گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید.. نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی، بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند! دست های آلوده _ ژان پل سارتر |
||
چهارچوب! احساس میکنم یکی از دلایل این چگونگی های من اینه که هی سعی میکنم با فراتر از چهارچوب ها عمل کردن خودمو محک بزنم... و خب نمیشه!!هر چقدر هم که بخوام فکر کنم عوض شدم...هنوز اون مرکز وجودیم همونه که بوده... واقعا بهتره انقدر آنی و در لحظه نباشم! و اینکه به جای اینکه سعی کنم چهارچوب هامو رد کنم...تلاش کنم که اونا رو گسترده تر کنم....و در عین حال خودمو زیادی سرزنش نکنم! بقیه شرایط منو از دید من نمیبینند و من هم نباید خودمو با بقیه مقایسه کنم.... |
||
|
||
بعضی داستانها را باید بارها و بارها خواند. داستانهایی که هر قدر هم زمان بگذرد باز هم کهنه نمیشوند. به قول خود اسکار وایلد: "اگر نشود از خواندن دوباره و دوبارهی کتابی لذت برد، آن کتاب از ابتدا هم ارزش خواندن نداشته." ... مجسمه گفت:«من شاهزادهی خوشبختم.» پرستو گفت:«پس چرا گریه میکنی؟ مرا خیس کردی.» مجسمه گفت:«زمانی که من زنده بودم و یک قلب واقعی در سینهام میتپید هرگز نمیدانستم که اشک چیست زیرا هیچ اندوهی به قصر باشکوه من راه نمییافت. روزها با دوستانم در باغهای سرسبز و زیبا در گشتوگذار بودیم و شبها در مجالس رقص به پایکوبی میپرداختیم. همهچیز در اطراف من زیبا و دلپذیر بود و هرگز به این فکر نمیکردم که بیرون از دیوارهای بلند باغ چه میگذرد. درباریان مرا شاهزادهی خوشبخت میخواندند. راستی که خوشبخت بودم، خوشبخت زیستم و خوشبخت هم از جهان رفتم. ولی حالا که مردهام مرا در جایی گذاشتهاند که همهی زشتیها، پلیدیها و بدبختیهای شهرم را میبینم و اکنون با اینکه قلبی از سرب در سینه دارم، چارهای جز گریستن برایم نمانده است.»... |
||
"All great things that have happened in the world, happened first of all in someone's imagination, and the aspect of the world of tomorrow depends largely on the extent of the power of imagination in those who are just now learning to read. This is why children must have books, and why there must be people who really care what kind of books are put into the children's hands."
—Astrid Lindgren, quoted from Contemporary
Authors |
||
|
||
کتاب نوستالژیک: برادران شیردل (به انگلیسی: The Brothers Lionheart) نام کتابی است از آسترید لیندگرن نویسنده سوئدی که در پاییز ۱۹۷۳ منتشر شد. خانم لیندگرن در سال ۱۹۷۷ این داستان را به شکل فیلمنامه نوشت و فیلم «برادران شیردل» به کارگردانی «اوله هِلبوم» بر اساس آن ساخته شد. این کتاب در سال ۱۳۷۶ توسط انتشارات نقطه به فارسی ترجمه و چاپ شده است. یکی از برگردانهای فارسی آن با نام درهٔ گل سرخ منتشر شدهاست. این کتاب داستان دو برادر به نامهای یوناتان و کارل است. کارل، برادر کوچکتر, کودکی بیمار است که از لحاظ عاطفی به برادر بزرگتر خود بسیار وابسته است. کارل بهطور اتفاقی پی میبرد که به زودی خواهد مرد؛ یوناتان برای دلداری دادن به او, از سرزمینی زیبا و افسانهای به نام نانگیالا (Nangijala) صحبت میکند که آدمها پس از مرگ به آنجا میروند. کمی بعد در یک آتشسوزی، یوناتان میمیرد. کارل که بعد از مرگ یوناتان زندگی خودش را غمانگیز میبیند، بیصبرانه منتظر است تا او هم به نانگیالا برود و در کنار یوناتان قرار بگیرد. او که بیمار است، پس از مدتی به او میپیوندد و در درهٔ گیلاس، زندگی سرشار از آرامشی را با برادرش آغاز میکند. اما به زودی متوجه میشود در سرزمینی به نام درهٔ گل سرخ که در همسایگی آنها واقع شدهاست، شخص بیرحم و زورگویی به نام تنگیل (Tengil) حکومت میکند که آرامش و آزادی را بر مردمش سلب کردهاست. او در مییابد که برادرش در این مدت با همراهی اهالی این سرزمین مبارزاتی را در برابر این حاکم زورگو آغاز کردهاست. او که برادر خود را سمبل شجاعت میداند، خواسته و ناخواسته پا به پای او در مسیر مبارزه با شر و پلیدی مبارزه میکند. دانلود کتاب بصورت اسکن پی دی اف آسترید لیندگرن، مادر مهربان و نویسنده این کتاب، داستان نویسی رو با قصه گفتن برای دختر بیمارش شروع کرد و اینطور شد که حالا یه دنیا می شناسنش و بچه های ایرانی هم به لطفش دنیای کودکیشون رو پر از خیال و خاطره کردن.
|
||
|
||
قورباغه ها ؛ لک لک ها ؛
مارها
مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها
غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان |
||
نقل است؛ "شاه عباس صفوی" رجال
کشور را به ضیافت شاهانه میهمان کرد، دستور داد تا درسرقلیانها بجای
تنباکو، ازسرگین اسب استفاده نمایند. میهمانها مشغول کشیدن قلیان شدند!
ودود و بوی پهنِ اسب فضا را پر کرد، اما رجال - از بیم ناراحتی شاه - پشت
سر هم بر نی قلیان پُک عمیق زده و با احساس رضایت دودش را هوا می دادند!
