ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

shahrivar

http://s8.picofile.com/file/8304619018/blog_header_share.jpg

می رود که قصه ی شهریور به آخرش
رسد....
در دلم دلهره ایست عجیب
پاییز پشت دراست
ولی

 

 

 

 

 

 

 

 

خبراز مهر تو نیست
باچه دلی
بی تو
قدم روی برگ های خشکیده خواهم گذاشت...!!!
غروب بابغض هایی که روی دستم
خواهد ماند

 

 

 

 

 

 

چه خواهم کرد....؟!
اصلاًبگو پاییز باخاطراتی که سوغات می آورد
چه خواهم شد؟
دلهره ای در دل دارم عجیب
بی توباپاییز چه کنم....؟

لورا اینگلز وایلدر (: (Laura Ingalls Wilder   (فوریهٔ ۱۸۶۷ – ۱۰ فوریه ۱۹۵۷) یک نویسنده، آموزگار، و خبرنگار اهل ایالات متحده آمریکا بود. وی به علت نگارش سری کتاب‌های کودکان «خانه کوچک» معروف است.

از داستان های وی سریالی نیز در آمریکا ساخته شد ، که قبل از سال 57 در ایران نیز پخش می شد، واکنون نیز دوباره در چند نوبت از تلوزیون ایران پخش شده است

خانه کوچک ؛ نگاهی بزرگ

«خانه کوچک» اگر چه کوچک است اما روح بزرگی را در مخاطب گوشزد می کند و آن حس انساندوستی برای حل مشکلات همنوعان خود است تا بتوان با عشق و محبت ، خانه بزرگتری از امید ، عاطفه و انسانیت بنا کرد.

این سریال تلویزیونی محصول کشور امریکا است که بر اساس رمان «لورا اینگلز وایلدر» بین سال های ۱۹۷۴ تا ۱۹۸۳ ساخته شده که در همان سالها هم از شبکه ان بی سی پخش می‌شده است.
این سریال، داستان خانواده‌ای کشاورزی به نام «چارلز اینگلز» را روایت می کند که به همراه زن و سه دختر کوچک خود در قرن نوزدهم در روستایی به نام والنات گرو(درجنوب ایالت مینه سوتا) زندگی می کند.

به غیر از مفاهیم انسانی، داستان ، روایتگر مفاهیم مدنی جامعه آنزمان آمریکا و ساختار مدنی و فرهنگ اجتماعی و زیرساخت های دمکراتیک آنجاست ....

http://s9.picofile.com/file/8304925618/laura.jpg

بچه‌های راه‌آهن (به انگلیسی: The Railway Children) نام داستانی از ادیت نسبیت برای کودکان است. این داستان نخستین بار در سال ۱۹۰۵ در "مجله لندن" به چاپ رسید، و سپس در ۱۹۰۶ در نسکی چاپ شد. چندین فیلم برگرفته از روی این داستان ساخته شده است، که نسخهٔ ۱۹۷۹، شناخته ترین آنهاست.
چکیده داستان:
فیلیس، پیتر و روبرتا "بابی" فرزندان پولداری هستند که زندگی خوبی را در شهر می‌گذرانند. پدر آنها کارمند و مردی مهربان است و همیشه برای بازی کردن با بچه‌ها آماده است. سپس یک روز، دو مرد با هیبتی جدی به خانه آنها می‌آیند و با پدر در خلوت گفتگو می‌کنند. کودکان صدای پاهای زیاد را می‌شنوند و پس از نیم‌ساعت گفتگو، پدر با آن دو مرد سوار ارابه می‌شود و می‌رود، در حالی که مادر با سر و هیبتی آشفته از راه می رسد و تنها سخنی که به آنها می‌گوید، این است، "پدرتان برای چند گاهی به خانه نخواهد آمد، در این میان ما باید زندگی تهیدستانه ای را بگذرانیم". در پاسخ بابی که می‌پرسد پدر کجا رفته، تنها پاسخ می‌دهد "برای کار". خانه جدید و ساده آنها در روستایی نزدیک به راه‌آهن قرار دارد و بچه‌ها با چندی آنجا ماندن، "بچه‌های راه‌آهن" می‌شوند. آنها زمان رهسپاری همه قطارها، آغازانه و پایانه آنها را می‌دانند. به زودی، ماجراهای تازه ای در زندگی آنها آغاز می‌شود، از یک پیرمرد ناشناس کمک می‌خواهند، یک قطار را نجات می‌دهند، مخفیانه وارد یک قطار می‌شوند و...

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/4/4b/Nesbit.jpg

دانلود کتاب بچه های راه آهن
حق تکثیر: تهران، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، ۲۵۳۷ شاهنشاهی

 

 

https://www.youtube.com/watch?v=h3zO0zm5FTU

 

http://www.bluebell-railway.co.uk/bluebell/pic2/ps5l.jpg

آدم‌بزرگ‌ها عاشق عدد و رقم اند. وقتی با اونا از یک دوست تازه حرف بزنی، هیچوقت ازتون در مورد چیزهای اساسی سئوال نمی‌کنن، هیچوقت نمی‌پرسن آهنگ صداش چطوره؟ چه بازی‌هایی رو دوست داره؟ پروانه جمع می‌کنه یا نه؟
می‌پرسن چندسالشه؟ چندتا برادر داره؟ وزنش چقدره؟ پدرش چقدر حقوق می‌گیره؟
و تازه بعد از این سئوالاس که خیال می‌کنن طرف رو شناختن!

اگه به آدم بزرگا بگی که یک خونه قشنگ دیدم از آجر قرمز که جلو پنجره‌هاش غرق گل شمعدونی و بومش پر از کبوتر بود، محاله بتونن مجسمش کنن. باید حتما بهشون گفت یک خونه چندمیلیون‌تومنی دیدم تا صداشون بلند بشه که وای چه قشنگ!

نباید ازشون دلخور شد.بچه ها باید نسبت به آدم بزرگها گذشت داشته باشند.

شازده کوچولو / آنتوان دو سنت اگزوپری

برای ملاقات شخصی به یکی از بیمارستانهای روانی رفتیم . بیرون بیمارستان غُلغله بود . چند نفر سر جای پارک ماشین دست به یقه بودند . چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند .
وارد حیاط بیمارستان که شدیم ، دیدیم جایی است آرام و پردرخت. بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند .
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم روی نیمکت دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید .
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود ، بیماری پروانه را نگاه می کرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود . آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود .

ما بالاخره نفهمیدیم
بیمارستان روانی اینور دیوار است یا آنور دیوار ؟ ...

!؟ ...
کمال تعجب _ عمران صلاحی

باروخ اسپینوزا (زاده ۲۴ نوامبر ۱۶۳۲ -درگذشته ۲۱ فوریه ۱۶۷۷) فیلسوف مشهور هلندی است. وی یکی از بزرگ‌ترین خردگرایان فلسفه قرن هفدهم و زمینه ساز ظهور نقد مذهبی و همچنین عصر روشنگری در قرن هجدهم به شمار می‌رود. اسپینوزا به واسطهٔ نگارش مهم‌ترین اثرش، اخلاقیات، که پس از مرگ او به چاپ رسید و در آن دوگانه‌انگاری دکارتی را به چالش می‌کشد، یکی از مهم‌ترین فیلسوفان تاریخ فلسفهٔ غرب به شمار می‌رود.

http://s8.picofile.com/file/8304377368/13606724_1141624842567877_8408191456728241025_n_310x165.jpg

پیشه وی تراش عدسی بود، او در طول زندگی، جایزه‌ها، افتخارات و تدریس در مکان‌های صاحب‌نام را رد کرد، و سهم ارث خانوادگی‌اش را به خواهرش بخشید.

فیلسوف و مورخ نامدار گئورگ ویلهلم فریدریش هگل، دربارهٔ فیلسوف هم عصر خود نوشت: «شما یا پیرو اسپینوزا هستید، و یا اساساً فیلسوف نیستید.» هم‌چنین دستاوردهای فلسفی و شخصیت اخلاقی اسپینوزا زمینه‌ساز آن شد تا ژیل دلوز، او را «شاهزادهٔ فلسفه» بنامد.

طرد از جامعه یهودیان

اسپینوزا مراسم عبادی و دینی را بی‌اهمیت و زاید خواند و بیان کرد که متن‌های کتاب مقدس را نباید کلمه به کلمه فهمید. از همین رو، او را در ۲۴ سالگی به جرم افکار انحرافی از جامعه یهودیان هلند اخراج و ورودش را به کنیسه‌ها ممنوع کردند. حتی پیش از واکنش یهودیان، کلیسای کاتولیک کتاب‌های او را در فهرست کتاب‌های ممنوعه قرار داد و پروتستانهای هلندی نیز این کتاب‌ها را به آتش کشیدند. نظریاتش دشمنان زیادی برای او تراشیده بود و پس از اینکه سوء قصد به جان او نافرجام ماند، از آمستردام گریخت و گوشه‌گیری و انزوا پیشه کرد و خود را یکسره وقف فلسفه نمود.

مرگ

اسپینوزا از جوانی دچار بیماری سل بود و تقریباً تمام عمر ناچار شد از یک رژیم سخت غذایی پیروی کند. اهل خوشگذرانی و معاشرت نبود. در نهایت سادگی می‌زیست و پول بازنشستگی‌ای را که بنابر وصیت دوستی دریافت می‌کرد، خود از پانصد گولدن به سیصد گولدن کاهش داد. اسپینوزا در ۲۱ فوریه ۱۶۷۷ در ۴۵ سالگی در لاهه چشم از جهان فروبست. اسپینوزا در صحن نیو کرک مسیحیان در لاهه دفن شده‌است.

اخلاق اسپینوزا

در عالم هر چیزی که رخ می‌دهد از ماهیت ضروری اشیاء است با از طبیعت یا خدا. بر طبق نظر اسپینوزا، واقعیت، کمال است. اگر شرایط همچون امری اتفاقی لحاظ شوند این حاصل فهم ناقص ما از طبیعت است. در حالیکه اجزاء سلسله علت و معلول، فراتر از فهم انسانی نیستند و فهم انسانی از کل مجموعه نامحدود محدود است که بخاطر محدودیت علمی است که به صورت تجربه وار برداشتی از توابع کلی را بدست می‌دهد. اسپینوزا همچنین می‌گوید که ادراک حسی گرچه عملی و مفید است، برای کشف حقیقت کافی نیست. فهم وی از بقا بیان می‌کند که میل طبیعی انسان به بقا از بسوی یک وجود ضروری نگاهداری می‌شود. او بیان می‌کند قوه فضیلت انسان می‌تواند تعریف شود از طریق موفقیت در نگاهداری وجود از طریق نگاهداری عقل که آموزهٔ اساسی اخلاق است. از نظر وی بالاترین فضیلت، عشق عقلانی به معرفت خدا/طبیعت/جهان است."


 

http://s9.picofile.com/file/8304925468/462px_Denhaag_kunstwerk_baruch_de_spinoza.jpg

مجسمه اسپینوزا در لاهه

http://s8.picofile.com/file/8304925450/385px_Baruch_de_Spinoza_cover_portrait.jpg

یک عکس توهین‌آمیز که توسط مخالفانش کشیده شده. زیر آن به لاتین نوشته شده:یک یهودی و یک خداناباور

خدا و ادیان

خدا برای اسپینوزا، خدایی آن جهانی نیست که جهان را از نیستی آفریده باشد. جهان ناآفریده‌است. نه آغازی داشته و نه پایانی برای آن در نظر گرفته شده. جهان برای اسپینوزا، خدای جاودانی و به عبارت دیگر صورت پدیداری الوهیت است. برای وی، خدا و طبیعت و جوهر این همانند. این، عالیترین مفهوم متافیزیک اسپینوزاست.

در اصل و به طور خلاصه که از زبان اسپینوزا بیان شده جهان صحنه خیمه‌شب‌بازی نیست و خدا خیمه‌شب باز آن که آن را کنترل کند، خود از طریق معجزه قوانین طبیعت را نقض کند و زیر پا بگذارد و در صورت لزوم دوباره آن را به کار گیرد!خدا همان طبیعت است که در برگیرنده تمام علت‌ها و جوهر هاست. از این‌رو اسپینوزا تا حدی شبیه تفکر شرقی فکر می‌کند که بی‌جهت نیست زیرا خود از فلسفه هندی تا حدی وام گرفته است. او بعضی از آثار هندی را مطالعه می‌کرد.

فلسفه اسپینوزا سرشار و اشباع شده از خداست.اودر جایی می‌گوید: من خواهان عشق عقلانی به خدا هستم. از این‌رو نگاه اسپینوزا یک جهان‌بینی علمی بسیار متعالی و زیباست به حدی که انشتین را مجذوب خود می‌کند. انشتین یک دانشمند و متفکر همه خدایی و یک اسپینوزایی بود.

