endOFseason


http://www.hakimaneha.ir/images/banners/jomalatziba.jpg

بنده را «آزاد» اگر نامد کسی،آزاد نیست

           بلبل،ار در باغ گل محبوس گردد،شاد نیست

 

آن که از گلزار آزادی،به بویی خوش خوشدل است

           جای اگر در چشم آزادی کند،آزاد نیست

 

مملکت را جان من،آزاد کن،آباد نه

            زانکه آبادش کند آزادی،ار آباد نیست

 

آن که خون،در راه آزادی نریزد،نیست مرد

            وانکه سر،در پای آزادان نبازد،راد نیست

 

زینهار،از رهزنان توده،راه خود مپرس

            کجروان،را،جز طریق کج،رهی در یاد نیست

می نشانندت سبک،در زیر زنجیری گران

            گر تو را بیمی به دل،زین حزب کج بنیاد نیست

 

ار تو خود گردن نهی،زنجیر استبداد را

            جرم آن بر توست،بر زنجیر استبداد نیست

 

بنده گردد ملت،ار میدان آزادی نیافت

            قسمت خسرو شود شیرین،اگر فرهاد نیست

 

الله الله،دل منه بر رهزنان توده یی

            کاخ حزب توده را،جز بر خیانت لاد نیست

 

نغمه ی حق،از گلوی ناحق،ار خیزد خطاست

             منظر دل،جایگاه جلوه ی اضداد نیست

 

پیر را،گفتم:«طریق سربلندی چیست؟»گفتا:

            «جز طریق شاه مردانم،رهی در یاد نیست»

 

با کج اندیشان،جهاد و با جفا کیشان،نبرد

            راستان را سازشی،با خیل کج بنیاد نیست

 

حق طلب زی،راد زی،روشن روان زی،پاک زی

           بیش از اینت،حاجتی بر وعظ و بر ارشاد نیست

 

1324

 

طریق شاه مردان

 

کاریکاتور فقر, کاریکاتور جدید

Russia ToDay!

«دکتر استوکمان: ... من فقط می خواهم این نکته را توی کله‌ی این رجاله‌ها فروکنم که لیبرال‌ها مکارترین دشمنان آزادی‌اند ... که مصلحت‌گرایی و منفعت طلبی، اخلاق و عدالت را وارونه می‌کنند... حالا، ناخدا هوستر، فکر می‌کنی بتوانم اینها را حالی این ملت بکنم؟»

دیگر نمایش رو به پایان است. دکتر استوکمان از خیر اصلاح اساسی حمام‌ها گذشته و به فکر تربیت فرزندان خود و دیارش برای فرداست. برای تربیت اقلیتی پیش‌رو در برابر اکثریت گمراه و در این راه خود را تنها نمی‌بیند:

«دکتر استوکمان: یک کشف دیگر ـ بله، یک کشف دیگر! (همه را دور خود جمع می‌کند و به نجوا می‌گوید) آن کشف هم این است:قوی‌ترین انسان دنیا کسی است که بتواند تنها روی پای خودش بایستد!»

- دشمن مردم، هنریک ایبسن، نشر فردا.

نمایشنامه‌ی «دشمن مردم» نوشته‌ی هنریک ایبسن

قصه های روستایی!

 

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون

20 دلار به آنها پول خواهد داد ، روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون

به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند

و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند

به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت

با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد

تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشت زارهایشان رفتند

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد

که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد

این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 60 دلار خواهد داد

ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت :

این همه میمون در قفس را ببینید!

من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 60 دلار به او بفروشید

روستایی‌ها که [ احتمالا مثل شما ] وسوسه شده بودند پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند...

البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون …

 

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد.
برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.

بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

 

توماس جفرسون

توماس جفرسون (به انگلیسی: Thomas Jefferson) یکی از متفکرین اصلی و بنیانگذاران آمریکا (برای ترویج دادن ایده‌آل‌های جمهوری خواهی در آمریکا)، نویسندهٔ اصلی اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا و سومین رییس جمهور آمریکا است. توماس جفرسون از سال ۱۸۰۱ میلادی دو دوره متوالی چهار ساله رییس جمهوری آمریکا بود. این زمان مصادف است با سالهای ۱۱۷۹-۱۱۸۷ هجری خورشیدی که طی آن فتحعلی شاه قاجار پادشاه ایران بود.