گویی در عمرشان، تنباکویی به آن خوبی نکشیده اند! شاه رو به آنها کرده و گفت: «سرقلیانها با بهترین تنباکو پر شده اند، آن را حاکم همدان برایمان فرستاده است » همه از تنباکو و عطر آن تعریف کرده و گفتند:« براستی تنباکویی بهتر از این نمیتوان یافت» شاه به رئیس نگهبانان دربار - که پکهای بسیار عمیقی به قلیان میزد- گفت: « تنباکویش چطور است؟ » رئیس نگهبانان گفت:«به سر اعلیحضرت قسم، پنجاه سال است که قلیان میکشم، اما تنباکویی به این عطر و مزه ندیدهام!» شاه با تحقیر به آنها نگاهی کرد و گفت: « مرده شوی تان ببرد که بخاطر حفظ پست و مقام، حاضرید بجای تنباکو، پِهِن اسب بکشید و بَه بَه و چَه چَه کنید... |
||
نصیحت
در کتاب حاجیآقا نوشته صادق هدایت (1945)،
حاجی به کوچکترین فرزندش دربارهی نحوهی کسب موفقیت در ایران
نصیحت میکند:
توی دنیا دو طبقه مردم هستند؛ بچاپ و چاپیده؛ اگر نمیخواهی جزو چاپیدهها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی! سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه میکنه و از زندگی عقب میاندازه! فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن! چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافی است، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟ حساب مهمه! باید کاسبی یاد بگیری، با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن، حق خودت را بگیر! از فحش و تحقیر و رده نترس! حرف توی هوا پخش میشه، هر وقت از این در بیرونت انداختند، از در دیگر با لبخند وارد بشو، فهمیدی؟ پررو، وقیح و بیسواد؛ چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد، تا کار بهتر درست بشه!... نان را به نرخ روز باید خورد! سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیدهای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی!.... کتاب و درس و اینها دو پول نمیارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی میکنی! اگر غفلت کردی تو را میچاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی، چند کلمهی قلنبه یاد بگیر، همین بسه!! |
||
عکسی مربوط به ۱۲۳ سال قبل؛ فرزندان فتحعلیشاه قاجار تنها فرزندان فتحعلیشاه قاجار که در دوران پیری به عصر دوربین عکاسی رسیدند. این عکس در سال ۱۲۷۲ شمسی گرفته شده.
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
مرا به تاریخ خودم ببر تاریخی که درآن رقاصه های زیبا می رقصند تاریخی که بوسه های ناب دارد برهنگی های پاک آواز های زیبا پشت رودخانه های خروشان مرا به تاریخ خودت ببر به تاریخی که زنان درجهان حکومت کنند ومردان ملتی سر به زیر باشند ومردان فقط عاشق شوند مرا به تاریخ خودم ببر |
||
دیگر در باغهای ما عطر شکوفه ای به مشام نمی رسد
|
||
حس دوستی و همکاری
در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10
بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9
بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم
همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.
در مهد کودک های ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر. با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه. اما در سرزمین آفتاب، چشم بادامی ها با این بازی به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن. نه ما و نه بزرگانمان کارکردن با هم را نیازموخته ایم ، بلکه هر روز درس های جدیدی از تکنیک های حذف و زیر پا گذاشتن یکدیگر را می آموزیم |
||
ساختن مهد کودک بر روی یک درخت در ژاپن مهد کودک فوجی بشکل دایره طراحی و ساخته شده است. شکل دوار یک نوع گردش بی پایان در بالای پشت بام را برای بچه ها فراهم می کند. یکی دیگر از دلایل دوار بودن این است که بچه ها دوست دارند در محافل خودشان بصورت دوار دور هم جمع شوند. هر چه که با طبیعت کودکان سازگار هست در این مهد کودک در نظر گرفته شده است. بین کلاس ها هیچگونه مرزی وجود ندارد چون برای بچه ها محیط بسته و سکوت دلگیر کننده است. سر و صدا و نشستن بر بلندی ها و بازی با آب و بالا رفت از درخت و دویدن در این مهدکودک مجاز است و همه چیز بطور ایمن برای این منظورها طراحی شده است. |
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
![]() |
||
Արի՛, իմ սոխակ, թո՛ղ պարտեզ մերին, Տաղերով քուն բեր տըղիս աչերին. Բայց նա լալիս է.— դու սոխակ, մի՛ գալ, Իմ որդին չուզե տիրացու դաոնալ։ Եկ, աբեղաձագ, թո՛ղ արտ ու արոտ, Օրորե տղիս, քընի է կարոտ. Բայց նա լալիս է.— տատրակիկ, մի գալ, Իմ որդին չուզե աբեղա դառնալ։ Թո՛ղ դու տատրակիկ, քո ձագն ու բունը Վուվուով տղիս բեր անուշ քունը. Բայց նա լալիս է— տատրակիկ, մի գալ, Իմ որդին չուզե սգավոր դառնալ։ Կաչաղակ՝ ճարպիկ, գող, արծաթասեր, Շահի զրուցով որդուս քունը բեր. Բայց նա լալիս է, կաչաղակ, մի գալ, Իմ որդին չուզե սովդագար դառնալ։ Թո՛ղ որսըդ, արի՛, քաջասիրտ բազե, Քու երգը գուցե իմ որդին կուզե… Բազեն որ եկավ՛ որդիս լոեցավ, Ռազմի երգերի ձայնով քնեցավ։ |
||
|
||
|
||
Մեր Սիրո Աշունը
Դու
կարծում ես այդ անձրևն է արտասվում պատուհանից,
|
||
|
||
|
||||||||||
|
||||||||||