حکم تکفیر

عقیدهٔ همه خدایی اسپینوزا منجر به صدور حکم تکفیر او از سوی روحانیون یهودی شد (در سال۱۶۶۵(

:به قضاوت فرشتگان و روحانیون، ما باروخ اسپینوزا، را تکفیر می‌کنیم، از اجتماع یهودی خارج می‌کنیم و او را لعنت و نفرین می‌کنیم. تمامی لعنت‌های نوشته شده در قانون (منظور تلمود و تورات است) بر او باد، در روز بر او لعنت باد، در شب بر او لعنت باد. وقتی خواب است بر او لعنت باد، وقتی بیدار است بر او لعنت باد، وقتی بیرون می‌رود بر او لعنت باد و وقتی بازمی‌گردد بر او لعنت باد. خداوند او را نبخشد و خشم و غضب خدا علیه او مستدام باد، خداوند نام او را در زیر این خورشید محو کند و او را از تمامی قبایل اسرائیل خارج کند. ما شما را نیز هشدار می‌دهیم، که هیچ‌کس حق ندارد با او سخن بگوید، چه به طور گفتاری و چه بطور نوشتاری. هیچ‌کس حق ندارد به او لطفی بکند، کسی حق ندارد با او زیر یک سقف بماند، و در دو متری او قرار بگیرد، و هیچ‌کس حق ندارد هیچ نوشته‌ای از او را بخواند...

حکایت الاغ و الاغ دار

در روزگاری که هنوز پای ماشین به زندگی ایرانیان باز نشده بود، مردم جهت حمل مصالح ساختمانی از الاغ استفاده می کردند، و جماعتی را که این شغل را پیشه خود کرده بودند، الاغدار می نامیدند.

در میان این صنف، شخصی بود بنام عباس گچی که صاحب بیشترین الاغ بود، و برای خودش صاحب اسم و رسمی بود!

عباس گچی آدم خوش مشرب و مردم داری بود، و همه او را بخاطر درست کاریش دوست داشتند، و با وجودیکه مشروب زیاد می خورد، و همیشه به دنبال الاغ هایش در حال جابجایی مصالح، با صدای دلنشینش آواز هم می خواند، با اینحال مردم کاری به مشروب خواری او نداشتند.

دست برقضا بعد از مدتی ورشکست می شود، و از مال دنیا هیچ چیز برایش باقی نمی ماند، و مجبور به فروش الاغ هایش می شود، و محل زندگی خود را ترک نموده، و عازم سفری بدون مقصد، با جیب خالی و بدون هیچ امیدی، سر به بیابان می گذارد...

پس از طی یکی دو روز پیاده روی، تشنه و گرسنه به شهر کوچکی می رسد و بخاطر اینکه جایی نداشته، وارد مسجد جامع شهر می شود و در گوشه ای می نشیند، و تا چند روز توسط خادم مسجد پذیرایی مختصری می شود...

کم کم وارد صف نماز جماعت شده، ساکن مسجد می شود، و در این مدت به خطبه های ملای مسجد گوش داده... و از کتاب های مذهبی مسجد جهت کسب دانش مذهبی استفاده می کند، و خیلی زود در دل مردم جا باز می کند!

پس از مدتی...
ملای مسجد فوت نموده، و مردم او را به عنوان جانشین ملای فوت شده به امام جماعت مسجد انتخاب می کنند...!

روزگار بدین منوال می گذرد، و بعد از چهار - پنج سال، گذر یکی از همشهری های او به همان شهر می افتد، و برای ادای نماز، عازم مسجد جامع می شود، و به صدای دلنشین موعظه و تلاوت قرآن توسط ملای مسجد گوش می دهد، و شک مکند که آیا این، همان عباس گچی است؟!

پس از نماز، سراغ امام جماعت رفته، و ضمن سلام و احوال پرسی می گوید: حاج آقا...! شما شباهت بسیار زیادی به یکی از آشنایان سابق من دارید...؛ به اسم عباس گچی...

ملای مربوطه پاسخ می دهد: من همان عباس گچی هستم، که می گویی...!

شخص می گوید: آخر چطور می شود که یک آدم عرق خور، که همیشه کارش پشت سر الاغ ها و آواز خواندن بود، کارش به اینجا برسد که به یک مرد خدا...! و روحانی...! تبدیل شود..؟!
این یک معجزه ی الهی است....!!!!

عباس گچی می گوید: زیاد شلوغش نکن، و هندوانه زیر بغل من نگذار... من هیچ فرقی نکرده ام، و همان عباس گچی هستم.

تنها فرقی که پیش آمده، جابجایی من و الاغ هاست... قبلا من پشت سر الاغ ها بودم، حالا الاغ ها پشت سر من هستن... همین !!!

http://s9.picofile.com/file/8304925592/dastaiofsky.jpg

تکراری اما خواندنی

مدیر کوتوله کیست؟!
*درمدیریت مبحثی وجود دارد به نام مدیر کوتوله و مدیریت کوتوله که اکثر شرکتهای که دچار بحران شده اند با این نوع مدیریت به چالش کشیده شدند ودچار بحران گردیدند .
*مدیر کوتوله به مدیر اطلاق میشود که دارای دانش وعلم و تجربه ای کم میباشد و پست مدیریت را در اختیار وی گذاشته میشود از انجایی که این نوع مدیر و مدیریت علاقه زیادی به زندگی جلبکی دارد و برای این نوع زندگی محیطی باتلاقی رو دوست دارد و سعی میکند که محیطی این چنینی برای خود به وجود بیاورد .
*حال با توجه به اینکه مدیر کوتوله مدیریست کوته بین و فاقد علم مدیریت افرادی رو انتخاب میکند که از خود کوتاه تر باشد و توان تحمل کسی را که کمی از وی بلند تر باشد را ندارد پس مدیر کوتوله مدیران میانی کوتاه تر از خود انتخاب میکند و این مدیران که فاقد علم و توانایی هستند در رده میانی شرکت افراد کوتاه تری از خود را بر میگزینند و بعد از مدتی سازمان شما دچار بحران میشود عمر این نوع مدیر کوتاه هستش اما اثرات مخرب این نوع مدیریت میتواند سالها ی سال در سازمان شما باقی بماند در این نوع سازمانها افراد توانمند سرخورده میشوند و به انزاو کشیده میشوند و یا از سازمان شما جدا خواهند شد .
**چند خصوصیت مدیران کوتوله **
* مدیر اجازه رشد و ارتقا به دیگران (زیر مجموعه و پرسنل سازمان ) را نمی دهد.

*در این سبک از مدیریت مدیر مربوطه فقط به آدمهای ناتوانتر از خودش پست و موقعیت می دهد.

* هر کس در مجموعه سازمانیش را به منزله تهدید می بیند. (و همواره به دنیال کسانی است که عنوان دشمن و رقیب خود می پندارد)

* فاقد دانش و توانائی و کفایت لازم برای مدیریت است.

* به جای آنکه قابلیت سود آوری برای مجموعه خود را داشته باشد در صدد حذف منابع مالی برای دیگران و زیر مجموعه اش است. (اسمش را می گذارد صرفه جوئی)

* فقط به فکر منافع شخصیش است.

* از قربانی کردن نزدیکترین افراد در مجموعه اش نیز اگر در موقعیت تهدید قرار گیرد ابائی ندارد
**آنچنان بلوائی سر کوچکترین مسائل راه می اندازد که گوئی جنگ جهانی راه افتاده است- اگربه کسی در مجموعه بخواهد ارتقا مقام دهد فقط میزان نزدیکی به او وفاداری به او و حتما و الزاما سطح دانش کمتر از او شرایط احراز برای ارتقا را فراهم می سازد

 

http://s9.picofile.com/file/8304925726/obeid.jpg

ﮔﻮﺷﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﺳﺘﻢ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﺑﻪ زرتشتیان

ﺑﺮﺧﯽ ﺩﺳﺘﻮﺭﺍﺕ ﻧﻨﮕﯿﻦ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ (ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺫﻣﻪ) ﺗﺎ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﭘﻬﻠﻮﯼ ﺍﻭﻝ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺧﯽ ﺗﺎ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻫﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ یا افزوده شده ﺍﺳﺖ:

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ اجازه نداشتند ﭘﯿﺸﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﭼﻮﻥ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ،ﺳﺎﻧﺪﻭﯾﭽﯽ، ﻭ ... ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺍﻓﺰﻭﻥ ﺑﺮ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺳﺮﺍﻧﻪ ﻣﺎﻟﯿﺎﺕ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻨﺎﻡ
    ﺟﺰﯾﻪ ﺑﻪ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺧﻮﺍﺭ ﺷﻤﺎﺭﯼ ﺭﺍ
    ﺑﺮﺧﻮﺩ ﺭﻭﺍ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ.

  • ﺟﺰﯾﻪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺯﺩﻥ ﭘﺲ ﮔﺮﺩﻧﯽ ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ
    ﺧﻮﺍﺭ ﺷﻤﺎﺭﻧﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺑﻮﺩ ﺗﺎ „ ﺍﻫﻞ ﺫﻣﻪ“ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﺴﺖ ﻭ ﻓﺮﻭﺩﺳﺖ
    ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﺒﯿﻨﻨﺪ.

  • ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ «نجس» ﺷﻤﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ
    ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺗﺎ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ ﭘﯿﮑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﺮ
    ﺯﻣﯿﻦ ﺭﯾﺨﺘﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ „ ﻧﺎﭘﺎﮎ „ ﻧﺴﺎﺯﺩ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻠﻨﺪ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ
    ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺑﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺁﺗﺸﮑﺪﻩ ﯼ ﺗﺎﺯﻩ ﺍﯼ ﻣﯽ ﺳﺎﺧﺘﻨﺪ.

  • ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﺍﺭﺍﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻧﯿﺎﯾﺸﮕﺎﻫﻬﺎﯼ ﺑﺠﺎ
    ﻣﺎﻧﺪﻩ ﯼ ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﮐﻨﻨﺪ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺩﺭ ﻫﻤﺒﻮﺩﮔﺎﻫﻬﺎﯼ ﻫﻤﮕﺎﻧﯽ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺩﯾﺪ
    ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺁﯾﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺠﺎ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺍﺯ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻥ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﻮ ﮔﯿﺮﯼ ﻣﯽ
    ﮐﺮﺩﻧﺪ.

  • ﺷﮑﺎﻓﺘﻦ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﯾﺎ ( ﻧﺒﺶ ﻗﺒﺮ) ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ﯼ ﭘﯿﮕﺮﺩ ﻧﺒﻮﺩ ﻭ
    ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺁﺭﺍﻣﮕﺎﻩ ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺮ
    ﻭ ﺯﺑﺮ ﮐﻨﻨﺪ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﺍﮔﺮ „ ﭘﯿﻤﺎﻥ ﺫﻣﻪ“ ﺭﺍ ﻧﺎﺩﯾﺪﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﯾﺎ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺳﺮ ﭘﯿﭽﯽ
    ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ „ ﮐﺎﻓﺮﺣَﺮﺑﯽ“ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺁﺑﺮﻭ ﻭ ﺟﺎﻥ ﻭ ﻣﺎﻝ ﻭ
    ﻧﺎﻣﻮﺳﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔﺬﺭﮔﺎﻩ ﺑﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﻘﻬﯽ
    „ ﻣﻬﺪﻭﺭﺍﻟﺪَﻡ – ﻣﻬﺪﻭﺭﺍﻟﻤﺎﻝ - ﻭ ﻣﻬﺪﻭﺭﺍﻟﻌِﺮَﺽ“ ﻣﯽ ﺷﺪﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ
    ﻣﺎﻟﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﯾﺎ ﺑﻪ ﺯﻧﺎﻥ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺍﻧﺸﺎﻥ ﺩﺳﺘﯿﺎﺯﯼ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﺎ
    ﺟﺎﻧﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺖ ﺳﺰﺍﻭﺍﺭ ﭘﯿﮕﺮﺩ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪ ﻧﻤﯽ ﺷﺪ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﯼ ﺩﯾﻦ ﺧﻮﺩ ﺗﺒﻠﯿﻎ ﮐﻨﻨﺪ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺍﺯ ﺍﺳﻼﻡ ﻭ ﺁﻣﻮﺯﻩ ﻫﺎﯼ ﺁﻥ ﺧﺮﺩﻩ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ
    ﻭﮔﺮﻧﻪ „ ﮐﺎﻓﺮ“ ﺣﺮﺑﯽ ﺷﻤﺮﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺧﻮﻧﺸﺎﻥ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺍﯾﻨﺠﻬﺎﻧﯽ ﻭ
    ﺁﻧﺠﻬﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﻨﺪﻩ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺩﺍﺷﺖ.

