ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

2025July

تو باید بدانی که خود کوروش دیگری، شهریارا،

تو باید بدانی به تاج کیان افسری، شهریارا،

جدا از تو ایران بود جسم بی جان،

تو باید بدانی...، که باید بمانی،

آینده ما چیزی مانند گذشته ماست و اگر یک بار با اکراه گناه کرده باشیم، بارها در زندگی آن را با رضایت و شعف تکرار خواهیم کرد!
تصویر دوریانگری // اسکاروایلد

Մեր գալիքը սովորաբար նման է մեր անցյալին, և եթե մի անգամ մեղանչել ենք դժկամությամբ, դա կրկնում ենք կյանքում բազմաթիվ անգամ, բայց արդեն բավականությամբ:
Օսկար Ուայլդ // Դորիան Գրեյի դիմանկարը

Մարդը ճակատագրով դատապարտված է: Ստրկու­թյունը նրա համար պարտք է դառնում, և նա սկսում է ծառայել: Ստալինիզմը ազատության դրոշ է հորինել, որ բռնու­թյամբ ամեն բան ենթարկի իրեն: Եվ դրա կողքին մարդը վախենում է կյանքի հրաշքը կորցնելուց և հա­նուն դրա արդարացնում է իր ստրկամտությունը: Նույն ստրուկը հայտարարում է՝ ամեն բան ստրկության դեմ, սակայն իր ամբողջ վարքը ստրկամտությունն է: Այդ ստրուկները գոհ են աշխարհից, որ իրենց չեն զրկում ստրուկ լինելուց:

Սեյրան Գրիգորյան  //

Ինչո՞ւ ես տխուր

انسان محکوم  به سرنوشت است...

بردگی برایش به یک بدهی تبدیل می‌شود و او شروع به خدمت می‌کند...

استالینیسم پرچم آزادی را اختراع کرد... که با زور همه چیز را به سلطه خود درآورد و در کنار آن انسان میترسد که معجزه زندگی را ازدست بدهد...

و بنابراین بردگی خود را توجیه می‌کند...

همان برده اعلام می‌کند که همه چیز علیه بردگی است، اما تمام رفتار او بردگی است...

آن بردگان از دنیا راضی‌اند که از بردگی محروم نمیگردند...

چرا غمگینی؟ // سِیران گریگوریان

inchu? yes tekhur

هرچه کوشیدم در این سرزمین ؛
دو صندلی کنارهم بگذارم
تا زن و آزادی کنار یکدیگر بنشینند نشد...
همیشه مردی تسبیح به دست ..آمد و جای زن نشست...
شیرکو بیکس-شاعر معاصر کرد

مگر من از وطنم چه می خواستم؟
به غیر از نانی وگوشه ای اَمن وجیبی با حرمت
وبارانی از عشق! و پنجره ای باز
که آزادی و عشق به من دهد؟!
من چه می خواستم؟
در این حد که به من نداد!
برای همین نیمه شبی دری را شکستم ...
و رفتم ...
برای همیشه رفتم...
شیرکو بیکس<شکوفه های گیلاس>

نشر پیله  / ترجمه‌‌ی شیما سرتاج

حکمرانی که سودای سلطان عثمانی شدن دارد

و این مملکت
هر شب ما را
با حسی از درماندگی و ناچارى
به خواب می‌برد
و صبح روز بعد
با احساسی از شرمساری
که متعلق به ما نیست ،
بیدار می‌کند!
اِجِه تِمِلکوران

Ece Temelkuran

محمد‌علی فروغی: «امروز درس تاریخ اروپا را تدریس کردم.
یکی از شاگردان پرسید چرا اروپا این‌قدر پیشرفت کرده و ما عقب مانده‌ایم.
پاسخ دادم که اروپا از تجربه‌های شکست خود درس گرفت، اما ما هنوز شکست‌هایمان را انکار می‌کنیم.»

«و هنگامی که طوفان به پایان رسد، به یاد نخواهی آورد که چگونه از آن گذشتی، یا چگونه توانستی زنده بمانی. حتی مطمئن نخواهی بود که آیا طوفان واقعاً تمام شده است یا نه. اما یک چیز قطعی است:وقتی از طوفان بیرون بیایی، همان شخصی نخواهی بود که وارد آن شده بودی. تمام هدف این طوفان همین است.»

