ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

summer

شش سیلی که ﺑﺸﺮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭼﻨﺪﯾﻦ ﻫﺰﺍﺭ ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ تا حدی ﺑﯿﺪﺍﺭ ﮐﺮﺩه اند.

ﺍﻭﻟﯿﻦ سیلی ﺭﺍ ﮐﻮﭘﺮﻧﯿﮏ نواخت. ﺍﻭ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﺮﮐﺰ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﻧﯿﺴﺖ بلکه ﺳﯿﺎﺭﻩ ﺍﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺮﺩ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﻣﯽﮔﺮﺩﺩ. دومین سیلی را نیوتن نواخت. او نشان داد که هیچ نیروی غیبی و هوشمندانه ای موجب سقوط اجسام نمیشود و تنها نیروی جاذبه است که این کار را انجام می دهد. سومین سیلی ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻭﯾﻦ ﻧﻮﺍﺧﺖ. ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﺷﺮف ﻣﺨﻠﻮﻗﺎﺕ ﻧﺎﻣﯿﺪﻩ ﻣﯿﺸﺪ، نشان ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﺍﺧﺘﻼﻓﯽ ﺑﺎ ﺳﺎﯾﺮ ﺟﺎﻧﺪﺍﺭﺍﻥ ندارد و در اثر تغییر و تکامل موجودات دیگر به وجود آمده است. چهارمین سیلی را نیچه نواخت. او گفت تنها انسان است که می تواند نجات دهنده خود باشد. پنجمین سیلی ﺭﺍ ﻓﺮﻭﯾﺪ ﺯﺩ. ﺍﻭ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻭ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺑﺸﺮ ﺳﺮﭼﺸﻤﻪ ای ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺁﻥ افکار ﻧﺎﺧﻮﺩﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ. ششمین سیلی را راسل نواخت. او آموخت از اینکه عقیده ای متفاوت با اکثریت داشته باشید نترسید. بسیاری از عقاید که امروز مورد قبول اکثریت هستند، زمانی مورد مخالفت اکثریت بوده اند.

از آدمهـا بُت نسازید،
این خیانـت است

هم بـه خودتان،هم به خودشـان.
خدایـے میشوند کـه،
خدایی کردن نمـے دانند!
وشما درآخـر مـے شوید،
سر تاپا کافـرِ خدایِ خودساختـه....
نیچه
درد 1400 ساله ما!

تفاوت ماندلا و قذافی

 

ماندلا و قذافی هر دو آفریقایی بودند، هر دو آزادی خواه بودند، هر دو مبارز بودند، هر دو در مبارزه پیروز شدند، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند که رهبری کشورهای شان را به دست بگیرند، ماندلا امّا بدون خون ریزی به پیروزی رسید و بدون خون ریزی ادامه داد و قدافی با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد، ماندلا گوشش را برای شنیدن صدای مردم باز کرد و قذافی دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد، ماندلا کتابِ مردم را خواند و قذافی کتابی نوشت و مردم را وادار به خواندن آن کرد.
حکایت کله پاچه

نقل میکنند که روزی سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند.
سلطان فرمود:
در این کله پاچه اندرزها نهفته است.
سپس لقمه نانی برداشت و یک راست " مغز " کله را تناول نمود، سپس گفت:
اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از " مغز " تهی کنید.
سپس " زبان " کله پاچه را نوش جان و فرمود:
اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید " زبان " جامعه را کوتاه و ساکت کنید.
سپس " چشم ها و بناگوش " کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:

برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.
وزیر اعظم عرض کرد:
پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب شکم ما را چه میدهید؟
ذات ملوکانه، در حالی که دست خود را بر سبیل های چرب خویش می کشیدند، با ابروان خود اشاره ای به " پاچه " انداختند و فرمودند:
شما " پاچه " را بخورید و " پاچه خواری " را در جامعه رواج دهید تا حکومت مان مستدام بماند…!!!

حکایت سلطان و بادمجان

سلطان محمود را در حالت گرسنگى بادمجان بورانى پیش آوردند خوشش آمد، گفت: بادمجان طعامى است خوش.

ندیمى در مدح بادمجان فصلى پرداخت.
چون سیر شد، گفت: «بادمجان سخت مضر چیزى است»

ندیم باز در مضرت بادمجان مبالغتى تمام کرد. سلطان گفت: اى مردک نه این زمان مدحش می ‏گفتى؟!
گفت: من ندیم توام نه ندیم بادمجان. مرا چیزى می باید گفت که تو را خوش آید نه بادمجان را.

توی دنیا دو طبقه مردم هستند: بچاپ و چاپیده.

 

اگر نمیخواهی جزو چاپیده ها باشی، سعی کن که دیگران را بچاپی. سواد زیادی لازم نیست، آدم را دیوانه می کنه و از زندگی عقب می اندازه. فقط سر درس حساب و سیاق دقت بکن. چهار عمل اصلی را که یاد گرفتی، کافیست، تا بتوانی حساب پول را نگهداری و کلاه سرت نره، فهمیدی؟
حساب مهمه! باید هر چه زودتر وارد زندگی شد. همینقدر روزنامه را توانستی بخوانی بسه. باید کاسبی یاد بگیری. با مردم طرف بشی، از من میشنوی برو بند کفش تو سینی بگذار و بفروش، خیلی بهتره تا بری کتاب جامع عباسی را یاد بگیری! سعی کن پررو باشی، نگذار فراموش بشی، تا میتوانی عرض اندام بکن. حق خودت را بگیر. از فحش و تحقیر و رده نترس، حرف توی هوا پخش میشه.
هر وقت ازین در بیرونت انداختند، از در دیگر با لیخند وارد بشو.
فهمیدی؟ پررو، وقیح و بی سواد. چون گاهی هم باید تظاهر به حماقت کرد تا کار بهتر درست بشه ........ نان را به نرخ روز باید خورد.
سعی کن با مقامات عالیه مربوط بشی، با هرکس و هر عقیده‌ای موافق باشی، تا بهتر قاپشان را بدزدی.
من می خواهم که تو مرد زندگی بار بیایی و محتاج خلق نشی. کتاب و درس و اینها دوتا پول نمی ارزه! خیال کن تو سر گردنه داری زندگی می‌کنی: اگر غفلت کردی تو را می چاپند. فقط چند تا اصطلاح خارجی و چندتا کلمه قلنبه یاد بگیر، همین بسه. آسوده باش! من همه ی این وزرا و وکلا را درس میدم. چیزیکه مهمه باید نشان داد که دزد زبر دستی هستی که به آسانی مچت واز نمیشه و جزو جرگه  آنهایی و سازش می کنی. باید اطمینان آنها را جلب کرد تا ترا از خودشان بدانند. ما توی سرگردنه داریم زندگی میکنیم...!
 
حاجی آقا / صادق هدایت


مگذار که عشق، به عادت دوست داشتن تبدیل شود!
مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به "عادت آب دادن گل‌های باغچه" بدل شود!
عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست. پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن.
تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق.
چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه.
جام بلور، تنها یک بار می‌شکند. می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت. اما شکسته‌های جام، آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد.
همه چیز کهنه می‌شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانه‌ها، جای حس عاشقانه را خوب می‌گیرند...!

 
یک عاشقانه آرام / نادر ابراهیمی
... وقتی می خوای بدونی تو محله ی پولدارا هستی یا وسط گداها، به زباله هاشون نگاه کن. اگه نه اثری از زباله دیدی نه از سطلش بدون که اهل محل خیلی پولدارن. اگه سطل دیدی اما اثری از زباله نبود مردم پولدارن ولی نه خیلی! اگر زباله ها کنار سطل ها ریخته بود معلومه که مردن نه پولدارن نه گدا. اگر فقط زباله دیدی و اثری از سطل نبود، مردم فقیرن و اگه مردم توی زباله ها می لولیدن خیلی گدان...!

 
گل های معرفت (مجموعه داستان)/ اریک امانوئل اشمیت


مردن در حالی که انسان بر سرپا ایستاده بهتر از زنده ماندن و روی دو زانو خزیدن است . در جنگ برای آزادی مردن ، بهتر از زنده ماندن و درمقابل دشمن برده وار به زانو در آمدن است .