به عنوان یک سیاست مدار فیلسوف وی حامی روشنگری بود و بسیاری از رهبران روشن فکر در بریتانیا و فرانسه را می‌شناخت.

وی کشاورزی مستقل که در زمین خود کشت می‌کند را به صورت مثالی ایده‌آل برای ارزش‌های جمهوری خواهی می‌دید و معتقد بود که خط مشی سیاسی دولت باید به سود وی باشد.

وی به شهرها و سرمایه گذاران بی‌اعتماد بود و طرف دار حقوق ملت و یک دولت فدرال به شدت محدود شده بود. 

وی حامی جدایی دین از سیاست و نویسندهٔ قانون آزادی ادیان ویرجینیا بود.

وی هم‌چنین، باستان‌شناس، دیرین‌شناس و نویسنده بود. توماس جفرسون دانشگاه ویرجینیا را در سال ۱۸۱۹ میلادی، بنیان نهاد.

در اوج درگیری‌های حزبی در سال ۱۸۰۰ توماس جفرسون در یک نامه محرمانه نوشت:

«من در حضور خدای سوگند خورده‌ام که دشمن همیشگی هرگونه خودکامگی در اندیشه بشر باشم».

همانند دیگر بنیان‌گذاران آمریکا، تاماس جفرسون، یک «دادار باور» بود که خرد را برتر از وحی انگاشته و دکترین‌های سنتی مسیحیت، من جمله تولد عیسی از دختری باکره، گناه نخستین و رستاخیز عیسی را مردود و غیر منطقی می‌پنداشت. در عین اینکه جفرسون به انگاره‌های ارتدکس مسیحیت باور نداشت، مردی معتقد به اخلاقیات و معنویات بود. 

جفرسون معتقد بود که پیام عیسی توسط یکی از حواریونش بنام «پولس» بهمراه چهار نویسنده انجیل عهد جدید و اصلاح گران پروتستان، به ورطه فساد و تباهی کشانده شده - هنگامی که رئیس جمهور آمریکا بود، تیغی را برداشته و به جان انجیل افتاد. قسمت‌هایی را که اشاره به معجزه و موارد ماوراءالطبیعه داشت، از انجیل بُرید و به زباله دان انداخت. تنها بخش‌هایی را دست نخورده گذاشت که به تمثیل و مسائل اخلاقی مربوط بود. حاصل و برآمد این کار، نوشتاری شد با فرنام « فلسفه عیسای ناصریه » و تأکیدی بر باور جفرسون که عیسی نه ملکوتی بود و نه الهی، بلکه آموزگاری بود برای عقل سلیم که تلاش خود را بر اخلاقیات متمرکز کرده بود.

بعد ها، بر پایه انجیل‌های یونانی، لاتین، فرانسوی و انگلیسی، پژوهشی را به ثمر رساند با فرنام، « زندگی و اصول اخلاقی عیسی »، که مردمان آن را به نام انجیل جفرسون می شناسند. به یکی از دوستانش گفته بود: « من یک مسیحی واقعی هستم که پیرو دکترین‌های اخلاقی عیسی ست.»

برای جفرسون، معجزه، پوچ و بی معنی بود. او، پیام‌های اخلاقی عیسی را مرکز ثقل باورهای خود قرار داده بود... 

Cardon Jacques-Armand French cartoonist work art

2500 سال قبل پیرمردی70ساله درحضوربیش از100 نفرهیئت منصفه به جرم تشویش افکارعمومی و نشراکاذیب به اعدام محکوم شد.این مردسقراط نام داشت.ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭﻣﯿﺎﻥﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ ﻣﮕﺮ ﺳﻮﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ،ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ: "نقدﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ"
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽﺧﺮﺩ ﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ ﺳﻠﻄﻪﯼﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ،ﻋﻘﺎﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستندﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍرﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﯿﻨﻪﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺴﯿﺎرﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ . ﺧﻼﺻﻪﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﺰﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺎﺩﺗﯽ وﻋﺎﻃﻔﯽ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻘﺪ، ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﺭﺍﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪ چیزﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ" ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭﺧﻤﻮﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ . ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺮﻣﮕﺲ" ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.او ازراه پرخطر یقین زدایی" منصرف نشد.

ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻧﺴﺒﯽﻭﺧﻄﺎ ﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.امروزه روش سقراط راشک گرایی (شک ورزی) یا سنت سقراطی میگویند.بسیاری ازانسانها مطابق عرف جامعه بودن(عرفی بودن)یاانباشتن اطلاعات رانشانه عقلانیت می دانند.سقراط نشان داد که اینطورنیست، عقلانیت به فرآیند تفکر سروکاردارد.معیاروملاکﻋﻘﻼﻧﻴﺖﺩﺭ ﺳﻨﺖ ﺳﻘﺮﺍطی ﻣﺴﺎﻭی ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻔﻜﺮ ﻧﻘﺎﺩ." یعنی ﺍﮔﺮ ﻛﺴﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻧﻘﺪ ﻛﺮﺩﻥﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﻋﻘﻼنی ﺭﻓﺘﺎﺭ میﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ،ﺩﺭ ﺭﻭﻳﻜﺮﺩ ﺳﻘﺮﺍطی ، ﺯﻳﺮ ﺳﺆﺍﻝﺑﺮﺩﻥﭘﻴﺶ ﻓﺮﺽ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﻋﺎﺩﺗﻬﺎ ﻣﺴﺎﻭی اﺳﺖ ﺑﺎ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ.ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻛﻪ یکی ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، "ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی" ﺍﺳﺖ.
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍ ی ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ، ﻧﻘﺪ ﻭ ﺷﻚ میﻛﻨﺪ،ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ، ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍی ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎﺩ میﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﻫﺎیﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﺍﺧﺒﺎﺭی ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭستی ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ.
ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍزﻏﺮﺑﺎﻝﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی میﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعیﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ.سرنوشت سقراط پایان غم انگیزی داشت ونخستین کسی بود که جانش رادرراه عقلانیت ازدست داد.وبا نوشیدن جام زهرشوکران اعدام شد.دادگاه دلیل محکومیت اورادوچیزاعلام کرد:

(1)- گمراه کردن جوانان(2)-بی اعتقادی به خدایان

 

http://www.procon.org/files/2-quotes/socrates.png

سه نقطه درون جوهر

یک روز سه نقطه در شیشه ی دوات یک نویسنده شنا میکردند
تا هرکدام جمله ای را پیدا کرده و در پایان آن زندگی کنند
سه نقطه به جمله ای رسیدند
آخرین جمله از نامه ی یک عاشق به معشوقه اش بود
نام آن دختر "پترا" بود
کلمات آن جمله در شیشه ی جوهر شنا میکردند
هنوز روی کاغذ نیامده بودند
آن جمله آنقدر زیبا بود که هر نقطه ای میخواست در پایان آن زندگی کند
وقتی سه نقطه آن جمله را خواندند دیگر نتوانستند از یکدیگر جدا شوند
آنها عاشق هم شده بودند
پس هر سه تصمیم گرفتند در پایان آن جمله، زندگی خود را شروع کنند...
نویسنده ی نامه نمیخواست جمله اش را با نقطه تمام کند
هیچ نقطه ای پایان فعل آن نگذاشت
ولی از خودنویسش سه قطره جوهر،
پایان جمله ی زیبا،
کنار هم روی کاغذ افتادند...
وقتی نگاه پترا به سه نقطه ی پایانی افتاد
 در آنها بی نهایت حرف نگفته دید!
دیری نگذشت که نویسنده و معشوقه اش به هم رسیدند
ولی هیچوقت نویسنده این نکته را نفهمید
چیزی  که در آن نوشته پترا را مجذوب خود میساخت
سه نقطه ی پایان آن نامه بود...    