اگر میخواهی جامعه ای را نابود گردانی ، فرومایگان و بیشعوران را به مشاغل عالی و مدیریت بگمارید و نخبگان و تحصیلکردگان را به مشاغل پست گمارید |
||||||||||
|
||||||||||
|
||||||||||
|
||||||||||
|
||||||||||
بستنی عنکبوتی اونا و ما! |
||||||||||
فاصله های خالی، از فیش حقوقی من تا فیش حقوقی تو! هیچ وقت پر نمی شود
استاد تمام دانشگاه: 13 میلیون دکتر عمومی: 10 میلیون رفتگر شهرداری: 1 میلیون سرباز: 105 هزار |
||||||||||
|
||||||||||
گزارشى قابل
تأمل آموزشعالی با صندلیهای خالى!! ایران ٥ برابر کشورهای پیشرفته دانشگاه دارد. ایران ٢٦٤٠ دانشگاه دارد در حالی که چین ٢٤٨١ و هند ١٦٢٠ دانشگاه دایر کرده است! مدرک گرایی ایرانیها، وضع دردناکی برای اقتصاد ایران رقم زده است. حالا کشور ما بیشتر از هند و چین یکمیلیارد و چند صدمیلیون نفری دانشگاه و مراکز آموزش عالی دارد. بنا به آخرین گزارش وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، در ایران ٢٦٤٠ دانشگاه وجود دارد که از این میان سهم وزارت علوم از جمعیت دانشجویی ٦٨ درصد و سهم دانشگاه آزاد ٣٢ درصد است. این درحالی است که براساس اعلام موسسه اسپانیایی CISC چین تنها ٢٤٨١ و هند ١٦٢٠ دانشگاه دایر کرده است. این تعداد دانشگاه، حدود ٥ هزارمیلیارد تومان از بودجه کل کشور را میبلعد و نزدیک به ٥٠ درصد از جمعیت بیکار کشور را تولید میکند. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود و نکته دیگر اینجاست که درنهایت بدنه اداری ایران نخبگان را به حاشیه میراند و متوسطها و فارغ التحصیلان رشتههای غیرمرتبط را به خود جذب میکند. بنا به اعلام مهدی سیدی رئیس کارگروه نخبگان شورایعالی انقلاب فرهنگی درسال ٢٠١٥ حدود ١١٣٠٠ دانشجوی نخبه از ایران مهاجرت کردهاند که این تعداد حاکی از رشد ١٦درصدی مهاجرت نخبگان از کشور نسبت به سال ٢٠١٤ است و پدیده مدرک گرایی در بین مدیران و معضل دکتری یک شبه امکان رقابت سالم در بدنه اداری ایران را محدود و محدودتر کرده است. بیشتر از ٨٠ درصد وزرای انگلیس لیسانسیهاند و در ایران بیشتر مدیران ما مدرک دکتری دارند. خروجی بدنه اداری انگلیس این است که آنها بهعنوان یک اقتصاد بزرگ جهان مطرح شوند و ایران بهعنوان یک اقتصاد بحران زده! این درحالی است که بنا به تازهترین اعلام موسسه اسپانیایی CISC تعداد دانشگاه ها در اغلب کشورهای پیشرفته جهان زیر ٥٠٠ دانشگاه است بهطوری که آلمان ٤١٢، انگلیس ٢٩١، کانادا ٣٢٩، ایتالیا ٢٣٦ و هلند ٤٢٣ دانشگاه دارند. این درحالی است که برخی کشورهای اروپایی نظیر نروژ، سوئد، دانمارک، فنلاند زیر ١٠٠ دانشگاه تأسیس کردهاند. این آمار درباره کشورهای پیشرفته آسیایی مانند سنگاپور و کرهجنوبی نیز تکرار میشود و تنها ژاپن است که کمی پا را فراتر از این قاعده گذاشته و ٩٨٧ دانشگاه دارد. شمار دانشگاهها در استرالیا و نیوزیلند نیز مانند سایر کشورهای توسعه یافته جهان رقمی زیر ٥٠٠ است. موسسه CISC که بزرگترین بدنه تحقیقات عمومی اسپانیا و از زیرمجموعههای آموزش و پرورش این کشور به شمار میآید، همچنین گزارش داده است که آمریکا با حدود ٣١٠میلیون نفر جمعیت، ٣هزار و ٢٨٠ دانشگاه دارد. و البته چه کسی میپذیرد که در شهر کوچکی مثل قم یا سمنان بیشتر از ٦ دانشگاه دولتی با ردیف بودجهای وجود داشته باشد و در سیستان و بلوچستان بچهها در کپر درس بخوانند و گونی برنج را بهعنوان کیف مدرسه به دست بگیرند؟ کدام عقل اقتصادی میپذیرد که تایپیست یک اداره مدرک لیسانس بگیرد و به پست کارشناسی برسد اما نه کارشناس توانایی باشد و نه دیگر مثل گذشته کار تایپ انجام دهد؟ در ایران کارخانه مدرک چاپ کنی به راه افتاده است و صرف بودجههای کلان آموزشی، ارزش افزوده اقتصادی به دنبال ندارد. بهعنوان مثال در یک سازمان تخصصی تجاری به وفور با کارمندانی مواجهایم که مدرک ادبیات یا مدیریت فرهنگی دارند و درواقع بودجه آموزشی در رشته ادبیات به هدر رفته است. از طرفی مدرک لیسانس آن کارمند برای یک سازمان اقتصادی هم کارایی ندارد. او ادامه میدهد: یا مثال دیگر از ناکارآمدی نظام آموزش دانشگاهی در ایران این است که به وفور با مدیرانی مواجهایم که یک شبه دکترا گرفتهاند این درحالی است که در انگلیس بهعنوان یک اقتصاد پیشرفته، بالای ٨٠درصد وزرا دارای مدرک تحصیلی لیسانس هستند. درواقع پرسشی که مطرح میشود این است که خروجی آن همه مدیر دکتر در ایران چیست؟ یا آمدهایم برای ورود به مجلس شرط گرفتن مدرک فوقلیسانس را لحاظ کردهایم که این مسأله نیز از همان نگاه مدرکگراییمان ناشی میشود. در ایران بیشمار دکتر داریم که حتی به یک زبان بینالمللی اشراف ندارند و نمیتوانند منابع اصلی علم را مطالعه کنند. کجای دنیا به کسی دکترا میدهند که قادر به مطالعه منابع اصلی و کتب مراجع رشته خود نیست؟ نگاه مدرک گرا در بدنه اداری موجب شده است افراد به صورت ظاهری قضیه، بسنده کنند و سیستم آموزشی کمترین کارایی ممکن را در افزایش بهرهوری داشته باشد. بهعنوان مثال ما در ایران رشته مدیریت فرهنگی ایجاد کرده ایم. افرادی که جذب این رشته میشوند غالبا با رتبههای بسیار پایین پذیرفته میشوند و تقریبا بیشتر آنها در مشاغل غیرمرتبط بکارگیری میشوند یا بیکارند. گزارش: مریم شکرانی|شهروند مدرک عالی ، سواد تو خالی!جدیدترین گزارش دولت از بازار کار نشان میدهد بیشترین تعداد بیکاران هم اکنون لیسانس دارند، ۱۰۵ هزارنفر فوق لیسانس و پزشکی خواندهاند ولی بیکارند و آمار غیرفعالی و سرگردانی به طرز عجیبی میلیونی شده است. اینم مدرکش:
