Autumn

مقطع حساس‌کنونی!!

حکایت شیر و شغالان و خر و سیل

شیری در مقر فرماندهی خود در جنگل خوابیده بود. چند شغال که همواره از شیر می‌ترسیدند و در اوقاتی که بیدار بود به او نـــزدیک نمی‌شدند، چون شیر را خوابیده دیدند، در حالی‌که هریک طنابی در دست گرفته بودند، پاورچین نزدیک او شدند. یکی از آنها دست‌های شیر را بست و دومی پاهای او را و سومی نیز گردن او را به درختی که در آن نزدیکی بود. ساعتی بعد شیر از خواب بیدار شد، اما وقتی خواست تنش را کش، بدهد و یالش را بتکاند و خمیازه بکشد، متوجه شد دست‌ها و پاها و گردنش بسته شده است.

نگاهی به اطراف انداخت و از آنجا که چشمان تیزی داشت، از لابه‌لای بوته‌ها شغالان را دید که مشغول خندیدن به او بودند. شیر تلاش کرد طناب‌ها را از دست و پا و گردن خود باز کند، اما سفت بودند و باز نشدند. در این هنگام خری از آن نزدیکی می‌گذشت. شیر، خر را صدا کرد. خر نخست خواست فرار کند، اما وقتی دست و پای بسته شیر را دید و فهمید خطری از جانب شیر او را تهدید نمی‌کند، با احتیاط به شیر نزدیک شد و گفت: بفرمایید، در خدمتم.
شیر گفت: این طناب‌ها را از دست و پای من باز کن. خر گفت: من سم دارم. چگونه گره‌ها را باز کنم؟ شیر گفت: خودت را لوس نکن خره. شغال‌ها هم که مرا بستند پنجه داشتند. چطور آنها توانستند؟
خر گفت: می‌خواهی مرا بخوری. شیر گفت: نه به جان بچه‌م. نه‌تنها تو را نمی‌خورم، بلکه نیمی از جنگل را به تو می‌بخشم. خر گفت: واقعا؟ شیر گفت: قسم خوردم. خر دست‌ها و پاهای شیر را باز کرد و کناری ایستاد. شیر برخاست و گرد و خاک را از تن خود زدود و یال‌های خود را تکاند و به تن خود کش‌و‌قوسی داد و نعره بلندی کشید. سپس نزدیک خر که بسیار ترسیده بود، رفت و گفت: من نیمی از جنگل را به تو نمی‌دهم.
خر گفت: البته هرچی شما بفرمایید، ولی خب خودتان گفتید. شیر گفت: ای بابا، می‌خواهم کلام بزرگان بگویم. برای چی در وسط حرف من می‌پری؟ وی سپس ادامه داد: من تمام جنگل را به تو می‌دهم. خر گفت: واقعا؟ چرا؟ شیر گفت: زیرا جنگلی که در آن شیری را شغالی به بند کشد و خری از بند رها سازد، جای ماندن نیست. سپس همه جنگل را به خر بخشید و در افق محو شد. خر نیز که در زمینه تجارت چوب و ساخت و ساز غیرقانونی فعال اقتصادی بود، تمام درختان جنگل را برید و فروخت و در حریم جنگل و رودخانه ساخت‌و‌ساز غیرقانونی کرد و پس از اولین بارندگی در پایین‌دست سیل جاری شد و خر و شغالان و چوب‌بران و ساکنان غیرقانونی را با آب یکسان کرد و باقی ملت را نیز به خاک سیاه نشاند.

در کشور خودمان حق انتخاب نام ایرانی نداریم!!

https://youtu.be/ItLr05XKwCw

اخرین سخنان شاهنشاه با دکتر امیر اصلان افشار پیش از سفر به جاودانگی

امیراصلان افشار :  زاده ۳۰ آبان ۱۲۹۸ – درگذشته ۳۰ بهمن 1399

دیپلمات برجستهٔ ایرانی، سفیر ایران در آمریکا و آلمان بوده است.

امیراصلان افشار دورهٔ متوسطه را از دبیرستان «هیندنبرگ» برلین  و دکترای علوم سیاسی را از دانشگاه وین  به سال ۱۹۴۲دریافت کرد وی از سال ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۹ رئیس شورای حکام آژانس بین‌المللی انرژی اتمی بود.

 

فیلم ۱۲۴ سال پیش در لیون فرانسه ضبط شده و امروز به صورت رنگی درآمده.

هیچ کس یادی از این برف بازی نمیکند! هیچ کس یادش نیست که چه کسی بازی را شروع کرد، یا آن مرد دوچرخه سوار چرا مسیرش را عوض کرد؟!
اما این آدم‌ها را که نگاه می‌کنم هیچ چیزی کمتر ازآدمیت ندارند!
می‌خندند، گریه می‌کنند، عاشق می‌شوند، قدرت می‌گیرند، ضعیف می‌شوند، ارزش‌هایی دارند.
امروز اما هیچ اثری از آنها نیست!
نه از عاشق و نه معشوق، نه پولدار و نه بیچاره، نه خوشگل و نه زشت، نه مشهور و نه گمنام !
دنیا برای این نیست که بماند ...
در این دنیا همه زیر گرد تاریخ گم میشویم!
یک روز همین خانه‌ای که سقف دارد خانه عنکبوت‌ها و لانه‌ی خفاش ها می‌شود،
همین ماشینی که دوستش داریم زیر باران در یک گورستان ماشین زنگ می‌زند،
همین بچه‌هایی که نفس‌مان به نفس‌شان بند است، می‌روند پی زندگی‌اشان. حتی نمی‌آیند آبی بریزند روی سنگ مزارمان.
قبل از ما میلیاردها انسان روی این کره‌ی خاکی راه رفته‌اند.
مغرورانه گفته‌اند:
مگر من اجازه بدم!
مگر از روی جنازه‌ی من رد بشید...
و حالا کسی حتی نمی‌تواند هم استخوان‌های جنازه‌شان را پیدا کند که از روی آن رد بشود یا نشود!
قبل از ما کسانی زیسته‌اند که زیبا بوده‌اند،
دلفریب، مثل آهو خرامان راه رفته‌اند.
زمین زیر پای تکان خوردن جواهراتشان لرزیده.
سیب ها از سرخی گونه هایشان رنگ باخته اند و حالا
کسی حتی نامشان را هم به خاطر نمی‌آورد.
قبل از ما کسانی بوده‌اند که در جمجمه‌ی دشمنانشان شراب ریخته‌اند و خورده‌اند.
سرداران و امیرانی که گرزهای گران داشته‌اند، پنجه در پنجه شیر انداخته‌اند،
از گلوله نترسیده‌اند،
و حالا کسی نمی‌داند در کجای تاریخ گم شده‌اند!
همه این کینه ها،
همه‌ی این تلخی‌ها،
همه‌ی این زخم زبان زدن‌ها،
همه‌ی این کوفت کردن دقیقه‌ها به جان هم،
همه‌ی این زهر ریختن‌ها،
تهمت زدن‌ها،
توهین کردن‌ها به هم...
تمام می‌شود.
از یاد می‌رود و هیچ سودی ندارد جز اینکه زندگی را به جان خودمان و همدیگر زهر کنیم.
اگر می‌توانیم به هم حس خوب بدهیم
کنار هم بمانیم
و اگر نه، راهمان را کج کنیم.
دورتر بایستیم و یادمان نرود که همه‌ی ما می‌میریم،
همه ی ما
بدون استثناء، کمی دیرتر...
کمی زودتر،
یک دفعه،
ناگهانی...
زندگی کنیم و بگذاریم دیگران هم زندگی کنن... .

تنها فایده تاریخ اینست که از مطالعه ‌اش انسان از ترقی و آینده بشر هم ناامید می‌شود. در هر زمان که آدمها بهم برخورده‌اند، این برخورد دائمی همیشه کشت و کشتار به بار آورده، هر ملتی که به درجه تمدن رسیده ملت همسایه‌اش که قلدر و پاچه ‌ورمالیده بود به آن حمله کرده و هستیش را به باد داده است. خاصیت هر نسل اینست که آزمایش نسل گذشته را فراموش بکند، وقایع تاریخ یک فاجعه و یا رُمان است که به تناسب مقتضیات وقت هر مورخی مطابق سلیقه خودش از میان هرج‌ومرج اسناد تاریخی بهره‌ برداری کرده است، اما به ما ربطی ندارد. فقط درس پستی و درندگی و کین ‌توزی به ما می‌آموزد، به همین علت بشر را وادار می‌کنند همیشه رو به قهقرا برود. فقط الفاظ فرق میکند، اما دیکتاتور امروز به مراتب خطرناکتر از دیکتاتور هزار سال پیش است.

 توپ مرواری
صادق هدایت

پروین با گریه داد زد اهورامزدا...

اهورامزدا...

پس اهورامزدا کجاست؟

چرا به داد ما نمیرسه؟

 چرا جلوی اهریمن رو نمیگیره؟

نقاش که از صداهای وحشتناک بیرون و زوزه باد مخوف کم کم به گریه می افتاد گفت:

این وحشی ها که خودشون اهریمن هستن.

اینایی که خودشون رو در دین تازه پا گرفته خودشون گم کردن

و در پناه اون ناموس مردم رو تاراج میزنن اهریمن های واقعی هستن.

 پروین دختر ساسانی
 صادق هدایت

یه سازمانی مشغول کاربود! که تجارب شخصی زیادی ازآن بدست آورد! که همگی برگرفته از فرهنگ تنبلی و گشادی

 آدم هایی که برای صد هزارتومن اضافه کار یا پاداش بیشتر زیرآب همکارا شونو میزنن، و با رئیس مربوطه جلسه خیلی خصوصی حتی تا کافی شاپ های میدون ولی عصر میزاشتن!!

هرچند که گندش برا بالادستی ها هم روشد و از طرف قایمکی یه تعهد شفاهی گرفتن و بی خیالش شدن تا شاید یه جایی به دردشون بخوره!!

 

در ساعت اداری سخت درگیر جلسات دورهمی اداری(همراه با سررسید طلاکوب و گاهی هم تبلت و قلم نوری!) که بیشتر جلسات صرف خوردن میوه و شیرینی و تعریف از خاطرات و دست پخت همسر و غیره! و بعد از ساعت اداری (اضافه کاری!!) هم صرف ترند کردن بورس و ارز دیجیتال و اوضاع بازار!

وقتی این مطلب رو خوندم برام تمام این دوران زنده شد.

رویکرد کوتوله پروری در سیستم مدیریت ایران

یکی از دلایل اصلی شرایط کنونی کشورمان، رویکردهای مدیریتی دولت‌های بعد از انقلاب با گفتمان‌های متفاوت انقلابی، جهادی-دفاعی، سازندگی، توسعه سیاسی- آزادی‌های مدنی، عدالت‌خواهی و درنهایت اعتدال است. با توجه به نوع گفتمان‌ها در هر دوره سیستم مدیریتی هم دستخوش تغییرات شدید و اغلب اتوبوسی شده است. به نظر می‌رسد اکثر این دولت‌ها در یک رویکرد به نام "رویکرد کوتوله پروری" اشتراک دارند. این رویکرد در دولت‌های مختلف دارای شدت و ضعف بوده است.

این نوع رویکرد مشکلات زیادی برای رشد و توسعه کشور ایجاد نمود و سرمایه‌های عظیم کشور ازجمله ثروت بزرگ نیروی جوان، نفت و گاز و... را نابود کرد.
در این میان بعضی‌اوقات تک‌ستاره‌هایی در سیستم مدیریتی کشور پدیدار شده و خدمات ارزنده‌ای به ملت و کشور عرضه داشتند که به عدم تداوم نگرش و رویکرد آن‌ها، نتوانستند جهت‌دهی مناسبی به مدیریت منابع و نیروی انسانی کشور بدهند.

مدیران کوتوله دارای ویژگی‌های مشترکی به شرح ذیل هستند:

 

1- فاقد دانش، توانایی و شایستگی لازم هستند ولی با اطلاعات سطحی که دارند در مورد هر چیزی اظهارنظر کرده و سخنرانان توانایی هستند!! و فرصت صحبت کردن و اظهار نظر به زیردستان نداده مگر برای تایید سخنانشان!

2- حوزه مدیریتشان به‌مثابه ملک شخصی است که بر اساس سلیقه و به فراخور زمان از آن هزینه می‌کنند.

3- نگاهشان به مسند، نگاهی عنکبوتی است، بدان معنی که چینش زیرمجموعه را بر اساس بقاء خویش انجام می‌دهند.

4- مدیران زیرمجموعه خود را از میان افراد ناتوان‌تر از خود انتخاب می‌کنند.

5- لابی باشخصیت‌های سیاسی مذهبی و به‌ویژه نمایندگان مجلس و ائمه جمعه!برای بقاء پست و کسب اعتبار، از وظایف روزمره آن‌هاست.

6- قانون بقاء پست در مورد آن‌ها صادق است یعنی از دولتی به دولت دیگر همیشه مدیر می‌مانند و انگار مدیر متولد شده‌اند و می دانند هر دولتی از چه رنگ تسبیحی خوشش می آید.

7- مانع رشد و ارتقاء کارکنان زیرمجموعه خود شده و کارکنان شایسته تر از خود را مغضوب و خلع سلاح کرده! و معیار ارتقاء افراد را میزان نزدیکی و وفاداری می‌دانند.

8- برای حفظ جایگاه ریسک ‌پذیر نبوده و در انجام امور به دلیل عدم آگاهی از قوانین، دستور مستقیم بر انجام یا عدم انجام کار نمی‌دهند و پاراف درخواست‌های ارباب ‌رجوع معمولاً جمله معروف "طبق مقررات یا طبق رویه" است.

9- لابی‌گرهای خبره‌ای بوده وزندگی‌شان از رانت‌ها تغذیه می‌شود.

10- از بورس تحصیلی و مأموریت‌های پرسود به‌خوبی بهره می‌برند.

11- بیشتر وقتشان صرف جلسات بی‌ثمر می‌شود که خودشان بیشتر آنرا مدیریت کرده و سخنران آن هستند و دیگران مستمع!

12- برای پربار نمودن رزومه‌هایشان، ریاست هیئت‌های ورزشی و ... را برعهده‌ گرفته و مانع بزرگی در مقابل ورزشکاران حرفه‌ای‌اند.

13- علاقه شدیدی به برگزاری همایش‌های بزرگ و پرهزینه و بی محتوی دارند.

14- صف اول هر مناسبتی می‌نشیند و زاویه دید دوربین‌ رسانه‌ها را به‌خوبی شناسایی می‌کنند و در پس پرده این تظاهر انواع تخلفات قانونی و دینی را انجام می‌دهند.

15- از بودجه دولت بعضی از رسانه‌ها را اجیر و تبلیغات پرسروصدایی دارند.

16- علیرغم نداشتن وقت کافی، رزومه پر پیمانه‌ای از کتب و مقالات به چاپ رسیده‌ دارند.

17- بیرق آن‌ها بر پشت‌بام خانه ‌شان افراشته و جهت وزش باد را به‌خوبی حس می‌کنند.

18- تشریفاتشان زیاد و دیدارشان برای مردم و کارکنان زیرمجموعه پرمشقت است.

19- اگر درخطر عزل قرار گیرند نزدیک‌ترین دوستان خود را قربانی می‌کنند!!

20- آمار پردازان و مستندسازان حرفه‌ای هستند.

21- با ایجاد شبکه‌های مدیریتی بین بخشی، در امور استخدامی به دادوستد پرداخته و بستگان خود را به‌راحتی مستخدم دولت می‌کنند.

22- بعد از پایان ساعات کار که کارکنان سازمان را ترک می‌کنند و در آخر شب زمان لابی آن‌ها است.

23- اسپانسرهای خوبی برای انتخابات هستند.

24- پرونده سازان حرفه‌ای برای رقبای احتمالی‌اند.

25- هم‌زمان هم مدیر، هم دانشجو و هم استاد دانشگاه هستند.

26- برای دیدار مدیران بالادستی هدایای ارگانیک می‌برند.

27- آهنگ انتظار گوشی‌های تلفن همراه آن‌ها بسیار معنوی و شامل سخن بزرگان است

28- در بوروکراسی و کاغذبازی استاد بی‌بدیل هستند.

29- جهت تحکیم ریاست خود با مدیران قبلی زدوبند و تساهل می‌کنند و جرئت تغییر مدیران قبلی را ندارند.

30- از روسای شکست‌خورده قبلی به‌عنوان مشاور استفاده می‌کنند.

31- باوجود ناشایستگی و نالایقی روسای قبلی از آن‌ها تقدیر می‌کنند تا در زمان برکنار شدن خودشان موردتقدیر قرار بگیرند.

32- هیچ‌گونه برنامه جدیدی ندارند و از ترس تغییر برنامه مدیران شکست‌خورده قبلی را دنبال می‌کنند.

33- جرئت تغییر و اصلاح در سیستم مدیران موروثی قبلی را ندارند.

 

رویکرد کوتوله پروری مانند بیماری مزمنی در بدنه مدیریتی کشور رسوخ و نهادینه ‌شده است. یکی از دلایل اصلی ناکارآمدی دولت‌ها و نارضایتی مردم از دولتی‌ها وجود این رویکرد خطرناک مدیریتی در آن‌هاست. حذف این رویکرد نیاز به عزمی جدی دارد و نجات مدیریت کشور از دست مدیران کوتوله، نجات کشور خواهد بود.

 

بی گمان نالایق ترین پادشاه صفوی و ایران در درازای تاریخ، نهمین پادشاه صفوی، شاه سلطان حسین!! بود.. سرانجام حکومتش بدست محمود افغان!! سرنگون وبعد از مرگ محمود، قدرت بدست اشرف افغان افتاد، در طول مدت حکومت ننگین افغانها، ایران توسط افغانها، روسها و ترکان عثمانی اشغال و ایرانیان سخت ترین، خفت بارترین وهولناکترین شرایط را تحمل میکردند!
تا اینکه " نادرشاه فرزند شمشیر و آخرین فاتح مشرق زمین " سر برآورد!

"اشرف افغان" و لشکریانش پس از شکستی خفت بار از نادر و سپاهیانش در اصفهان و دامغان به قندهار و هرات گریختند، نادر در پی انان قندهار را محاصره و بسیاری از لشکریان افغان را کشت و تارومار کرد ، حدود ۸۰۰ تن از افسران و جنگجویان افغان به دهلی گریختند و به دربار "محمدشاه" پناهنده شدند، نادر چندین بار تقاضای استرداد انان را نمود ،درباریان هندوستان نه تنها ترتیب اثری ندادند و بلکه اخرین فرستادگان نادر را نیز گردن زدند، زیرا معتقد بودند نادر شجاعت، سپاهیانی اماده و توانایی جنگ با ارتش پرشمار و قدرتمند هندوستان را ندارد،
اما، نادر فرزند شمشیر، تمامی محاسبات دربار محمدشاه را بهم ریخت، هندوستان را فتح و افسران افغان را در دهلی به دار اویخت، سپس محمدشاه امان خواست، نادر در قبال کلید خزانه سلطنتی، هندوستان و محمدشاه را رها کرد و فاتحانه با غنائمی ارزشمند و پرشمار به ایران بازگشت،
نادر ﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺍﺧﻄﺎﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻪ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ هرچه سریعتر ﺗﺮﮎ ﮐﻨﺪ ، ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ گستاخانه ﺷﻌﺮ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻧﺎﺩﺭ میفرستد :
ﭼﻮ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻗﺸﻮﻧﻢ ﻧﻈﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ
ﺳﺤﺮﮔﻪ ﻧﻈﺮ ﺑﺮ ﺳﺘﺎﺭﻩ ﮐﻨﯽ
ﺍﮔﺮ ﺁﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﺣﯿﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ
ﺯﭼﻨﮓ ﻓﺮﻧﮕﯽ ﻧﺠﺎﺗﻢ ﺩﻫﺪ
ﭼﻨﺎﻧﺖ ﺑﮑﻮﺑﻢ ﺑﻪ ﮔﺮﺯ ﮔﺮﺍﻥ
ﮐﻪ ﯾﮑﺴﺮ ﺭﻭﯼ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﺎﺯﻧﺪﺭﺍﻥ

و ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﺩﺭ ﭘﺎﺳﺦ مینویسد :
ﭼﻮ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﺎﯾﺎﻥ ﺷﻮﺩ
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺯ ﭘﯿﺸﺶ ﮔﺮﯾﺰﺍﻥ ﺷﻮﺩ
ﻋﻘﺎﺏ ﺷﮑﺎﺭﯼ ﻧﺘﺮﺳﺪ ﺯ ﺑﻮﻡ
ﺩﻭﻣﺮﺩ ﺧﺮﺍﺳﺎﻥ ﺩﻭﺻﺪ ﻣﺮﺩ ﺭﻭﻡ
ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﯾﺰﺩﺍﻥ ﺩﻫﺪ ﺭﻭﻧﻘﻢ
ﺑﻪ ﺍﺳﮑﻨﺪﺭﯾﻪ ﺯﻧﻢ ﺑﯿﺮﻗﻢ

ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﯼ ﺳﻬﻤﮕﯿﻦ ﺍﺭﺗﺶ قدرتمند "ﺗﻮﭘﺎﻝ ﻋﺜﻤﺎﻥ ﭘﺎﺷﺎ " ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺳﺮﺩﺍﺭ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﮐﻮﺑﯿﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻭﻃﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﺮﮐﺎﻥ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ متجاوز ﺑﺎﺯﭘﺲ ﮔﺮﻓﺖ ،
بدون تردید ﭘﺲ ﺍﺯ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺑﻮﺩ، ﺩﺭ ﺍﻭﺍﺧﺮ ﺟﻨﮓ ﺑﺎ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻣﻨﻄﻘۀ ﻗﻔﻘﺎﺯ ،
ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺖ ﺳﻬﻤﮕﯿﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﻭﺍﺭﺩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﺭﻭﯼ تخته ﺳﻨﮕﯽ ﻧﺸﺴﺖ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﺳﻔﺮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﭘﻬﻦ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺗﮑﻪ ﺍﯼ ﻧﺎﻥ ﻭ ﭼﻨﺪ ﭘﯿﺎﺯ نهاده بودند . ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ فرمان ﺩﺍﺩ ﺳﻔﯿﺮ ﺭﻭﺳﯿﻪ " ﮔﺎﻟﯿﺘﺰﯾﻦ " ﺭﺍ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺍﺭﺗﺶ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺣﻀﻮﺭﺵ ﺍﻭﺭﺩﻧﺪ ، ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺯ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺷﻤﺸﯿﺮ ﺧﻮﻧﯿﻦ ﺩﻭ ﻧﯿﻢ میکرﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﻨﻪ ﻧﺒﺮﺩ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﻫﺎﯼ ﻋﺜﻤﺎﻧﯽ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ :
ﺍﻗﺎﯼ ﮔﺎﻟﯿﺘﺰﯾﻦ ، ﺳﺮﯾﻌﺎ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﻣﺘﺒﻮﻋﺘﺎﻥ ﺍﻃﻼﻉ ﺩﻫﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﺭﺗﺶ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ هرچه سریعتر ﺗﺮﮎ ﮐﻨﺪ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﻤﺎمی سپاهیانتان ﺭﺍ از دم تیغ گذرانده ﻭ ﺍﺟﺴﺎﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺭﯾﺰﻡ .
ﮔﺎﻟﯿﺘﺰﯾﻦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﺧﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﺎن ﺮﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻠﮑﻪ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﻧﻮﺷﺖ :
" ﻧﺎﺩﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﻥ ﻣیداد " !!!
"چه بسا این مرد قادر است روسیه و حتی اروپا را به تصرف دراورد، ﺻﻼﺡ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ هرچه سریعتر ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﻨﯿﻢ "
ﺍﺭﺗﺶ ﺭﻭﺳﯿﻪ ﭘﯿﺮﻭ ﺁﻥ ﻧﺎﻣﻪ ﺩﺭ ﮐﻤﺘﺮ ﺍﺯ ﯾﮑﻤﺎﻩ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﺟﻨﮕﯽ ﺗﺮﮎ کرد،

بن مایه " جنگ کرنال " و " ﺯﻧﺪﮔﯽ ﭘﺮﻣﺎﺟﺮﺍﯼ ﻧﺎﺩﺭﺷﺎﻩ " ﺩﮐﺘﺮ ﻣﯿﻤﻨﺪﯼ ﻧﮋﺍﺩ

افتتاح آرامگاه نادرشاه توسط محمدرضاشاه بزرگ

محمد رضا شاه :«این مملکتی که ایران نام دارد و مقدّر بوده‌است که در تاریخ جهان مشعل‌دار یکی از پُرافتخارترین و درخشان‌ترین تمدّن‌های روی زمین باشد، باید جاوید بماند.»

 

آخوند و دربار صفوی!

شاه سلطان حسین و آشی که حاجت نداد
هنگامیکه اشرف و محمود افغان به اصفهان حمله کردند شاه سلطان حسین صفوی تمام درباریان خویش را فرا خواند تا چاره ای بیاندیشند هر کس چیزی گفت تا اینکه  روحانی(علامه مجلسی بزرگ)  دربار گفت :  قربانت گردم اگر آشی بپزیم که بر هر دانه از نخود لوبیای آن ده قل هو الله بخوانند سربازان ما نامرئی شده و میتوان شبیخون زده و دشمن را شکست دهیم .

بامشاوره عالِم دربار و به دستور سلطان «آش نذری» پُختند وچند میلیون قل هو الله براآن خوانده شد و به سربازان داده شد تا بخورند و «نامرئی» شوند(دشمن کورکرشود)!.

سربازان خوردند و اما«نامرئی» نشدند!.

«شاه»روحانی دربار(علامه مجلسی!)را احضار کرد و گفت:

یا شیخ ! چرا آش تو، سربازان را نامرئی نکرد! ؟

شیخ الاسلام دربارصفوی (علامه مجلسی) با شرمندگی وتأسف جواب داد: قربان! به گمانم بعضی از زنان دربار که بر نخود لوبیاها دعا خوانده بودند «حیض»،نجس بودند وآش خاصیت خود را از دست داده است!! .

«شاه» دستورداد مجدداً «آشی دیگر» پخته شود ولی «آش بی شُبهه».