از کتاب سیرت یک دیوانه

 

http://www.cartoonmovement.com/cartoon/6269

Reading ....,opens another book inside of us

http://s7.picofile.com/file/8242946692/148a2bb41a2c40e4d7e3fcdf5f2f5eb8.jpg

جیمز مدیسون
چهار
مین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا
جیمز مدیسون بنیان‌گذارِ ایده‌ی تعدیل و توازن قوا برای تحدید قدرت حکومت نبود، ولی بیش از هر کس دیگری به پیش‌برد آن کمک کرد. متفکرین سیاسی پیشین که به تجربه‌ی بریتانیایی استناد می‌کردند، در باب تعدیل و توازن در آمیزه‌ای از حکومت سلطنتی سخن گفته بودند اما مدیسون به کاربست این اصل در حکومتی جمهوری کمک کرد. مدیسون بر خلاف متفکرین معتبری چون شارل دو منتسکیو سخت بر این عقیده بود که تعدیل و توازن می‌تواند به حراست از آزادی در یک جمهوری بزرگ یاری رساند.

مدیسون و جفرسون ، مانع تأسیس کلیسای انگلستان در ویرجینیا شدند. در سال 1779، جفر سون در عکس العمل به لایحه ای که خواستار وضع مالیات برای حمایت از چندین گروه مذهبی شده بود، لایحه آزادی مذهبی را ارائه کرد. از این لایحه به عنوان یکی از اقدامات برجسته خود در کنار کارهایی چون تاسیس دانشگاه و یرجینیا و عضویت در گروه نویسندگان بیانیه استقلال نام می برد. در این لایحه آمده است:
ـ دولت نباید مردم را به حمایت از مذهبی که به آن اعتقاد ندارند، مجبور کند.
ـ دولت نباید برای استخدام در ادارات دولتی، آزمون مذهبی برگزار کند.

ـ قاضی نباید وارد حوزه مذهبی شود، مگر در مواقعی که مذهب موجب سلب آسایش عمومی شده باشد.
ـ سازمان های مذهبی نباید از خزانه عمومی تأمین مالی شود.


حکایت اخراج مورچه



مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.
مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.
سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.
شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.
بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارشات خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.
سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.
سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارشات او را بنویسد و تایپ کند... ... سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت استخدام کرد.
شیر از گزارش های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند. تا شیر بتواند این نمودار ها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد.
سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد... ... سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.
مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.
شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، بکار گمارد.
این پست به ملخ داده شد.
اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.
ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آنها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند...
محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.
با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.
بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.
و باید تعدیل نیرو صورت گیرد.
و بنابر این ،...شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند، زیرا مورچه دیگر انگیزه ای برای کار نداشت.
واین هست حکایت سیستمهای اداری ما...

وبلاگی زیبا

http://s7.picofile.com/file/8242955468/darkness.JPG

https://www.youtube.com/watch?v=4zLfCnGVeL4

The Sound Of Silence
P. Simon, 1964

Hello darkness, my old friend
I've come to talk with you again
Because a vision softly creeping
Left its seeds while I was sleeping
And the vision that was planted in my brain
Still remains
Within the sound of silence

In restless dreams I walked alone
Narrow streets of cobblestone
'Neath the halo of a street lamp
I turned my collar to the cold and damp
When my eyes were stabbed by
The flash of a neon light
That split the night
And touched the sound of silence

And in the naked light I saw
Ten thousand people, maybe more
People talking without speaking
People hearing without listening
People writing songs that voices never share
And no one dared
Disturb the sound of silence

"Fools", said I, "You do not know
Silence like a cancer grows
Hear my words that I might teach you
Take my arms that I might reach you"
But my words, like silent raindrops fell
And echoed
In the wells of silence

And the people bowed and prayed
To the neon god they made
And the sign flashed out its warning
In the words that it was forming
And the sign said:
"The words of the prophets are
Written on the subway walls
And tenement halls

And whispered in the sound of silence."


Լռության ձայնը զորեղ է այնպես.
Այնքան ասելիք կա լռության մեջ:.
Ու խորհուրդ ունի իր մեջ մշտապես,.
Ամեն լռություն բացում է նոր էջ..
Հաճախ զգում ենք լռության կարիք,
Որ լսենք ձայնը սեփական խղճի,
Հաճախ պարզապես չունենք ասելիք,
Ինչպես այն խեղճը՝սպասող դահճի..
Հաճախ լինում է՝րոպեն լռության
Տևում է անվերջ մի հավերժությոն,
Ու վախենում ես բախվել մենության,
Որ էլ չլսես այդքան լռություն:
Հաճախ լռում ենք,որ մեզ չմատնենք,
Հաճախ՝պարզապոս հանգիստ ենք ուզում,
Հաճախ լռում ենք,որ չբղավենք,
Ու լռության մեջ սուզվել ենք ուզում:
Լռությունը միշտ մեր ուղեկիցն է,
Մեր վախն է,հույսը,մեր խորհրդատուն,
Մեր դատավորը ու մեր փրկիչն է,
Լռությունը միշտ այնքա՜ն է խոսուն

 

ՄԱՐԻՆԵ ՀԱԿՈԲՅԱՆ / Marine Hakobyan
02-07-2015

 

صدای سکوت چنان قدرتمند است

سکوت گفتنیهای زیادی در نهان دارد

همیشه سری در اوست

و هرسکوتی با خود برگی تازه را میگشاید

اغلبِ ما احساس می کنیم به سکوت نیاز داریم

تا به صدای وجدان خود گوش دهیم

اغلب چیزی برای گفتن نداریم

همچون محکومی که منتظره جلاد است

و هنگامی که لحظه سکوت است

ابدی و بی پایان بنظر میرسد

و آنگاه از روبرو شدن با تنهایی می ترسیم

تا آنهمه سکوت را نشنویم

اغلب سکوت می کنیم تا خودمان را لو ندهیم

اغلب سکوت را برای آرامش می خواهیم

اغلب سکوت می کنیم تا فریاد نزنیم

و اغلب می خواهیم غرق سکوت شویم

سکوت همیشه همراه ماست

ترس ، امید و مشاور ماست

قاضی ما و نجات دهنده ما،

صدای سکوت خیلی رساست...

 

 

 

spring has come and will not leave

ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ

ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ

Գարուն է եկել ու չի հեռանում,

Այնքան սիրուն է Գարունն այդ մեղմ,

Որ աչքերն իմ չեն ուզում փակվել,

ՈՒ նայում են աշխարհին այլ կերպ...

Թեպետ սիրուն է,

Բայց տարօրինակ բան կա նրանում,

Առեղծվածային շղարշն է պատել

Գարնանն այս սիրուն...

Բայց առեղծվածն այս

Չեմ հասկանում ես,

Չեմ էլ ցանկանում հասկանալ գուցե,

Քանզի չքնաղ է Գարունն այս մեղմիկ

Տարոն Սարգսյան

Ա ր փ ի ☂ ✿

 

ԺՊՏԱ


Դե ժպտա Արև, որ ես էլ ժպտամ,

Շողերով ոսկի այցի եկ նորից,

 

Խինդով ու երգով Աշխարհը լցրու,

Քո լույսով հոգիս ջեմացրու կրկին…


Դե ժպտա երկինք Արևի լույսով

Թող ծաղկեն ծառերը կրկին,

 

Դաշտերը թող պատվեն ծաղկունքով

Ու բույրով լցվի աշխարհն ամենուր…

 

Դե ժպտա դու ինձ, որ ես էլ ժպտամ,

Որ նորից սիրեմ ու լույսը զգամ,

 

Թող սիրտս նորից զարկի քարացած

Քո ոսկի շողից աչքերս ՝ բանամ…


Ժպտացեք մարդիկ միմյանց դուք հաճախ

Ու ձեզ էլ կժպտան բոլորը`

 

Երկինքը, Արևը, մարդիկ

Ու Բնությունը իր ողջ էությամբ՝'

Գարնան ժպիտով:

 

Արմեն Մխեյան