|
محمد رضاشاه در هفت سالگی به سوئیس رفت . وقتی که در بیست سالگی به ایران
بازگشت یک ایرانی بود اما با فرهنگ بیگانه از مردم ایران!
اما
من که بودم!! |
|
ما با که نشینیم که خوبان همه رفتند |
بعضی ها هر جا که میروند باعث خوشحالیاند و بعضی ها هر وقت که بروند! اسکار وایلد |
|
Մենք ապրում ենք մի աշխարհում, որտեղ ամենինչ
կեղծ է... Սկսած սովորական բարևից վերջացրած բարի գիշերից... Մենք ապրում ենք մի աշխարհում, որտեղ մարդիկ կեղծավոր ձևով շբվում են քեզ հետ և բարևում... Մենք ապրում ենք մի աշխարհում որտեղ <<ո՞նց ես>> ձևական հարց է դարձել, երբ քեզ հետաքրքիր չէ թե դիմացինտ ինչ պատասխան կտա... մենք ապրում ենք մի աշխարհում,որտեղ մարդիկ թքած ունեն դիմացինի իրավունքների,մտքերի զգացմունքների վրա... մենք ապրում ենք մի աշխարհում,որտեղ ուղղակի մարդուն կարելի է ասել <<ես քեզ սիրում եմ>> առանց,ինչ որ զգացմունք ունենալու... Մենք ապրում ենք այնքան կեղծ աշխարհում,որ մարդկանց միայն տեսնում ենք հագուստով այլ ոչ թե հոգու մաքրությամբ մեզ համար կարևոր է նյութականը այլ ոչ նրա արժեքները... Մենք ապրում ենք մի աշխարհում, որտեղ երբ տեսնում ենք բարություն զարմանում ենք, իսկ բարի մարդկանց անվանում միամիտ... Աշխարհը մարդիկ դարձրել են կեղծ...սուտ...պիղծ...
ما در دنیایی زندگی می کنیم که همه چیز ساختگی است...
|
شرقی غمگین ای شرقی غمگین وقتی آفتاب
تو رو دید بوی عطر تو
پیچید تو گیسوی تو
گم شد از تو چشم تو
خندید تو مثل کوه نوری
نذارخورشیدمون بمیره مث دریا مغروری نذار خاموشی جون بگیره
Տխուր արևելքցի |
please listen and enjoy |
در مرحله ی خاصی از زندگی و روند بـالغ شدن ، انسان تنهایی را بر می گزیند . چرا که متوجه میشود هر حضوری تنها رنجش را مضاعف می کند . درک پریشانی درونش برای ناظر بیرونی ناممکن است ، سکوت و تنهایی را انتخاب میکند به جای تحمل اطرافیانی با نقاب های پوشالی و دروغین ..
|
در میهن من خدایی بر جا نمانده است. رومیان خدایان را به در کردهاند.
هستند کسانی که میگویند آنان در کوهها پنهان شدهاند. اما من سخن ایشان را
باور ندارم. سه شب به کوهساران بودم به جستجوی خدایان. اما نشانی از ایشان
نیافتم. پس سرانجام آنان را به نام خواندم لیک این بار نیز بیرون نیامدند.
پندارم که مردهاند.
In my country there are no gods left. The Romans have driven them out. There are some who say that they have hidden themselves in the mountains, but I do not believe it. Three nights I have been on the mountains seeking them everywhere. I did not find them. And at last I called them by their names, but they did not come. I think they are dead |
تشخیص مصلحت آنهایی که مانتویی اند و بعدها چادری می شوند و چادری میمامنند را درک میکنم، آنهایی که چادری اند و بعدها مانتویی می شوند را هم همینطور. ولی آنها که بعضی وقتها چادری اند و بعضی وقتها مانتویی را به هیچ وجه نمی توانم درک کنم. خوب است آدم حداقل اگر به اعتقادات دیگران کاری ندارد، به اعتقادات خودش احترام بگذارد. دقت کنید، به "اعتقاداتش". نه به منفعت و مصلحت و موقعیت طلبی خودش! |
روستای ما دو ارباب داشت که همیشه
|
خودمم نمیدونم
دنبال چی هستم و وقت تنهایی
کتاب خوانی و خاطره نویسی بخور... بپوش و خوش باش ...همین
گاهی انقدر تو دنیا تنها میشی و عذاب میکشی و
فشارهای اجتماع زیاد میشه که میخوای خودتو به فراموشی بزنی... |
Ո՞ւմ եմ երգում. ի՞նձ, թե՞ քեզ — չգիտեմ. .... Ո՞ւմ եմ երգում. ի՞նձ, թե՞ քեզ — չգիտեմ. Իմ երգում ինձ կգտնե՞ս — չգիտեմ: .... Թե՞ ես ի՜նձ եմ որոնում, բայց գտնում եմ քեզ. Կորցրե՞լ ենք արդյոք մեզ — չգիտեմ: .... Գուցե ե՜ս եմ` քո երգում, գուցե ի՜նձ ես դու երգում. Ո՞ւմ ես երգում. ի՞նձ, թե՞ քեզ — չգիտեմ... |
گنجشکها دیگر نمی خوابند رفت کمیته
امداد کمک بگیره ...ازونا هم خیری حاصل نشد! تا خودشو جمع کنه ساعت ده شب میرسید ورامین.... اونروز دوباره دیدمش ، حال و حوصله نداشت، ازش پرسیدم چت شده!؟ گفت مامانم دو سه روزه هیچ چیز نخورده، مریض شده، گفتم مامانت چی دوست داره؟ گفت کلوچه دلم براش سوخت ، باهاش قرار گذاشتم از مولوی یک کارتن کلوچه خریدم، گفتم ببر برا مامانت، فرداش دیدمش تو مترو ، همون کارتن جلوش بود داشت کلوچه میفروخت... خیلی خوشحال بود، منم خوشحال شدم ، روز بعد تو مترو چرت میزدم که یکی با دستاش زد پشتم ، گفت عمو عمو... منم به زور چشامو باز کردم... خودش بود با چشاش ازم تشکر کرد و به من کلوچه تعارف کرد منم یک تکه ازش گرفتم بهش گفتم برا مامانت هم بردی؟ گفت آره... بقیشو هم فروختم تا سرِماه بتونم برا مامانم یک ژاکت بخرم از اون روز به بعد گاهی که مولوی سر میزنم برای اون هم یک کارتن کوچک خوراکی می خرم که باز هم خوشحال ببینمش از اون روز ، اون دیگه تا دیروقت بیرون نمی مونه و ساعت شش میره مترو شهرری و با همون نیسان آبی میره ورامین پیش مادرش.... ...خاطرات من و مترو... Sharghiye Ghamgin |
|
فاصلهی بین گرسنگی و خشم، خطی باریک است و پولی که باید صرف پرداخت دستمزد میشد، خرج بنزین، اسلحه، مأمور و جاسوس، لیست سیاه و مشق جنگ میشد. |
میدونم که تقصیر اونا نیس. همه کسایی که من باهاشون حرف زدم به هزار و یک دلیل مجبورن راهشونو بگیرن و برن، ولی من ازتون میپرسم کار این مملکت به کجا میکشه من میخوام اینو بدونم. ما از کجا سر در میاریم. دیگه هیشکی نمیتونه زندگیش رو تامین کنه، دیگه هیشکی نمیتونه با کشت زمین زندگیشو تامین کنه. من اینو ازتون میپرسم، عاقبت این کار به کجا میکشه. |
میخواهید بدانید چرا واکسی شدهام؟ خیلی ساده است. خواستم کاری کنم تا
به مردم بفهمانم که پیش از آنکه صاحب افکار زیبا باشند، صاحب پا هستند!
بسیاری از آدمها در این آسمانخراش این را از یاد بردهاند. اگر مثل من روزی
صد تا کفش واکس بزنند، شاید به یاد آورند که پای آدمی روی زمین است و نه در
ابرها. رومن گاری
...جانی به شدت شیفته ی آرمان های سازمان ملل است و آن را
یک ایده آل می بیند. برای اینکه از نزدیک شاهد ایده آل هایش باشد و در آن
دقیق شود، به وسیله ی دوستش که کفش واکس می زند، همراه کبوترش در یکی از
سوله های مخفی مقر سازمان ملل متحد مستقر می شود. |
|
|
|
... ما ساکت ماندیم... و تاریخ نظاره گر خواهد بود ... |
...من همونم که یه روز می خواستم دریا بشم شبو آتیش بزنم تا به فردا برسم... |
...ندا
جان کجا میری؟ ...مواظب خودت باش... یکی از میون جمعیت فریاد زد
یکی رو با تیر زدن... Sharghiye Ghamgin |
من دیگر حرفه شاعری را طلاق دادم. بزرگترین و عالیترین شعر در زندگی من از بین بردن تو و امثال توست که صدها هزار نفر را محکوم به مرگ و بدبختی میکنید و رجز میخوانید.
|
زیر تیغ تیز آفتاب و گرمای هوا، با کیسهای برپشت تا کمر در سطل خم شده و به امید یافتن زبالهای ارزشمند، تمام سطل را زیر و رو میکند، سطلی که محتوای زبالههایی است که از نظر مردم عادی بلااستفاده است و دورانداختنی اما از نظر آنها محلی برای کسب است... ممکن است این قضیه برای برخی افراد تأسفآور و گاه مسخره باشد اما خبر ندارند که همین زبالهها میتواند برای این افراد به قیمت یک شب خواب با شکم سیر تمام شود.
|
کسی که فقط چکُش در اختیار دارد، همه ی دنیا را میخ میبیند ! تماشای مداومِ یک رسانه یا شبکه ی خبری خاص، مطالعه ی پیوسته ی کتابها یا نشریات خاص، گوش کردنِ مداومِ یک سخنرانیِ خاص، شرکت کردنِ مداوم در یک گروه سیاسی یا فکری یا مذهبیِ خاص، و به تعبیر بهتر، مسدود کردن ورودیهای مغز به روی تنوعات فکریِ عالَم، و فقط یک مَجرا را برای طرز فکر خاصی باز گذاشتن، به تدریج و چهبسا ناخواسته و نادانسته، فرد را به یک رُباتِ برنامهریزی شده توسط دیگران (به ویژه صاحبان زَر و زور) تبدیل میکند. زندگیِ انسانی، یعنی باز کردنِ مجراهای مختلف در ذهن، و مواجه ی آگاهانه و فعالانه و نقادانه با طرز تفکرات مختلف ... آبراهام مزلو
|
همیشه در اعماق تاریکی به دنبال حقیقت بگرد راوی روشنایی خودش نمایشگاه است و سایه ها مسیر این سفر برای درک تعادل... پیرمرد این را گفت و در تاریکی ناپدید شد....
هربرت کریم مسیحی |
Թափառում ենք փողոցներում سرگردانیم در
کوچه ها
|
Բոլորը ուզում են մահանից հետո հայտնվել դրախտում, բայց ոչ ոք չի ուզում մեռնել։
همه میخوان ، بهشت
برن ،
Everybody wants to laugh Albert King
|
Գրպաններումս երազներ ու քար, در
جیب هایم رویاها و سنگ گذاشته
|
کوچکتر که بودیم ..دوران کودکی هراز گاهی سروکله یکی از هنرمندان بزرگ خارجی در تهران پیدا می شد... و برنامه اجرا می کرد ، یکی از همین هنرمندان دمیس روسس خواننده مشهور یونانی بود که قبل از شورش 57 به تهران آمد و برنامه هم اجرا کرد، امروز نیز فقط نوستالژی آن برایم باقیست... Demis Roussos - Goodby my love ,Goodbye
please listen and enjoy -------------------------- hear the wind sing a sad, old song گوش بسپار که باد، نغمه ای غمناک و قدیمی می خواند it knows I’m leaving you today او (باد) می داند که امروز ترا ترک میکنم please don’t cry or my heart will break خواهش میکنم گریه نکن که قلبم خواهد شکست when I go on my way آنگاه که به راه خودم می روم goodbye my love goodbye بدرود عشق من، بدرود goodbye and au revoir بدرود و به امید دیدار as long as you remember me تا هنگامی که مرا به خاطر بیاوری I’ll never be too far من زیاد دور نخواهم بود goodbye my love goodbye بدرود عشق من، بدرود I always will be true من همواره واقعی خواهم بود so hold me in your dreams پس مرا در رویاهایت نگهدار till I come back to you تا موقعی که پیشت بازگردم see the stars in the skies above بنگر به ستارگان در آسمانهای بالا they’ll shine wherever I may roam آنها خواهند درخشید، هر جا که پرسه بزنم I will pray every lonely night هر شب تنهایی , دعا خواهم کرد That soon they’ll guide me home که بزودی مرا به خانه راهنمایی کنند Demis Roussos 1946-2015 Greece
Դեմիս Ռուսոս «ցտեսություն իմ սեր |
You'll Never Walk Alone
When you walk
through a storm شما هرگز به تنهایی راه نخواهید رفت وقتی در میان طوفان قدم می زنید. سر خود را بالا نگه دارید
و از تاریکی نترسید حتی اگر رویاهای شما پریشان شده باشند. قدم بزن، قدم بزن ، با امیدواری در قلبتان
و شما هرگز به تنهایی قدم نخواهید زد.
و شما هرگز به تنهایی راه نخواهید رفت.
please listen and enjoy Artist: Gerry and the Pacemakers Դու երբեք չես քայլի միայնակ
Երբ դու քայլես փոթորկի միջով |
|