|
||||||||||
یک برگ از هزاران خیانت قاجار (به عبارتی روسیه) پادشاهان قاجاردوران قاجاریه یکی از تاریک ترین دوران تاریخ ما است. نخست به دلیل شکست های متوالی و عقب نشینی ایران در جنگ ها، دوم آن که شاهان دیکتاتور و خرافاتی قاجار با دخالت پیگیر آخوندها، سدی در راه آشنایی مردم با علوم و تکنولوژی در حال پیشرفت در اروپا شدند، و دیگر آن که آنان بسیار بوالهوس، خوش گذاران و عیاش بودند و مملکت را برای هوس های خود به فقر و تنگدستی کشاندند. |
||||||||||
|
||||||||||
حاتم بخشی قاجار و جدایی سرزمین های ابدی و تاریخی ایران در آسیای
مرکزی ( پیمان آخال ) : کشورهای جعلی ترکمنستان و ازبکستان (دو کشور امروزه ترکیزه شده یا در حال ترکیزه شدن) در سال 1881 میلادی (133 سال پیش) از ایران جدا شد. از نظر وسعت و منابع غنی و قدمت تاریخی و نزدیکی به ایران، اهمیت الحاق دوباره این مناطق به ایران حتی از سایر مناطق اهمیت بیشتری دارد. شرح واقعه : پیمان آخال یا آخال تکه یکی دیگر از قراردادهای ننگین ایران به شمار می رود که از سوی استعمار روس بر ایران بزرگ تحمیل شد . این قرارداد میان امپراتوری روسیه و ایران قاجار در ۲۱ سپتامبر ۱۸۸۱ میلادی بسته شد که هدف آن برای تعیین مرزهای دو کشور در مناطق ترکمن نشین شرق دریای خزر محسوب می شد.این پیمان به اشغال سرزمین خوارزم که زادگاه مشاهیر بزرگ ایران مانند ابوریحان بیرونی و پادشاهان سلسله خوارزمشاهیان بود به دست روسیه تزاری رسمیت بخشید. پس از شکست ۱۸۶۰ ایران قاجاری و نیز با گسترش حضور استعمار بریتانیا در مصر، در سالهای ۱۸۷۳ تا ۱۸۸۱، امپراتوری روسیه اشغال کامل خاک ایران در بخش شمالی فلات ایران را در پیش گرفت. نیروهای فرماندهان میخاییل اسکوبلف، ایوان لازارف و کنستانتین کافمن به چنین کام یابی دست یافتند. ناصرالدین شاه قاجار بی خیال از موضوع، تنها وزیر خارجه اش میرزا سعید خان معتمن الملک را به دیدار ایوان زینوویف فرستاد تا پیمانی را در تهران امضا کنند. با سرنهادن به این پیمان، ایران از ادعا درباره خاک خود در سرتاسر آسیای میانه و ترکمنستان و فرارود چشم پوشی کرد و رود اترک را به عنوان مرز نوین، از قاجار به ارث برد. زان پس مرو، سرخس، عشق آباد و دورادور آنها زیر فرمان الکساندر کومارف در آمد.امروزه خوارزم بخشی از کشوری تازه ایجاد شده به نام ازبکستان می باشد که مردم جنوب آن همگی از اقوام ایرانی تاجیک می باشند و از دیدگاه نژادی با ترکان ازبک هیچ همخوانی ندارند. سرزمینهای جداشده فرارود(ماوراالنهر) بر اساس پیمان آخال با روسیه(1881میلادی ): ترکمنستان: ۴۸۸۱۰۰ کیلومتر مربع ازبکستان: ۴۴۷۱۰۰ کیلومتر مربع تاجیکستان: ۱۴۱۳۰۰ کیلومتر مربع بخشهای ضمیمه شده به قزاقستان: ۱۰۰۰۰۰کیلومتر مربع بخشهای ضمیمه شده به قرقیزستان: ۵۰۰۰۰ کیلومتر مربع جمع کل: 1226500 کیلومترمربع پسند و داغ به یادتون نره... |
||||||||||
|
||||||||||
در میان قزاقها رضا فردی آزاداندیش ولی ناآرام و متمرد بود. او
یک بار در زمان استاروسلسکی،
پاگون یکی از افسران روسی ارشدش را کَند. او همچنین فرماندهی معنوی
سایر افسران ایرانی را نیز به دست آورده بود؛ چراکه سایر افسران ایرانی
نیز از او تبعیت میکردند و استاروسلسکی همواره مجبور بود او را راضی
نگه دارد. او اهل تملق
نبود و با زیردستانش در بریگاد به نیکی رفتار میکرد و گاه به آنان از
جیب خود انعام نیز میداد.گاهی نیز مانند سایر قزاقها دست به شمشیر و
اسلحه میبرد؛ ولی کینه جو نبود و انتقام نمیگرفت. یکی از افسران هم
ردهاش به نام
علیشاه در
درگیری ای صورت او را زخمی کرد. زمانی که رضا وزیر جنگ شد، افسر مزبور
فرار کرد. به دستور رضا او را برگرداندند و با درجهای از او دلجویی
کردند و او تا مقام سرتیپی نیز
رسید. جالب اینکه در کل دوره زندگیش تنها یک سفر خارجی داشت.. بزرگترین خدمت وی به ایران ساقط ساختن حکومت قاجار (حکومت جهل و خرافه) بود.. اما وی خدمات ارزنده ای داشت که قطعا خوانده اید رضاشاه چه در جایگاه پادشاه و چه در جایگاه نخستوزیر و وزیر جنگ، کارهایی کرد که برخی از آنها عبارتاند از:
|
||||||||||
فریدون هویدا فریدون هویدا (زادهٔ ۳۰ شهریور ۱۳۰۳ برابر با ۲۱ سپتامبر ۱۹۲۴ در دمشق - درگذشتهٔ ۱۲ آبان ۱۳۸۵ برابر با ۳ نوامبر ۲۰۰۶ در نیویورک) نویسنده، سیاستمدار و نقاش ایرانی بود. وی از ۱۳۴۹ تا انقلاب اسلامی سفیر و نمایندهٔ دائم ایران در سازمان ملل متحد بود.در سال ۱۹۶۷ از طرف محمدرضا پهلوی ماموریت یافت تا در فرانسه بعنوان میانجی جنگ ویتنام با نمایندگان دولت ویتنام شمالی ملاقات نماید اما بعلت بی میلی دولت ویتنام شمالی این ماموریت به شکست انجامید .زندگینامه فریدون در دمشق به دنیا آمد. در بیروت بزرگ شد، و در همان جا تحصیلات خود را در رشته حقوق آغاز کرد. سپس از دانشگاه سوربن پاریس مدرک دکتری در رشته حقوق بینالملل دریافت کرد.او برادر امیرعباس هویدا نخستوزیر پیشین ایران است.هویدا در سال ۱۹۴۸ میلادی از جمله تهیهکنندگان متن پیشنویس اعلامیه جهانی حقوق بشر بود و طی سالهای ۱۹۵۲ تا ۱۹۶۲ میلادی در سازمان یونسکو بخش ارتباطات جمعی به کار مشغول بود. در سال ۱۹۵۷ و یک سال پس از آن که برادرش امیرعباس به نخستوزیری ایران رسید، وی به سمت معاون وزیر امور خارجه رسید. طی سالهای پس از انقلاب زندگی هویدا در مسافرت میان پاریس و نیویورک میگذشت. هویدا در فرانسه به دلایلی از جمله بنیانگذاری نشریه سینمایی کایه دو سینما، و هم چنین شناخت مسایل جهان عرب شهرت فراوانی داشت.
|
||||||||||
امیرعباس هویدا امیر عباس هویدا (۱۲۹۸–۱۸ فروردین ۱۳۵۸ در تهران) یکی از نخستوزیران ایران در زمان حکومت محمد رضا پهلوی بود. وی ۱۳ سال نخست وزیر بود و ریاست دولت در ایران را بر عهده داشت که این طولانیترین ریاست بر دولت در طول تاریخ ایران بودهاست. علاقه به تولیدات ملیتولید اولین خودرو پیکان در ایران در سال ۱۳۴۸ صورت گرفت. هویدا در خرداد همین سال یک دستگاه پیکان خریداری نمود. نخست وزیر وقت ایران در ساعتهای غیر اداری سفرهای شهریاش را با پیکان انجام میداد که به گفته یکی از مجلات آن زمان این کار نخست وزیر باعث دلگرمی تولیدکنندگان پیکان شده بود چون یک مقام مسئول در کشور به جای اینکه سوار اتومبیلهای خارجی شود از خودرو ساخت میهن استفاده میکند.
|
||||||||||
اسداله عسگراولادی: پول ندارم ماشین نو بخرم!
بخشی از گفت و گو با عسگراولادی در اتاق بازرگانی را میخوانیم :
|
||||||||||
صادق هدایت پلوی غذایش را خالی می خورد، گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت:
می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم. از خوردن آن پلو لذت می برد، نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش، برای
جاهای خوشمزه ی غذا... و لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد،
برای روزی که مشکلات تمام شود. برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد، غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است. یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلو خالی ِ زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب، دیگر نه حالی هست،
نه میل و حوصله ایی. زیرا اغلب مردم فقط تقلید می کنند |
||||||||||
god vs evil who succeed us
|
||||||||||
|
||||||||||
World Humanitarian Day 19 August
“One day, one message, one goal. To inspire people all over the world to do
something good, no matter how big or small, for someone else.” |
||||||||||
|
||||||||||
|
|
||
شش سیلی که ﺑﺸﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ تا حدی ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩه اند. ﺍﻭﻟﯿﻦ سیلی ﺭﺍ ﮐﻮﭘﺮﻧﯿﮏ نواخت. ﺍﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺮﮐﺰ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ بلکه ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﺩ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ. دومین سیلی را نیوتن نواخت. او نشان داد که هیچ نیروی غیبی و هوشمندانه ای موجب سقوط اجسام نمیشود و تنها نیروی جاذبه است که این کار را انجام می دهد. سومین سیلی ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﻧﻮﺍﺧﺖ. ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺷﺮف ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ، نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﺧﺘﻼﻓﯽ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ندارد و در اثر تغییر و تکامل موجودات دیگر به وجود آمده است. چهارمین سیلی را نیچه نواخت. او گفت تنها انسان است که می تواند نجات دهنده خود باشد. پنجمین سیلی ﺭﺍ ﻓﺮﻭﯾﺪ ﺯﺩ. ﺍﻭ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺑﺸﺮ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ای ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ افکار ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ششمین سیلی را راسل نواخت. او آموخت از اینکه عقیده ای متفاوت با اکثریت داشته باشید نترسید. بسیاری از عقاید که امروز مورد قبول اکثریت هستند، زمانی مورد مخالفت اکثریت بوده اند. |
||
از آدمهـا بُت نسازید، این خیانـت است هم بـه خودتان،هم به خودشـان. خدایـے میشوند کـه، خدایی کردن نمـے دانند! وشما درآخـر مـے شوید، سر تاپا کافـرِ خدایِ خودساختـه.... نیچه |
||
درد
1400 ساله ما! تفاوت ماندلا و قذافی ماندلا و قذافی هر دو آفریقایی بودند، هر دو آزادی خواه بودند، هر دو مبارز بودند، هر دو در مبارزه پیروز شدند، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند که رهبری کشورهای شان را به دست بگیرند، ماندلا امّا بدون خون ریزی به پیروزی رسید و بدون خون ریزی ادامه داد و قدافی با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد، ماندلا گوشش را برای شنیدن صدای مردم باز کرد و قذافی دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد، ماندلا کتابِ مردم را خواند و قذافی کتابی نوشت و مردم را وادار به خواندن آن کرد. | ||
حکایت کله پاچه
نقل میکنند که روزی سفره ای گسترانیده و
کله پاچه ای بیاوردند. |
||
حکایت سلطان و بادمجان سلطان محمود را در حالت گرسنگى بادمجان بورانى پیش آوردند خوشش آمد، گفت: بادمجان طعامى است خوش.
ندیمى در مدح بادمجان
فصلى پرداخت.
ندیم باز
در مضرت بادمجان مبالغتى تمام کرد. سلطان گفت: اى مردک نه این زمان
مدحش می گفتى؟! |
||
|
||
مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن
تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گلهای باغچه،
به "عادت آب دادن گلهای باغچه" بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست
داشتن دیگری نیست. پیوسته نو کردن خواستنیست که خود پیوسته،
خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت
عشق.
چگونه میشود تازگی و طراوت را از عشق
گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمیسپارد، مگر یک
بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار میشکند.
میتوان شکستهاش را، تکههایش را، نگه داشت. اما شکستههای جام،
آن تکههای تیز برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد.
همه چیز کهنه میشود و اگر کمی کوتاهی
کنیم، عشق نیز. بهانهها، جای حس عاشقانه را خوب میگیرند...!
یک عاشقانه آرام /
نادر ابراهیمی
|
||
... وقتی می خوای بدونی تو محله ی
پولدارا هستی یا وسط گداها، به زباله هاشون نگاه کن. اگه نه اثری
از زباله دیدی نه از سطلش بدون که اهل محل خیلی پولدارن. اگه سطل
دیدی اما اثری از زباله نبود مردم پولدارن ولی نه خیلی! اگر زباله
ها کنار سطل ها ریخته بود معلومه که مردن نه پولدارن نه گدا. اگر
فقط زباله دیدی و اثری از سطل نبود، مردم فقیرن و اگه مردم توی
زباله ها می لولیدن خیلی گدان...!
گل های معرفت
(مجموعه داستان)/ اریک امانوئل اشمیت
|
||
|
||
Dictators rule
|
||
|
||
Freedom Speech
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
||
|
|
||
|
||
|
||
|
||
«دکتر
استوکمان: ... من فقط می خواهم این نکته را توی کلهی این رجالهها فروکنم که
لیبرالها مکارترین دشمنان آزادیاند ... که مصلحتگرایی و منفعت طلبی، اخلاق و
عدالت را وارونه میکنند... حالا، ناخدا هوستر، فکر میکنی بتوانم اینها را حالی
این ملت بکنم؟» دیگر نمایش رو به پایان است. دکتر استوکمان از خیر اصلاح اساسی حمامها گذشته و به فکر تربیت فرزندان خود و دیارش برای فرداست. برای تربیت اقلیتی پیشرو در برابر اکثریت گمراه و در این راه خود را تنها نمیبیند: «دکتر استوکمان: یک کشف دیگر ـ بله، یک کشف دیگر! (همه را دور خود جمع میکند و به نجوا میگوید) آن کشف هم این است:قویترین انسان دنیا کسی است که بتواند تنها روی پای خودش بایستد!» - دشمن مردم، هنریک ایبسن، نشر فردا. نمایشنامهی «دشمن مردم» نوشتهی هنریک ایبسن |
||
قصه های روستایی! روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستاییها اعلام کرد که برای خرید هر میمون 20 دلار به آنها پول خواهد داد ، روستاییها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون به جنگل رفتند و شروع به گرفتنشان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمونها روستاییها دست از تلاش کشیدند به همین خاطر مرد اینبار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت با این شرایط روستاییها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشت زارهایشان رفتند این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد که به سختی میشد میمونی برای گرفتن پیدا کرد اینبار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر میرفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمونها را بخرد در غیاب تاجر، شاگرد به روستاییها گفت : این همه میمون در قفس را ببینید! من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 60 دلار به او بفروشید روستاییها که [ احتمالا مثل شما ] وسوسه شده بودند پولهایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمونها را خریدند... البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستاییها ماندند و یک دنیا میمون … |
||
روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند.
مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد. برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد. بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود. شیاد به معلم گفت: بنویس «مار» معلم نوشت: مار نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید. و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟ مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند. |
||
|
||
|
||
|
||
توماس جفرسون توماس جفرسون (به انگلیسی: Thomas Jefferson) یکی از متفکرین اصلی و بنیانگذاران آمریکا (برای ترویج دادن ایدهآلهای جمهوری خواهی در آمریکا)، نویسندهٔ اصلی اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا و سومین رییس جمهور آمریکا است. توماس جفرسون از سال ۱۸۰۱ میلادی دو دوره متوالی چهار ساله رییس جمهوری آمریکا بود. این زمان مصادف است با سالهای ۱۱۷۹-۱۱۸۷ هجری خورشیدی که طی آن فتحعلی شاه قاجار پادشاه ایران بود. به عنوان یک سیاست مدار فیلسوف وی حامی روشنگری بود و بسیاری از رهبران روشن فکر در بریتانیا و فرانسه را میشناخت. وی کشاورزی مستقل که در زمین خود کشت میکند را به صورت مثالی ایدهآل برای ارزشهای جمهوری خواهی میدید و معتقد بود که خط مشی سیاسی دولت باید به سود وی باشد.وی به شهرها و سرمایه گذاران بیاعتماد بود و طرف دار حقوق ملت و یک دولت فدرال به شدت محدود شده بود. وی حامی جدایی دین از سیاست و نویسندهٔ قانون آزادی ادیان ویرجینیا بود. وی همچنین، باستانشناس، دیرینشناس و نویسنده بود. توماس جفرسون دانشگاه ویرجینیا را در سال ۱۸۱۹ میلادی، بنیان نهاد. در اوج درگیریهای حزبی در سال ۱۸۰۰ توماس جفرسون در یک نامه محرمانه نوشت:
همانند دیگر بنیانگذاران آمریکا، تاماس جفرسون، یک «دادار باور» بود که خرد را برتر از وحی انگاشته و دکترینهای سنتی مسیحیت، من جمله تولد عیسی از دختری باکره، گناه نخستین و رستاخیز عیسی را مردود و غیر منطقی میپنداشت. در عین اینکه جفرسون به انگارههای ارتدکس مسیحیت باور نداشت، مردی معتقد به اخلاقیات و معنویات بود. جفرسون معتقد بود که پیام عیسی توسط یکی از حواریونش بنام «پولس» بهمراه چهار نویسنده انجیل عهد جدید و اصلاح گران پروتستان، به ورطه فساد و تباهی کشانده شده - هنگامی که رئیس جمهور آمریکا بود، تیغی را برداشته و به جان انجیل افتاد. قسمتهایی را که اشاره به معجزه و موارد ماوراءالطبیعه داشت، از انجیل بُرید و به زباله دان انداخت. تنها بخشهایی را دست نخورده گذاشت که به تمثیل و مسائل اخلاقی مربوط بود. حاصل و برآمد این کار، نوشتاری شد با فرنام « فلسفه عیسای ناصریه » و تأکیدی بر باور جفرسون که عیسی نه ملکوتی بود و نه الهی، بلکه آموزگاری بود برای عقل سلیم که تلاش خود را بر اخلاقیات متمرکز کرده بود. بعد ها، بر پایه انجیلهای یونانی، لاتین، فرانسوی و انگلیسی، پژوهشی را به ثمر رساند با فرنام، « زندگی و اصول اخلاقی عیسی »، که مردمان آن را به نام انجیل جفرسون می شناسند. به یکی از دوستانش گفته بود: « من یک مسیحی واقعی هستم که پیرو دکترینهای اخلاقی عیسی ست.» برای جفرسون، معجزه، پوچ و بی معنی بود. او، پیامهای اخلاقی عیسی را مرکز ثقل باورهای خود قرار داده بود... |
||
|
||
Cardon Jacques-Armand French cartoonist work art
|
||
2500 سال قبل پیرمردی70ساله
درحضوربیش از100 نفرهیئت منصفه به جرم تشویش
افکارعمومی و نشراکاذیب به
اعدام محکوم شد.این مردسقراط نام داشت.ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭﻣﯿﺎﻥﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ
ﺁﻣﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ ﻣﮕﺮ ﺳﻮﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ
ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ،ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ
ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ:
"نقدﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ"
ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ
ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎﺩﺭ ﻫﺮ
ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻧﺴﺒﯽﻭﺧﻄﺎ ﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ. (1)- گمراه کردن جوانان(2)-بی اعتقادی به خدایان
|
||
|
||
یک روز سه نقطه در شیشه ی دوات یک نویسنده
شنا میکردند از کتاب سیرت یک دیوانه
|
||
Reading ....,opens another book inside of us |
||
|
||
|
||
جیمز مدیسون
|
||
حکایت اخراج مورچه
|
||
|
||
https://www.youtube.com/watch?v=4zLfCnGVeL4
The Sound Of Silence
Hello darkness, my old friend And whispered in the sound of silence." |
||
![]() |
||
|
||
|
||
spring has come and will not leave ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ
ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ Գարուն է եկել ու չի հեռանում, Այնքան սիրուն է Գարունն այդ մեղմ, Որ աչքերն իմ չեն ուզում փակվել, ՈՒ նայում են աշխարհին այլ կերպ... Թեպետ սիրուն է, Բայց տարօրինակ բան կա նրանում, Առեղծվածային շղարշն է պատել Գարնանն այս սիրուն... Բայց առեղծվածն այս Չեմ հասկանում ես, Չեմ էլ ցանկանում հասկանալ գուցե, Քանզի չքնաղ է Գարունն այս մեղմիկ Տարոն Սարգսյան |
||
Ա ր փ ի ☂ ✿
ԺՊՏԱ
Շողերով ոսկի այցի եկ նորից,
Խինդով ու երգով Աշխարհը լցրու, Քո լույսով հոգիս ջեմացրու կրկին…
Թող ծաղկեն ծառերը կրկին,
Դաշտերը թող պատվեն ծաղկունքով Ու բույրով լցվի աշխարհն ամենուր…
Դե ժպտա դու ինձ, որ ես էլ ժպտամ, Որ նորից սիրեմ ու լույսը զգամ,
Թող սիրտս նորից զարկի քարացած Քո ոսկի շողից աչքերս ՝ բանամ…
Ու ձեզ էլ կժպտան բոլորը`
Երկինքը, Արևը, մարդիկ Ու Բնությունը իր ողջ էությամբ՝' Գարնան ժպիտով:
Արմեն Մխեյան |
||
|
||
|
|
||
دنیایی که در آن نیازی به پیامبران و رهبران نیست ، رهبران واقعی این چنین اند
If you came across this man, Dobri Dobrev, 100 years old from Sofia-Bulgaria, you might think he is a normal haggard beggar who depends on the kindness of strangers to get by in life. But this is far from being true! He is known by for the residents of Sofia, as the most kind person and he is called the “saint” or “divine stranger,” according to people who know him, and for a good reason. Dobrev doesn’t keep a cent of what he collects in the streets of Sofia, instead, he gives it all away to churches and orphanages and lives off of his monthly pension of 80 euros (about $100). Dobrev lost most of his hearing during World War II, according to Yahoo News Canada. He lives more than 15 miles outside of Sofia, a distance he used to trek by foot, but he now relies on the bus, according to SaintDobry.com, a website dedicated only to him made by one of his fans. One Reddit user Nullvoid123, claims he has met Dobrev a number of times, he asked him about the reason he is doing this, and Dobrev’s answer was that he once “did a bad thing,” and is now trying to make up for his past transgressions by helping others.
Dobrev has made a number of generous donations throughout the years to churches, but one of his largest gifts was when he gave 35,700 lev (more than $24,000) to the St. Alexander Nevsky Cathedral, according to a video released by the church. He has also been known to give money to orphanages to help them pay their utility bills. Source: Huffington Post |
||
|
||
|
||
نخونى ضرر کردى! استادی با شاگردش از باغى میگذشت، چشمشان به یک کفش کهنه افتاد. شاگرد گفت: گمان میکنم این کفش کارگرى است که در این باغ کار میکند، بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم...!!!! استاد گفت: چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم! بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین... مقدارى پول درون ان قرار بده! شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند، کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید و با گریه ،فریاد زد خدایا شکرت .... خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى .... میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همینطور اشک میریخت.... استاد به شاگردش گفت: همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى ... نه اینکه بستانی..... در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید. در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید. در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید. در برابر کسی که نداره از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید.......... هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد، مگر به " فهم و شعور " مگر به " درک و ادب " مهربانان … آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند ! این قدرت تو نیست، این " انسانیت " است...
|
||
|
||
حتی اگر دشمنی هم نداری
...
|
||
دکتر حسابی : لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم. در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم. تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ... |
||
|
||
اینم آب! اونم چه آبی! میزنم به سلامتی هرچی آب! |
||
|
||
|
||
اکثر مردم تنها وقتی مذهبی هستند که نگران و اندوهگین هستند و به همین دلیل تمام مذهبشان دروغ است! اوشو | ||
طرف زنگ زده رادیو میگه: به اوباما بگید اگرصدتا موشک به تهران بزنید مااز جایمان تکان نمیخوریم مجری گفت: احسنت از کجا تماس میگیرید گفت از شیراز |
||
دزد وجوانمردی! متن زیر هم از گروه تلگرامی کشکول انتخاب شده است. اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند . مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : اسب را بردم ، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب ، داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد افلیج اسب را نگه داشت . مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند! حکایت ، حکایت روزگار ماست اسب قدرت را به افلیج های ذهنی دادیم. آنها نه فقط اسب که ایمان ، اعتماد و نان سفره مان را بردند. آی قدرت سواران ، نگوئید چگونه سوار اسب قدرت شدید! |
||
|
||
|
||
|
||
آثار زیبای هنری از ریچارد استین تورپ Richard Stainthorp مجسمه های سیمی حیرت آور و تماشایی! این مجسمه های ساخت شده از سیم، توسط هنرمند حرفه ای ساکن ریچموند انگلستان یعنی “ریچارد استینثورپ” (Richard Stainthorp) با ظرافت و دقت بسیار زیادی خلق شده اند. |
||
و گاهی بد نیست برای آزاد شدن فکر و رفتن به رویا به آثارکیسی ولدن نگاهی بندازید (Casey_Weldon)
|
||
|
||
Elements Band - Anoush Hayrenik
|
||
Սարերդ ծաղկել, ձորերդ ծաղկել, Զմրուխտ գարունքի շողեր են հագել, Գարնան ճամբով ես գնում երջանիկ, Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք: Վարդերը գարնան շուրթերը վառման, Խօսում են մեզ հետ սիրով անսահման, - Քեզմով ենք միայն զուարթ, երջանիկ, Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք: Արտերդ լիքն էն ցորենի բերքով, Լոյս արտոյտների հայրենի երգով, Բերքով երջանիկ, երգով երջանիկ, Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք: Ես էլ մի հասկ եմ քո կեանքի արտում, Սիրտս՝ մի արտոյտ, քեզ գովք է կարդում, Քեզմով է միայն որդիդ երջանիկ, Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք: |
||
|
||
Mer Siro Ashun Аutumn of our love Ruben Hakhverdyan
Do you think the rain is drumming on your window all day long? It’s the words of my repentance, falling down drop by drop. See them, rolling down the glass and down into the endless brine; Words that only you can hear in this belated song of mine.
What is this confession now, overdue regret, - for what? Love has always been a riddle that I never can decode. It was autumn that was mocking, slapping me with faded leaves, And the girl that kept on weeping silently among the trees.
Only now I understand: the past shall not be back again. It’s for sins that I’ve committed that I’m being made to pay. For that weeping girl, that autumn are the fortune that I’ve lost. Heedless deeds of wild youth is what I now regret the most.
We all know that happiness can only come a single time. It then promptly disappears, leaves its business card behind. We then seek it everywhere, we go on looking all our lives, But the address on the card is one that no man ever finds.
The autumn of our love is never going to return. Just the past keeps visiting together with the rain, Wetting windows with its silent tears, Wetting windows with its silent tears.
www.youtube.com/watch?v=dlyV0Lpebwc
|
||
ՄԵՐ ՍԻՐՈ ԱՇՈՒՆԸ
Դու կարծում ես այդ անձրևն է արտասվում պատուհանից, Այդ ափսոսանքի խոսքերն են գլորվում հատիկ-հատիկ, Գլորվում են ու հոսում են ապակուց թափվում են ցած, Այս խոսքերը,որ լսվում են իմ երգի մեջ ուշացած: Ու եկեք խոստովանենք այդ ափսոսանքը ուշացած Սերը քո մի հանելուկ է ու գաղտնիք էր չբացված, Դա գուցե աշնան կատակն էր,տերևներն էին մեղմահար, Ծառուղում լուռ արտասվում էր մի աղջիկ մենակ կանգնած:
Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի Ու պատուհանից լուռ կարտասվի, Ու պատուհանից լուռ կարտասվի
Ես հիմա նոր հասկանում եմ անցածը ետ չես բերի, Այս ամենը հատուցումն է գործած իմ մեղքերի, Այն աղջիկը և աշունը բախտն էր իմ,որ կորցրի, Դա ջահել իմ խենթությունն էր,որ երբեք ինձ չեմ ների: Ես գիտեմ երջանկությունը մեկ անգամ է այցելում, Իսկ հետո,երբ հեռանում է,այցետոմսն է իր թողնում Ու հետո ամբողջ կյանքում մեր,մենք նրան ենք որոնում Այն հասցեն,որ նա թողնում է,կյանքում ոչ ոք չի գտնում:
Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի Ու պատուհանից լուռ կարտասվի, Ու պատուհանից լուռ կարտասվի
|