ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

2025APR

در سرزمین شاهان، شاه هرگز نمی میرد

 

وقتی دیوار برلین را خراب کردند
همه خوشحال بودند.
یک زن سالمند از آلمان شرقی می‌گفت:
ما تنها مردمی هستیم
که برای بازگشت
به سی سال قبل خوشحالیم!!!

 

The choice is yours!

 

مذاکره با اختاپوس!!

Աշխարհում ամենամեծ սուտը բնավ էլ սուտ չէ, այլ մարդու հնարած հեքիաթն է իր մասին, որը վեր է հանել ամեն ինչից ու երկրպագում է:

Սեյրան Գրիգորյան  / Ինչո՞ւ ես տխուր

بزرگترین دروغ دنیا اصلا دروغ نیست، بلکه افسانه ای است که انسان برای خودش اختراع کرده و آن را بالاتر از هر چیز دیگری قرار داده و می پرستد.

چرا غمگینی؟سیران گریگوریان

Աշխարհիս երեսին եթե տեսնել կուզես, ինչ որ սրտիդ ուզածն է՝ պետք է նայիս փակ աչքերով։
Լևոն Շանթ / Հին Աստվածներ 

 اگر می‌خواهی آنچه دلت می‌خواهد در چهره دنیا ببینی، باید با چشمان بسته نگاه کنی.
لئون شانت / خدایان باستان

Եթե կանայք տղամարդ դառնային թեկուզ մի օրով` աշխարհի գործերն այնպես կխառնեին, որ նորից շտկելու անզորությունից ինքնասպան կլինեին նույնիսկ աստվածները:

Հայկ Խաչատրյան / Տիգրան Մեծ

اگر زن‌ها مرد می‌شدند(جای زن و مرد عوض میشد)، حتی برای یک روز، امور دنیا چنان به هم می‌خورد که حتی خدایان هم از ناتوانی در رفع آن دست به خودکشی می‌زدند.

هایک خاچاطریان / تیگران کبیر

زندگی در جایی که
یک مشت نادان دور و برت باشند
سخت است.
اما زندگی در جایی که قدرت
در دست همان نادانان باشد
وحشتناک است.
آلبر کامو

only bibi could stop u

 Ինչքա՜ն է պատահում, երբ մաքուր դեմքով, սակայն կեղտոտ հոգով մարդիկ որոշում են, թե ով ինչ արժե:

Սեյրան Գրիգորյան  / Ինչո՞ւ ես տխուր

چقدر اتفاق می افتد !! که افرادی با چهره ای پاک اما روحی کثیف تصمیم می گیرند که چه کسی چه ارزشی دارد!؟

سیران گریگوریان / چرا غمگینی؟

Լավից, վատից ապրում ենք: Ապրեք ձեր կյանքը: Հնարավորություն է տրվել սովորելու՝ սովորեք, գիությամբ զինված մարդն իր ազգի ամենահզոր զինվորն է: Պարտադիր չէ՝ զենք առնեք ձեռքներդ: Ձեր վարքով, ձեր խելքով էս աշխարհը լավը դարձրեք:

Վարդուհի Առաքելյան / Մի հատիկ օր

چه خوب ... چه بد ، ...زندگی جریان دارد، پس زندگی خودمان را داشته باشیم
به شما فرصت یادگیری داده شده است..
مردی که به دانش مسلح است،..نیرومندترین سرباز ملتش است..
مجبور نیستی اسلحه به دست گیری!
با رفتار و ذهنت این دنیارا به مکانی بهتر تبدیل کن
..

واردوهی آراکلیان / یک روز خاص

Մարդիկ չեն տառապում, այլ իրենք իրենց տառապեցնում են, որովհետև չգիտեն, որ հակադրելու համար պետք է տեսնել, վայելելու համար պետք է ճանաչել, տիրանալու համար պետք է տալ: Գեղեցիկ հոգի վայելելու համար պետք է գեղեցկացված լինես, ազնվական կյանք գնահատելու համար պետք է նույն բարձունքին հասած լինես, իսկ նույն բարձունքին հասնելու համար պետք է ճանաչես ինքդ քեզ:

Նահանջը առանց երգի / Շահան Շահնուրի

مردم رنج نمیکشند، بلکه به خودشان رنج میدهند،زیرا نمی دانند که برای مخالفت باید دید ، برای لذت بردن باید دانست ،  برای بدست آوردن باید بخشید ، برای لذت بردن از یک روح زیبا باید زیبا شد، برای داشتن یک زندگی کامل باید بالغ شد ، و برای رسیدن به اوج باید خود را شناخت...

شاهان شاهنور / عقب نشینی بدون آهنگ

Մարդիկ այսպես են. Սիրում են իրենց համար սեփական ձեռքերով կուռքեր կերտել և սեփական ձեռքով էլ ջարդուփշուր անել…

Էդուարդ Ավագյան / Մի կյանքը քիչ է

مردم این  طور هستند که دوست دارند با دستان خود بت هایی برای خود  بسازند و سپس با دست خود آنان را بشکنند...

ادوارد آواگیان / زندگی کوتاه است

محسن!! ذلیل مرده بازم با شلوار پاره برگشتی؟!
محسن هم مثل همیشه هیچ چی نگفت ...فوری قایمکی رفت سمت پشت بوم تو سایه ی بهار خواب یه زیلو انداخت و از فرط خستگی رفت به چرت
یه ربع نگذشته بود که ننه اش اومد سراغش و یه لگد آروم بهش زد ...:
مگه با تو نیستم!!
اونم زیر چشمی یه نگاه انداخت و خودشو به خواب زد
ننه هم شلوار به دست برگشت پشت میز خیاطی رفت و شروع به وصله کردن شلوار محسن کرد..
محسن و من از اول راهنمایی همکلاس بودیم...عشق فوتبال بود ..با ننه اش مثل کارد و پنیر بود..بعد تعطیلی مدرسه یک راست می رفت زمین فوتبال پشت بلوار استادمعین ...تا غروب مثل .. دنبال توپ می دوید...ننه اش هم از دستش دلش خون بود
من درسم تو مدرسه خوب بود ...ننه اش همش من رو به رخ محسن می کشید و بهش میگفت چرا مثل ... نیستی؟!..
تو نمیخوای آینده ات رو بسازی..درستو بخون..
خلاصه از قضا دوسال گذشت... یک روز تو مدرسه بودیم زنگ ورزش یک نفر از بیرون اومد مدرسه و به تماشای فوتبال تیم های دو کلاس سوم راهنمایی نشست ...ما هم موندیم این کیه؟! وقتی بازی تموم شد یه سره رفت سراغ محسن !! و بهش یک برگه داد و گفت فردا بیا دفتر باشگاه..
پرس و جو کردیم..از طرف باشگاه استقلال بود
خلاصه ازون روزبه بعد محسن دیگه یه محسن دیگه شد...
چندروز بعد عکس محسن رو تو روزنامه ورزشی زده بودن و دست بچه های کلاس بود...
"محسن گروسی پدیده جوان"
محسن یک شبه ره صد ساله رو طی کرد ... و از دست غُر زدن های ننه سکینه هم راحت شد....

Sharghiye ghamgin

Լիներ հեռու մի անկյուն
Լիներ մանկան արդար քուն
Երազիս մեջ երջանիկ
Հաշտ ու խաղաղ մարդկություն
Հովհաննես Թումանյան

کاش کنج دوردستی می بود ‏
خواب معصوم کودکی بود
در رؤیایم شادمانه‏
صلح وصفا بر آدمی بود
هُوهانِس تومانیان

وقتی بچه بودم پدربزرگم فوت کرد. مجسمه‌ساز بود، آدم خیلی مهربونی که دلش دریایی از عشق برای دنیا بود. به محله‌های ضعیف شهر هم کمک می‌کرد. برامون اسباب‌بازی می‌ساخت و کلی کارای دیگه تو زندگیش انجام داد. وقتی مُرد، یه‌دفعه فهمیدم به‌خاطر خودش گریه نکرده‌م، بلکه به‌خاطر کارایی که انجام داده بود گریه کردم. گریه کردم چون ممکن نبود اون دوباره بتونه اون کارا رو انجام بده. دیگه چوب نمی‌تراشید، دیگه تو حیاط‌خلوت برامون کبوتر و قُمری پرورش نمی‌داد، دیگه ویولون نمی‌زد و برامون جوک تعریف نمی‌کرد، دیگه خبری از این چیزا نبود. بخشی از ما بود، و وقتی فوت کرد همه کارا متوقف شد، و دیگه هم هرگز کسی نتونست مثل اون انجامشون بده. نظیر نداشت. مرد مهمی بود. با مرگش کنار نیومدم. بعضی وقتا فکر می‌کنم چه مجسمه‌های فوق‌العاده‌ای می‌تونست خلق بشه، ولی مرگش نذاشت. دنیا چه جوکای باحالی رو از دست داد. کبوترای خانگی از چه دستایی بی‌نصیب موندن. به جهان شکل داد. به این جهان خدمت کرد. شبی که رفت، دنیا فقیرتر شد

فارنهایت ۴۵۱ / ری برادبری

Ա՜յ, խոսքի օրինակ, էս շաքարը գցեցիր չայի մեջ, հալավ, կորավ, չկա. բայց չայն անուշցավ։ Էնպես էլ լավ մարդը կմեռնի, բայց նրա լավ գործը աշխարքը կանուշցնե։ Թե չէ առանց լավ մարդու աշխարքը շա՜տ դառն է՝ օձի լեղի...
Ավետիք Իսահակյան / Համբերանքի չիբուխը

(ما آدما ) مثال قندیم... میندازیم  تو چای آب میشه، گم میشه و ... میره!! اما از بین نمیره ... انسان خوب میمیره اما عمل نیکش باقی میمونه (دنیا فراموش نمیکنه) ... دنیا هم بدون آدم خوب مثل زهر مار تلخه!!....

آوتیک ایساهاکیان / دودِ تحمل

Հին Ընկեր! 

Հեռացան մեզնից մեր հին օրերը,
Մոտենում են նոր ժամանակներ,
Ո՞ւր ես դու կորել, իմ բարեկա՛մս,
Ո՞ւր ես դու կորել, իմ հի՛ն ընկեր:
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք ո՞ւր ես դու կորել,
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Չեմ կարող ես քեզ գտնել:
Ի՞նչ կախարդ է քեզ կախարդել,
Ի՞նչ թակարդ ես դու ընկել,
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Ես կարող եմ քեզ փրկել:
Հեռացան այն հին ու գորշ օրերը,
Մոտեցան պայծառ ժամանակներ,
Փոխվեցին կարծես թե հին տերերը,
Նրանց տեղ եկել են նոր տերեր:
Նոր տերերի մոտ դեռ խրախճանք է,
Նոր տերերը դեռ չեն կշտացել,
Հին տերերի մոտ անհուն զարմանք է,
Թե նորերն ինչքան են հղփացել:
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք նո՞ւյնն ես մնացել,
Նիհարե՞լ ես դու, թե լցվել
Ու հետույքդ հաստացրել,
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Քեզ պաշտոն դեռ չեն տվել,
Քեզ իմ լա՛վ, իմ անգի՛ն ընկեր,
Նոր տերերը չե՞ն գնել:
Այս աշխարհը նույնն է, բարեկա՛մս,
Չփորձես հանկարծ նրան փոխել,
Փոխվեցին կարծես հին տերերը,
Նորերը խաղում են հին դերեր:
Եվ մեր նորընծա ու խիստ տերերը
Մեզ դարձյալ փորձում են վախեցնել,
Մենք ասում ենք՝ դրանց տիրու մերը,
Մահը մեր վաղուց ենք մենք տեսել:
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք նո՞ւյնն ես մնացել,
Ո՞ւմ հետ ես արդյոք հաց կիսել
Եվ ո՞ւմ հետ ընկերացել:
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Դու քո գույնը չե՞ս փոխել,
Քեզ իմ լա՛վ, իմ անգի՛ն ընկեր,
Նոր տերերը չե՞ն…
Մեզ սեղմում են նոր ժամանակները,
Ինչպես երկաթե պնդօղակներ,
Մինչև վերջ ձգեք ձեր գոտիները,
Պետք է դիմանալ ու դիմադրել:
Եվ մեր անտարբեր ու բութ դեմքերը
Դարձել են արդեն մութ դիմակներ,
Մենք ընբռնումով տանում ենք բեռը,
Որը չենք կարող չհանդուրժել:
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք նո՞ւյնն ես մնացել,
Ո՞ւմ հետ ես արդյոք հաց կիսել
Եվ ո՞ւմ հետ ընկերացել:
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Դու քո գույնը չե՞ս փոխել,
Քեզ իմ լա՛վ, իմ անգի՛ն ընկեր,
Նոր տերերը չե՞ն.. կերել:

Ռուբեն Հախվերդյան

دوست قدیمی!

روزهای پیشین گذشته اند
و روزهای جدید می آیند...
دوست من کجا می روی....
دوست قدیمی من کجا می روی؟!
دوست قدیمی و بی قیمت من
تو کجا گمشده ای؟
دوست قدیمی و بی قیمت من
نمی توانم تو را بیابم
کدام جادوگری تو را جادو کرده است ؟!
در دام و تله چه کسی افتاده ای ؟
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا می توانم تو را نجات دهم ؟
آن روزهای کهنه و خاکستری گدشتند
روزهای شفاف فرا رسیدند
تو گویی ...صاحبان قدیمی عوض شدند
جای آنان صاحبان جدید آمدند
هنوز در میان صاحبان جدید بساط عیاشی برپاست
آنها هنوز سیر نشده اند
صاحبان قدیمی بی نهایت متحیرند
که صاحبان جدید تا چه حد خود را گم کرده اند!
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا همانی مانده ای که بودی؟
لاغر شده ای یا چاق
و پشت و شکمت را گنده کرده ای؟
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا تاکنون پست و مقامی به تو نداده اند؟
تو را ای دوست خوب و بی قیمت من
صاحبان جدید قیمت نکرده اند؟
این دنیا همان است ای رفیق
سعی نکن آن را عوض کنی
انگار صاحبان قدیمی عوض شدند
اما صاحبان جدید همان نقش های قدیمی را بازی می کنند
و صاحبان تازه نفس و سخت گیر ما
دوباره سعی می کنند ما را بترسانند
اما ما می گوئیم : بر پدر و مادرشان...!
ما مرگ خود را خیلی وقت است که دیده ایم
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا همانی مانده ای که بودی؟
با چه کسی نانت را تقسیم کرده ای
و با چه کسی پیمان دوستی ریخته ای؟
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا تو رنگت را عوض نکرده ای؟
تو را ای دوست خوب بی قیمت من
صاحبان جدید ن ......ه اند؟
دوران جدید بر ما فشار می آورد
همچون مهره های آهنین
کمربندهای خود را محکم ببندید
باید تحمل و استقامت کرد
و چهره های بی تفاوت و خنثای ما
دیگر تبدیل به نقاب های تاریک شده اند
ما با درک این وضع این بار را تحمل می کنیم
چرا که گزینه دیگری نداریم
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا همانی مانده ای که بودی؟
با چه کسی نانت را تقسیم کرده ای
و با چه کسی پیمان دوستی ریخته ای؟
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا تو رنگ خود را عوض نکرده ای؟
تو را ای دوست خوب و بی قیمت من
صاحبان جدید نخورده اند!؟
روبن هاخوردیان

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد