CHEGITEM

... تخیلات یک روانی ...

رنگم بر مبنای راهم ، راهم بر مبنای عقیده ام و عقیده ام بر مبنای تعقل

... شترمرغ را گفتند: باربردار. گفت، من مرغم. گفتند: پرواز کن. گفت: شترم ! ...

....

یکی مال  مردم  به تلبیس خورد

چو برخاست لعنت بر ابلیس کرد

هیچی نمی شیم؟هیچی؟
 
پرونده اش را زیر بغلش گذاشتند و بیرونش کردند

ناظم با رنگ قرمز و چهره برافروخته فریاد کشید :بهت گفته باشم ، تو هیچی نمی شی ، هیچی، مجتبی نگاهی به همکلاسی هایش انداخت ،آب دهانش را قورت داد ،خواست چیزی بگوید اما ، سرش را پایین انداخت و رفت.

برگه مجتبی ، دست به دست بین معلم ها می گشت اشک و خنده دبیران در هم آمیخته بود...
امتحان ریاضی ثلث اول :
سئوال : یک مثال برای مجموعه تهی نام ببرید
جواب : مجموعه آدم های خوشبخت فامیل ما
سئوال : عضو خنثی در جمع کدام است ؟
جواب : حاج محمود آقا ، شوهر خاله ریحانه
که بود و نبودش در جمع خانواده هیج تاثیری ندارد و گره ای از کار هیچ کس باز نمی کند
سئوال : خاصیت تعدی در رابطه ها چیست ؟
جواب : رابطه ای است که موجب پینه دست پدرم، بیماری لاعلاج مادرم و گرسنگی همیشگی ماست

معلم ریاضی اشکش را با گوشه برگه مجتبی پاک کرد و ادامه داد
سئوال : نامساوی را تعریف کنید
جواب : نامساوی یعنی ، یعنی ، رابطه ما با آنها ، از مابهتران اصلا نامساوی که تعریف و تمجید ندارد ، الهی که نباشد
سئوال : خاصیت بخش پذیری چیست ؟
جواب : همان خاصیت پول داری است آقا که اگر داشته باشی در بخش بیمارستان پذیرش می شوی
و گرنه مثل خاله سارا بعد از جواب کردن بیمارستان تو راه خانه فوت می کنی
سئوال : کوتاه ترین فاصله بین دو نقطه چه خطی است ؟
جواب : خط فقر ، که تولد لیلا ، خواهرم را ، سریعا به مرگش متصل کرد
برگه در این نقطه کمی خیس بود و غیر خوانا ،که شاید اثر قطره اشک مجتبی بود

معلم ریاضی ، ادامه نداد برگه را تا کرد ، بوسید و در جیبش گذاشت مجتبی دم در حیاط مدرسه رسیده بود ،برگشت با صدای لرزانش فریاد زد: آقا اجازه : گفتید هیچی نمی شیم ؟ هیچی ؟
بعد عقب عقب رفت ، در حیاط را بوسید و پشت در گم شد...

http://www.8pic.ir/images/iv92059ddx1zl4keejrt.jpg

اینجا نمیشه سیاسی نوشت چون ف ی ل ت ر میشه،ولی دلم لک زده یه چیزی بگم

وضع زندگی در دوره نخست وزیری موسوی مثل " اتوبوس " بود، با وجود اینکه جای کمی بود، ولی اکثرا برابر بودند.
دوره هاشمی مثل "هواپیمای نظامی" بود که مسافر می برد، همه حالت تهوع داشتند، ولی جایی برای بالاآوردن وجود نداشت.
دوره خاتمی مثل " کشتی" بود، همه حرکت می کردند به سمتی که معلوم نبود، در عوض افق های زیادی بود، افق صلح، افق گفتگوی تمدنها، افق جامعه مدنی.
دوره احمدی نژاد مثل " تراموا" بود، نیمی از جمعیت مثل زندانی ها نشسته بودند، نیمی دیگر ایستاده بودند و می لرزیدند و فقط یک نفر رهبری می کرد.
دوره روحانی مثل " لیموزینی" بود که بنزین نداشت، راننده اش دائم لبخند می زد و خوشرفتاری می کرد، ولی بنزین نداشت حرکت کنه.

ا.ن.

https://www.hscripts.com/freeimages/icons/symbols/hand-symbols/point-left/128/point-left-clipart1.gifhttp://sirus216.5gbfree.com/weblogs/chibegam.htm

http://www.8pic.ir/images/xme2rohwhf19ydyv8agy.jpg

مدیرداریم!

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/en/5/56/DavidSuchet_-_Poirot.png

 داستان مدیریت ایرونی

صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق
گفتگو از مرگ ”انسانیت“ است.

                                                       
فریدون مشیری

یکی از نامه های زیبای بابا لنگ دراز به جودی ابوت

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند.

درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند.
 

http://www.8pic.ir/images/8r7cb1qlutw76ziuvt6d.jpg
دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...
جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود.
پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.

سخنی از خسرو پرویز نقل شده که می‌گوید: اعراب را نه در کار دین هیچ خصلت نیکو یافتم و نه در کار  دنیا. آنها را نه صاحب عزم و تدبیر دیدم و نه اهل قوت و قدرت. آنگاه گواه فرومایگی و پستی همت آنها همین بس که آنها با جانوران گزنده و مرغان آواره در جای و مقام برابرند. فرزندان خود را از راه بینوایی و نیازمندی می‌کشند و یکدیگر را بر اثر گرسنگی و درماندگی می‌خورند. از خوردنیها و پوشیدنیها و لذتها و کامروانیهای این جهان یکسره بی بهره اند.

 

قسمتی از کتاب عقاید یک دلقک.(اثر هاینریش بل)

گفتم: اما از علوم دینی همین قدر سرم می شود که شما کاتولیک ها در برابر فردی بی اعتقاد مثل من همان قدر سر سخت هستید که جهود ها در برابر مسیحی ها و مسیحی ها در مقابل کسانی که کافر هستند. من مدام از شما فقط کلماتی چون قانوت و الهیات می شنوم- و تمام اینها را هم شما در واقع به خاطر یک تکه کاغذ احمقانه که باید از طرف مقامات دولتی صادر شود مطرح می کنید.
* گفتم: اسقف, لعنت بر شیطان, مسئله ای که منجر به تولید یک بچه می شود موضوعی نسبتاً بی پرده و صریح است- ما اگر دلتان بخواهد می توانیم درباره ی لک لک ها با هم حرف بزنیم, اما هر آنچه شما در موعظه هایتان در مورد این مسئله صریح زیر گوش مردم می خوانید, چیزی جز چاپلوسی و ریا نیست. شما تصور می کنید که این جریان یک کثافتکاری خلاف قانون و اخلاق است که بر خلاف طبیعت و تنها به منظور دفاع از خود در زندگی زناشویی به کار گرفته می شود و با این خیال واهی نیاز جسمی را از جنبه ی دیگر قضیه که با آن ارتباط تنگاتنگ و عمیقی دارد و پیچیده تر نیز هست, جدا می سازید. اما حتی زنی که به اجبار تن به تقاضای شوهرش می دهد و یا دائم الخمری که برای رفع نیاز نزد فاحشه ای می رود گوشت صرف نیستند, و در وجود آنها نیز چیزی وجود دارد که در ارتباط با جسم چیزی را تشکیل می دهد که شما قادر به درک چند و چون آن نیستید.
گفت: من متحیر هستم که شما چقدر راجع به این مسئله فکر کرده اید.
فریاد زدم: متعجب هستید, شما باید از سگ های بی خیالی تعجب کنید که به زنانشان به چشم مایملک قانونی خود نگاه می کنند.
* از این که می‌شنوم هنوز چیزی به نام "وظیفه‌ی زناشویی" وجود دارد و قانون و کلیسا زن را طبق قرارداد موظف به اطاعت از آن می‌کند دلواپس می‌شوم و ترس وجودم را فرا می‌گیرد. محبت و صمیمیت را نمی‌توان با زور در مردم به وجود آورد
* به اعتقاد من, عصر ما تنها شایسته ی یک لقب و نام است:«عصر فحشا» . مردم ما به تدریج خود را به فرهنگ فاحشه ها عادت می دهند.

https://www.hscripts.com/freeimages/icons/symbols/hand-symbols/point-left/128/point-left-clipart1.gifدانلود کتاب

Ժպտա և ողջ աշխարհը կժպտա քեզ

اجرای زیبای ترانه شانه

 

ASATUR ASLANYAN & TAMARA JAMHARYAN Shane

https://www.hscripts.com/freeimages/icons/symbols/hand-symbols/point-left/128/point-left-clipart1.gifwww.youtube.com/watch?v=EsyFWlfs5gY

 

http://www.4shared.com/video/M1NA9Szace/ASATUR_ASLANYAN__TAMARA_JAMHAR.html

https://cdn1.iconfinder.com/data/icons/touch-gestures/32/hand-click-128.png

http://www.8pic.ir/images/gobot7h7n3tqhowqe868.jpg

کارهای بنکسی از اینستاگرام ایشان

 

http://www.postersandprintsblog.com/storage/mr%20brainwash%20portrait%20hand%20over%20eye.jpg?__SQUARESPACE_CACHEVERSION=1285248054815

اجرایی متفاوت از ترانه وطنم با صدای خواننده سوپرانو شقایق کمالی

https://www.hscripts.com/freeimages/icons/symbols/hand-symbols/point-left/128/point-left-clipart1.gifwww.youtube.com/watch?v=4oazTiNckGU

شعر زیبای مادر از هوانس شیراز

http://www.anunner.com/image/?type=album&img_id=133554793488674572_1309951463_chiraz-hovhannes-mere.jpg

In my dreams the door was knocked,
I asked :"Who is it?"  inside!
Some elderly lady from the outside
She said, "I'd sacrifice myself for you."

"I've come to ask for a piece of bread as charity
I'm a poor orphan woman with no one to support me."
At this point I opened my door immediately,
Only to find a miracle; it was my deceased mother indeed!

I was shocked but fell into her arms;
And my mother said, "It's me, it's me,
I've come to try you and to check on you.
I hope life hasn't changed your spirit and also you?!"

I came in the form of a beggar
So that the whole world can be a witness
To see if your conscience, my dear son,
If your conscience also died along with me?!"

Երազիս մեջ դուռը զարկին
- Ո՞վ է ասի ներսից ես,
Դրսից ինչ որ պառաւ մի կին
Ասաց «Մատաղ լինեմ քեզ»...
 


Մի կտոր հաց ողորմացիր,

Աղքատ կին եմ, որբ, անտեր,
Ու ես իսկույն դուռը բացի՝
Հրաշք... մեռած մայրիկս էր:
 


Սարսափեցի, բայց գիրկն ընկա,

Մայրս ասաց, «ես եմ, ես,
Քեզ փորձելու համար եկա,
Հո չի՜ փոխել կյանքը քեզ:
 


Մուրացկանի տեսքով եկա,

Որ աշխարհն էլ իմանա՝
Տե՜ղն է խիղճդ, խիղճդ որդիս,
Թէ՞ մեռել է ինձ հետ նա...»

Hovhannes Shiraz

 

Hovhannes Shiraz.JPG

I tried to compare the mother's heart with the world -
All the same, it is more and more precious.
Clear light (sun) she lost her eye,
Turned into the moon at the cradle of her son.
And now is not enough, even if I give my eyes
And his heart, even if I give her mother.
And how do I now get enough of the song about his mother?
Mother - the personification of my homeland.

ՀՈՎՀԱՆՆԵՍ ՇԻՐԱԶ 

 

(27 ապրիլի, 1914, Գյումրի -14 մարտի, 1984 Երևան)