کافکا در کرانه - هاروکی موراکامی

Մարդիկ այն չեն, ինչ երևում են։ Մեր ժամանակներում մարդը շատ է բարդացել իր էությամբ … Ուրիշ բան մտածում, ուրիշ բան խոսում, հակառակ իրենց էության գործում… Մարդու մեջ դրել են ինչ-որ չար զսպանակներ, լարում են իրենց ուզած ձևով և բաց թողնում։ Ու մարդիկ չար են՝ հակառակ իրենց կամքի, իրենց խմորի։

Հիվանդ արդարության կենացը խմենք, ծանր է նրա դրությունը, բայց նա չի մեռնի։ Երբ հիվանդ է արդարությունը, մարդիկ խեղճանում են, մանրանում, դառնում երկերեսանի, չար, եսամոլ, ստորաքարշ։ Նրանք քծնում են, լիզում իրենց ոտնակոխ սապոգները, ասում են խոսքեր, որոնց հետ համաձայն չեն, բայց կատարում են, որովհետև արդարությունը հիվանդ է, չի կարող նրանց կարգի բերել։

Գուրգեն Մահարի / Ծաղկած փշալարեր

انسان ها همانی نیستند که نشان می دهند. در این زمانه انسان از لحاظ ماهیت خویش خیلی پیچیده شده است. چیزی می اندیشد و چیز دیگری می گوید، بر خلاف فطرت و درون مایه خود عمل می کند... در درون آدم ها فنرهای بدی (امیال شیطانی) کار گذاشته اند که آنها را به صورت دلخواه کنترل و رهایشان می سازند، و آدم ها بر خلاف خواست و نفس خویش بد و پلید می شوند.

...به سلامتی عدالتِ مریض بنوشیم! حال و روزش خوش نیست، اما نخواهد مرد!!. وقتی عدالت بیمار می شود، آدمها زبون می گردند، کوچک ، دورو، خودخواه و فرومایه می شوند.آنها تملق می کنند، چکمه های لگدمال کننده را می لیسند، حرفهایی می زنند که قبول ندارند، اما انجام می دهند چون عدالت بیمار شده است، نمی تواند آنها را عتاب و بازخواست کند.

گورگِن ماهاری، از کتاب «سیم خاردارهای شکفته»

 ( خاطرات سالهای تبعیدگاه در سیبری)

 

هنوز نیاموخته بودم که آدمی چه سرشت متناقضی دارد. هنوز نمی‌دانستم در نهاد انسان‌های صادق چه تظاهرها، در وجود مردمان شریف چه رذالت‌ها و در سرشت هرزگان چه نیکی‌هایی یافت می‌شود
ماه و شش پنی از سامرست موآم

Ես դեռ չգիտեի, թե որքան հակասական է մարդկային բնությունը, չգիտեի, որ նույնիսկ ամենաանկեղծ մարդիկ սիրում են կեղծվածք ընդունել, չգիտեի, թե որքան ստոր կարող է լինել ազնվաբարո մարդը և որքան բարի՝ թշվառականը։
Սոմերսեթ Մոեմ / Լուսին և վեցպենսանոց

 

Ավելի լավ է մարդ հետիոտն անցնի իր կյանքի ճամփան, քան ձիու վրա` մեկ ուրիշի քղանցքից բռնած:

Հայկ Խաչատրյան /// Տիգրան Մեծ

بهتر است انسان مسیر زندگی خود را با پای خود طی کند تا اینکه سوار اسبی شود که افسارش در دست دیگریست.

تیگران کبیر /// هایک خاچاطریان

tigran_metz

Մարդկություն, ազգ և հայրենիք բառերը բառարանները լեցնելու համար շինված բաներ չեն, այլ ամեն մարդու մտքին մեջ, սրտին մեջ, հոգվույն մեջ երկաթյա տառերով և անջինջ կերպով դրոշմելու բառեր են...

Հակոբ Պարոնյան \\\ Մեծապատիվ մուրացկաններ

 انسانیت ، ملت و  وطن ...واژه هایی نیستند که برای پرکردن لغت نامه ها ساخته شده اند...بلکه کلماتی هستند که باید در ذهن و قلب هر انسانی با مهر آهنین حک شود..

گدایان بزرگوار /// هاکوب بارونیان

online.fliphtml5.com

نمی‌دانم چگونه با تو بیامیزم؟!
اگر بهشتی، به من بگو
تا کرنش برم به خدایان
اگر دوزخی، به من بگو
تا زمین را غرق گناه کنم
نمی‌دانم چگونه با تو بیامیزم؟!
گر سرزمینی تسخیرشده‌ای، به من بگو
تا پوستم را پرچم‌ات کنم
و گر چون من کولی سرگردانی
مرزی برایم بکش و
مرا وطن خود گردان.....

 

شعری از عبدالله پَشیو شاعر معاصر کُرد

“Ես նայում էի նրա երկնագույն աչքերին, կարծես մի-մի թաս լինեին ծովից դուրս բերած, ծովի ջուրը մեջը ծփացող... ինչքան մարդ է լողացել այդ ծովում ու կործանվել, մտածում էի տառապանքով ու հիմա այս իմ տղան երևում էր հանձնվելու էր նրա փոթորիկներին:”

به چشم‌های آبی‌اش نگاه کردم، انگار کاسه‌هایی هستند که از دریا بیرون کشیده شده‌اند، با آب دریا که درون آن‌ها می‌چرخد... چقدر مردم در آن دریا شنا کرده‌اند و جان باخته‌اند، با ناراحتی فکر کردم، و حالا او انگار در شُرُفِ تسلیم شدن در برابر طوفان‌های آن خواهد بود.

