summer1399

http://s13.picofile.com/file/8402544192/Header.jpg

آن زمان هنوز با کفش به اتاق آمدن قبیح بود، و روی صندلی نشستن معمول نشده بود، بدون لباس بلند از قبیل عبا یا لباده به حضور بزرگان رفتن بی ادبی بود... بسا بود که در بعضی کوچه‌ها و محله‌ها متعرض فوکولی‌ها می‌شدند و اگر فحش و کتک در کار نمی‌آمد مضمون و استهزاء فراوان بود... عینک زدن جوان‌ها آن زمان خیلی به نظر غریب می آمد و حمل بر خودنمایی و فرنگی‌مآبی می‌شد... وقتی یکی از کسان من که او هم عینک می‌زد روز نهم محرم در کوچه‌ای شنید یکی به دیگری می گوید این کافر را ببین که روز تاسوعا هم عینک می زند!... با کارد و چنگال غذا خوردن آن زمان معمول نبود و با دست غذا می‌خوردیم... تصور نفرمایید که این قصه‌ها خارج از موضوع است. اینها تاریخ است و تاریخ مفید همین است... می‌دانید که امروز در تعلیم تاریخ بیشتر نظر دارند به چگونگی احوال و اخلاق و آداب و رسوم مردم و تفاوت‌هایی که به مرور زمان میکند.
محمد علی فروغی، جلد اول مقالات چاپ انتشارات طوس

http://s12.picofile.com/file/8402114200/3D005BE2_5862_4B47_AE6A_BAC0B2A93521.jpg

پنجم امرداد سالگرد جاودانگی محمدرضا شاه پهلوی

http://s13.picofile.com/file/8403879542/maxresdefault.jpg

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی   *****   دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

 

اشک دالن در سال ۱۳۵۱ در تفرش متولد شد. آموزگاری او را، که طفلی شیرخوار بود، بر درِ خانه‌ای در کوچهٔ میکده در خیابان مولوی نزدیک خیابان پهلوی در تهران پیدا کرد و تحویل پرورشگاه نارمک داد. در پرورشگاه، به‌دلیلِ گریهٔ فراوانی که می‌کرد، او را «اشک» نامیدند. هفت ماه بعد، زن و شوهری سوئدی او را به فرزندخواندگی پذیرفتند و با خود به سوئد بردند.
"اشک دالن" در سوئد بزرگ شد و حالا او بنیانگذار و رئیس انجمن ایران شناسی در منطقه اسکاندیناوی است‌. پروفسور اشک دالن میگه: من در نوجوانی فهمیدم که ایرانی ام و تصمیم گرفتم زبان و ادبیات فارسی رو یاد بگیرم.
من از وقتی تونستم اشعار حافظ و مولانا رو بفهمم به ریشه ایرانی خودم افتخار کردم حتی اگر والدینم رو نشناسم. ترجمه ی اشعار مولانا و حافظ به زبان های بین المللی، چهار مقاله درباره ی نظامی و فخرالدین عراقی از آثار اوست.

http://s13.picofile.com/file/8403186484/photo_2020_07_17_22_35_36.jpg

میگویند وقتی رضاشاه تصمیم گرفت بانک ملّی ایران را تأسیس کند برای بازاری ها پیغام فرستاد که از بانک ملّی اوراق قرضه بخرند. هیچکدام از تجّار بازار حاضر به این کار نشد.
وقتی خبر به خانم فخرالدّوله مالک بسیار ثروتمند، دختر مظفّر الدین شاه و مادر مرحوم دکتر امینی رسید به رضاشاه پیغام فرستاد که مگر من مُرده ام که می خواهی از بازاریها پول قرض کنی؟ من حاضرم در بانک ملّی سرمایه گذاری کنم.
رضا شاه هم گفت: قاجاریه فقط یک مرد و نیم داشت، مردش خانم فخرالدوله و نیم مردش آغا محمد خان قاجار بود.
و به این ترتیب بانک ملّی با پول خانم فخرالدّوله تأسیس شد...

http://s13.picofile.com/file/8403186518/photo_2020_07_17_22_35_26.jpg

 

برگرفته از کتاب : « می دانم که هیچ نمی دانم »
نویسنده : کارل_پوپر...
در میان همه آرمانهای سیاسی، آنکه ادعای خوشبخت کردن جامعه ی بشری را دارد از همه خطرناک تر است...
تلاش برای برپایی بهشت بر روی زمین، همیشه به جهنم راه برده است....
کسانی که می پندارند قادرند بشریت را سعادتمند کنند، انسان های خطرناکی هستند...
اساسا رویای ساختن بهشت بر روی زمین رویای خطرناکی است.
چرا که پس از مدتی باور می کنند که حق دارند، تعداد بیشماری انسان شرور را از میان بردارند، تا دیگران را به اصطلاح سعادتمند کنند...»

http://s12.picofile.com/file/8403478768/poper2.jpg

دکل و نفت مهیّاست بیا تا بخوریم
سفره ای معرکه برپاست بیا تا بخوریم
سفره ای باز پر از نفت و طلا و مس و گاز
دوره هم دوره ی یغماست بیا تا بخوریم
حفر کن چاه عمیقی وسطِ بیت المال
آب این چاه گواراست بیا تا بخوریم
به دلت راه نده ترسِ گرفتار شدن
پاسبان اهل مداراست بیا تا بخوریم
یک نفر آمد و بین همه دعوا انداخت
تا در این دهکده دعواست بیا تا بخوریم
نعمتِ رانت که آدم نگذشت از خیرش
سیب خوشمزه ی حوّاست بیا تا بخوریم
اختلاس آخرِ شیرین شدنِ خدمت هاست
مثل یک شیشه مربّاست بیا تا بخوریم
میخورند از قِبَلِ ما فک و فامیل و رفیق
ترکیدن هدف ماست بیا تا بخوریم
گفت تا روز مبادا نخورید از انبار
گفتم امروز مباداست بیا تا بخوریم
پیش ما که به همه وعده ی جنّت دادیم
یک بهشت است و همینجاست بیا تا بخوریم!

http://s13.picofile.com/file/8403213076/lodegi.jpg

پدیده ای به نام مدیری :

متخصصان افکار عمومی می‌گویند بهترین راه عادی‌سازی معضلات اجتماعی و عادت‌دادن مردم به آن‌ها، رویکرد لوده‌وار و مبتذل به آن‌هاست. تهی کردن‌شان از معنا، عوض‌کردن صورت مساله و کم‌کردن حساسیت جامعه با توسل به قهقهه و لودگی. هم کمی خوش‌گذرانده‌ایم و هم وجدان‌مان آسوده می‌شود که به معضل واکنش نشان داده‌ایم و می‌رویم سراغ کارمان و اما معضل هنوز پابرجاست و کمر اقشاری از جامعه که هیچ تریبونی برای بیان واقعی دردهایشان ندارند زیر فشارش در حال خرد شدن.(ناگفته نماند خیلی از این اقشار حتی پول تهیه تلوزیون برای تماشای این لودگان و لودگیشان را ندارند!)

در انبوه بحران‌ها و معضلات ریز و درشت این روزها، انتقاد اصولا کار ساده و بی‌دردسری نیست، اما زدن دولت به شکلی بی‌سابقه کار آسانی شده، نه فقط آسان که نان و آب‌دار حتی. البته نه دولت در حکومت اسلامی معنا دارد و زدن آن دردی دوا میکند و فقط به بقای الاکلنگ سیاسی کمک میکند این دولت میرود و دولت بعدی می آید ، و لودگانی امثال مدیری دراصل درخت تناور حکومت را آبیاری میکنند.

دورهمی مهران مدیری ژست انتقادی با رویکردی کاسبکارانه

مشکل دورهمی و برنامه‌هایی از این دست نگاه سرگرمی‌محور و سطحی به جامعه نیست، چرا که هدف تمامی تاک‌شوهای تلویزیونی همین است: سرگرمی و کسب درآمد. مشکل آن جایی است که چنین برنامه‌ای که تلاش کند رنگ و بوی انتقادی نسبت به خود بگیرد. نکته تلخ‌تر این است که در چنین شرایطی نه تنها معضلات واقعی جامعه مطرح نمی‌شود بلکه به تدریج آدرس غلط نیز به مردم و افکار عمومی داده می‌شود. بی‌دلیل نیست که افکار عمومی در شبکه‌های مجازی نسبت به پدیده کودکان کار فقط وقتی عکس‌العمل نشان می‌دهد که کسی کودک کار را داخل سطل زباله بیاندازد، یا نسبت به پدیده تلخ کولبری وقتی واکنش نشان می‌دهد که کولبری نوجوان در سرما یخ بزند، در غیر اینصورت اصل وجود کودکان کار و کولبران انگار به خودی خود مشکلی ندارد و این هنر امثال دورهمی‌ها و خندوانه‌هاست.

بزرگترین مشکل مواجهه سلبریتی‌هایی چون مهران مدیری با معضلات و بحران‌های فرهنگی و اجتماعی فقط این نیست که آن‌ها از قِبَل این بحران‌ها و ابراز نقدها و کنایه‌های صرفا شیک و آبکی برای خود کیسه دوخته‌اند. مشکل اصلی آن جایی است که به‌خاطر تریبونی که رسانه‌های رسمی چون صدا و سیما در اختیارشان قرار می‌دهند نقد معضلات اجتماعی به پدیده‌ای پوپولیستی و سطحی تبدیل می‌شود که از سویی سوپاپ اطمینانی است برای مدیران کشور و از سویی دیگر هیجان‌های گذرای مخاطبان شبکه‌های اجتماعی و افکار عمومی را سیراب می‌کند، دود اصلی ماجرا اما به چشم همه کسانی می‌رود که در انبوه مشکلات ریز و درشت اقتصادی و اجتماعی کمر خم کرده‌اند. مطالبه‌گری به محاق می‌رود و نسخه‌ای کاریکاتوروار و مبتذل از دردهای جامعه ارائه می‌شود که  اراده‌ای برای طرح یا حل زیربنایی برای آن‌ها وجود ندارد، در نهایت راهی است برای کسب نان و شهرت بیشتر یا برآوردن مقاصد سیاسی  این جناح‌ و آن جریان.

حال گذری بیاندازیم به حال و روز این روزای جامعه خودمان ، چند روزیست در سطح شهر پیاده پرسه میزنم و قیمت مسکن و اجاره را جویا میشوم، چندی پیش در خیابان عظیمی ، نرسیده به سه راه آذری پرسه میزدم ، در بنگاهی قیمت مسکن را پرسیدم نوساز متری 15 میلیون و قدیمی ساز 10 تا 11 میلیون البته این برای قبل از بخواب رفتن اصحاب کهف در هفته گذشته در غار بود نمیدونم الان که یک هفته گذشته چند شده! خلاصه خانومی با همسرش اومدن خانه اجاره کنن خانومه به جای آقاهه که روش نمیشد داراییشو روکنه برای بنگاهی ، صحبت کرد و گفت آقا اجاره مورد چی دارید؟، بنگاهی گفت پول چقدر دارید ، خانومه گفت ده میلیون پیش چقدر اجاره ! ، بنگاهی گفت حدود یک و هفتصد، خانومه موند چی بگه فقط هرچی تونست فحش به هرچی آخوند بود داد و رفت. بنگاهی هم شرمنده شد و اونم چند تا فحش کشید به ....

بگذریم داشتیم از مهران مدیری میگفتیم ، کمی از درآمدش بگیم:

گفته می‌شود مصطفی احمدی، تهیه‌کننده دورهمی ابتدا برای ساخت این سری از برنامه مبلغ یک‌میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان برای هر قسمت را پیشنهاد داد که با موافقت مرتضی میرباقری، معاون سیما همراه بود. که با حساسیت مردم و رسانه ها 200 میلیونش کم شد!!!!!

مدیری درباره میزان دستمزدش از برنامه دورهمی گفت:  به هیچ وجه رقم درآمدم را نمی گویم، اما درآمد میلیاردی هم ندارم؛ برخی مبالغه می کنند. شما فکر میکنید برای هر برنامه دورهمی چقدر بگیرم ۸۰۰ میلیون تومان؟ اما واقعیت این است که درآمد ماهیانه من به طور قطع از این هم کمتر است!!.

البته این مبالغ برای سال 97 است و الان معلوم نیست این مبالغ چند برابر شده!!!!!

البته خود ایشان در جایی فرموده اند که مشاغل هنری و بازیگری بعد از شغل معدن سخت ترین کار دنیاست!!! دیگه من حرفی برام نمونده فقط قرارِ یک کامیون هندوونه بار بزنن آبشون بگیرن برای ایشان و دوستانشون پست کنن.

ده میلیون پول پیش!! نداشت ..... بقول مسلمونا  خدا بخیر کنه!!

‏وای از بی شرمی شان
نانت را میدزدند
سپس تکه ای از آن را باز می گردانند و دستور می دهند تا از آنها تشکر کنی ....

👤 غسان کنفانی

http://s12.picofile.com/file/8403847434/kanfani.jpg

 

یادبود کوروش بزرگ در پارک بالبوا سن دیگو کالیفرنیا
نمادی از قدرت فرهنگی ایران زمین

http://s13.picofile.com/file/8401580268/46501385_1275999422525390_1706160373763145728_n.jpg

http://s12.picofile.com/file/8401296776/photo_2020_06_27_22_59_232e.jpg

ژان دیولافوا در کتاب خاطراتش می‌گوید:
دیروز گاو سنگی بزرگی را که در روزهای اخیر پیدا شده‌است با تاسف تماشا می‌کردم، در حدود دوازده هزار کیلو وزن دارد! تکان دادن چنین تودهٔ عظیمی غیرممکن است. بالاخره نتوانستم به خشم خود مسلط شوم، پتکی بدست گرفتم و بجان حیوان سنگی افتادم. ضرباتی وحشیانه به‌او زدم. سر ستون در نتیجه ضربات پتک مثل میوهٔ رسیده از هم شکافت....

________________________________________________________

اینگونه آثار ارزشمندی از تمدن ایران و عیلام شکسته و سالم، آسیب دیده و نادیده راهی موزۀ لوور گردید تا زینت بخشِ یکی از معروفترین موزه های جهان شود. شوش غارت شد و موزه لوور به گنجینه ای از هنر ایران و عیلام تبدیل گشت.

زوج فرانسوی دیولافوا در سال ۱۸۸۱ نخستین بار به ایران آمدند. آن ها از راه قفقاز وارد ایران شدند و با گذشتن از تبریز و قزوین به تهران رسیدند و به کمک دکتر تلوزان به حضور ناصرالدین شاه شرفیاب گشتند.

دستاوردها (و غارت‌های) زوج دیولافوا از شوش آن قدر ارزشمند بود و برای فرانسه پربها بود که به خاطر آن به این زوج نشان افتخار لژیون دونور / Légion d'honneur داده شد! یکی از موزاییک‌های کاخ شوش که زوج دیولافوا به فرانسه بردند و اینک در موزه‌ی لوور پاریس نگهداری می‌شود. در سال ۱۸۸۵ بخشی از این اموال غارتی در راه فرانسه به خاک عثمانی رسید. دولت عثمانی ۵ هزار فرانک حق گمرک طلب کرد و تقی‌الدین، حاکم بغداد، گفت باید ۵۵ صندوق از این محموله به موزه‌ی استانبول داده شود.

بیشتر بدانید

کاخ آپادانای شوش/

چی دادیم چی گرفتیم:

بنیانگذار آموزشگاه‌های مختلط

سه تیر ۱۳۶۶؛ ۳۳ سال پیش  بدرالملوک بامداد در تهران درگذشت. می‌گفت: ‌«زندگانی از ابتدای تمدن بشر تا به حال به جهت بروز و ظهور رساندن هوش و کفایت زن مهیا نبوده است».

بدرالملوک بامداد در سال ۱۲۷۷ در تهران زاده شد. پدرش بازرگان و مادرش شیفته ادبیات بود.
۵۱ ساله بود که از دانشگاه کلمبیای نیویورک "فوق لیسانس آموزش و پرورش کودکان" گرفت و به ایران بازگشت. پایان‌نامه او سال‌ها پس از درگذشتش با عنوان "از تیرگی به سوی روشنایی" به انگلیسی در آمریکا منتشر شد.
۵۳ ساله بود که نخستین دبستان مختلط در ایران را در تهران گشود تا آموخته‌هایش در آمریکا را به کار بندد.

http://s13.picofile.com/file/8400942176/photo_2020_06_24_08_41_34.jpg

‌ فریدون فرخزاد تعریف میکرد
که به دیوید دوست انگلیسیم گفتم : شما انگلیسی‌ها آدم‌های پستی هستید که ما ایرانی‌ها را استعمارکردید ، شرم نمی‌کنید از رفتارتان ؟!
دیوید گفت ، این مردم شما بودند که اجازه استعمار شدن را به سیاستمداران ما دادند ، شما ایرانی‌ها قرن‌هاست مانند یک صد دلاری هستید که بر روی زمین افتاده‌اید ما بر نداریم روس‌ها یا آمریکایی‌ها بر میدارند به جای اینکه یقۀ ما را بگیری مردم سرزمینت را آگاه کن...

http://s13.picofile.com/file/8400951426/_104470842_9903.jpg

روزگاری که حرف پادشاهان ایران سکه داشت

نامه ای با دست خط و امضای
ملک عبدالعزیز، بنیانگذار نظام
سعودی در عربستان در سال
۱۳۴۷ ه-ق که در آن از نام درست
"خلیج‌ فارس" استفاده کرده است.

http://s13.picofile.com/file/8400056234/775034_484.jpg

جالب است بدانید که اسکندرمقدونی قهرمان دنیای غرب وقتی وارد قلمرو ایران شد، دیوارهایی عجیب در رودخانه ها دید که سریعا دستور داد تخریب شوند، زیرا خیال میکرد استحکامات دفاعی هستند
چون تا بحال سد و آب بندهای عظیم ندیده بود !!

http://s13.picofile.com/file/8400055568/photo_2020_06_14_20_53_16.jpg

http://s12.picofile.com/file/8399054400/photo_2020_06_03_16_42_54.jpg

مورخین یونانی‌ازجمله‌ هرودت، کمبوجیه، پسرِ کوروش را متهم به قتل آپیس گاو مقدس مصریان کرده اند و نقل کرده اند که کمبوجیه پس از آنکه خنجر خود را به پهلوی آپیس وارد کرد فریاد زد این چه خدایی است که خون دارد.
ولی بعد از گذشت تقریبا ۲۵ قرن سنگ نگاره مصری کشف شد که کمبوجیه را در حال احترام به آپیس نشان می دهد.

هرودوت می‌گوید که ایرانیان به کمبوجیه «جبار» می‌گفتند زیرا او نیمه‌دیوانه، ستمگر و گستاخ بود؛ اما این ارزیابی، نشان‌دهندهٔ تبلیغات منفی مصری‌ها در دوران پس از کمبوجیه است. مورخان یونانی گزارش می‌دهند که کمبوجیه، گاو آپیس را با خنجر زخمی‌کرد و این گاو چندی بعد بر اثر زخم خنجر کشته شد. اما در مطالعات تازه‌ای که براساس کاوش‌های باستان‌شناسی صورت گرفته، نتایج تازه‌ای دربارهٔ اتهامات مورخان به کمبوجیه را روشن می‌سازد؛ بر پایهٔ نوشته‌های رسمی درون مقبرهٔ گاوهای آپیس، مشخص شده که یک گاو در ششمین سال سلطنت کمبوجیه، زمانی که او به نوبه و اتیوپی رفته بود، بی‌آنکه در مصر باشد مرده بود. گاو بعدی هم در ماه اوت سال ۵۲۵ پیش از میلاد مُرده و در تابوتی از جنس سنگ گرانیت قرار گرفته و دفن شده‌است. این واقعه چهار سال پس از مرگ کمبوجیه روی می‌دهد.

بر پایهٔ سنگ‌نبشتهٔ بیستون و متون رسمی بابلی، کمبوجیه پس از ماه ژوئیه سال ۵۲۲ پیش از میلاد درگذشته‌است. بر اساس گفته‌های هرودوت، او در راه بازگشت به ایران، در سوریه بود که خبر برتخت‌نشینی گئومات را از جارچی دریافت کرد. داریوش بزرگ در سنگ‌نبشتهٔ بیستون می‌گوید او «به مرگ خود مُرد».
این یافته‌ی باستانی نشان می‌دهد حرف های هرودوت، که منبع نشر بسیاری از تاریخ های ضد ایرانی است، دروغ هایی بیش نیستند.
کمبوجیه مانند پدرش همیشه به ادیانِ کشورهایی که فتح میکرد احترام می گذاشت.

مزار سردار سپاه اسلام در سرکان

ابوالمحجن (ابو محجن ـ بومحجن) ثقفی یکی از سرداران سپاه اسلام بود که در جنگ‌های سپاه اسلام با لشکریان ساسانی (جنگ قادسیه، جلولا و نهاوند) شرکت فعال داشت. وی اهل طائف عربستان بود و در سال نهم هجری با قبیله‌اش به اسلام گروید

 ابومحجن در جنگ قادسیه، که ابتدا پیروزی با لشکریان ساسانی بود، باعث پیروزی و غلبۀ سپاه اسلام شد؛ برای نمونه در کتاب اخبارالطوال در شرح فتوحات اسلامی مربوط به دورۀ خلافت عمر آمده است: «ابو عبید … با مردم به سوى ایرانیان رفت. ابو محجن ثقفى را که پسر عمویش بود به فرماندهى سواران گماشت و خود در قلب سپاه ایستاد،در کتب معتبر تاریخی (مرآت البدان و گنج دانش و فرهنگ دهخدا) چنین آمده که او در سال دوازدهم هجرت در جنگ نهاوند مجروح و برای مداوا به سرکان مراجعه کرد و در اینجا از دنیا رفت و در محل فعلی مدفون گردید.
او همان کسی بود که بیست هزار ایرانی را در نهاوند کشت.
البته نه فقط در نهاوند، بلکه در جنگ های دیگر هزاران انسان بی گناه دیگر را نیز با شیوه مخصوص خود (بریدن سر)، از جمله جنگ قادسیه به قتل رساند.
این شخص مانند همراهانش سعدبن ابی وقاص و ....عمل کرد و در نهایت توسط ایرانی ها کشته شد!
همانگونه که در عکس می بینید وی در شهری کوچک در مجاورت نهاوند دفن شده و مردم ایران از وی تقدیر کرده و عجیب تر از همه برایش سنگ قبر هم بنا کرده اند!
با چشم خود ببینید ایرانی جماعت چه گونه عرب زده شده؟!

http://s13.picofile.com/file/8398928142/mazar.jpg

به روی عکس ها کلیک کنید تا

تا رنگ ها با شما سخن بگویند

http://s13.picofile.com/file/8401770168/640.jpg

‏گرما چه میداند که سرما چیست ؟
‏زخم می داند که نمک چیست
‏آنکه به خیلی ها زخم زده است
‏چگونه می فهمد که درد چیست ؟
‏بارویر سِواک

http://s13.picofile.com/file/8402475768/DZAMxIDW4AA5cGD.jpg

ای درنا! باز هم آمدی، مقدمت مبارک

به سوی جنوب پرواز کن ، سفر بخیر

ای مرغی که آب و خاک میهنت را مشتاقی

نمی دانم بر تو حسادت بورزم

                                   یا بر تو افسوس بخورم

دیری نخواهد پائید که به منزل خواهی رسید

و با چشم ، کشتزارانِ آباد را ، بایر خواهی دید.

و وطن بیچاره ما را تلی از خاک کرد و رفت

اما هزاران بار خوشا تو ای درنا!

غریبی مثل من را چه کسی ، و چگونه درمان می کند

باز هم تو که می روی و می رسی و آتش اشتیاقت را

                                                             فرو می نشانی

هوانس هوانیسیان(1864-1929)

http://s12.picofile.com/file/8400962100/WGUVgsoIaUj3OCAh.jpg

ՀԻՆ ՕՐՀՆՈՒԹՅՈՒՆ

 

Կանաչ, վիթխարի ընկուզենու տակ,
Իրենց հասակի կարգով, ծալպատակ,
Միասին բազմած,
Մի շըրջան կազմած,
Քեֆ էին անում
Եվ ուրախանում
Մեր հըսկա պապերն ու մեր հայրերը՝
Գյուղի տերերը։
  ***
Մենք, առույգ ու ժիր գեղջուկ մանուկներ,
Երեք դասընկեր,
Նըրանց առաջին գըլխաբաց կանգնած,
Ձեռքներըս խոնարհ սըրտներիս դըրած,
Զի՜լ, ուժեղ ձայնով նըրանց ըսպասում―
Տաղ էինք ասում։
  ***
Երբ զըվարթաձայն մեր երգը լըռեց,
Մըռայլ թամադեն բեխերն ոլորեց,
Նըրա հետ վերցրին լիք բաժակները
Բոլոր մեծերը
Ու մեզ օրհնեցին. ― «Ապրե՛ք, երեխե՛ք,
Բայց մեզ պես չապրեք...»
  ***
Ժամանակ անցավ, նրանք էլ անցան,
Զըվարթ երգերըս վըշտալի դարձան.
Ու ես հիշեցի մեր օրը լալիս,
Թե մեզ օրհնելիս
Ինչու ասացին. — «Ապրե՛ք, երեխե՛ք,
Բայց մեզ պես չապրեք...»
  ***
Խաղաղությո՜ւն ձեզ, մեր անբա՛խտ պապեր,
Ձեզ տանջող ցավը մե՛զ էլ է պատել։
Այժըմ, տըխրության թե քեֆի ժամին,
Մենք էլ՝ օրհնելիս մեր զավակներին՝
Ձեր խոսքն ենք ասում. ― «Ապրե՛ք, երեխե՛ք,
Բայց մեզ պես չապրեք...»

 

 

دعای قدیمی

زیر درخت گردوی سبز و بزرگ
هم سن هم به ترتیب نشسته
در کنار هم ، یک حلقه درست کرده ،
کیف و شادی می کردند
پدران و پدربزرگان تنومند ما
صاحبان دهکده.
  ***
ما ، بچه های شاد و خرم و بازیگوش ،
سه همکلاسی ،
رو به روی انها بدون کلاه ایستاده
در حالی که دستانمان روی قلب های فروتنمان بود
با صدای ریز وبلند منتظر آنها بودیم
و برای آنها شعر می خواندیم
  ***
وقتی طنین آهنگ شعر ما فرو نشست
بزرگِ میز با اندوه در حالی که سیبیل های خود را می پیچاند
همراه او لیوان ها را بلند کردند
همه بزرگسالان
و به ما گفتند زنده باشید بچه ها
اما مثل ما زندگی نکنید
  ***
زمان سپری شد و آنها هم رفتند
آهنگهای شاد من محزون شدند .
و من گریه کنان روزی را به یاد آوردم
همان حرف گذشتگان ما
که چرا گفتند زنده باشید بچه ها
اما مثل ما زندگی نکنید
  ***

روحتان شاد ای پدران بداقبال ما
دردی که شما را رنج میداد ما را هم احاطه کرده
اکنون چه هنگام شادی و چه هنگام غم
ما هم به فرزندانمان
حرف شما را می گوئیم
زنده باشید بچه ها
اما مثل ما زندگی نکنید


Hovhannes Tumanian