|
|
|
|
دبیرستانLeRoseyدرسوئیس به مدرسه شاهان معروف است.
چراکه 7پادشاه ازجمله محمدرضاشاه،پادشاه موناکو،شاه مصر و بسیارى دیگر از
شاهان در این مدرسه درس خوانده اند.
|
"فلسفه زرتشت"
ﻣﻦ ﺑﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺳﺮ ﺯﺩﻡ
ﺑﻪ ﺍﻭﺭﺷﻠﯿﻢ ﺭﻓﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﻧﺪﺑﻪ،
ﺑﻪ ﻣﺴﺎﺟﺪ ﺗﺮﮐﯿﻪ، ﺑﻪ ﮐﻠﯿﺴﺎﻫﺎ ...
ﻣﺴﻠﻤﺎﻧﺎﻥ ﺍﺯ ﺑﻬﺸﺖ ﻣﯿﮕﻔﺘﻨﺪ و از خرافات...
ﻋﯿﺴﯽ ﺍﺯ ﺑﺨﺸﺶ و گرفتن پاداش در دنیای دگر..!
ﺑﯿﺴﺖ ﺷﻬﺮ بزرگ ﻭ ﻫﻔﺖ ﮐﺸﻮﺭ ﺭﺍ ﮔﺸﺘﻢ...
ﺣﺘﯽ "ﺩﺍﻻﯾﯽ ﻻﻣﺎ" که من را ﺗﺤﺖ ﻣﺪﯾﺘﯿﺸﻦ ﺑﺮﺩ !
ﺁﯾﺎ ﺑﯿﮓ ﺑﻨﮓ ﺑﻮﺩه ؟
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﯿﮓ ﺑﻨﮓ ﭼﻪ ﺑﻮﺩه ؟
ﺁﯾﺎ ﺭﺳﺘﺎﺧﯿﺰ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻣﺎ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺍﻣﺪه ﺍﯾﻢ؟!!
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ...؟؟؟
اما در ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺯﺭﺗﺸﺖ ﺭﺳﯿﺪﻡ...
ﺍﻭ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻣﮑﺎﻟﻤﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﻭﺣﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ!
او ادعا معجزه ی نداشت!
او از جهانی بهتر نگفته بود!
او به کسی وعده بهشت نداده بود!
او از خرافات و غیب و اینکه خداوندی در آسمان است، نگفته بود!
او فقط از انسان و انسانیت گفته بود..!
او بهشت را همین زمین واقعی میدانسته، معتقد بوده بهشت را باید ساخت.
ﻓﻠﺴﻔﻪ ﺍﻭ ﺑﺮ ﺍﺳﺎﺱ واقعیت :
ﮔﻔﺘﺎﺭ ﻧﯿﮏ ، ﭘﻨﺪﺍﺭ ﻧﯿﮏ ﻭ ﮐﺮﺩﺍﺭ ﻧﯿﮏ ﺍﺳﺖ....
ﺭﺍه ﻫﻤﺎﻧﺎ ﯾﮑﯿﺴﺖ ﻭ ﺁﻥ، ﺭﺍه ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﺳﺖ....
ﻣﻮﺭﮔﺎﻥ ﻓﺮﯾﻤﻦ
Along the way, Freeman, who has long identified himself as
agnostic, discovered his religion: Zoroastrianism. “It is a belief
system that is intrinsically me: ‘Good thoughts, good words, good deeds’
pretty much sums it up,’” he said. |
کسانی که می توانند تو را معتقد به
چرندیات کنند، می توانند تو را وادار به انجام کارهای وحشیانه
کنند. (ولتر)
اینجا درس
هایت به هیچ درد نمی خورد پسر جان!
اینجا نیامده ای فکر کنی، آمده ای همان کاری را که
یادت می دهند، انجام بدهی..
ما در
کارخانه هامان به روشنفکر احتیاجی نداریم، به بوزینه
احتیاج داریم..
بگذار نصیحتی بهت بکنم: هرگز از فهم و شعورت حرفی نزن!
ما جای تو فکر خواهیم کرد، دوست عزیز...هرگز یادت
نرود!
- سفر به انتهای شب
-
لویی فردینان سلین
|
|
|
باشناختی که بنده از آخوندها پیداکردم
بهشت اگر وجود داشت...
هیچ آخوندی امکان نداشت لو بده چنین جایی وجود داره،
چه برسه بخواد ملت رو به زور ببره!
فربدون فرخزاد |
وقتی می خواهید به گنجشکی غذا بدهید فرار می کند،
چرا که می داند آزادی باارزشتر از نان است! |
بسیاری نمی دانند
وقتی رژه می روند
دشمن پیش قراولشان است.
صدایی که به آنها فرمان می دهد
صدای دشمنان شان است.
آن که از دشمن سخن می گوید، خود دشمن
است.
« برتولت برشت »
|
مرگ او را از کجا باور کنم !
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است … |
|
باید به کودکان آموخت
که جهان بی باتوم و
گلوله زیباتر است!
باید به فکر ساختن یک بادبادک بود!
هنوز هم با مُشتی نخ
کمی کاغذ می شود
به گیسِ طلای خورشید رسید!
کودکی که با مسلسل بازی کند،
جهان را نجات نخواهد داد.
اوریانا فالاچی |
مردمی که تحت قانون ظلم به سر میبرند؛ شهامت و فضیلت اخلاقی را از دست
میدهند
و به مرضِ ترس و چاپلوسی گرفتار میشوند که ریشه حیاتشان را میسوزاند !
میرزا آقاخان کرمانی |
|
حکومت ۱۲۰ ساله مغول ها در ایران چگونه به پایان
رسید؟
کورش نیکنام
به روزگاری که ایرانیان در اوج ناامیدی، گروه گروه خودکشی می کردند
و می پنداشتند که برای همیشه ایران از دست رفته است.
خیزش برای رهایی از بیداد مغول ها نخست در یک روستا آغاز شده است.
مغول ها، هرگونه ستم و بیدادی را در گذر یکسد و بیست سال بر سر ایرانیان
آوردند. جنایتی نبود که از آن چشم پوشیده بماند. از کشتن هزاران نفر در یک
روز گرفته تا تجاوز به ایرانیان و غارت هر شهر و روستایی که بر آن یورش می
آوردند.
برخی از تیره های مغول پس از یورش به ایران در خراسان ساکن شدند، ولی چون
بیابانگرد بودند، کمتر در شهرها زندگی میکردند.
مغولها همه گونه دستبردی را برای خود باور داشتند، هر که را مایل بودند از
بین می بردند یا به آنها تجاوز می کردند، هر چه را نیاز داشتند غارت می
کردند و با ایرانیان همانند چارپایان رفتار می کردند.
در این دوران بیداد، آنچنان ناامیدی بر ایرانیان وارد شده بود که نیاکان ما
گاهی در برابر کشته شدن خودشان نیز پایداری نمیکردند.
آغاز پیروزی ایرانیان؛ از روستای "باشتین" و پایداری دو برادر که همسایه
بودند، روی داده است.
چند مغول بیابانگرد، به خانهٔ این دو خانواده هجوم آورده تا زن و
دخترانشان را به یغما ببرند.
دو برادر برخلاف ۱۲۰ سال سازش که بر روزگار ایرانیان گذشته بود، خشمگین شده
و به کشتار این مغول ها می پردازند.
مردم باشتین، ازین رویداد نخست می ترسند.
ولی مرد دلاوری(:شجاعی) به نام "عبدالرزاق" آنان را به پایداری و مبارزه
فرا می خواند.
خبر این پیشنهاد به روستا و شهرها میرسد. آنگاه فرمانروای سبزوار مامورانی
را میفرستد تا دو برادر را دستگیر کنند.
عبدالرزاق به یاری مردم روستا ماموران را نیز میکشند. سپس فرمانروای
سبزوار، سپاهی چند صد نفره را به باشتین میفرستد ولی چون بسیاری در این
خیزش، توان پایداری را در خود آزمایش کرده بودند. به مبارزه می پردازند.
عبدالرزاق فرمانده این خیزش میشود.
در چند روستا، مردم مغول ها را میکشند و رویداد مغولکشی، اندک اندک
فراگیر میشود عبدالرزاق نام "سَربداران" را بر سپاهیان از جان گذشتهاش
میگذارد.
گروه گروه از ایرانیان رنج کشیده از بیداد وستم مغولها، به باشتین می
آیند تا با عبدالرزاق همراهی کرده و در برابر سپاه ارغونشاه(فرمانده
سبزوار) بایستند.
عبدالرزاق با سپاه خویش بر ارغونشاه پیروز میشود و سبزوار را از دست
بیگانگان ستمگر پس می گیرند و پس از سد و بیست سال، ایرانیان بر مغولها
پیروز میشوند.
تیمور ایلخان مغول، یک ایلچی مغول را میفرستد تا سفارش کند سربداران از او
فرمانبری(: اطاعت) کنند، سربداران او را نیز از پای درآورده و از
طغایتیمور درخواست فرمانبرداری می کنند.
سربداران به جنگ با طغای تیمور رفته و او را نیز شکست می دهند.
این رویداد، آغازی بر پایان روزگار وحشی گری و ستم ایلخانان مغول بر
کشورمان بوده است.
"سیف فَرَغانی"، چکامه سرای آن دوران، هشدار زیبایی را از زبان مردم ایران
اینگونه به حکومت مغول داده است:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونق زمان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت،غبارش فرونشست
باد سُم خران شما نیز بگذرد
در مملکت که غرش شیران گذشت و رفت
این عوعو ی سگان شما نیز بگذرد.
|
بعد از دستگیری میرزا رضا کرمانی و هنگام بازجویی, از او پرسیدند:
چرا حضرت ناصر الدین شاه را کشتی؟
او پاسخ داد: سراسر مملکت را فساد و فقر گرفته و همه تقصیر از او بود، چرا
که سر رشته ی همه چیز در مملکت به او ختم میشد و تمام قوا در شخص او متمرکز
بود....
گفتند: این ربطی به حضرت
آقا!! ندارد و اطرافیان او مقصرند، او از خیلی امور
و بی عدالتی ها و ناهنجاری ها بی اطلاع بود....
پاسخ میرزا شنیدنی و تاریخی است و همیشه در تاریخ ایران به یادگار خواهد
ماند....
او پاسخ داد: اگر اطلاع داشت که حقش بود, و اگر بی اطلاع بود, وای به حال
مملکتی که سلطانش! از این همه دزدی, بی عدالتی, فقر و فساد بی اطلاع باشد.
همان به که بمیرد. |
گمان میکنی که پشت در پشت به
این ننگ ادامه خواهی داد؟ اشتباه است. اگر تا یک نسل دیگر سرنوشت این مردم
به دست شماها باشد، نابود خواهند شد. اگر دور خودتان دیوار چین هم بکشید،
دنیا به سرعت عوض میشود. شماها کبکوار سر خودتان را زیر برف قایم کردید.
بر فرض که ما نشان ندهیم که حق حیات داریم، دیگران به آسانی جای ما را
خواهند گرفت. آنوقت خداحافظ حاجیآقا و بساطش. اما آسوده باش. آنوقت تخم و
ترکهات هم توی همین گوری که برای همه میکنی، به درک واصل خواهند شد. اگر
با پولت به خارجه هم فرار بکنی، حالا محض مصلحت روزگار تو رویت لبخند
میزنند، اما فردا بجز اخ و تف و اردنگ چیزی عایدت نمیشود و همهجا مجبوری
مثل گربه کمر شکسته این ننگ را به دنبال خودت و نسلت بکشانی.
حاجی آقا
صادق
هدایت |
مردم دوست ندارند شکست بخورند
و شکست هم نخواهند خورد. مردم آزاد جنگ را شروع نمیکنند، اما شروع که شد،
هرگز اسلحهشان را زمین نمیگذارند، حتی وقتی شکست بخورند. این کار از
گلههای انسانی که همهشان پیرو یک پیشوا هستند برنمیآید. به همین سبب است
که گلههای انسانی در عملیاتها پیروز میشوند و مردمان آزاد در نبردها.
خواهید دید که جز این نیست، آقا.
*برشی از رمان ماه پنهان است اثر جان استاینبک |
مرگ تمدن ها زمانى فرا میرسد که بزرگان مردم، به پرسش هاى جدید آن ها پاسخ
هاى کهنه میدهند!!
ویل دورانت |
"میگم بمون میگی نمیشه/ میگم
برو میگی نمیشه/ میگم میشه میگی نمیشه"
لیلا
فروهر |
دین برای زندگی کردن است، نه زندگی برای دین داشتن! دینی که نتواند
جوابگوی نیازهای زندگی زمانهی خودش باشد، حق طبیعی آن حذف از صحنهی
زندگی است. اعمالی که بنا بر سنت برای جلب رضای خدا انجام میشود از قبیل
نذر، زیارت اماکن مقدس و غیره جزو اغوای دینی است، و دین حقیقی جز کوشش
برای اصلاح اخلاق چیز دیگری نیست. بهعبارت دیگر دین طبیعی، دین اصالت عقل
است و در تقابل هر کاستی و لغزشی هرکس باید به عقل خود پناه ببرد.
دین درمحدوده
عقلتنها
امانوئل کانت |
|
هرچند... دوست ندارم واژگان ناامید کنانه بنویسم
هرچند
هنوز هم هستند قدیمی هایی که با واژگان زیر زندگی میکنند
اما در
فرزندان جدید کم کم رنگ می بازد و یا دست کم امیدوارم این گونه باشد
ما که
با این اندیشه زندگی خودمان را نابود کردیم...دست کم به آیندگان بیاموزیم
که مانند ما زندگی نکنند...
-----
ﭼﺮﺍﻍ ﺟﺎﺩﻭ ﺭﺍ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺮﺩمان
اینجا ﺑﮕﯿﺮ.....
ﻧﻔﺮ ﻧﺨﺴﺖ ﭘﻮﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ ﭘﻮﻝ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﭘﻮﻝ ﻫﻨﮕﻔﺖ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ،
ﺁﻥ ﯾﮑﯽ 3000 ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﻃﻠﺐ ﻣﯽﮐﻨﺪ ﻭ
ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﯿﻦ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﺗﺮﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﺮﮔﺰ ﺛﺮﻭﺕ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ
ﺑﺎﻻﺗﺮ ﻧﺮﻭﺩ..
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾنجا، ﺁﺭﺯﻭﯾﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﻫﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺣﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﻫﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﮔﺬﺍﺭﯼ
ﻣﺴﺘﻘﯿﻢ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ .
ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﺳﻼﻣﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻋﻀﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ، ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺎﻥ
ﻣﻌﺎﻣﻠﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ:
ﺍﮔﺮ ﺷﻔﺎ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﺪ، 500 ﺗﻮﻣﻦ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﻡ ﮐﻨﺎﺭ..
ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺯ « ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩﻥ» ، ﺍﺭﺍﺋﻪ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻣﺎﻟﯽ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ.
ﮐﺴﯽ ﻧﺬﺭ ﻧﻤﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﻣﺸﮑﻠﺶ ﺣﻞ ﺷﺪ، بعد ﺍﺯ ﺁﻥ
ﺩﺭﻭﻍﮔﻮﯾﯽ ﯾﺎ ریاکاری ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﺩ.
آنان دور قبر امام زاده پول میریزند و اعتقاد دارند تا پول ندهند نذرشان
پذیرفته نیست.
ﺍﮔﺮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺟﻠﻮﻩ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ ﻭ
ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞﻫﺎﯼ ﻣﺪﻝﺑﺎﻻ ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﺗﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖﺷﺎﻥ ﺷﻮﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻣﯽﺩﺍﻧﻨﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﻭﺳﺖ ﻭ ﻓﺎﻣﯿﻞ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ
ﻭﺿﻊﺷﺎﻥ ﻣﻨﺎﺳﺐ ﻧﯿﺴﺖ، ﻃﺮﺩﺷﺎﻥ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ؛ ﭘﺲ ﻭﺍﻧﻤﻮﺩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﻏﺪﻏﻪ ﻣﺎﻟﯽ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﯼ ﻣﯿﻬﻤﺎﻧﯽ ﻣﯽﻧﺸﯿﻨﻨﺪ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻗﯿﻤﺖ ﺟﺪﯾﺪ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎ ﻣﯽﭘﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ ﮐﻪ
ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﯾﮑﯽ ﺑﺨﺮﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍین ﺩﺭ صورت است که پراید ﺳﻮﺍﺭ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ.
ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻣﺮﺩﻡ اینجا! ﺗﺎﺟﺮﺍﻥ ﺧﺎﻧﮕﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﻃﻼﯼ ﺍﻧﺪﻭﺧﺘﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺩﻻﺭ ﻭ ﯾﻮﺭﻭ ﺧﺮﯾﺪﻩﺍﻧﺪ ﯾﺎ ﺩﺭ ﭘﯽ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺳﻮﺩ
ﺣﺴﺎﺏﺑﺎﻧﮑﯽ ﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﭘﺲ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﺳﻪ ﻧﻮﺑﺖ ﺻﺒﺢ، ﻇﻬﺮ ﻭ ﻋﺼﺮ، ﻗﯿﻤﺖ ﺍﺭﺯ ﻭ ﺳﮑﻪ
ﺭﺍ ﭘﯿﮕﯿﺮﯼ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ،
ﭼﻮﻥ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺳﺮﻣﺎﯾﻪﺧﻮﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾنجا ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ و در واقع زندگی ندارند
ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺑﺎ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﺧﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﯾﺨﭽﺎﻝ ﺳﺎﯾﺪ ﺑﺎﯼ ﺳﺎﯾﺪ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﺛﺮﻭﺕ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺑﻪ
ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥﻫﺎﯼ ﺗﺨﺖ ﺭﻭﯼ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ.
ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ ﻗﺴﻂ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﻭ ﻭﺳﺎﯾﻞ ﺍﻟﮑﺘﺮﻭﻧﯿﮑﯽ ﺭﺍ ﻣﯽﭘﺮﺩﺍﺯﻧﺪ
ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ.
ﺁﻧﻬﺎ ﭘﺎﺭﮐﯿﻨﮓ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﺗﻮﻣﺒﯿﻞ ﮔﺮﺍﻥﻗﯿﻤﺖ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﻧﯿﻤﻪﺷﺐ ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺻﺪﺍﯼ
ﺁﮊﯾﺮ ﺩﺯﺩﮔﯿﺮ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﯽﭘﺮﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭘﺸﺖ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻣﯽﺭﺳﺎﻧﻨﺪ ﻭ
ﭘﺎﯾﯿﻦ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
ﻣﺮﺩﻡ ﺍینجا، با اینکه وضع خوبی دارند، ﺍﻣﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﺎﻟﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﭘﻮﻝ
ﻧﺪﺍﺭﻧد.
ﺁﻥﻫﺎ ﺧﻮﺩﺭﻭﻫﺎﯼ ﻣﺪﺭﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺟﻬﺎﻥ ﻣﯽﺧﺮﻧﺪ ﻭ ﺟﺪﯾﺪﺗﺮﯾﻦ
ﮔﻮﺷﯽﻫﺎﯼ ﻣﻮﺑﺎﯾﻞ ﻭ
ﺗﺒﻠﺖﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﻣﯽﮔﯿﺮﻧﺪ. ولی روز و شب تکراری و زندگی شبیه مردگان دارند.
دروغ و فریب و تظاهر و بی هدفی شخصیت اصلی آنان است تمام سخن آنان دم زدن
از معنویات است در حالیکه دروغ میگویند و تمام فکر آنها پول است
آنان ازدواج را مقدس میدانند ولی تمام عقدنامه آنها پولی و مادی است.
آنان به خدا و عذابهای او اعتقاد دارند ولی همه نوع جرم و گناهی را هم
مرتکب میشوند اعمالی که محال است یک ژاپنی که پیرو مکتب شینتو است انجام
دهد.
آنان مشروب را حرام میدانند ولی از ژاپنیها که شراب را مقدس می دانند بیشتر
میخورند...
در یک کلمه ملتی سرشار از تناقض و تهی از زندگی واقعی هستیم....
همه
این ها از مواهب حکومت دینی در این 40 و اندی سال است.....
ما
مردمانی بودیم که در لحظه زندگی میکردیم
شعارمان این بود اجاره نشینی ...خوش نشینی...
آخر
هفته ها کازینو رویال ...
سالی
یکبار با لوفت هانزا به سفر خارجه میرفتیم...
دغدغه
فردا نداشتیم تا لحظاتمان را خراب کنیم...
این
چنین شد که گرفتار عنکبوت مقدس شدیم و در تارهای آن گرفتار...هرچه بیشتر
دست و پا زدیم بیشتر گرفتار آمدیم.. |
فرازی
از شعر من درخت را صدا می زنم سروده بختیار علی...شاعر
کرد
ای درخت
ای تاریخ نهان من.
سکوت زمستان هایت را صدا می زنم
که سرشار از سرمای جنگل است.
پلنگ خفته ی سرشاخه هایت را صدا می زنم
که خواب شکار مانده می بیند.
باد بندآمده در چشمانت را صدا می زنم ...گردباد ایستاده در رگ هایت را
اشک به جامانده ی شکارچیان روی برگ های کهنه ات
لقمه دهان شیرانی که آمده اند سایه تو را بخورند.
آن بلبلان پیری را صدا می زنم که آواز خودشان را از خون تو سر می دهند
سنجاب های مرده ات را صدا می زنم
آن کبوتران سیاهی را صدا می زنم که از آفتاب تو می خورند و از سایه تو می
چشند
لانه های کهنه ات را صدا می زنم
تخم مرغ کهنه ای را صدا می زنم که پرنده سیاه در تو می گذارد.
تو را صدا می زنم که بر گردباد غلبه کردی
که طوفان را شکست دادی
که مثل ما نترسیدی و
مثل ما فرار نکردی
ایستادی و دست به دل زمین بردی
نترسیدی و تا به مرگ یقه ی خدا را ول نکردی و
یقه ی بادهای جنوبی را گرفتی. |
|
به شوق نور در
ظلمت قدم بردار
به این غم های جان آزار دل مسپار
که مرغان گلستان زاد
که سرشارند از آواز آزادی
نمی دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
و رعنایان تن در تورپرورده
نمی دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را |
هنوز روی درختا فقط جای کلاغه
گلا پرپرن ای وای یه دیوونه تو باغه
دلم یک گل آتیش تنم کورهء داغه
ولی تو همه دنیا دریغ از یک چراغه
از اون گوشه دنیا به این گوشه رسیدم
نگین دنیا قشنگه قشنگی شو ندیدم
نگام خیره به راهه نه آفتاب و نه مهتاب
چقدر دنیا سیاهه چقدر دنیا سیاهه |
Գուրգեն Մահարի
Դու մի նուրբ աղջիկ ես,
Դու մի նուրբ աղջիկ ես,
Դու մի սև վերջալույս,
Ես քո դեմ կապույտ կայմ,
Նրբաթև, միգասույզ...
***
Մի օր երբ կլռեն ծովերը մշտարթուն,
Ծղրիդները կերգեն պատերազմ ու արտում,
Մի օր, երբ լեռներում արևը կքնի,
Ծերացած լուսինը մահվան ծովը կընկնի,
***
Կապույտ կայմը հագնած
Կկորչի մթնասույզ,
Դու սառա'ծ կմնաս,
Դու մի սև՝ վերջալույս...
|
گورگِن ماهاری
تو دختری
زیبا هستی تو غروبی تیره
من در برابر تو دکل بادبانی
هستم سبکبال و غرقه اندر مه...
یک روز، وقتی که دریاهای همیشه
بیدار خاموش میشوند
و جیر جیرکها در باغچهها و
مزارع آواز سَر میدهند
یک روز، وقتی که آفتاب پس پشت
کوهها به خواب میرود
و ماه پیر به دریای مرگ فرو
میغلتد
دکل کبود خسته - غرقه در
تاریکی - گم میگردد
و تو در یخبندان به جا میمانی
تو! غروبی تیره! |
|
|
خانوادهٔ ماهاری اهل وان
بودند. شهر وان در ارمنستان غربی (مناطق شرقی ترکیهی امروزی) واقع شده بود
و مهمترین شهر ارمنینشین ولایات ارمنی امپراتوری عثمانی بود. در سال ۱۹۱۵
در دوران نسلکشی، مردم وان در مقابل یورش نیروهای نظامی ترک و مردم ترک
شهر به مقاومت برخاسته بودند و با رسیدن قوای روسیه به شهر توانسته بودند
از قتلعام نجات پیدا کنند. اما چند ماه بعد، نیروهای روس تصمیم به
عقبنشینی گرفته بودند و این به معنای تخلیهٔ شهر بود. خانواده ماهاری هم
در میان این مهاجران و متواریان به روسیه بودند. خود ماهاری آن زمان
نوجوانی سیزدهساله بود و بعد از پناهندگی به ارمنستان روسیه در یتیمخانه
بزرگ شده بود.
گورگن ماهاری از پیشکسوتان
ادبیات ارمنستان شوروی بود...
او توسط
پلیس مخفی شوروی دستگیر شد در دورهٔ استالینیسم و آزاد شد پس از مرگ
استالین (ماهاری در سال ۱۹۳۷ به ۱۰ سال حبس محکوم شد که در سال ۱۹۴۷ بازگشت
و یک سال بعد دوباره تبعید گشت). |
Նախ գումարեցին, հետո բազմապատկեցին, ապա
բաժանեցին և ի վերջո հանման գործողությամբ լուծեցին խնդիրը: Մնացորդը
ստացվեց 40: Դրանք այն համեմատական երջանիկներն էին, որոնք չնայած ամեն
ինչի, իրենց ծոծրակին չզգացին ատրճանակի փողի սառնությունը. ես այդ 40-ից
մեկն էի
Գուրգեն Մահարի
ابتدا جمع بستند، بعد ضرب کردند، سپس تقسیم نمودند و در
انتها عمل تفریق را انجام دادند. باقیمانده شد: 40. آنها از آن نسبتاً
خوشبختهایی بودند که علی رغم همه جریانات، بر پشت گردن خود سردی لوله
طپانچه را احساس نکردند. من یکی از آن 40 بودم.
گورگِن ماهاری، از کتاب «سیم خاردارهای شکفته»، (
خاطرات سالهای تبعیدگاه در سیبری) |
https://www.youtube.com/watch?v=W2oNmSgcow8
ՇՆԵՐԸ
Ես գիտեմ, թե ովքեր են տերերը,
Ում ձեռքից են ուտում էս շները,
________________ես գիտեմ,
Ու թեև միշտ էլ կուշտ են տերերը,
Բայց սովից կատաղած են շները,
________________և հիմա
Հենց էնպես չեն հաչում էս շները,
Ուշացրել են մի քիչ նրանց կերը.
________________ուշացրել,
Կերակրե՛ք. չէ՞ որ դուք եք տերերը,
Որ հանկարծ մեզ չուտեն էս շները,
________________կերակրե՛ք,
Վայելե՛ք ձեր համեղ պատառները,
Մնացորդը ուտեն թող շները,
________________որ լռեն,
Թե չէ վախն այցելում է գիշերը,
Երբ սովից կատաղած են շները,
________________զգուշացե՛ք,
Փակեցեք շատ ամուր ձեր դռները,
Փողոցում թող մնան պոետները,
________________և մարդիկ,
Ում համար միևնույն են տերերը,
Եվ հատուկ կատաղացրած շները՝
________________միևնույն:
سگها ՇՆԵՐԸ
روبن هاخوردیان
Ruben Hakhverdian
من می دانم صاحبانشان چه کسانی هستند
من میدانم که این سگها از دست چه کسانی می خورند
می دانم
و با وجود انکه همیشه صاحبانشان سیرند
اما این سگها از گرسنگی به خشم آمده اند
و اکنون
این سگها بی دلیل پارس نمی کنند
چرا که غذایشان کمی دیر شده است
دیر شده است
به آنها غذا دهید زیراصاحبانشان شمائید
تا این که یک موقع این سگها ما را نخورند
غذا دهید
لقمه های خوشمزهء خود را بخورید
بگذارید پس مانده ها را سگا بخورند
تا ساکت بمانند
وگر نه ترس شب هنگام به سراغتان می اید
زمانی که سگها از گرسنگی به خشم آمده اند
مواظب باشید
درهای خود را بسیار محکم ببندید
بگذار این سراینده ها در کوچه ها بمانند
و عجبا که برای مردم
صاحبان سگها
و سگهایی که عمداً آنها را خشمگین ساخته اند
تفاوتی نمی کنند !!!!!!!!!!!!
|