امر کرد مأمورانی اززنان مجرب ،مفتش باشند (دامن همه زنان دست اندرکار آش راپایین کشیدند) تا مطمئن شوند که «حیض» نبوده وبعد امر کرد بر «نخود، لوبیاها» دعا خوانده و دوباره آش بپزند و به سربازان بدهند.

این بارهم از«آش نذری»چاره ساز نشد.

«شاه» ازعلت بی خاصیتی «آش»  پرسید.

علامه مجلسی جواب داد«تقدیردرتسلیم است!»

نتیجه این شد که شاه سلطان حسین با دست مبارک خویش تاج از سر برداشت و برسر محمود افغان نهاد.

جهانگرد فرانسوی«شاردن» می نویسد :

علمای روحانی معتقدند که در غیبت امام حق حکومت به یکی از «نائبان» امام می‌رسد، اما لازم نیست که «نائب امام»،مانند امام معصوم، جامع علوم ظاهر و باطن باشد،همینقدرکه مقبول اکثریت مردم باشدکفایت می کند.

 

آخوندها عوض نمیشوند ولی مردم آگاه تر میشوند و آخوندها باتجربه تر!/ نقش آخوندها در قتل امیر کبیر

ﺳﻔﯿﺮ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ، ﻗﺘﻞ میرزا تقی خان فراهانی (امیرکبیر) ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ "ﺣﻘﻮﻕ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ" ﭼﻨﯿﻦ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻣﯿﮑﻨﺪ:
امیرکبیر ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺑﺨﺮﯾﻢ.
ﻫﺮ ﺭﺷﻮﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﺪﻭ ﻣﯿﺪﺍﺩﯾﻢ، ﻣﯿﮕﺮﻓﺖ، ﺍﻣﺎ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﻪ ﺷﺎﻩ ﻣﯿﺪﺍﺩ...

ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺩﻭﻟﺖ ﻋﺎﻟﯿﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﻧﻮﺷﺘﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﭘﻮﻝ ﮐﺮﺩﻡ... ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩﻩ ﺷﺪ، ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻣﺎﻡ ﺟﻤﻌﻪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺟﻬﺖ ﻋﻮﺍﻣﻠﺶ ﺑﺪﻭ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ:
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻭﯼ ﺭﺍ ﺗﮑﻔﯿﺮ ﮐﻨﻨﺪ...ﻓﺮﺩﺍ ﺩﺭ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺭﻭﺣﺎﻧﯿﻮﻥ ﺑﺮ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺑﺎﻧﮓ ﺑﺮ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ: ﮐﻪ ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺍﻭ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﻣﯿﻦ ﺯﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ... ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﮔﺮﻓﺖ ﺷﺎﻩ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻋﺰﻝ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻫﻔﺘﻪ، ﻓﺮﻣﺎﻥ ﻗﺘﻞ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﻭﻃﻦ ﭘﺮﺳﺖ ﺭﺍ ﺍﻣﻀﺎﺀ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﺘﻞ ﺁﻥ ﺑﺰﺭگﻣﺮﺩ، ﺳﻮﺍﺭ ﺑﺮ ﺍﺳﺐ ﺷﺪﻡ ﺗﺎ ﻭﺍﮐﻨﺶ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﺑﺒﯿﻨﻢ. ﺩﯾﺪﻡ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﺑﻠﻪ ﻓﺮﻭﻣﺎﯾﻪ ﺑﺴﺎﻥ ﺷﺐ ﻋﯿﺪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﻭ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﻓﺮ ﻣﻠﺤﺪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺗﺒﺮﯾﮏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ...
ﺣﻘﻮﻕ ﺑﮕﯿﺮﺍﻥ ﺍﻧﮕﻠﯿﺲ ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ
✍ ﺍﺳﻤﺎﻋﯿﻞ ﺭﺍﺋﯿﻦ
ﻧﺎﺷﺮ : ﺍﻧﺘﺸﺎﺭﺍﺕ ﺟﺎﻭﯾﺪﺍﻥ
ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻧﺸﺮ : ۱۳۴۷

-------------------------------------------

همین معنی در سخن امیر به کنسول انگلیس و سفیر آن دولت نمایان است . هنوز بیش از نه ماه از صدارتش نگذشته بود که کنسول از تبریز به دیدن او آمد ، و در گزارش خود نوشت : " امیر نظام مصمم است که جلو نفوذ روحانیان را بگیرد ، گرچه می داند کاری است بس دشوار و پر خطر . ولی متذکر شد که دولت عثمانی وقتی در راه تجدید نیروی خود توفیق یافت که نفوذ علما را در هم شکست . و گفت او هم همین کار را خواهد کرد ، و یا سرش را بر باد خواهد داد ".۱ همچنین وقتی که اختلاف امیر با امام جمعه تهران بالا گرفت – وشیل (سفیر انگلیس) پای به میان نهاد ، امیر گفت : " یا باید در برابر ادعا ها و دخالت های امام جمعه ایستادگی کنم ، یا دست از سیاست و زمامداری بکشم . متاسفانه این خاص علمای پایتخت نیست ، در سرتاسر ایران ، ملایان کم یا بیش در پی قدرت هستند و می خواهند در امور سیاسی و دنیاوی دخل و تصرف نمایند "

با این وجهه نظر ، تصادم قدرت دولت و دستگاه روحانی امری محتوم بود. تحریک امام جمعه تهران به برانگیختن مردم شهر علیه امیر ، داستان معجزه کردن امامزاده تبریز و مداخله شیخ الاسلام و امام جمعه آذربایجان، و ایستادگی آنان در برابر دولت – آن کشمکش پنهانی را آشکار ساخت .

زیر تیغ تیز آفتاب و گرمای هوا، با کیسه‌ای برپشت تا کمر در سطل خم شده و به امید یافتن زباله‌ای ارزشمند، تمام سطل را زیر و رو می‌کند، سطلی که محتوای زباله‌هایی است که از نظر مردم عادی بلااستفاده است و دورانداختنی اما از نظر آنها محلی برای کسب است...

این روزها شاهد روزافزون مردان، کودکان و یا حتی زنان کیسه به دوشی هستیم که بی مهابا و هیچ خجالتی در تمام ساعات روز در سطل زباله‌های شهر خم شده و فارغ از اتفاقات اطراف خود به دنبال زباله‌هایی می‌گردند که عایدی برایشان داشته باشد، ممکن است این قضیه برای برخی افراد تأسف‌آور و گاه مسخره باشد اما خبر ندارند که همین زباله‌ها می‌تواند برای این افراد به قیمت یک شب خواب با شکم سیر تمام شود.

در محله ما مغازه حاجی ارزونی (میوه فروشی) است که قیمت میوه پایین تر از میدان میوه درآنجا عرضه میشود.. ساعت 9 شب تجمع پیرزنان و پیرمردانی است که برای جمع آوری دورریز میوه ها بدانجا سرکشی میکنند و در میوه های پلاسیده به جستجوی بخشی از میوه های خوردنی میگردند، آن طرف تر دختر و پسر شش هفت ساله ای روی برگه مقوایی نشسته اند و یک دست نایلون میوه و یک دست فال برای فروش از سرما به خود میپیچند ...

مهدی بابایی عضو شورای اسلامی شهر تهران: زباله گردی در شاًن پایتخت نیست!

بابایی با اشاره به درآمد زایی از زباله‌های خشک گفت: باید توجه داشته باشیم که قسمتی از زباله‌های خشک درآمدزا هستند که حدود ۲۵۰ میلیارد تومان است که باید یک اصلاح فرآیند در آن انجام شود که دیگر شاهد زباله گرد نباشیم.یک ایده‌ای مطرح شد که سطل‌های زباله قفل‌هایی داشته باشد که فقط عوامل مجاز اجازه داشته باشند که به مخازن دسترسی داشته باشند.

انقلاب ایران سال 1979 همچنان برای من معمایی مثل خودکشی نهنگ هاست، که گهگاهی بشکل دسته جمعی بدلایل نامعلوم اتفاق میفتد ؛
تاریخ هرگز ندیده ملتی باخود چنین کند
که با شور و شعف دست به خودکشی جمعی بزند ...!
والری ژیسکار دستن
(رئیس جمهور فرانسه 1974_1981)

کسی که فقط چکُش در اختیار دارد، همه ی دنیا را میخ می‌بیند !
تماشای مداومِ یک رسانه یا شبکه ی خبری خاص، مطالعه ی پیوسته ی کتاب‌ها یا نشریات خاص، گوش کردنِ مداومِ یک سخنرانیِ خاص، شرکت کردنِ مداوم در یک گروه سیاسی یا فکری یا مذهبیِ خاص، و به تعبیر بهتر، مسدود کردن ورودی‌های مغز به روی تنوعات فکریِ عالَم، و فقط یک مَجرا را برای طرز فکر خاصی باز گذاشتن، به تدریج و چه‌بسا ناخواسته و نادانسته، فرد را به یک رُباتِ برنامه‌ریزی شده توسط دیگران (به ویژه صاحبان زَر و زور) تبدیل می‌کند.
زندگیِ انسانی، یعنی باز کردنِ مجراهای مختلف در ذهن، و مواجه ی آگاهانه و فعالانه و نقادانه با طرز تفکرات مختلف ...
آبراهام مزلو

تنها /ادگار آلن پو

از دوران کودکی مانند آنچه دیگران بودند، نبودم.
مانند آنچه دیگران می‌دیدند، ندیدم.
نمی‌توانستم شور و شوقم را از یک چشمه بگیرم.
غم خود را از یک منشاء نگرفته‌ام
نمی‌توانم قلبم را بیدار کنم
که از نوای یکسانی لذت ببرد
و هرچه عشق ورزیدم، به تنهایی بود.
سپس، در کودکیم، در سپیده دم یک زندگی پرتلاطم
از عمق هرچه خیر و شر است ،
معمایی سربرآورد که مرا بی حرکت نگاه می‌دارد.

از سیل یا از چشمه
از صخره‌ی سرخ رنگ کوه
از خورشیدی غلتان ، که با رنگ زرد و طلاییش به دور من می‌چرخد.
از برق آسمان ، هنگامی که از کنارم پرواز می‌کند.
از رعد و طوفان
و از ابری که در نظرم
هنگامی که بقیه‌ی آسمان آبی رنگ است
به شکل دیو درآمده است.

در جیب هایم رویاها و سنگ گذاشته
از راه قدیمی می گذرم
همه چیز آنقدر آشنا و گرم است
که اشکها قلبم را می فشارند.
شهر من سرد و سراسیمه
شهر من سرد، سرد و خالی،
ولی می دانم فردا خورشید در می آید،
و من بر روی سنگها نان می گذارم
بگذار هر که می خواهد بیاید بردارد.
من می دانم فردا خورشید در می آید.
من از راه قدیمی می روم.
مارینه پطروسیان


می گویند آنچنان، آنچنان
فراموشم کرده ای
که هر گاه نامم را برند
به زحمت یادم آوری.

اما در حیاط تان هنوز
شکوفد آن نمدار* عطرآگین
که زیر سایه اش یک روز
به آغوش کشیدمت، نازنین!

و آغوشم تا به امروز
گرفته آتشی جانسوز
و هر گاه نامت را برند
دلم خون می گرید هنوز ...

آه، به راستی؟ آنچنان
آنچنان فراموشم کرده ای
که وقتی نامم را برند
به زحمت یادم آوری؟

*نوعی درخت با عطر خوشبو

آوِدیک ایساهاکیان

(عکس آودیک ایساهاکیان و شوشانیک ماتاکیان:اولین و بزرگترین عشق زندگانی شاعر)

Ասում են թե ինձ այնպես
Այնպես ես ինձ մոռացել
Որ երբ անունս են տալիս
Հազիվ միտքդ եմ գալիս:

Բայց նազելիս ձեր բակում
Այն լորին է դեռ ծաղկում
Որի քնքուշ բույրի մեջ
Քեզ գրկեցի սիրատենչ:

Ու գրկիս մեջ այսօր դեռ
Կիզող կրակ է վառել
Իսկ երբ անունդ են տալիս
Սիրտս արյուն է լալիս:

Ա՜խ, իրա՞վ է դու այնպես
Մոռացել ես ինձ այնպես
Որ երբ անունս են տալիս
Հազիվ միտքդ եմ գալիս:

Ավ. Իսհակյան-Վենետիկ

سرگردانیم در کوچه ها
من به عشق تو، تو به عشق دیگری
می سوزیم به سوز آتشها
من از شعله تو، تو از دیگری.

دلتنگ و غمگین می شویم و می خندیم
من از حرفهای تو، تو از دیگری
غرق در رویاهای شیرین می شویم
من از سیمای تو، تو از دیگری.

چه توان کرد؟ بگذار تا بخت سرکش
به یاد نیاورد ما را در این دنیا
دست کم عمر را با عشق سر کنیم
حتی اگر من به عشق تو، تو به عشق دیگری.
سیلوا کاپوتیکیان

Թափառում ենք փողոցներում
Ես քո սիրով , դու՝ ուրիշի,
Այրվում ենք մենք հրդեհներում ՝
Ես քո հրով դու՝ ուրիշի:
Կարոտում ենք, խնդում, տխրում ՝
Ես քո խոսքով դու ուրիշի,
Սուզվում քաղցր երազներում ՝
Ես քո տեսքով, դու ուրիշի:
Էհ ինչ արած, բախտը խռով,
Թող աշխարհում մեզ չհիշի,
Միայն ապրենք մենք սիրելով ՝
Թեկուզ ես քեզ, դու՝ ուրիշի…
Սիլվա Կապուտիկյան

عیب ندارد که کارها کمی خراب شدند،
نسبت به ما بی مهری ورزیدند،
پا شو! دیگر بس است قهر بمانی
از آشیانت بیرون بیا ای روح و جان کم مایه!
از آشیانت بیرون بیا و قاطی جماعت شو
تویی شاهد ساعات ورشکسته من،
تویی که کژ رفته و مدام عوض شده ای
وفکر می کنی که راه نجاتی نیست.
تو فکر می کنی که راه نجاتی نیست
و صلیب مان را به مثابه بار به دوش می کشی*.
پا شو! ای شاهد ساعات نا امیدی
پا شو! زندگی هنوز پیش روی ما است
عیب ندارد که کمی بی مهری ورزیدند
عیبی ندارد که باغ عدنی وجود ندارد.
تکانی به خودت ده! پاشو جان جانانم!
از آشیانت بیرون بیا، به خودت و خودم امیدی ده!
عیبی ندارد که کارها کمی خراب شدند
ما هرگز به دنبال آسانی و تخفیف نبوده ایم.
پا شو! روح و جان کم مایه! ای تنهای من! طفلک من!

آرمن شِکوُیان

ՎԵՐ ԿԱՑ
Ոչինչ, որ գործը մի քիչ ձախ գնաց:
Մեր հանդեպ փոքր-ինչ եղան անհոգի:
Վեր կաց, հերիք է խըռոված մընաս.
դուրս եկ քո որջից, փոքրոգի հոգի:
Դուրս եկ քո որջից, մտիր մարդամեջ,
դու ես իմ սընանկ ժամերի վըկան:
Դու ես խոտորվել, փոփոխվել անվերջ
ու կարծում ես, թե փրկություն չըկա:
Դու կարծում ես, թե փրկություն չըկա,
ու կըրում ես մեր Խաչը որպես բեռ:
Վեր կաց, հուսահատ ժամերի վըկա,
վեր կաց. մեր կյանքը առջևում է դեռ:
Ոչինչ, որ փոքր-ինչ եղան անհոգի:
Ոչինչ, որ չըկա դրախտի պարտեզ:
Մի հատ քեզ թափ տուր, վեր կաց, իմ հոգի,
դուրս եկ քո որջից, հույս տուր ինձ ու քեզ:
Ոչինչ, որ գործը մի քիչ ձախ գնաց:
Երբեք չենք փնտրել հեշտություն ու զեղչ:
Վեր կաց, հերիք է խըռոված մընաս,
փոքրոգի՜ հոգի, իմ միա՜կ, իմ խե՜ղճ:
Արմեն Շեկոյան