 

 زنگ ها برای که به صدا درمی آیند

ارنست همینگوی

 

آدمهای دنیای من فعل هایی را"صرف" میکنند

که برایشان"صرف" داشته باشد

 

سالهاست که کفه ترازوی زندگیم دیگه تعادل نداره

دست خالی ... دل پر

 

فقط سکوت میکنم... این دنیا اگر حرفی داشت

خدایش ساکت نبود

 

Dictators rule

Freedom Speech

 
Bryan Adams - Here I Am - YouTube 

Here I am - this is me
There's no where else on earth I'd rather be
Here I am - it's just me and you
Tonight we make our dreams come true

It's a new world - it's a new start
It's alive with the beating of young hearts
It's a new day - it 's a new plan
I've been waiting for you
Here I am

Here we are - we've just begun
And after all this time - our time has come
Yeah here we are - still goin'strong
Right here in the place where we belong

Here I am - this is me
There's no where else on earth I'd rather be
Here I am - it's just me and you
Tonight we make our dreams come true

Here I am - I'm next to you
And suddenly the world is all brand new
Here I am - I'm gonna stay
Now there's nothin standin in our way
Here I am - this is me

 

ԽՈՍՔ ԻՄ ՈՐԴՈՒՆ

Սիլվա Կապուտիկյան
 

 

Այս գարնան հետ, այս ծաղկունքի,

Այս թռչնակի, այս առվակի,

Հետն այս երգի ու զարթոնքի

Բացվեց լեզո՜ւն իմ մանկիկի:

ՈՒ թոթովեց բառ մի անգին

Հայկյան լեզվից մեր սրբազան,

Ասես մասունք հաղորդության

Դիպավ մանկանս շրթունքին...

- Լսի'ր, որդիս, պատգամ որպես

Սիրող քո մոր խո՜սքը սրտանց,

Այսօրվանից հանձնում եմ քեզ

Հայոց լեզո՜ւն հազարագանձ:

Կտրել է նա, հանց աստղալույս,

Երկինքները ժամանակի,

Շառաչել է խռովահույզ

Սլացքի հետ հայկյան նետի,

ՈՒ Մեսրոպի սուրբ հանճարով

Դարձել է գիր ու մագաղաթ,

Դարձել է հո՜ւյս, դարձել դրո՜շ,

Պահել երթը մեր անաղարտ...

Նրանո'վ է մրմրնջացել

Հայ պանդուխտը վերքն իր սրտի,

Նրանո'վ է որորտացել

Կռվի երգն իմ ժողովրդի,

Նրանո'վ է մայրս ջահել

Ինձ օրորոց դրել մի օր,

Հիմա եկել, քե՜զ է հասել

Նրա կարկաչը դարավոր...

Բա'ց շուրթերդ, խոսի՜ր, անգի'ն,

Ժիր դայլայլի՜ր, ի'մ սիրասուն,

Թող մանկանա' քո շուրթերին

Մեր ալեհե՜ր հայոց լեզուն...

Պահի'ր նրան բարձր ու վճիտ,

Արարատի սուրբ ձյունի պես,

Պահի'ր նրան սրտիդ մոտիկ,

Քո պապերի աճյունի պես,

ՈՒ ոսոխի զարկիցը սև

Դու պաշտպանի'ր կրծքով նրան,

Ինչպես մո՜րդ կպաշտպանես,

Թե սո'ւր քաշեն մորդ վրան,

ՈՒ տե'ս, որդիս, ո'ւր էլ լինես,

Այս լուսնի տակ ո՜ւր էլ գնաս,

Թե մո'րդ անգամ մտքիցդ հանես,

Քո մա՜յր լեզուն չմոռանա'ս:

 

 

Words to my son

Silva Kaputikyan

 

With this spring season and blossoming of flowers,

And the flight of birds and the flow of the brook,

With these songs and awakening,

My child’s speech awoke.

He uttered a precious word

From our sacred Armenian language,

As if it was a part of the Holy Sacrament

That touched the lips of my baby…

-Listen, my son, to my message to you,

From the heart of your loving mother,

From this day I entrust you

The most precious Armenian language.

It cut through the starlight

From the skies of centuries,

And cracked with turbulence

With the flight of an Armenian arrow.

And with the intelligence of Saint Mesrop,

It became a letter and a scroll,

It became a hope, it became a flag

It kept our journey intact…

With it, they mumbled

The Armenian immigrant, with the wounds in their heart

With it rumbled

The battle song of my people

With it my young mother

put me in craddle one day,

Now has reached to you

with its centuries old murmur

Open your lips and speak, my precious one,

Quick, chirp my dear one,

Let it be young again on your lips

Our gray haired Armenian language…

Keep it high and pure

Like the holy snow of Ararat

Keep it close to your heart

Like the ashes of your forefathers,

And against the enemy’s black stroke

Protect it with your chest

Like you would protect your mother

When they threaten her life with a sword.

So look, my son, wherever you may be,

Wherever you may go under this moon,

Even if you take your mother out of your head,

Your mother tongue, don’t you forget.

Tis The Last Rose Of Summer

by Thomas Moore

 

Tis the last rose of summer 
Left blooming alone; 
All her lovely companions 
Are faded and gone: 
No flower of her kindred, 
No rose-bud is nigh, 
To reflect back her blushes, 
Or give sigh for sigh. 

I'll not leave thee, thou lone one! 
To pine on the stem; 
Since the lovely are sleeping, 
Go, sleep thou with them. 
Thus kindly I scatter 
Thy leaves o'er the bed, 
Where thy mates of the garden 
Lie scentless and dead. 

So soon may I follow, 
When friendships decay, 
And from Love's shining circle 
The gems drop away. 
When true hearts lie wither'd, 
And fond ones are flown, 
Oh! who would inhabit 
This bleak world alone? 

 


آخرین گل سرخ تابستان
 که وانهاده شده تا در تنهایی بشکفد
 جمله مصاحبان عشق انگیزش
 رنگ باخته و فنا شده اند
 با هیچ گلی خویشاوندی ندارد
 هیچ غنچه ای در جوارش نیست
 تا سرخی اش را به او بازتاباند
 تا آه بر آهش کشد
 !مرا سر ترکت نیست، ای تنهای تنهایان
 بر ستاکت غم خورم
 چون عشق انگیزان خفته اند
 تو هم برو، به آنان ملحق شو 

می پریشانم به نرمی
برگهایت را بر بستر
جایی که هم- باغهایت
بی عطر بر مرگ آرمیده اند
عنقریب به تو خواهم پیوست
آن گاه که دوستیها بگسلد
از حلقه سوزان عشق
نگینها فرو می افتند
آن گاه که قلبهای مخلص می پژمرند
و نیکان به جای دیگر پر گشوده اند
آه! چه کسی ساکن خواهد ماند
یکه و تنها در این دنیای خاموش؟


endOFseason


http://www.hakimaneha.ir/images/banners/jomalatziba.jpg

بنده را «آزاد» اگر نامد کسی،آزاد نیست

           بلبل،ار در باغ گل محبوس گردد،شاد نیست

 

آن که از گلزار آزادی،به بویی خوش خوشدل است

           جای اگر در چشم آزادی کند،آزاد نیست

 

مملکت را جان من،آزاد کن،آباد نه

            زانکه آبادش کند آزادی،ار آباد نیست

 

آن که خون،در راه آزادی نریزد،نیست مرد

            وانکه سر،در پای آزادان نبازد،راد نیست

 

زینهار،از رهزنان توده،راه خود مپرس

            کجروان،را،جز طریق کج،رهی در یاد نیست

می نشانندت سبک،در زیر زنجیری گران

            گر تو را بیمی به دل،زین حزب کج بنیاد نیست

 

ار تو خود گردن نهی،زنجیر استبداد را

            جرم آن بر توست،بر زنجیر استبداد نیست

 

بنده گردد ملت،ار میدان آزادی نیافت

            قسمت خسرو شود شیرین،اگر فرهاد نیست

 

الله الله،دل منه بر رهزنان توده یی

            کاخ حزب توده را،جز بر خیانت لاد نیست

 

نغمه ی حق،از گلوی ناحق،ار خیزد خطاست

             منظر دل،جایگاه جلوه ی اضداد نیست

 

پیر را،گفتم:«طریق سربلندی چیست؟»گفتا:

            «جز طریق شاه مردانم،رهی در یاد نیست»

 

با کج اندیشان،جهاد و با جفا کیشان،نبرد

            راستان را سازشی،با خیل کج بنیاد نیست

 

حق طلب زی،راد زی،روشن روان زی،پاک زی

           بیش از اینت،حاجتی بر وعظ و بر ارشاد نیست

 

1324

 

طریق شاه مردان

 

کاریکاتور فقر, کاریکاتور جدید

Russia ToDay!

«دکتر استوکمان: ... من فقط می خواهم این نکته را توی کله‌ی این رجاله‌ها فروکنم که لیبرال‌ها مکارترین دشمنان آزادی‌اند ... که مصلحت‌گرایی و منفعت طلبی، اخلاق و عدالت را وارونه می‌کنند... حالا، ناخدا هوستر، فکر می‌کنی بتوانم اینها را حالی این ملت بکنم؟»

دیگر نمایش رو به پایان است. دکتر استوکمان از خیر اصلاح اساسی حمام‌ها گذشته و به فکر تربیت فرزندان خود و دیارش برای فرداست. برای تربیت اقلیتی پیش‌رو در برابر اکثریت گمراه و در این راه خود را تنها نمی‌بیند:

«دکتر استوکمان: یک کشف دیگر ـ بله، یک کشف دیگر! (همه را دور خود جمع می‌کند و به نجوا می‌گوید) آن کشف هم این است:قوی‌ترین انسان دنیا کسی است که بتواند تنها روی پای خودش بایستد!»

- دشمن مردم، هنریک ایبسن، نشر فردا.

نمایشنامه‌ی «دشمن مردم» نوشته‌ی هنریک ایبسن

قصه های روستایی!

 

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون

20 دلار به آنها پول خواهد داد ، روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون

به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند

و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند

به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت

با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد

تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشت زارهایشان رفتند

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد

که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد

این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 60 دلار خواهد داد

ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت :

این همه میمون در قفس را ببینید!

من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 60 دلار به او بفروشید

روستایی‌ها که [ احتمالا مثل شما ] وسوسه شده بودند پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند...

البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون …

 

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد.
برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.

بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

 

توماس جفرسون

توماس جفرسون (به انگلیسی: Thomas Jefferson) یکی از متفکرین اصلی و بنیانگذاران آمریکا (برای ترویج دادن ایده‌آل‌های جمهوری خواهی در آمریکا)، نویسندهٔ اصلی اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا و سومین رییس جمهور آمریکا است. توماس جفرسون از سال ۱۸۰۱ میلادی دو دوره متوالی چهار ساله رییس جمهوری آمریکا بود. این زمان مصادف است با سالهای ۱۱۷۹-۱۱۸۷ هجری خورشیدی که طی آن فتحعلی شاه قاجار پادشاه ایران بود.

به عنوان یک سیاست مدار فیلسوف وی حامی روشنگری بود و بسیاری از رهبران روشن فکر در بریتانیا و فرانسه را می‌شناخت.

وی کشاورزی مستقل که در زمین خود کشت می‌کند را به صورت مثالی ایده‌آل برای ارزش‌های جمهوری خواهی می‌دید و معتقد بود که خط مشی سیاسی دولت باید به سود وی باشد.

وی به شهرها و سرمایه گذاران بی‌اعتماد بود و طرف دار حقوق ملت و یک دولت فدرال به شدت محدود شده بود. 

وی حامی جدایی دین از سیاست و نویسندهٔ قانون آزادی ادیان ویرجینیا بود.

وی هم‌چنین، باستان‌شناس، دیرین‌شناس و نویسنده بود. توماس جفرسون دانشگاه ویرجینیا را در سال ۱۸۱۹ میلادی، بنیان نهاد.

در اوج درگیری‌های حزبی در سال ۱۸۰۰ توماس جفرسون در یک نامه محرمانه نوشت:

«من در حضور خدای سوگند خورده‌ام که دشمن همیشگی هرگونه خودکامگی در اندیشه بشر باشم».

همانند دیگر بنیان‌گذاران آمریکا، تاماس جفرسون، یک «دادار باور» بود که خرد را برتر از وحی انگاشته و دکترین‌های سنتی مسیحیت، من جمله تولد عیسی از دختری باکره، گناه نخستین و رستاخیز عیسی را مردود و غیر منطقی می‌پنداشت. در عین اینکه جفرسون به انگاره‌های ارتدکس مسیحیت باور نداشت، مردی معتقد به اخلاقیات و معنویات بود. 

جفرسون معتقد بود که پیام عیسی توسط یکی از حواریونش بنام «پولس» بهمراه چهار نویسنده انجیل عهد جدید و اصلاح گران پروتستان، به ورطه فساد و تباهی کشانده شده - هنگامی که رئیس جمهور آمریکا بود، تیغی را برداشته و به جان انجیل افتاد. قسمت‌هایی را که اشاره به معجزه و موارد ماوراءالطبیعه داشت، از انجیل بُرید و به زباله دان انداخت. تنها بخش‌هایی را دست نخورده گذاشت که به تمثیل و مسائل اخلاقی مربوط بود. حاصل و برآمد این کار، نوشتاری شد با فرنام « فلسفه عیسای ناصریه » و تأکیدی بر باور جفرسون که عیسی نه ملکوتی بود و نه الهی، بلکه آموزگاری بود برای عقل سلیم که تلاش خود را بر اخلاقیات متمرکز کرده بود.

بعد ها، بر پایه انجیل‌های یونانی، لاتین، فرانسوی و انگلیسی، پژوهشی را به ثمر رساند با فرنام، « زندگی و اصول اخلاقی عیسی »، که مردمان آن را به نام انجیل جفرسون می شناسند. به یکی از دوستانش گفته بود: « من یک مسیحی واقعی هستم که پیرو دکترین‌های اخلاقی عیسی ست.»

برای جفرسون، معجزه، پوچ و بی معنی بود. او، پیام‌های اخلاقی عیسی را مرکز ثقل باورهای خود قرار داده بود... 

Cardon Jacques-Armand French cartoonist work art

2500 سال قبل پیرمردی70ساله درحضوربیش از100 نفرهیئت منصفه به جرم تشویش افکارعمومی و نشراکاذیب به اعدام محکوم شد.این مردسقراط نام داشت.ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭﻣﯿﺎﻥﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ ﻣﮕﺮ ﺳﻮﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ،ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ: "نقدﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ"
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽﺧﺮﺩ ﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ ﺳﻠﻄﻪﯼﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ،ﻋﻘﺎﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستندﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍرﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﯿﻨﻪﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺴﯿﺎرﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ . ﺧﻼﺻﻪﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﺰﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺎﺩﺗﯽ وﻋﺎﻃﻔﯽ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻘﺪ، ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﺭﺍﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪ چیزﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ" ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭﺧﻤﻮﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ . ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺮﻣﮕﺲ" ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.او ازراه پرخطر یقین زدایی" منصرف نشد.

ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻧﺴﺒﯽﻭﺧﻄﺎ ﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.امروزه روش سقراط راشک گرایی (شک ورزی) یا سنت سقراطی میگویند.بسیاری ازانسانها مطابق عرف جامعه بودن(عرفی بودن)یاانباشتن اطلاعات رانشانه عقلانیت می دانند.سقراط نشان داد که اینطورنیست، عقلانیت به فرآیند تفکر سروکاردارد.معیاروملاکﻋﻘﻼﻧﻴﺖﺩﺭ ﺳﻨﺖ ﺳﻘﺮﺍطی ﻣﺴﺎﻭی ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻔﻜﺮ ﻧﻘﺎﺩ." یعنی ﺍﮔﺮ ﻛﺴﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻧﻘﺪ ﻛﺮﺩﻥﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﻋﻘﻼنی ﺭﻓﺘﺎﺭ میﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ،ﺩﺭ ﺭﻭﻳﻜﺮﺩ ﺳﻘﺮﺍطی ، ﺯﻳﺮ ﺳﺆﺍﻝﺑﺮﺩﻥﭘﻴﺶ ﻓﺮﺽ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﻋﺎﺩﺗﻬﺎ ﻣﺴﺎﻭی اﺳﺖ ﺑﺎ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ.ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻛﻪ یکی ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، "ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی" ﺍﺳﺖ.
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍ ی ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ، ﻧﻘﺪ ﻭ ﺷﻚ میﻛﻨﺪ،ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ، ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍی ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎﺩ میﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﻫﺎیﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﺍﺧﺒﺎﺭی ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭستی ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ.
ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍزﻏﺮﺑﺎﻝﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی میﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعیﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ.سرنوشت سقراط پایان غم انگیزی داشت ونخستین کسی بود که جانش رادرراه عقلانیت ازدست داد.وبا نوشیدن جام زهرشوکران اعدام شد.دادگاه دلیل محکومیت اورادوچیزاعلام کرد:

(1)- گمراه کردن جوانان(2)-بی اعتقادی به خدایان

 

http://www.procon.org/files/2-quotes/socrates.png

سه نقطه درون جوهر

یک روز سه نقطه در شیشه ی دوات یک نویسنده شنا میکردند
تا هرکدام جمله ای را پیدا کرده و در پایان آن زندگی کنند
سه نقطه به جمله ای رسیدند
آخرین جمله از نامه ی یک عاشق به معشوقه اش بود
نام آن دختر "پترا" بود
کلمات آن جمله در شیشه ی جوهر شنا میکردند
هنوز روی کاغذ نیامده بودند
آن جمله آنقدر زیبا بود که هر نقطه ای میخواست در پایان آن زندگی کند
وقتی سه نقطه آن جمله را خواندند دیگر نتوانستند از یکدیگر جدا شوند
آنها عاشق هم شده بودند
پس هر سه تصمیم گرفتند در پایان آن جمله، زندگی خود را شروع کنند...
نویسنده ی نامه نمیخواست جمله اش را با نقطه تمام کند
هیچ نقطه ای پایان فعل آن نگذاشت
ولی از خودنویسش سه قطره جوهر،
پایان جمله ی زیبا،
کنار هم روی کاغذ افتادند...
وقتی نگاه پترا به سه نقطه ی پایانی افتاد
 در آنها بی نهایت حرف نگفته دید!
دیری نگذشت که نویسنده و معشوقه اش به هم رسیدند
ولی هیچوقت نویسنده این نکته را نفهمید
چیزی  که در آن نوشته پترا را مجذوب خود میساخت
سه نقطه ی پایان آن نامه بود...    

از کتاب سیرت یک دیوانه

 

http://www.cartoonmovement.com/cartoon/6269

Reading ....,opens another book inside of us

http://s7.picofile.com/file/8242946692/148a2bb41a2c40e4d7e3fcdf5f2f5eb8.jpg

جیمز مدیسون
چهار
مین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا
جیمز مدیسون بنیان‌گذارِ ایده‌ی تعدیل و توازن قوا برای تحدید قدرت حکومت نبود، ولی بیش از هر کس دیگری به پیش‌برد آن کمک کرد. متفکرین سیاسی پیشین که به تجربه‌ی بریتانیایی استناد می‌کردند، در باب تعدیل و توازن در آمیزه‌ای از حکومت سلطنتی سخن گفته بودند اما مدیسون به کاربست این اصل در حکومتی جمهوری کمک کرد. مدیسون بر خلاف متفکرین معتبری چون شارل دو منتسکیو سخت بر این عقیده بود که تعدیل و توازن می‌تواند به حراست از آزادی در یک جمهوری بزرگ یاری رساند.

مدیسون و جفرسون ، مانع تأسیس کلیسای انگلستان در ویرجینیا شدند. در سال 1779، جفر سون در عکس العمل به لایحه ای که خواستار وضع مالیات برای حمایت از چندین گروه مذهبی شده بود، لایحه آزادی مذهبی را ارائه کرد. از این لایحه به عنوان یکی از اقدامات برجسته خود در کنار کارهایی چون تاسیس دانشگاه و یرجینیا و عضویت در گروه نویسندگان بیانیه استقلال نام می برد. در این لایحه آمده است:
ـ دولت نباید مردم را به حمایت از مذهبی که به آن اعتقاد ندارند، مجبور کند.
ـ دولت نباید برای استخدام در ادارات دولتی، آزمون مذهبی برگزار کند.

ـ قاضی نباید وارد حوزه مذهبی شود، مگر در مواقعی که مذهب موجب سلب آسایش عمومی شده باشد.
ـ سازمان های مذهبی نباید از خزانه عمومی تأمین مالی شود.


حکایت اخراج مورچه



مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.
مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.
سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.
شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.
بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارشات خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.
سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.
سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارشات او را بنویسد و تایپ کند... ... سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت استخدام کرد.
شیر از گزارش های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند. تا شیر بتواند این نمودار ها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد.
سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد... ... سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.
مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.
شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، بکار گمارد.
این پست به ملخ داده شد.
اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.
ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آنها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند...
محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.
با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.
بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.
و باید تعدیل نیرو صورت گیرد.
و بنابر این ،...شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند، زیرا مورچه دیگر انگیزه ای برای کار نداشت.
واین هست حکایت سیستمهای اداری ما...

وبلاگی زیبا

http://s7.picofile.com/file/8242955468/darkness.JPG

https://www.youtube.com/watch?v=4zLfCnGVeL4

The Sound Of Silence
P. Simon, 1964

Hello darkness, my old friend
I've come to talk with you again
Because a vision softly creeping
Left its seeds while I was sleeping
And the vision that was planted in my brain
Still remains
Within the sound of silence

In restless dreams I walked alone
Narrow streets of cobblestone
'Neath the halo of a street lamp
I turned my collar to the cold and damp
When my eyes were stabbed by
The flash of a neon light
That split the night
And touched the sound of silence

And in the naked light I saw
Ten thousand people, maybe more
People talking without speaking
People hearing without listening
People writing songs that voices never share
And no one dared
Disturb the sound of silence

"Fools", said I, "You do not know
Silence like a cancer grows
Hear my words that I might teach you
Take my arms that I might reach you"
But my words, like silent raindrops fell
And echoed
In the wells of silence

And the people bowed and prayed
To the neon god they made
And the sign flashed out its warning
In the words that it was forming
And the sign said:
"The words of the prophets are
Written on the subway walls
And tenement halls

And whispered in the sound of silence."


Լռության ձայնը զորեղ է այնպես.
Այնքան ասելիք կա լռության մեջ:.
Ու խորհուրդ ունի իր մեջ մշտապես,.
Ամեն լռություն բացում է նոր էջ..
Հաճախ զգում ենք լռության կարիք,
Որ լսենք ձայնը սեփական խղճի,
Հաճախ պարզապես չունենք ասելիք,
Ինչպես այն խեղճը՝սպասող դահճի..
Հաճախ լինում է՝րոպեն լռության
Տևում է անվերջ մի հավերժությոն,
Ու վախենում ես բախվել մենության,
Որ էլ չլսես այդքան լռություն:
Հաճախ լռում ենք,որ մեզ չմատնենք,
Հաճախ՝պարզապոս հանգիստ ենք ուզում,
Հաճախ լռում ենք,որ չբղավենք,
Ու լռության մեջ սուզվել ենք ուզում:
Լռությունը միշտ մեր ուղեկիցն է,
Մեր վախն է,հույսը,մեր խորհրդատուն,
Մեր դատավորը ու մեր փրկիչն է,
Լռությունը միշտ այնքա՜ն է խոսուն

 

ՄԱՐԻՆԵ ՀԱԿՈԲՅԱՆ / Marine Hakobyan
02-07-2015

 

صدای سکوت چنان قدرتمند است

سکوت گفتنیهای زیادی در نهان دارد

همیشه سری در اوست

و هرسکوتی با خود برگی تازه را میگشاید

اغلبِ ما احساس می کنیم به سکوت نیاز داریم

تا به صدای وجدان خود گوش دهیم

اغلب چیزی برای گفتن نداریم

همچون محکومی که منتظره جلاد است

و هنگامی که لحظه سکوت است

ابدی و بی پایان بنظر میرسد

و آنگاه از روبرو شدن با تنهایی می ترسیم

تا آنهمه سکوت را نشنویم

اغلب سکوت می کنیم تا خودمان را لو ندهیم

اغلب سکوت را برای آرامش می خواهیم

اغلب سکوت می کنیم تا فریاد نزنیم

و اغلب می خواهیم غرق سکوت شویم

سکوت همیشه همراه ماست

ترس ، امید و مشاور ماست

قاضی ما و نجات دهنده ما،

صدای سکوت خیلی رساست...

 

 

 

spring has come and will not leave

ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ

ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ

Գարուն է եկել ու չի հեռանում,

Այնքան սիրուն է Գարունն այդ մեղմ,

Որ աչքերն իմ չեն ուզում փակվել,

ՈՒ նայում են աշխարհին այլ կերպ...

Թեպետ սիրուն է,

Բայց տարօրինակ բան կա նրանում,

Առեղծվածային շղարշն է պատել

Գարնանն այս սիրուն...

Բայց առեղծվածն այս

Չեմ հասկանում ես,

Չեմ էլ ցանկանում հասկանալ գուցե,

Քանզի չքնաղ է Գարունն այս մեղմիկ

Տարոն Սարգսյան

Ա ր փ ի ☂ ✿

 

ԺՊՏԱ


Դե ժպտա Արև, որ ես էլ ժպտամ,

Շողերով ոսկի այցի եկ նորից,

 

Խինդով ու երգով Աշխարհը լցրու,

Քո լույսով հոգիս ջեմացրու կրկին…


Դե ժպտա երկինք Արևի լույսով

Թող ծաղկեն ծառերը կրկին,

 

Դաշտերը թող պատվեն ծաղկունքով

Ու բույրով լցվի աշխարհն ամենուր…

 

Դե ժպտա դու ինձ, որ ես էլ ժպտամ,

Որ նորից սիրեմ ու լույսը զգամ,

 

Թող սիրտս նորից զարկի քարացած

Քո ոսկի շողից աչքերս ՝ բանամ…


Ժպտացեք մարդիկ միմյանց դուք հաճախ

Ու ձեզ էլ կժպտան բոլորը`

 

Երկինքը, Արևը, մարդիկ

Ու Բնությունը իր ողջ էությամբ՝'

Գարնան ժպիտով:

 

Արմեն Մխեյան

Falls

دنیایی که در آن نیازی به پیامبران و رهبران نیست ، رهبران واقعی این چنین اند

http://s6.picofile.com/file/8221598476/wzcis3z.jpg

پیرمردصدساله ای که برای کودکان یتیم و کمک به کلیسا در امور خیریه گدایی میکند و خود زندگی حقیرانه دارد

این پیر مرد اسمش دوبری دوبرو هست که 100 سال سن داره و شنوایی خودش رو در جنگ جهانی دوم از دست داده، اون تصمیم گرفته بقیه عمرش رو پیاده سفر کنه، و روزانه 15 مایل پیاده راه میره،

پیرمرد به عنوان مهربون ترین و بخشنده ترین انسان دنیا شناخته شده، اون کسی است که هیچ گونه خودخواهی نداره و در قبال کاری که میکنه توقعی از کسی نداره، دوبری رو به عنوان پدر ناشنوای یک یتیم خانه میشناسند، بعضی ها اون رو به عنوان بابا نوئل میشناسند، دوبری این شرایط رو دوست داره و واقعا از زندگیش راضیه،

پس بیاییم از خودمون شروع کنیم و دنیا رو بهتر از اون چیزی که تحویل گرفتیم تحویل بدیم

If you came across this man, Dobri Dobrev, 100 years old from Sofia-Bulgaria, you might think he is a normal haggard beggar who depends on the kindness of strangers to get by in life. But this is far from being true!

He is known by for the residents of Sofia, as the most kind person and he is called the “saint” or “divine stranger,” according to people who know him, and for a good reason. Dobrev doesn’t keep a cent of what he collects in the streets of Sofia, instead, he gives it all away to churches and orphanages and lives off of his monthly pension of 80 euros (about $100).

Dobrev lost most of his hearing during World War II, according to Yahoo News Canada. He lives more than 15 miles outside of Sofia, a distance he used to trek by foot, but he now relies on the bus, according to SaintDobry.com, a website dedicated only to him made by one of his fans.

One Reddit user Nullvoid123, claims he has met Dobrev a number of times, he asked him about the reason he is doing this, and Dobrev’s answer was that he once “did a bad thing,” and is now trying to make up for his past transgressions by helping others.

Dobrev has made a number of generous donations throughout the years to churches, but one of his largest gifts was when he gave 35,700 lev (more than $24,000) to the St. Alexander Nevsky Cathedral, according to a video released by the church. He has also been known to give money to orphanages to help them pay their utility bills.

Source: Huffington Post

http://static.liftbump.com/wp-content/uploads/2014/02/diado-dobri-2.jpg

نخونى ضرر کردى!

استادی با شاگردش از باغى میگذشت،
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
گمان میکنم این کفش کارگرى است که در این باغ کار میکند،
بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم...!!!!
استاد گفت: چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم!
بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین...
مقدارى پول درون ان قرار بده!
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند،
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید و با گریه ،فریاد زد خدایا شکرت ....
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ....
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همینطور اشک میریخت....
استاد به شاگردش گفت:
همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى ... نه اینکه بستانی.....

در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید.

در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید.

در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.

در برابر کسی که نداره از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید..........

هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،
مگر به " فهم و شعور "
مگر به " درک و ادب "

مهربانان …
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !

این قدرت تو نیست،
این " انسانیت " است...

 

http://s3.picofile.com/file/8221598050/1446805081144762.jpg

حتی اگر دشمنی هم نداری ...
 
وانمود کن...
 
که کشور در خطر است زیرا وقتی مردم بترسند،
 
برای برده شدن آماده می شوند ...
 
وقتی مردم بترسند...
 
آماده اند تا از سیاستمدارها پیروی کنند ...


 "
آدولف هیتلر"

دکتر حسابی :
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...

http://media.wisgoon.com/media/pin/photos02/images/o/2015/11/8/14/1446982095630853.jpg

http://s6.picofile.com/file/8221598318/Bilde_tatt_04_03_15_kl_20_08.jpg

اینم آب! اونم چه آبی! میزنم به سلامتی هرچی آب!

http://s6.picofile.com/file/8221986026/iamzadeh_ghasem.jpg

http://s6.picofile.com/file/8221985976/imamzadeh_ein_ghein.jpg

http://s3.picofile.com/file/8221985934/imamzadeh_chichi.jpg

اکثر مردم تنها وقتی مذهبی هستند که نگران و اندوهگین هستند و به همین دلیل تمام مذهبشان دروغ است! اوشو
طرف زنگ زده رادیو میگه:
به اوباما بگید اگرصدتا موشک به تهران بزنید مااز جایمان تکان نمیخوریم
مجری گفت:
احسنت از کجا تماس میگیرید

گفت از شیراز
دزد وجوانمردی!

متن زیر هم از گروه تلگرامی کشکول انتخاب شده است.
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند .
مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم ، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب ، داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد افلیج اسب را نگه داشت . مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!
حکایت ، حکایت روزگار ماست
اسب قدرت را به افلیج های ذهنی دادیم.
آنها نه فقط اسب که ایمان ، اعتماد و نان سفره مان را بردند.
آی قدرت سواران ، نگوئید چگونه سوار اسب قدرت شدید!

عدالت و حقوق بشر از نگاه رهبران جهان

http://s3.picofile.com/file/8221933984/muslim_miss.JPG

http://s6.picofile.com/file/8221934150/1447060972329645.jpg

http://s6.picofile.com/file/8221934284/afba56cd459a01457bb383b7126598f1_425.jpg

http://s3.picofile.com/file/8221934650/11253692_1050840824938923_1664403151237038444_n.jpg

http://s3.picofile.com/file/8221598034/12191442_406393226197548_5622790313607995489_n.jpg

 

آثار زیبای هنری از ریچارد استین تورپ

Richard Stainthorp

مجسمه های سیمی حیرت آور و تماشایی! این مجسمه های ساخت شده از سیم، توسط هنرمند حرفه ای ساکن ریچموند انگلستان یعنی “ریچارد استینثورپ” (Richard Stainthorp) با ظرافت و دقت بسیار زیادی خلق شده اند.

http://rich-stainthorp.deviantart.com/gallery/

و گاهی بد نیست برای آزاد شدن فکر و رفتن به رویا به آثارکیسی ولدن نگاهی بندازید

(Casey_Weldon)

 

http://caseyweldon.com/home/newsite/paintings/index.html

http://s3.picofile.com/file/8221771034/edith_lebeau_casey_weldon_original_art.jpg

anatoli avetyan artworks

http://s3.picofile.com/file/8221815976/13_3.jpg

http://static.boredpanda.com/blog/wp-content/themes/boredpanda/images/header-background.jpg

Elements Band - Anoush Hayrenik

 

Սարերդ ծաղկել, ձորերդ ծաղկել,
Զմրուխտ գարունքի շողեր են հագել,
Գարնան ճամբով ես գնում երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:

Վարդերը գարնան շուրթերը վառման,
Խօսում են մեզ հետ սիրով անսահման,
- Քեզմով ենք միայն զուարթ, երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:

Արտերդ լիքն էն ցորենի բերքով,
Լոյս արտոյտների հայրենի երգով,
Բերքով երջանիկ, երգով երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:

Ես էլ մի հասկ եմ քո կեանքի արտում,
Սիրտս՝ մի արտոյտ, քեզ գովք է կարդում,
Քեզմով է միայն որդիդ երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:
http://www.qezhamar.com/wp-content/uploads/2012/06/Mer-siro-ashun@-...-3.jpg http://s3.picofile.com/file/8221785218/the_loft.jpg

Mer Siro Ashun

Аutumn of our love

Ruben Hakhverdyan

 

Do you think the rain is drumming on your window all day long?

It’s the words of my repentance, falling down drop by drop.

See them, rolling down the glass and down into the endless brine;

Words that only you can hear in this belated song of mine.

 

What is this confession now, overdue regret, - for what?

Love has always been a riddle that I never can decode.

It was autumn that was mocking, slapping me with faded leaves,

And the girl that kept on weeping silently among the trees.

 

Only now I understand: the past shall not be back again.

It’s for sins that I’ve committed that I’m being made to pay.

For that weeping girl, that autumn are the fortune that I’ve lost.

Heedless deeds of wild youth is what I now regret the most.

 

We all know that happiness can only come a single time.

It then promptly disappears, leaves its business card behind.

We then seek it everywhere, we go on looking all our lives,

But the address on the card is one that no man ever finds.

 

The autumn of our love is never going to return.

Just the past keeps visiting together with the rain,

Wetting windows with its silent tears,

Wetting windows with its silent tears.

 

www.youtube.com/watch?v=dlyV0Lpebwc

 

ՄԵՐ ՍԻՐՈ ԱՇՈՒՆԸ

 

Դու կարծում ես այդ անձրևն է արտասվում պատուհանից,

Այդ ափսոսանքի խոսքերն են գլորվում հատիկ-հատիկ,

Գլորվում են ու հոսում են ապակուց թափվում են ցած,

Այս խոսքերը,որ լսվում են իմ երգի մեջ ուշացած:

Ու եկեք խոստովանենք այդ ափսոսանքը ուշացած

Սերը քո մի հանելուկ է ու գաղտնիք էր չբացված,

Դա գուցե աշնան կատակն էր,տերևներն էին մեղմահար,

Ծառուղում լուռ արտասվում էր մի աղջիկ մենակ կանգնած:

 

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի

Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի

 

Ես հիմա նոր հասկանում եմ անցածը ետ չես բերի,

Այս ամենը հատուցումն է գործած իմ մեղքերի,

Այն աղջիկը և աշունը բախտն էր իմ,որ կորցրի,

Դա ջահել իմ խենթությունն էր,որ երբեք ինձ չեմ ների:

Ես գիտեմ երջանկությունը մեկ անգամ է այցելում,

Իսկ հետո,երբ հեռանում է,այցետոմսն է իր թողնում

Ու հետո ամբողջ կյանքում մեր,մենք նրան ենք որոնում

Այն հասցեն,որ նա թողնում է,կյանքում ոչ ոք չի գտնում:

 

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի

Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի

 

Open Armenia

mehr

http://s6.picofile.com/file/8213638418/lamps_header.jpg

در سال 1939 وقتی مسئولین شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه ی کیسه گندم (گونی )آنها برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستشو پاک میشد

http://kcmeesha.com/2009/08/07/old-photoskansas-wheat

Workers filliing colorfully printed flour sacks which housewives use to make dresses because the labels wash out, at Sunbonnet Sue flour mill.

عکس کمتر دیده شده از شاه فقید سواربرتراکتور پس از اصلاحات ارضی سال 42

http://s6.picofile.com/file/8214625384/11223746_10207316933103596_8147133703387781549_n.jpg

چند روز پیش برام قبض برق اومد 149000 تومان برای یک واحد آپارتمان(سال 94)، تازه صبح تا عصر هم سرکار هستیم....

مقایسه میکردم با قبض برق سال 54 دقیقا 40 سال پیش

برای مشاهده روی عکس کلیک کنید

http://s6.picofile.com/file/8215940568/ghabz_bargh_54_5_30.JPG

و قبض آب سال 1359

http://s6.picofile.com/file/8215940576/ghabz_ab_1359.JPG

http://s6.picofile.com/file/8213587118/3q6w_ensan.jpg

http://s6.picofile.com/file/8214282684/11986306_10153650106818711_1606702026951218281_n.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215477142/12027705_10153684285888711_8681636915397243972_n.jpg

مرده و قولش

http://www.shomalefarda.com/images/stories/news/8224511331718028.jpg

حدیثی ازمحمود احمدی نژاد(خخ):

بهمن 1385 / یکی از مساجد جنوب تهران: یک دختر 16 ساله به کمک برادرش در زیرزمین خانه‌اش انرژی هسته‌ای کشف کرده است.

با هماهنگی رئیس وقت سازمان انرژی اتمی ایران، آن دختر هم‌اکنون در زمره دانشمندان هسته‌ای ایران قرار گرفته و اسکورت و راننده شخصی در اختیار دارد.

http://s6.picofile.com/file/8213587450/fv3n_aaa.jpg

نعل وارونه آموزش و پرورش در ایران

یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچک شان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند و بحث کردیم، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفس مان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به ما یاد دادند که باید قسمتی از درآمدمان را به دولت بدهیم تا برای آبادی شهرها و روستاها خرج شود.
بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آن جایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت:
پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.
بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:

ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.
تعریف باسوادی فقط خواندن فیزیک و شیمی و ریاضی نیست بلکه احساس مسوولیت و مشارکت نسبت به مسایل جامعه است.
مهارت های زندگی و اجتماعی شدن در یک جامعه مدنی برای همه لازم است ولی فیزیک و شیمی ممکن است برای گروهی خاص کارگشاباشد ...

متاسفانه ما در آموزش و پرورش هم از سر گشاد شیپور نواخته ایم ...

بامداد از نگاه خیابانی

http://s3.picofile.com/file/8213584384/khiabani.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215943392/passport_jpg.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584484/pasatahrim.jpg

http://shabhayetanhayi.ir/wp-content/uploads/Khandedar_Www.Shabhayetanhayi-16.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584592/fuuny_pic_19_haftegy_1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584834/ezd.JPG

مجری شایسته صداوسیما

http://s3.picofile.com/file/8213586242/mojri_shayeste1.jpg

و مجری شایسته شبکه LCI

بالاخره کمپین تحریم خودرو های وطنی اثر خودشو کرد

http://s6.picofile.com/file/8213586550/ax_khande_dar_a73_www_fundoon_ir_11.jpg

http://s3.picofile.com/file/8213587034/Sokhanan_Persian_Star_org_06.jpg

http://s3.picofile.com/file/8213587650/1440885117377592.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214501634/damagh.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214280300/path.jpg

شعری زیبا از امیلی دیکینسون

Because I could not stop for Death (479)

Emily Dickinson, 1830 - 1886

Because I could not stop for Death – 
He kindly stopped for me –  
The Carriage held but just Ourselves –  
And Immortality.

We slowly drove – He knew no haste
And I had put away
My labor and my leisure too,
For His Civility – 

We passed the School, where Children strove
At Recess – in the Ring –  
We passed the Fields of Gazing Grain –  
We passed the Setting Sun – 

Or rather – He passed us – 
The Dews drew quivering and chill – 
For only Gossamer, my Gown – 
My Tippet – only Tulle – 

We paused before a House that seemed
A Swelling of the Ground – 
The Roof was scarcely visible – 
The Cornice – in the Ground – 

Since then – ‘tis Centuries – and yet
Feels shorter than the Day
I first surmised the Horses’ Heads 
Were toward Eternity – 
من که نمیتوانستم برای مرگ توقف کنم
پس مرگ با مهربانی برای خاطر من 
توقف کرد
درشکه اش تنها مارا سوار کرد 
و فناناپذیری را!
.
.
.
از آن زمان اکنون قرنها میگذرد،
لیک هرقرن کوتاهتر از روزی مینماید
که نخستین بار اندیشیدم
سراسبهای درشکه ما
به سوی ابدیت است...
Photograph of Emily Dickinson, seated, at the age of 16
نوک زدن دارکوب

غم انگیزترین چیزی که در عمرم دیده م می دونید چی بود؟
دارکوبی بود که به یه درخت پلاستیکی هی نوک زده بود .
بعد دارکوبه نگاهی به من کرد و گفت : « ای رفیق صمیمی ...
ای ... درخت هم درخت های قدیمی....

http://s3.picofile.com/file/8214628934/bob_marley.jpg

http://www.greenstock.asia/WELCOME_files/shapeimage_2.png

http://s6.picofile.com/file/8214280276/i_am_the_vine_you_are_the_branches_copy.jpg

Եղիշե Չարենց

«ՄՈՐՍ ՀԱՄԱՐ ԳԱԶԵԼ»

  http://s3.picofile.com/file/8215947392/38638_b.jpg

 http://s3.picofile.com/file/8213645442/yeghishe_charents.jpg

A Serenade To My Mother

I remember your elderly face, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Light wrinkles and lines, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Here you are, sitting outside

                      our cabin and the mulberry tree

Has shaded your face, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

In silence and sadness

                      you are seated recollecting those old days,

That came and passed away, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

And you remember

                      your son who has left long before,

Where has he gone to, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Where is he now?

                      Is he alive or is he dead?

And whose door has he knocked at? Oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

And when tired and cheated by love,

Whose embrace comforted him? Oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

You are contemplating sadly,

                      and the mulberry tree

Is swinging the infinite sadness of yours, oh Mother

                      sweet and priceless of mine!

And tears bitter and salty drop

                      on your old wrinkled hands one by one,

Oh Mother, sweet and priceless of mine.

Yeghishe Charents

http://lurer.com/upload/photos/nstaran/224571_293193120796228_160216924_n.jpg

http://arthurmeschian.com/img/AMLargeLogo.png
I have two houses – locked
I have two hearts – stopped
I have two wings – bound
I have two lords – One God
Play with the string of my soul
Dance with the beat of my heart
Sound the bell of my monastery
Remember that Sayat-Nova.
I saturate with the breath of duduk
I bear the pain of my soul
I get blinded by the lies of this world
I depart poisoned by envy.

They proclaimed me gusan, mockingly
They took my wounded songs hostage
The voice of my throat muted
Conscience of these people vanished.

Play with the string of my soul
Dance with the beat of my heart
Sound the bell of my monastery
Remember that Sayat-Nova.

 

"I Don't Know" - Arthur Meschian -Concert

Arthur Meschian

http://s3.picofile.com/file/8214788142/sayat_nova.JPG

mordad

http://uupload.ir/files/6xhv_nini.jpg

http://s6.picofile.com/file/8189336034/tajik.JPG

ممنوعیت اسامی عربی در تاجیکستان

http://s6.picofile.com/file/8189335976/gheisar2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8189335950/garmabeye_navvab.jpg

حمام نواب

بهروز وثوقی

کریم آبمنگل را اینجا کشت! 

  این، تازه ترین عکس از "حمام نواب" است. حمامی که قیصر (بهروز وثوقی) زیر دوش آن، برای گرفتن انتقام قتل برادرش فرمان (ناصر ملک مطیعی) و خواهرش که از بیم آبرو خود را کشته بود، "کریم آبمنگل" را با تیغ تیز سلمانی کشت!

این حمام را که میرفت تا کوبیده شود و تبدیل به برج و آپارتمان چند طبقه، از ویرانی نجات داده، مرمت کردند و حالا شده نمایشگاه صنایع دستی. تهران، خیابان 15 خرداد، کوچه امام زاده یحیی زیر بازارچه نواب!

به مناسبت سالروز درگذشت رضا شاه بزرگ، پدر ملت ایران


...پس از قرنها حکومت بیگانگان و بیگانه تباران بر سرزمین ما، 90 سال پیش مردی از تبار ایرانی در سر زمین ما قد علم کرد و آخرین حاکمان ترک تبار را از اریکه قدرت به زیر کشید و بار دیگر یک سلسله پادشاهی ایرانی تبار را بر سرزمین ما مستقر کرد.

این مرد بزرگ رضا شاه بود که سه نشان از سه پادشاه نامدار پیشین ایرانی که نام و یادشان همیشه برای ایرانیان غرور آفرین است با خود داشت....


http://www.rppirannews.com/?p=5998

Shir & Khorshid1.svg رضا شاه پهلوی Shir & Khorshid1.svg
Reza shahpahlavi.jpg

دیسک / خورخه لوئیس بورخس

من هیزم شکنم. اسمم چه اهمیتی دارد. کلبه‌ای که در آن متولد شده‌ام و بزودی در آن خواهم مرد در حاشیه جنگل است. ظاهرا این جنگل به دریایی می‌رسد که دورتادور زمین را گرفته است و روی آن خانه‌های چوبی مثل مال من در رفت و آمدند. هیچ نمی‌دانم؛ آن دریا را هرگز ندیده‌ام. آن سر جنگل را هم هرگز ندیده‌ام. برادر بزرگترم وقتی کوچک بودیم مرا وادار کرد با هم قسم بخوریم تا دونفری تمام درخت‌های جنگل را قطع کنیم تا آن‌جا که حتی یک درخت سرپا هم در جنگل نماند. برادرم مرده است آن‌چه حالا در جستجویش هستم و در جستجویش خواهمبود، چیز دیگری است. حدود پونانت1 نهری جاری است که می‌توانم با دست در آن ماهی بگیرم. در جنگل گرگ هست، ولی از گرگ‌ها نمی‌ترسم و تبرم هرگز به من خیانت نکرده است. حساب سال‌های عمرم را ندارم. می‌دانم که زیاد است.
 چشم‌هایم دیگر نمی‌بینند. در دهکده، که دیگر به آن‌جا نمی‌روم چون در راه گم می‌شوم، به خست معروف هستم ولی هیزم‌شکن جنگل چه پولی می‌تواند جمع کرده باشد؟
در خانه‌ام را با یک سنگ می‌بندم تا برف تو نیاید. یک بعدازظهر صدای پاهای سنگینی را شنیدم، بعد ضربه‌ای که به در خورد. در را باز کردم و ناشناسی را راه دادم. پیرمردی بود با قد بلند که بالاپوش فرسوده‌ای به خودش پیچیده بود. جای زخمی صورتش را خط انداخته بود. به نظر می‌رسید سن زیادش به جای این‌که از نیروهای او کم کند، توان بیشتری به او داده باشد. ولی با این حال می‌دیدم که برای راه رفتن باید روی عصایش تکیه کند. با هم حرف‌هایی زدیم که یادم نمی‌آید. آخر سر گفت: ?خانمان ندارم و هرجا که بتوانم می‌خوابم. تمام امپراتوری آنگلوساکسون را پیموده‌ام.?.....

سالها پیش وقتی کودک بودم وقتی می دیدم  آخوندی روضه میخونه و زارزار گریه میکنه کلی به خداش ایمان می آووردم و مطیع دربست اوامر میشدم بزرگتر که شدم فهمیدم این آخونده وقتی میخواد جلسه روزه رو ترک کنه یه پول چایی توپول براش تو نعلبکی میزارن و فوری میگیره و  میزاره تو جیب گشادش که تا زانوش ادامه داره و میزنه بیرون میره سراغ یه مجلس دیگه، خلاصه از بام تا شام یه هفت هشت مجلس روضه خونی داره ، یه کم دیگه گذشت متوجه شدم طرف دوتا خونه و دوتا زن داره یکی از یکی خوشگل تر ، اینترنت و ازین حرفا که اومد تو بازار تازه فهمیدم بابا اون آخونده خیلی خوب می دزدیده ، آخوند داریم که تو روضه خونی هاش ، یه قریه و آبادی ، یا یه شهر رو بنام میزده، خلاصه کار به جایی رسیده که امروز می بینید.
صدیقی:من چه گناهی کردم که هرجا میرم یکی از این لاریجانی ها باید بچسبه به من؟

ویل دورانت – کتاب تاریخ تمدن: بیشترین کشوری که از اسلام آسیب دیده، ایران است و این آسیب همچنان ادامه دارد !…همین و همین

دزدسالاری

افسران - امام خامنه ای

دلواپسان

image

http://www.armandaily.ir/Content/UploadImg/9307/2577-2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8202714642/AYATOLLAH_OBAMA.JPG

image

توافق هسته ای یا واکسن هسته ای  مسئله چی است !؟

ظریف در پی سخنان کری :

سیاست جمهوری اسلامی ایران پیرامون مسائل منطقه ای و ارتباط با آمریکا کاملا روشن است و دولتمردان کشور در کنار سپاه !! و نیروهای مسلح و در چارچوب فرمایشات مقام معظم رهبری !! در موضوعات مختلف یک سیاست واحد!! را دنبال میکنند.

تا الان که سی و هفت سال از عمر رژیم رفت، سی هفت سال دیگه رو هم روحانی،ظریف تضمین کردن.... وای بحال ما!

http://images.khabaronline.ir//images/2014/3/14-3-20-14508AX.jpg

احمدی نژاد،ظریف و هوشنگ امیراحمدی (لابی رژیم در آمریکا) در یک قاب

http://uupload.ir/files/t3du_x8a69bfgb8ebzo8easf9.jpg

شنیده ها حاکی از آن است او مبلغ ١٢٠٠٠٠٠٠٠٠ یک میلیارد و دویست میلیون تومان را برای یک ماه طلب کرده است، که علاوه بر این  مبلغ ١٠ درصد از دریافتی سازمان به عنوان حق آورندگی اسپانسر به آورنده حامی مالی تعلق میگیرد.
گفته می شود احسان علیخانی که تهییه کنندگی ویژه برنامه نوروز را نیز بر عهده داشت علاوه بر مبالغ دریافتی برای تهیه و مجری گری، ٢٠٠ میلیون تومان نیز به عنوان حق آورندگی دریافت کرد.
آنطور که شنیده ها حکایت میکند درنهایت سازمان صدا و سیما مبلغ هشتصد میلیون تومان را برای برنامه ماه عسل تصویب کرده که طبق محاسباتی که صورت پذیرفت نزدیک به چهار برابر بودجه برنامه های ویژه و مناسبتی و نزدیک به هشت برابر برنامه های روتین و متداول در تلویزیون ملی است.

خب ، این پولو به شما بدن چه طوری زار می زنید!

افسران - # میگن تو جهنم کبریتاش اینجوریه ! حساب کنید اجاق گاز را !

http://www.parsine.com/files/fa/news/1394/4/7/132783_706.jpg

لاری جانی در روزگارجوانی

 

 

 

image

زنگ خطر برای اروپا ! اسلام واقعی

image

اگرعباس‌علی خلعتبری زنده بود، این روزها چه می‌گفت؟
http://peiknet.net/15-juli/news.asp?id=87401&sort=Picture
یادی از مشاهیری که در غربت رفتند و یادی از آنان در کشورم نیست

دکتر باروخ بروخیم

http://www.rahavard.com/FarewellFiles/99-BarookhBerookhim.pdf


http://s3.picofile.com/file/8201333800/99_BarookhBerookhim.pdf.html

http://s6.picofile.com/file/8201334250/gorg.JPG

در اسراییل از تمبر بزرگداشت

« کورش بزرگ » رونمایی شد

.http://w-z-c.com/readall/index/233

 

http://media.stampworld.com/media/catalogue/Israel/Postage-stamps/CIV-s.jpg

گوسفندی که گرگ شد,عزیز نسین,

داستان در مورد یک چوپان بود و یک گوسفند، یک برّه. چوپان از شیر گوسفند میخورد و پشم و اضافی شیر و کره و ماست و پنیرش را می فروخت و زندگی را به خوبی می گذراند. تا اینکه یه روز به گوشت گوسفند طمع کرد. چاقوش را تیز کرد و آروم آروم به گوسفند نزدیک شد. برّه بی گناه که مشغول چرا بود به گمان اینکه چوپان اومده تا باهاش بازی کنه، براش نی بزنه یا پشم نرمش را نوازش کنه سرش را بلند کرد امّا دید چشم های چوپان را خون پر کرده. به دستهاش نگاه کرد و برق چاقو را دید. ترسید. غقب عقب رفت. به چوپان گفت : – میخوای چیکار کنی؟ تو چوپان منی، باید ازم نگهداری کنی. میخوای منو بکشی؟ چوپان چیزی نگفت چون چیزی نمی شنید. خون جلوی چشم هاش را گرفته بود. تند کرد که به گوسفند برسه. گوسفند فرار کرد. دوید و دوید. چوپان به سگش گفت گوسفند را بگیره. گوسفند دور شده بود و سگ به دنبالش می رفت و چوپان هم در پی اونها. گوسغند التماس می کرد: – تو که شیر و پشم من را داری، دست از سرم بردار. منو نکش. یاد روزهای خوب گذشته امان بیافت.

دانلود

اله اکبر سبحان اله

http://uupload.ir/files/n3pi_iran.jpg

http://uupload.ir/files/ahtg_mob.jpg

http://s3.picofile.com/file/8202714568/ararat.JPG

Այս աշխարհը մի հրաշք է,
Սիրով լցված մի դրախտ է,
Դու գնացիր ու ետ եկար, սիրելի'ս, սիրելի'ս:
Ինչու այդպես դու վարվեցիր,
Լուռ ու տխուր թողիր, հեռացար, սե'ր:
Միթե այդքան էիր ինձ սիրում
Ու իմ մասին չէիր մտածում,
Այսքան տարի ու?ր էիր կորել, սիրելի'ս, սիրելի'ս:
Գուցե ասեմ' քեզ սիրում եմ,

http://the-fasol.com/upload/img_all/armenchik.jpg

Ushe hima on youtube

ARMENCHIK USH E HIMA

This world is a miracle
Heart is filled paradise
You went and came, my love.
Why did you do?
There were sad to lead
Let - love gone.
Do you love
And I did not think about
This time, you deny my love.
Can I say - I love you
But I can not - no strength to love.
 

It's too late, too late
Your love for me is already late
A love that was not.
It's too late love you
My heart is more, see
Tell me, now you do.

 
Tears in your eyes
You ask me to love you
You ask, but what
You are all aware of.
I know, I suffer for you
I will not forget, I remember you ...
Love ...

Armenchik

 Ush E Hima Shat Ush E Live



Բայց չեմ կարող, էլ ուժ չունեմ ես, սե'ր:

Կրկ. Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:
Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:

Արցունքները քո աչքերին
Խնդրում ես, որ սիրեմ կրկին,
Խնդրում ես, բայց ի?նչ անեմ հասկացի'ր, հասկացի'ր,
Հասկանում եմ, տանջվում քեզ հետ,
Չեմ մոռանա, միշտ կհիշեմ քեզ, սե'ր:

Կրկ. Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:
Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:

http://www.hayagitaran.info/wp-content/uploads/2013/03/20.jpghttps://satenik6.files.wordpress.com/2013/01/d180d0b8d181d183d0bdd0bed0ba5.jpg

Առաջին արցունքները

 

Գարնան արևը անհուն համբույրով
Դուրս կոչեց կյանքի ծլին ու ծաղկին,
Եվ մանուշակը կապույտ աչերով
Անմեղ, միամիտ ժպտաց ամենքին:
Եկավ զեփյուռը շշնջաց նրա
Կույս ականջներին և սահեց գնաց,
Եկավ թիթեռը, թռվռաց նրա
Նազելի գրկում և թռավ գնա?ց;
Եվ մանուշակը նրանց ետևից
Մնաց նայելով? խաբող ցնորքներ.
Եվ ընկան նրա աչքերից անբիծ
Առաջին սիրո մաքուր արցունքներ:
1919

 

Ավետիք Իսահակյան

FIRST TEARS

 

The spring sun with an infinite kiss
Called out the shoots and flowers to life,
And the violet with blue eyes
In artless innocence smiled at everyone.

The zephyr came and whispered
Into its virgin ears, and glided away;
The butterfly came and fluttered
In its soft embrace, and flew away.

And the violet remained looking
After them with deluding reveries;
And from its immaculate eyes fell

The pure tears of first love.


Avetiq Isahakyan

 

آفتاب بهار با بوسه‌ها و نوازش‌های بی کران

گل را و گیاه را فرا خواند به زندگی

بنفشه با چشمان آبی

معصوم و پاک و بی‌دریغ

لبخند زد به همه

نسیم آمد و در گوش باکره اش زمزمه‌ها کرد و وزید و گذشت

پروانه آمد و در آغوش نازنین او پرپر زد و رفت

بنفشه از پی آنان با چشم‌های نگران ماند و رویاهای فریبنده

و از چشمان معصومش فرو باریدند

اشک‌های پاک نخستین عشق