“Ես ավելի հեքիաթային քաղաք, քան Օդեսան է գիշերով, դեռ չեմ տեսել: Երկու-երեք հարկանի շենքեր, պատերով վեր սողացող վայրի խաղողի թփեր, փայտե նախշուն պատշգամբ, բաց պատուհաններ գրգռված երևակայության համար, հանգիստ գիշերային լուսավորություն, այստեղից-այնտեղից քեզ հասնող հարբած ծովայինների հազարալեզու երգեր, թաքստոցներից ու գինետներից փողոց փախչող գնչուական խուլ մեղեդիներ ու փողոցներում իրենց հավատարմությունը ապացուցող զույգեր... Այս քաղաքը նման է մի հսկայական նավի՝ ծովի տեղատվության ու մակընթացության ժամանակ, թվում է, ոչ թե ջուրն է շարժվում երկնքի ու աստղերի տակ, այլ քաղաքը ու դու՝ նրա հետ... Ու այս ամենի մեջ կա աստվածային վեհություն ու խորհուրդ:”

Գնչուհին /// Արշակ Գյումրյանի

من هرگز شهری افسانه‌ای‌تر از اُودسا* در شب ندیده‌ام. ساختمان‌های دو سه طبقه، بوته‌های انگور وحشی که از دیوارها بالا می‌روند، بالکن چوبی طرح‌دار، پنجره‌های باز برای خیال پردازی، نورپردازی آرام شبانه، آواز ملوانان مست به هزار زبان که از اینجا و آنجا به شما می‌رسد. نغمه‌های خاموش کولی‌ها که از مخفی‌گاه‌ها و میخانه‌ها به خیابان‌ها می‌گریزند ... و زوج هایی که وفاداری خود را نشان می دهند... این شهر در هنگام جزر و مد دریا مانند یک کشتی عظیم است، به نظر می رسد که این آب نیست که زیر آسمان و ستاره ها حرکت می کند، بلکه شهر و شما با آن... و در همه این ها عظمت و راز الهی نهفته است.

آرشاک گیومریان /// دختر کولی

anyflip/Gnch’uhin

*اودسا شهری بندری در جنوب اوکراین

Բուդաղյանը բուռն, ծածուկ ու վախկոտ սիրով կապվեց Աշխենի հետ: Բայց նա քաջություն չունեցավ այդ անարատ սիրո մասին ասել սիրած աղջկան: Բուդաղյանը սիրեց լուռ, միշտ հուսալով, որ կգա ժամանակը, երբ Աշխենը կիմանա իր մեծ սիրո մասին, իսկ այդ ժամանակը չեկավ:

Մկրտիչ Ասլանյան // Աշնանային ամպրոպ

بوداغیان به شکلی پرشور و پنهانی عاشق آشخِن شده بود...اما شهامت نداشت این عشق بی آلایش را به دختر محبوبش ابراز کند...و او همیشه در سکوت عشق میورزید...وامیدوار بود زمانی فرا رسد که آشخِن متوجه این عشق باشکوه شود...اما این زمان هرکز فرا نرسید

مِگردیچ آسلانیان // رعد و برق پائیزی

online.fliphtml5.com

گذشت زمان،
بر آنها که منتظر می‌مانند بسیار کند،
بر آنها که می‌هراسند بسیار تند،
بر آنها که زانوی غم در بغل می‌گیرند
بسیار طولانی،
و بر آنها که به سرخوشی می‌گذرانند
بسیار کوتاه است!
اما بر آنها که عشق می‌ورزند،
زمان را آغاز و پایانی نیست.

Time Is
By Henry van Dyke

Time isToo Slow

for those who Wait,

Too Swift for those who Fear,

Too Long for those who Grieve,

Too Short for those who Rejoice;

But for those who Love,

Time is not.

Նվիրվում է սիրելի Մարիամին

تقدیم به ماریام عزیز

Գալիս է մի տարիք, երբ
ոչ ոք չի հասկանում քեզ և դու
չես քայլում, տեղում կանգնում ես,
որովհետև չես ընդունում ոչ մի ճանապարհ։
Գալիս է մի տարիք, երբ
թվում է, թե ուշացել ես ամեն տեղից,
թեև իրականում
տեղ չկա` ոչ գալու, ոչ գնալու։
Գալիս է մի տարիք, երբ
անընդհատ ժպտում ես ամենքին,
որովհետև հասկանում ես վերջապես, որ
բոլորն անմեղ են, մեղքատերը միայն դու ես։
Վարդան Հակոբյան

سن و سالی فرا می رسد
که هیچ کس تو را درک نمی کند
و تو قدم بر نمی داری و در جایت می ایستی
برای اینکه هیج راهی را قبول نداری.
سن و سالی فرا می رسد
که به نظرت از همه جا دیرت شده
ولی در واقع
جایی نیست: نه برای آمدن، نه برای رفتن.
سن و سالی فرا می رسد
که تو مدام به همه لبخند می زنی
چون می فهمی بالاخره
که همه بی گناهند
... وَ ... مقصر تویی.

واردان هاکوبیان شاعر فقید آرتساخ (قره باغ کوهستانی)

 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد