february

http://s5.picofile.com/file/8284208850/morgh.jpg

مصاحبه استخدام درایران با پارتی وبدون پارتی

 

مصاحبه استخدام درایران با پارتی:

  سلام حال شما چطوره؟

  متقاضی: خوبم.

  فقط دایی جان سلام رسوند.

  رفتی خونه سلام ویژه بهشون برسون، از فردا هم بیا سرکار…

 

مصاحبه استخدام بدون پارتی:

سوال ها:

۱.تو هواپیما نشستی ۳۰تا آجر داری یکیشو میندازی پایین چندتا دیگه داری؟

   متقاضی: ۲۹ تا

درسته

۲.خب ، چطور در سه حرکت یه فیلو تویخچال جا میدی؟

متقاضی:

  اول در یخچالو بازمیکنیم

  دوم فیلو میذاریم

  سوم دریخچالو میبندیم.

درسته.

۳:چهارحرکت برای گذاشتن یک زرافه رو تو یخچال بگو

متقاضی:

  اول دریخچالو بازمیکنیم

  دوم فیلو از یخچال درمیاریم

  سوم زرافه رو میذاریم

  چهارم در یخچالو میبندیم.

درسته.

۴:سلطان جنگل کیه؟

  متقاضی: شیر

درسته.

۵:خب شیر برای خودش جشن تولد گرفته همه حیوانات رو دعوت کرده، یکی نرفته ، کی نرفته؟

  متقاضی:

  زرافه نرفته چون تویخچاله

درسته.

۶:یه پیرزن میخواد از یه رودخونه کم عمق رد شه چطور ازمیان تمساح ها رد شه؟

  متقاضی:

  خیلی راحت رد میشه،چون تمساح ها رفتن جشن تولد شیر

درسته

۷: پیره زنه در رودخانه افتاد مرد چرا مرد؟

  متقاضی: نمیدونم شاید غرق شد...

  نه دیگه…

  اون آجرکه از هواپیما انداختی پایین خورد تو سرش

  متاسفانه شما رد شدین!

http://s6.picofile.com/file/8284462076/ashreshteh_6_.jpg

مملکته داریم!

همه ما یک نخود هرآش درون داریم!

اصولا ما ایرانیها همه چیز دان وهیچ چی ندونیم

امان از روزی که یک پارتی کلفت هم داشته باشیم ، دایی ، خان عمویی ، عمه ای ....خلاصه حل حله

چهار نفر هم بادمون کنن دیگه هیچ ، میشیم بیل گیتس و خدا رو بندگی نمیکنیم

تو همه چیز دخالت میکنیم

جالب اینجاست که گاهی اونور آبی ها هم گولمونو میخورن ، فکر میکنن ما Ende استعدادیم ، و IQ مون خیلیه

نه بالام جان اینطورها هم نیست ،

ما دوست داریم تو هرکاری فوضولی کنیم و سرک بکشیم و از هر جا مطلبی جمع کنیم تا نشون بدیم کارشناسیم

بقول چشم آبی ها فقط دیتا دیکشنری (data dictionary) هستیم و اصلاً مغز نداریم

راستش رو بخواین ، تو یک محفلی بودم ، فلانی میگفت ، فلان کسک خیلی پر تشریف داره ، خیلی بهم برخورد،

انگار دیگران پخمه هستن و این بابا نعوذم به اله ، خداست

بابا جمع کنید این پاچه خواری هارو

یادمه تقریبا ده سال پیش ، یه جا نشسته بودیم ، دور همی داشتیم ورق بازی میکردیم،

یکی از اون بد مست ها ، یه حرف قشنگی زد ، گفت با این همه دانشگاه الکی که تو این مملکت باز شده تا ده سال دیگه اصلاً دیگه کسی شب ها کاپشن نارنجی تنش نمیکنه آشغالا رو از دم در خونه ها جمع کنه

امروز دارم اون روزو میبینم

مملکت پر شده از کارشناسا و آدم حسابی های اطوکشیده کارنابلد، و همین جور رئیس و منشی و مدیر و مدیر کل و معاون و از همه بدتر مشاور!!!!

نتیجه اخلاقیشو تو همه دستگاه های دولتی ازجمله شهرداری ، شورای شهر! و.... و دستگاه متبوعه خودم دارم میبینم

چه کنیم گرفتار سندرم همه‌چیز‌دانی نشویم؟

1- حذف اینترنت و تلگرام از منوی روزانه به مقدار کافی

2- مطالعه کتاب بصورت فیزیکی روزی یک ساعت

3- داشتن ویژگی فراشناختی(در مورد افکار خود بیندیشیم)

4- زنده کردن حس تردید درونی

5- بادقت به نظر دیگران گوش دادن و اعتماد کردن به آنها

6- مستدل صحبت کردن

7- مهم ترین قسمت ، داشتن فرهنگ عذرخواهی، اظهار ندانستن در صورتی که نسبت به موضوعی قاطعانه اطلاع نداریم

http://forum.mlis.ir/download/MzU0MTI0MQ111010387_568207476604330_1298512605_n.jpg

http://www.tele-wall.ir/static/messages/s512_893209download_423710754_66717.jpg

در منزل دوستی که پسرش دانش‌آموز ابتدایی بود و داشت تکالیف درسی‌اش را انجام میداد بودم ...
زنگ منزل را زدند و پدر بزرگ خانواده از راه رسید.
پدربزرگ با لبخند، یک جعبه مداد رنگی به نوه اش داد و گفت: این هم جایزۀ نمرۀ بیست نقاشی‌ات.

پسر ده ساله، جعبۀ مداد رنگی را گرفت و تشکر کرد
و چند لحظه بعد گفت:
بابا بزرگ
باز هم که از این جنس‌های ارزون قیمت خریدی
الان مداد رنگی‌های خارجی هست که ده برابر این کیفیت داره.

مادر بچه گفت:
می‌بینید آقاجون؟
بچه‌های این دوره و زمونه خیلی باهوش هستند.
اصلا نمی‌شه گولشون‌زد و سرشون کلاه گذاشت.

پدربزرگ چیزی نگفت.

برایشان توضیح دادم که این رفتار پسر بچه نشانۀ هوشمندی نیست،
همان طور که هدیۀ پدربزرگ برای گول زدن نوه‌اش نیست.

و این داستان را برایشان تعریف کردم

آن زمان که من دانش‌آموز ابتدایی بودم،
خانم بزرگ گاهی به دیدن‌مان می‌آمد و به بچه‌های فامیل هدیه می‌داد،
بیشتر وقت‌ها هدیه‌اش تکه‌های کوچک قند بود.

بار اول که به من تکه قندی داد

یواشکی به پدرم گفتم: این تکه قند کوچک که هدیه نیست

پدرم اخم کرد و گفت: خانم بزرگ شما را دوست دارد
هر چه برایتان بیاورد هدیه است،

وقتی خانم بزرگ رفت،
پدر برایم توضیح داد که در روزگار کودکی او، قند خیلی کمیاب و گران بوده و بچه‌ها آرزو می‌کردند که بتوانند یک تکه کوچک قند داشته باشند.

خانم بزرگ هنوز هم خیال می‌کند که قند، چیز خیلی مهمی است.

بعد گفت: ببین پسرم
قنددان خانه پر از قند است،

اما این تکه قند که مادرجان
داده با آنها فرق دارد،
چون نشانۀ مهربانی و علاقۀ او به شماست.
این تکه قند معنا دارد ،
آن قندهای توی قنددان فقط شیرین هستند
اما مهربان نیستند.

وقتی کسی به ما هدیه می‌دهد،
منظورش این نیست که ما نمی‌توانیم، مانند آن هدیه را بخریم،
منظورش کمک کردن به ما هم نیست.
او می‌خواهد علاقه‌اش را به ما نشان بدهد
می‌خواهد بگوید که ما را دوست دارد
و این، خیلی با ارزش است.

این چیزی است که در هیچ بازاری نیست
و در هیچ مغازه‌ای آن را نمی‌فروشند.

چهل سال از آن دوران گذشته است و من هر وقت به یاد خانم بزرگ و تکه قندهای مهربانش می‌افتم،
دهانم شیرین می‌شود،
کامم شیرین می‌شود،
جانم شیرین می‌شود.....

ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ "ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ "ﺷﻮﻧﺪ؛
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﻭ ﺑﺨﺸﻨﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ

ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ " ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ " ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ؛ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ﯾﮏ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﻓﻬﻤﯿﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ

ﻫﻤﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻨﺪ؛
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﯾﮏ ﻋﺎﺩﺗﻪ ﺍﻣﺎ ﺯﯾﺒﺎ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﯾﮏ ﻓﻀﯿﻠﺖ...

http://festivalsadvices.com/wp-content/uploads/2010/11/Gifts-for-Grandparents-4.jpg

ترانه مادر من، مادر من (خسرو شکیبایی)


 

نظر «ژوستی نی ان»  Justinian درباره ایرانیان
ژوستی نی ان امپراتور روم
«پروکوپیوس» مورّخ رومی متولّد فلسطین در یادداشتهای روزانه خود، در ذیل روزی که بعدا با تطبیق تقویم ها معلوم شده دوم فوریه سال 553 میلادی است نوشته است :
    "امروز نسخه اصلی کتاب تاریخی را که نوشته ام [دستخط خودش] و عنوانش را «جنگها» قرار داده ام به امپراتور «ژوستی نی ان» دادم. پس از مروری کوتاه گفت: گرچه به سود ما ـ رومیان ـ نیست و باعث تزلزل روحیه می شود، اما جا داشت که می نوشتی که «ژوستی نی ان» عقیده دارد که در خون پارسیان (سربازان ایرانی) یک ماده اختصاصی وجود دارد که باعث می شود در میدان جنگ ترس نداشته باشند، بی باک و مغرور باشند و تسلیم نشوند. اگر هم احیانا اسیر شوند، برخلاف سربازان سایر ملل در برابر فاتح زانو نزنند و عجز و لابه نکنند. با زور نمی شود اسیر ایرانی را به بیگاری وادار کرد و یا با شکنجه غرور و شخصیتش را شکست. من نمی دانم ایران چه آبی دارد که بذر «نهایت میهندوستی» را در جان مردمش پرورش می دهد و ....".

«ژوستی نی ان» هم عصر خسرو انوشیروان بود.

«استر» شهبانوی یهودی ایران - روزی که خشایارشا یهودیان را از توطئه قتل عام نجات داد
مجسمه «استر» که پس از فوت او ساخته شده سکه زرین خشایارشا با تصویر وی

 
    خشایارشا ــ شاه وقت ایران ــ که بر سرزمینی از هند تا دانوب و از استپ های شمال خاوری آسیای میانه تا لیبی حکومت می کرد، پس از فرونشاندن شورش بابل (عراق جنوب غربی امروز) در 482 پیش از میلاد، تصرف آتن در سال 480 پیش از میلاد و باز گشت از لشکرکشی به اروپا، در چهارم فوریه 479سال پیش از میلاد (15 بهمن) توسط بانویش «استر Esther» از خاندان شائول و یهودی که در شهر همدان مدفون است از توطئه هامان «بزرگ وزیر» خود برای کشتار اتباع یهودی امپراتوری ایران آگاه شد و همان شب دستور لغو آن را صادر کرد که به نوشته مورخان یونانی و یهود، این دستور در سه روز به سراسر امپراتوری رسید که با وسائل آن زمان، رکوردی بی سابقه است. طبق کتاب «استر» که 24 قرن قدمت دارد، هامان به دروغ از قول خشایارشا به شهربانان ایران ابلاغ کرده بود که همه یهودیان ـ ازخرد و بزرگ ـ را بکشند. در آن زمان همه یهودیان جهان از اتباع امپراتوری ایران بودند، در قلمرو این امپراتوری زندگی می کردند و در وفاداری آنان به شاه ایران تردید نبود.
     خشایارشا (پسر داریوش کبیر و نوه دختری کوروش بزرگ) پس از لغو بخشنامه «هامان»، وی را به دادگاه سپرد که محاکمه و در شهر شوش (پایتخت اداری ایران) اعدام شد و از آن زمان تاکنون، یهودیان هر سال (مطابق تقویم خودشان) به این مناسبت جشن می گیرند که به عید «پوریم» معروف است.
آرامگاه « استر » شهبانوی 25 قرن پیش ایران در شهر تاریخی همدان پایتخت ایران باستان
برای آغازیدن هیچ گاه دیر نیست!

مسن ترین ورزش کار یوگا با 98 سال سن

https://thenypost.files.wordpress.com/2015/09/yoga1_index1a.jpg?quality=90&strip=all&w=1200

http://s3.picofile.com/file/8284213168/cropped_likevolutionmedium2.jpg

Liking isn't helping

http://static.boredpanda.com/blog/wp-content/uploads/2013/07/crisis-relief-singapore-liking-isnt-helping-1.jpg

 

روزی روزگاری پلاسکو

چرخ خیاطی سوخته و بجای مانده از آوار پلاسکو

http://cdn.asriran.com/files/fa/news_albums/519000/12214/resized/resized_660606_773.jpg

حبیب الله القانیان سازنده و اولین مالک ساختمان پلاسکو در کنار ماکت این ساختمان پیش از احداث آن

دادستان کل جمهوری اسلامی ایران در نامه‌ای به تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۵۸ به بنیاد مستضعفین فرمان داد که «به موجب این حکم کلیه اموال و املاک و شرکت‌های حبیب‌الله القانیان و فامیل دست اول او را طبق رای دادگاه مصادره کند.

حبیب الله القانیان اولین مالک پاساژ پلاسکو که رئیس انجمن کلیمیان تهران و مالک شرکت پلاسکو بود در اردیبهشت 1358 به دستور آیت الله خلخالی اعدام شد.

 

http://s3.picofile.com/file/8283676600/elghanian.jpg

عکس کمتر دیده شده از شاه فقید سواربرتراکتور پس از اصلاحات ارضی سال 42

http://s6.picofile.com/file/8214625384/11223746_10207316933103596_8147133703387781549_n.jpg

اب و برق هم که مجانی شد!!

قبض برق سال 54 دقیقا 41 سال پیش

http://s6.picofile.com/file/8215940568/ghabz_bargh_54_5_30.JPG

https://s-media-cache-ak0.pinimg.com/600x315/a1/51/4f/a1514fa45095904272792b01bc1a1147.jpg

https://s-media-cache-ak0.pinimg.com/736x/e7/a4/a1/e7a4a12d19784f2fa773b27fee279c48.jpg

http://asaf1990.persiangig.com/971946_639206602779560_1621743124_n.jpg

https://s-media-cache-ak0.pinimg.com/originals/6b/5d/c8/6b5dc830347755613c6b372d741857e1.png

از خاخامی که در طول زندگی اش بی شعورهای فراوانی دیده روایت است که : "هر کسی در شرایط ویژه ای می تواند وقیح باشد . همین که آن شرایط از بین رفت آدم معمولی به خود می آید و از وقاحتش پشیمان و سرافکنده می شود ، اما آدم بی شعور دنبال فراهم کردن شرایط دیگری می گردد."

دکتر روید استدلال و اثبات می کند که بی شعورها کسانی اند که حرص مقام و قدرت دارند . او در تحقیقات خود هیچ "سیاستمدار ، موعظه گر یا پزشکی" را نیافته است که به خاطر "سیاست ، وعظ یا طبابت" بی شعور شده باشد ، بلکه آنها به خاطر بی شعوری خودشان به سمت شغل هایی رفته اند که بتوانند بر روی مردم "تسلط" داشته باشند و با وجود حقارت ، بر دیگران حکم برانند.

اگر بی شعور ها عاشق می شوند فقط به یک دلیل است : می خواهند در هیچ چیز کم نیاورند ، از جمله عشق.

بیشعــوری – خاویر کرمنت
- توی خانه ما سال جدید به همان ترتیب که سال قبل به پایان رسیده بود آغاز شد: در سکوت!

- اشتباه است اگر بگویم سهراب آرام بود.آرام یعنی آرامش،صلح،ایمنی خاطرآرام یعنی کم کردن پیچ زندگی. اما سکوت به معنی تا ته بستن پیچ است، بستن کامل دکمه به طوری که اصلا صدایی از دستگاه بیرون نیاید.

- بخشش این گونه جوانه می زند، نه با جنجال و هیاهوی عید تجلی، بلکه به این شکل که درد و رنج بساط خود را جمع می کند و نیمه شب پاورچین و بدون خبر می رود.

 
مکبث

دریغا سرزمین نگون بخت کز بیاد آوردن خود نیز بیمناک است کجا توان آنرا سرزمین مادری نامید؟ که گورستان ماست آنجا که جز از همه جا بیخبران را خنده بر لب نمیتوان دید ،آنجا که آه و ناله و فریادهای آسمان شکاف را گوش شنوایی نیست، آنجا که اندوه جانکاه چیزیست همه جا یاب و چون ناقوس عزا به نوا درآید کمتر پرسند که از برای کیست و عمر نیک مردان کوتاه تر از عمر گلی است که بر زلف عروسان است و عروج میکنند پیش از آنکه درد کهنسالی گریبانگیرشان شود ....

برگرفته از نمایشنامه مکبث ، پرده چهارم ، مجلس سوم ، اثر ویلیام شکسپیر

http://s1.picofile.com/file/8284236768/new_shapka_logo.jpg

Արծաթ շողով, հարսի քօղով
Ելաւ լուսնկան...
Ձեր տան կողքով, սրտի դողով
Կ'երթամ ու կու գամ:

Երգով սրտիդ դուռն եմ թակում
Կարօտ քո տեսքին,
Թէ չես գալու, գոնէ թաքուն
Ականջ դիր երգիս:

Կ'անցնեն զոյգեր ուրախ դէմքով,
Օրօր ու շորոր...
Ա՛խ, ի՜նչ մեղք եմ ես իմ տեսքով`
Մենակ ու մոլոր:

Աստղերի մէջ լուսնի նման
Սիրուս կ'սպասեմ,
Իմ արեւը դու ես միայն,
Մի՛ թող ինձ անսէր:

Ջահել սիրտս խորովել է
Նազը իմ եարի,
Հետս քիչըմ խռովել է,
Բան չկայ` կ'անցնի...

Աստղերի մէջ լուսնի նման
Սիրուս կ'սպասեմ,
Իմ արեւը դու ես միայն,
Մի՛ թող ինձ անսէր:

Ջահել սիրտս խորովել է
Նազը իմ եարի,
Հետս քիչըմ խռովել է,
Բան չկայ` կ'անցնի...
http://s8.picofile.com/file/8284552576/wait.png
 

Sirus K'spasem by

Ruben Matevosyan

https://www.youtube.com/watch?v=q75Z4C4Kgp4

تو می روی برو به سلامت.

تو می روی برو به سلامت
بگذار راهت پر از شکوفه باشد
سر راهت ٰ زیر پاهایت
قلبم بسان غنچه ای سرخ باشد
.
مغرورانه گفتم ای باصفا
تو ای مروارید شفاف زندگی
بگذار قلبت مال دیگری باشد
آخ !!!!!!! زینت دیگری باشد
.

بعد از تو چه چیزی را پنهان سازم
تا زمان مرگم[ به عشقی] حسادت نخواهم ورزید
شخص دیگری را برای دوستی
تا هنگام مرگ در قلبم جا نخواهم داد
.
از بخت شوم و راه پر از سنگ
تا زمان مرگ باز نخواهم گشت
اما تو دنبال خوشبختی خود برو
بگذار قلبم پر از درد بماند
.
نام تو هدیه ای بود
که بر لبهایم آوازها جاری می ساخت
زندگی ام بدون یاد تو
زخم بر روحم می پاشد
.
و در زندگیم نوازش گر قلبم
تنها دستم خواهد بود
اما تحمل خواهم کرد حتی اگر آوازم

زخمها بر دلم گذارد
.
می دانم صندلی طلایی عشقم
بدون تو خالی نخواهد ماند
روح بهاری من که از تو پر شده است
همچنان پائیز نخواهد ماند
.
غنچه لبهای تو
بگذار بدون بوسه نماند
فقط [ امیدوارم] که او فقط [ امیدوارم] که او
دوست دار تو آدم باشد

https://www.youtube.com/watch?v=5jgS-5fgRXE

https://s-media-cache-ak0.pinimg.com/736x/48/98/dc/4898dc78ddc06ada10e2b615c25d8eb1.jpg

ԴՈՒ ԳՆՈՒՄ ԵՍ, ԲԱՐՈՎ ԳՆԱ

Դու գնում ես, բարով գնա,
Թող քո ճամբան վարդ լինի,

Ճամբիդ վրայ ոտքերիդ տակ,
Սիրտս կարմիր վարդ լինի:
.
Ասի հպարտ դու անխռով,
Դու մարգրիտ կեանքը զով,
Թող քո սիրտը մէկ ուրիշին,
Ա՛խ, ուրիշին զարդ լինի:
.
Քեզնից յետոյ ինչ թաքցնեմ,
Զեմ խնդալու մինչեւ մահ,

Մէկ ուրիշին ընկերութեան,
Տեղ չեմ տալու մինչեւ մահ:
.
Դաժան բախտից, քարոտ ճամբից,
Ետ չեմ գալու մինչեւ մահ,
Բայց դու գնա երջանկացիր,
Թող իմ սիրտին դարդ լինի:
.
Նուիրական քո անունը,
Շուրթիս երքէր լինելու,

Կեանքս առանց քեզ անյուշելի,
Հոգուս վէրքն է լինելու:
.
Ու կեանքիս մէջ սիրտս շոյող,
Միակ ձեռքն է լինելու,
Բայց կը տանեմ թէկուզ երքս,
Վէրքս շոյող վարդ լինի:
.
Քիտեմ սիրուս ոսկէ գահը,
Քեզմէ Թափուր չի մնայ,
Քեզմով լեցուն գարուն հոքիս,

Աչնանամունջ չի մնայ,

Քո շրթերի վարդէ վառման,
Թող անհամբոյր չի մնայ,
Միայն թէ նա, միայն թէ նա,
Քեզ սիրողը մարդ լինի:

Harout Pamboukjian

 

 

http://grqamol.am/wp-content/uploads/2013/01/1028_436064823119521_1423889554_n.jpg

The Burial

 

You have blossomed again,
You – a forgotten lump of earth,
I travel from afar to witness your rebirth,
I come on a pilgrimage – my incense burning strong.

Your ruby-colored velvet was once all around me,
Here, when we were together – side by side,
I was happy – and you, a rose,
A wild rose, a work of art – sacred, pure.

But now, the bird plummets in a frenzied rush,
And I have come to die.
Here, laying alongside the swallow’s mangled corpse,
I place my aged heart.

Speechless as I lay still amongst the crickets’ lullaby,
The meadow lit up by thousands of tiny candles – the gifts of the glowworm,
I have decided,
Yes – here is where I wish to lay my wild heart to rest.

 

Rouben Sevak

 

Born: February 15, 1885     Died: August 26, 1915

http://s2.picofile.com/file/8283820500/ruben_sevak.jpg

https://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/de/ArmenianStamps-513.jpg/220px-ArmenianStamps-513.jpg