  • ﺯﺭﺗﺸﺘﯿﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺑﺠﺰ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﯾﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﺮﻣﯽ ﮔﺰﯾﺪﻧﺪ، ﺍﮔﺮ ﻣﯽ
    ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﺩﯾﻨﯽ ﺑﺠﺰ ﺩﯾﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﮔﺰﯾﻨﻨﺪ ﻣﯽ ﺑﺎﯾﺴﺖ ﺗﻨﻬﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽ
    ﮔﺰﯾﺪﻧﺪ.

  • ﻫﻤﻪ ﯼ ﻣﺎﻧﺪﻣﺎﻧﻬﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺯﺭﺗﺸﺘﯽ ﺑﻪ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﻣﯽ ﺭﺳﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ
    ﺍﺳﻼﻡ ﮔﺮﻭﯾﺪﻩ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﯾﺎ ﭼﻨﯿﻦ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﮐﻨﺪ، ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻤﺘﺮﯾﻦ ﺑﻬﺮﻩ
    ﺍﯼ ﺍﺯ ﻣﺎﻧﺪﻣﺎﻧﻬﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩﻧﺪ . ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﯼ ﺑﺪﻫﻨﺠﺎﺭ ﻫﻨﻮﺯ ﻫﻢ ﺩﺭﺟﻤﻬﻮﺭﯼ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﺍﺟﺮﺍ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ .

برگرفته از:
سفرنامه آبراهام والنتاین ویلیامز جکسن: ایران در گذشته و حال
تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان به قلم رشید شهمردان
ﺯﺭﺗﺸﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ، ﻫﻮﻣﺮ ﺁﺑﺮﺍﻣﯿﺎﻥ

مسعودی این را نسبت به هارون الرشید میدهد و میگوید: مکرّر شنیده ام که کسری همین که خواست ایوان را بسازد امر کرد خانه ها و زمینهای حول و حوش را خریدند و داخل عمارت نمودند و در بهای هر محقرخانه قیمت گزافی دادند تا نوبت رسید بخانه ٔ بسیار کوچکی که از پیرزنی در جوار ایوان بود. خواستند این خانه را نیز خریداری کنند. پیرزن از فروش آن اِبا و امتناع کرد و گفت : من همسایگی پادشاه را بعالم نمیدهم . کسری را این حرف بسیار خوش آمد، گفت اورا و خانه ٔ او را بحال خود واگذارید و ایوان را بسازید و عمارت پیرزن را نیز محکم نمائید. وقتی که من ایوان را دیدم قُبه ٔ بسیار کوچک محکمی نزدیک او دیدم که اهل آن ناحیه آن را قُبهالعجوز مینامیدند و میگفتند خانه ٔ همان عجوزه ٔ معروف است

http://s9.picofile.com/file/8297885950/Kasra_ancient.jpg

از مشاهده و استماع این خبر تعجب کرده دانستم که قومی که بدین درجه رفق و مهربانی و عدل را نسبت برعیت خود مبذول میداشته اند چگونه مستأصل و منقرض شده اند و هیچ چیز این مشاعل مضیئه را منطفی نکرد

http://s9.picofile.com/file/8297885792/africanproverb.jpg

http://s9.picofile.com/file/8297886150/sheikh.jpg

http://s9.picofile.com/file/8297885934/George_Orwell.jpg

http://s9.picofile.com/file/8297886200/zmx7w.jpg


پادشاه: "طوری برنامه ریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند" مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان می کنند، بد اخلاقی می کنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرف ها می افتند . یک تشکیلاتی درست کنید که کارش چرخاندن مردم باشد. یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصله اش با مردم به اندازه دراز کردن یک دست است ، جای دریا را نمی توان عوض کرد اما راه مردم را که می شود دور کرد. هزار جور قانون می شود وضع کرد که مردم دور کره زمین بچرخند و دست آخر به همان نقطه ای برسند که قبل بوده اند. و از شما بخاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند. حال مثال دریا به زبانم آمد، از همین دریا شروع کنیم. همین آب مفت و سیل بی حساب و کتاب را از فردا سهمیه بندی کنید، اگر صف نکشیدند؟ اگر برای گرفتن یک سطل آب بیشتر دستتان را نبوسیدند. اگر با افزودن سهمیه آبشان - که قبل رایگان بوده – دعا گویتان نشدند.(از متن کتاب) این کتاب در ۱۵ فصل نوشته شده و داستان آن در رابطه باکشور خیالی غربستان و پادشاه آن کشور است که بعد از مرگ خود می‌خواهد با انجام انتخابات، مردم از بین پسران وی پادشاه آینده را برگزینند.

دموقراضه:  سید مهدی شجاعی : انتشارات نیستان

سخنرانی رضا شاه بزرگ در روز 17 دیماه 1314 در جشن دانشسرای مقدماتی:

فرزندان من: طالب ترقی و تعالی و سعادت خود باشید و بدانید که ترقی شما ترقی کشور و میهن شماست و اگر شما سعادتمند و آراسته بفضائل باشید جامعه شما سعادتمند و فاضل میشود. خودتان را دوست داشته باشید ، یعنی قدر و احترام خود را بدانید. عزت نفس و مناعت و همت عالی داشته باشید. خود را پست و سرافکنده نشمارید و بدانید که میتوانید هر یک از شما بمنتهای عظمت و بزرگی برسید. قبل از هر چیز باید سعادت میهن را در نظر داشته باشید.

http://s9.picofile.com/file/8304925768/rezashah.jpg

بالاتر از هر خوشبختی و مال و ثروت که شما در کشور خود دارید شرافت و عظمتی است که شما باید آراسته به آن باشید و آن عشق و علاقه به میهن است.

بهترین وسیله برای ابراز میهن دوستی و علاقه بوطن سعی و عمل و جدیت شما در راه استقلال و آزادی کشور است. بدانید که شرافت و افتخار خود را مدیون استقلال و عظمت کشور خود هستید.

صمیمیت و عواطف و احساسات شما نسبت به میهن خودتان باید مافوق همه احساسات و عواطف شما باشد.

دلیل انتقال و دفن جسد امیر کبیر در کربلا

چرا امیر کبیر را در ایران دفن نکردند؟

  امیر کبیر صدر اعظم ایران در زمان ناصر الدین شاه که با دسیسه هاى یک سرى وطن فروش در حمام فین کاشان به قتل رسید، در شهر کربلا به خاک سپرده شد.

اینکه چرا او را به کربلا بردند، سوال است و احتمالا براى دور ماندن مردم از مزارش وجلوگیرى از تبدیل آن به میعادگاه مظلومان، او را از ایران و ایرانى دور کردند!

http://s8.picofile.com/file/8304925526/amirkabir1.jpg

اما چیزى که بیش از همه مایه شرمندگیست، این است که اکثر قریب به اتفاق ایرانیها نمى دانند مزار این اسطوره تاریخ کجاست!

امروزه با سفرهاى متعدد مردم به عراق و کربلا جاى بسى تاسف است که حتى یکى از کسانی که از عراق بر میگردد نمیداند که امیر کبیر هم در آنجا دفن بوده!

آیا فکر نمى کنید که همین عراقیها به ما خواهند خندید که چطور مردى رو که بسیارى از داشته هاى امروزمان را مدیون اوهستیم فراموش کردیم؟!

۱۶۸ ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺶ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻭﺍﮐﺴﯿﻨﺎﺳﯿﻮﻥ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ خبر ﺩﺍﺩﻧﺪ بعضی از افراد صاحب نفوذ، ﺩﺭ ﺷﻬﺮﺷﺎﯾﻌﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺯﺩﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻭﺭﻭﺩ ﺟﻦ ﺑﻪ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﺷﻮﺩ!

ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﻓﺮﻣﺎﻥ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﻭﺍﮐﺴﻦ ﺁﺑﻠﻪ ﻧﺰﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺟﺮﯾﻤﻪ ﺑﭙﺮﺩﺍﺯﺩ. ﺍﻣﺎ ﻧﻔﻮﺫ ﺳﺨﻦ افراد ﻧﺎ ﺁﮔﺎﻩ در ﻣﺮﺩﻡ ﺑﯿﺷﺘﺮ ﺑﻮﺩ.

ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﻫﺎ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪﮐﻮﺑﯽ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺯﺩﻧﺪ. ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ ﭘﻨﻬﺎﻥ می ﺸﺪﻧﺪ.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﭼﻨﺪین ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺁﺑﻠﻪ ﻣﺮﺩند و ﺍﻣﯿﺮﮐﺒﯿﺮ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﺴﺘﻦ ﮐﺮﺩ.

ﻣﯿﺮﺯﺍ ﺁﻗﺎﺧﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻨﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﻧﺎﺩﺍﻧﯽ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ. ﺍﻣﯿﺮ ﮐﺒﯿﺮ ﮔﻔﺖ : ﻣﺴﺌﻮﻝ ﻧﺎﺩﺍﻧﯿﺸﺎﻥ ﻧﯿﺰ ﻣﺎ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﮔﺮ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﮐﺎﻓﯽ ﻣﺪﺭﺳﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﯾﻢ، جاهلان ﺑﺴﺎﻃﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩﻩﺑﻮﺩﻧﺪ .

این تنها روزی نبود که امیرکبیر گریست؛ ایشان هزار و صد و هشتاد و هشت روز نخست وزیری خود را، هر شب از جهل و خرافات مردم ایران گریست...

آری امیرکبیر و "میجی" امپراتور ژاپن، برنامه اصلاحات خود را همزمان آغاز کردند.

برنامه اصلاحات امیرکبیر بسیار مفصل تر از میجی بود. مردم ژاپن با میجی همراهی کردند، مطالعه کردند، کار کردند، منافع مردم را برمنافع خود برتری دادند، تا امروز ژاپن سومین کشور دنیا از نظر اقتصادی و بهترین کشور دنیا در تمام پارامترهای زندگی باشد.

لکن مردم ایران با جهل و خرافات بسیار عمیق، 1188 روز امیرکبیر را گریاندند.

سالانه 30 میلیون نفر از مردم ژاپن به آرامگاه میجی در توکیو می روند و از اصلاحات او سپاسگزاری می کنند. ولی مردم ایران حتی نمی دانند که آرامگاه امیرکبیر روبروی صحن امام حسین در کربلاست!

در سال 1393 بیش از 30 میلیون نفر از مردم ایران از کربلا بازدید کرده اند ولی اصلا سری به آرامگاه امیرکبیر که درست در حجره جنوب شرقی روبروی صحن امام حسین است نزده اند!

به قول مولوی

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان

زان که بد مرگی است این خواب گران!

امیرکبیر

http://s9.picofile.com/file/8304925550/amirkabir2.jpg
  https://www.poemhunter.com/i/poem_images/180/the-sunken-crown.jpg

http://s9.picofile.com/file/8304925800/shirkoo.jpg

http://s1.picofile.com/file/8283162176/Bekas.jpg

1940-2013

انسانی که با سکوت نزیسته است
چگونه خواهد توانست
عشق مرا حس کند
کسی که با چشمانش باد را نبیند
چگونه می تواند
کوچم را درک کند
آن کس که به صدای سنگ گوش نسپرده
چگونه می تواند
صدایم را بشنود
و آن کس که در ظلمت نزیسته
چگونه به تنهایی
ام ایمان می آورد ؟

شیرکو بیکس

آهنگی قدیمی برای قدیمی ترها

http://images.45cat.com/mary-hopkin-those-were-the-days-esos-fueron-los-dias-apple.jpg

http://photos-ak.sparkpeople.com/nw/2/0/l2001824134.jpg

روزها هم ، آن روزها

زمانی میخانه ای بود
جاییکه یکی دو پیاله می زدیم
یاد آر چه ساعتها می خندیدیم
و در رویای همۀ چیزهای خوبی بودیم که می خواستیم انجام دهیم
روزها هم، آن روزها دوست من که  
فکر می کردیم هرگز پایان نمی یابند
برای همیشه می خواندیم و می رقصیدیم و روزی
زندگی ای که بر می گزینم خواهیم زیست
ما می جنگیم و هرگز شکست نمی خوریم
از جوانی ما بود و اطمینان از درپیش گرفتن راه خودمان.....

http://s8.picofile.com/file/8304856750/handpoin.gifhttps://www.youtube.com/watch?v=y3KEhWTnWvE

Ռուբեն Հախվերդյան-Լուսինն ու շունը

 

Ես ու լուսինը միասին
Մոտեցանք սառած ջրափոսին
Եվ գիշերը՝ ժամը երկուսին
Երգեցինք այս երգը այն մասին,

 

Թե ինչու են պոետները
Եվ շները ընկերներ,
Որովհետև նրանք գիշերը
Սիրում են լուսնոտ երգեր:

 

Որ մեր կյանքն աղավաղում են
Ցերեկներն անիրական,
Գիշերները մենք գտնում ենք
Մեր դեմքերը իսկական:

 

Մո՛ւթ ամպեր, մի՛ փակեք լուսնի դեմքը,
Թո՛ւյլ տվեք զրույցը ավարտել,
 

Մո՛ւթ ամպեր, մի՛ փակեք լուսնի դեմքը,
Թո՛ւյլ տվեք զրույցը ավարտել,

Շունը, որ կանգնած էր իմ կողքին,
Դունչը մոտեցրեց ջրափոսին,
 

Նա այնտեղ տեսավ կլոր լուսնին
Եվ ասաց դատարկ այդ ափսեին

Որ իր հայրը ցեղական էր,
Մայրն՝ անհայտ ցեղի մի շուն,

Նրանց կապն օրինական չէր,
Ու ծնվեց մի որբ անտուն:
 

Որ անվերջ այս գզվռտոցը
Հանուն մի կտոր հացի

Ապրելու միակ միջոցն է
Որ կյանքից չուտես քացի


Կյանքը մեր կեղտոտ այս ջրափոսն է
Ու լուսնի դատարկ ափսեն է շողշողում

 

Կան մարդիկ որոնք այնտեղ թքում են
Իսկ ոմանք երգեր են որոնում

 

Եվ հանկարծ ջրափոսից սառած
Դուրս լողաց լուսինը սփրթնած

 

Նա մեզ մոտեցրեց իր դեմքը թաց
Եվ ահա թե ինչ նա շշնջաց

 

Որ երցերը մեր ցավերն են
Բոլորից թաքուն պահած

 

Որ գիշերը մենք ոռնում ենք
Աշխարհի դեմ դառնացած

 

Ու մի պահ մեր դեմ բացում է
Դրախտի դռներն աստված

 

Շներին նա կերակրում է
Ու փակում վերքերը բաց

 

Իսկ այնտեղ բոլոր շները կուշտ են
Պոետներն ունեն գինի ու հաց

 

Եվ երգեր այնտեղ ոչ թե ոռնում են
Այլ երգում են մինչև լուսաբաց

 

Ու պոկում են շղթաները
Պոետները ու շները կատաղած

 

Գիշերվա մեջ համբարձվում է
Նրանց երգն աղոթք դարցած

 

Ու թռչում են պոետները
Շների հետ խենթացած

 

Այնտեղ ուր արդեն բացել է
Դրախտի դռներն աստված

 

http://hayojax.am/static/news/b/2016/02/22047.jpg

http://s8.picofile.com/file/8304851118/photo_2017_08_28_13_53_41.jpg

Ruben Hakhverdyan - The Moon and the Dog

 

me and the moon
went up to the frozen pond
and at two o'clock at night
started a song about

why are the poets and the dogs
friends
that's because they both love moon
songs at night

Our life is distorted
by the unreal days
in the nights we find
our real face

dark clouds ,don't cover
the moon's face,
let us finish our talk,

me,the moon,this dog and this pond
hadn't met each other for a long while

the dog ,that was standing
next to me,
came up to the pond,

it saw the round moon in the pond
and told that empty plate

that its father was purebred,
mother of an unknown breed,

their relationship was "illegal",
and so the orphane homeless
was born

that this endless crazy battle
for piece of bread

is the only way to live
and not to get kicked by life

 

the life of our is that dirty pond

where the empty plate of the moon is glistening

 

there are people who spit in it

and there are people who seek the moon in it

 

and suddenly from the frozen pond

out crawled the pale moon

 

it approached us with its wet face

and this is what it whispered

 

that the songs are our pains

those ,that we hide from everyone

 

that at nights we roar out

bitterly against the world

 

and for a moment got

opens the pearly gates to us

 

he feeds the dogs and

heals their open wounds,

 

all the dogs there are fed

poets have wine and bread

 

and the songs don't bark

but song till the down

 

and the dogs and the poets

break the chains

 

and their song like a prayer

raises high to the sky in the night

 

and the poets fly

crazily along with dogs

 

they fly to where god has already opened

the pearly gates

ՄԻԱՅՆ ԱՅՆ

Միայն այն չի վաճառվում,

Որ ոչ կանգնում է, ոչ ընկնում,

Որ ոչ լողում է, ոչ թռչում,

Միայն այդ չի վաճառվում:

.

Միայն նա չի վաճառվում,

Որ ոչ ծնվում է, ոչ շնչում,

Որ ոչ լռում է, ոչ ճառում,

Միայն նա չի վաճառվում:

.

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Անաստված այս աշխարհում:

.

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Եվ բոլորն են վաճառվում:

.

Եվ միայն խաչիդ գամերը,

Այս կյանքի տառապանքները

Միայն այդ չի վաճառվում:

.

Եվ սրտին սեղմված պատկերը,

Կորուստի թախծոտ աչքերը,

Միայն այն չի վաճառվում:

.

Անցյալի հալված ստվերները,

Եվ գալիք արհավիրքները,

Միայն այդ չի վաճառվում:

.

Եվ նաև վերջին չորորդը,

Որ մերժում է այդ աճուրդը,

Միայն միայն նա չի վաճառվում:

.

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Անաստված այս աշխարհում:

.

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Մնացածը վաճառվում են,

Եվ բոլորն են վաճառվում:

Miayn ayn chi vajarvum

Vor voch  kangnum e voch @nknum

Vor voch loghum e voch trchum

Miayn ayn chi vajarvum

 

.

Miayn na chi vajarvum

Vor voch tsnvum e voch shnchum

Vor voch lrum e voch djarum

Miayn na chi vajarvum

.

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Anasdvats ays ashkharhum

.

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Yev bolorn en vajarvum

.

Yev miayn khachd gamer@

Ayn gyanki darapankner@

Miayn ayn chi vajarvum

 

.

Yev srdin seghmvats patker@

 Korusti takhtsot achker@

Miayn ayn chi vajarvum

 

.

Antsiali halvats soverner@

Yev galik arhavirkner@

Miayn ayn chi vajarvum

.

Yev nayev verchin chororde@

Vor merdjum e ayd ajurd@

Miayn ayn chi vajarvum

.

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Anasdvats ays ashkharhum

.

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Mnatsatse vajarvum en

Yev bolorn en vajarvum

 

Arthur Meschian

فقط آن خریده و فروخته نمی شود

که نه می تواند بیاستد و نه می تواند بیوفتد

نه شنا می کند و نه پرواز

فقط  آن خریده و فروخته نمی شود

.

فقط آن خریده و فروخته نمی شود

که نه متولد می شود و نه نفس می کشد

نه سکوت می کند و نه حرف می زند

فقط آن خریده و فروخته نمی شود

.

بقیه قابل خرید و فروشند

بقیه قابل خرید و فروشند

بقیه قابل خرید و فروشند

در این دنیای بی وجدان

.

بقیه قابل خرید و فروشند

بقیه قابل خرید و فروشند

بقیه قابل خرید و فروشند

و همه خریده و فروخته می شوند

.

و تنها میخ های روی صلیبت

و درد و رنج های زندگی

تنها آن  خریده و فروخته نمی شود

.

و تنها تصاویر انباشته در قلبت

چشم های دلتنگ از بی کسی

تنها آن  خریده و فروخته نمی شود

.

سایه های حل شده در گذشته

و مصیبت های آینده

تنها آن  خریده و فروخته نمی شود

.

و  در آخرین پاره چهارم

هر آنچه که قابل هراج نیست

تنها آن  خریده و فروخته نمی شود

https://www.youtube.com/watch?v=_SdOtS4s5fE

http://arthurmeschian.com/img/AMLargeLogo.png

Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք ո՞ւր ես դու կորել,
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Չեմ կարող ես քեզ գտնել:

Ի՞նչ կախարդ է քեզ կախարդել,
Ի՞նչ թակարդ ես դու ընկել,
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Ես կարող եմ քեզ փրկել:
.
Հեռացան այն հին ու գորշ օրերը,
Մոտեցան պայծառ ժամանակներ,
Փոխվեցին կարծես թե հին տերերը,
Նրանց տեղ եկել են նոր տերեր:
.
Նոր տերերի մոտ դեռ խրախճանք է,
Նոր տերերը դեռ չեն կշտացել,
Հին տերերի մոտ անհուն զարմանք է,
Թե նորերն ինչքան են հղփացել:
.
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք նո՞ւյնն ես մնացել,
Նիհարե՞լ ես դու, թե լցվել
Ու հետույքդ հաստացրել,
.
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Քեզ պաշտոն դեռ չեն տվել,
Քեզ իմ լա՛վ, իմ անգի՛ ն ընկեր,
Նոր տերերը չե՞ն գնել:
.
Այս աշխարհը նույնն է, բարեկա՛մս,
Չփորձես հանկարծ նրան փոխել,
Փոխվեցին կարծես հին տերերը,
Նորերը խաղում են հին դերեր:
.
Եվ մեր նորընծա ու խիստ տերերը
Մեզ դարձյալ փորձում են վախեցնել,
Մենք ասում ենք՝ դրանց տիրու մերը,
Մահը մեր վաղուց ենք մենք տեսել:
.
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք նո՞ւյնն ես մնացել,
Ո՞ւմ հետ ես արդյոք հաց կիսել
Եվ ո՞ մ հետ ընկերացել:
.
Հի՛ն ընկեր , իմ անգի՛ն ընկեր,
Դու քո գույնը չե՞ս փոխել,
Քեզ իմ լա՛վ, իմ անգի՛ն ընկեր,
Նոր տերերը չե՞ն...
.
Մեզ սեղմում են նոր ժամանակները,
Ինչպես երկաթե պնդօղակներ,
Մինչև վերջ ձգեք ձեր գոտիները,
Պետք է դիմանալ ու դիմադրել:
.
Եվ մեր անտարբեր ու բութ դեմքերը
Դարձել են արդեն մութ դիմակներ,
Մենք ընբռնումով տանում ենք բեռը,
Որը չենք կարող չհանդուրժել:
.
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Արդյոք նո՞ւյնն ես մնացել,
Ո՞ւմ հետ ես արդյոք հաց կիսել
Եվ ո՞ւմ հետ ընկերացել:
.
Հի՛ն ընկեր, իմ անգի՛ն ընկեր,
Դու քո գույնը չե՞ս փոխել,
Քեզ իմ լա՛վ, իմ անգի՛ն ընկեր,
Նոր տերերը չե՞ն.. կերել:

https://cdn-img.easyicon.net/png/11713/1171350.gif

https://www.youtube.com/watch?v=01jzjbBngaw

 

دوست قدیمی و بی قیمت من
تو کجا گمشده ای؟
دوست قدیمی و بی قیمت من
نمی توانم تو را بیابم
.
کدام جادوگری تو را جادو کرده است ؟
در دام و تله چه کسی افتاده ای ؟
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا می توانم تو را نجات دهم؟
.
آن روزهای کهنه و خاکستری گدشتند
روزهای شفاف فرا رسیدند
تو گویی ...صاحبان قدیمی عوض شدند
جای آنها صاحبان جدید آمدند
.
هنوز در میان صاحبان جدید بساط عیاشی برپاست
آنها هنوز سیر نشده اند
صاحبان قدیمی بی نهایت متحیرند
که صاحبان جدید تا چه حد خود را گم کرده اند!
.
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا همانی مانده ای که بودی؟
لاغر شده ای یا چاق
و پشت و شکمت را گنده کرده ای؟
.
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا تاکنون پست و مقامی به تو نداده اند؟
تو را ای دوست خوب و بی قیمت من
صاحبان جدید قیمت نکرده اند؟
.
این دنیا همان است ای رفیق
سعی نکن آن را عوض کنی
انگار صاحبان قدیمی عوض شدند
اما صاحبان جدید همان نقش های قدیمی را بازی می کنند

.
.
و صاحبان تازه نفس و سخت گیر ما
دوباره سعی می کنند ما را بترسانند
اما ما می گوئیم : بر پدر و مادرشان!
ما مرگ خود را خیلی وقت است که دیده ایم

.
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا همانی مانده ای که بودی؟
با چه کسی نانت را تقسیم کرده ای
و با چه کسی پیمان دوستی ریخته ای؟
.
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا تو رنگت را عوض نکرده ای؟
تو را ای دوست خوب بی قیمت من
صاحبان جدید ن ......ه اند؟
.
دوران جدید بر ما فشار می آورد
همچون مهره های آهنین
کمربندهای خود را محکم ببندید
باید تحمل و استقامت کرد
.
و چهره های بی تفاوت و خنثای ما
دیگر تبدیل به نقاب های تاریک شده اند
ما با درک این وضع این بار را تحمل می کنیم
چرا که گزینه دیگری نداریم
.
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا همانی مانده ای که بودی؟
با چه کسی نانت را تقسیم کرده ای
و با چه کسی پیمان دوستی ریخته ای؟
.
دوست قدیمی و بی قیمت من
آیا تو رنگ خود را عوض نکرده ای؟
تو را ای دوست خوب و بی قیمت من
صاحبان جدید نخورده اند؟

 

http://erit.am/news/thumbs/720x/images/SEhpkvqt3KfbBzW4MiYwxFc9Pj.JPG