ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

ՇԱՐՂԻ

Sharghiye_Ghamgin

mehr

http://s6.picofile.com/file/8213638418/lamps_header.jpg

در سال 1939 وقتی مسئولین شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه ی کیسه گندم (گونی )آنها برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستشو پاک میشد

http://kcmeesha.com/2009/08/07/old-photoskansas-wheat

Workers filliing colorfully printed flour sacks which housewives use to make dresses because the labels wash out, at Sunbonnet Sue flour mill.

عکس کمتر دیده شده از شاه فقید سواربرتراکتور پس از اصلاحات ارضی سال 42

http://s6.picofile.com/file/8214625384/11223746_10207316933103596_8147133703387781549_n.jpg

چند روز پیش برام قبض برق اومد 149000 تومان برای یک واحد آپارتمان(سال 94)، تازه صبح تا عصر هم سرکار هستیم....

مقایسه میکردم با قبض برق سال 54 دقیقا 40 سال پیش

برای مشاهده روی عکس کلیک کنید

http://s6.picofile.com/file/8215940568/ghabz_bargh_54_5_30.JPG

و قبض آب سال 1359

http://s6.picofile.com/file/8215940576/ghabz_ab_1359.JPG

http://s6.picofile.com/file/8213587118/3q6w_ensan.jpg

http://s6.picofile.com/file/8214282684/11986306_10153650106818711_1606702026951218281_n.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215477142/12027705_10153684285888711_8681636915397243972_n.jpg

مرده و قولش

http://www.shomalefarda.com/images/stories/news/8224511331718028.jpg

حدیثی ازمحمود احمدی نژاد(خخ):

بهمن 1385 / یکی از مساجد جنوب تهران: یک دختر 16 ساله به کمک برادرش در زیرزمین خانه‌اش انرژی هسته‌ای کشف کرده است.

با هماهنگی رئیس وقت سازمان انرژی اتمی ایران، آن دختر هم‌اکنون در زمره دانشمندان هسته‌ای ایران قرار گرفته و اسکورت و راننده شخصی در اختیار دارد.

http://s6.picofile.com/file/8213587450/fv3n_aaa.jpg

نعل وارونه آموزش و پرورش در ایران

یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچک شان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند و بحث کردیم، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفس مان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به ما یاد دادند که باید قسمتی از درآمدمان را به دولت بدهیم تا برای آبادی شهرها و روستاها خرج شود.
بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آن جایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت:
پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.
بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:

ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.
تعریف باسوادی فقط خواندن فیزیک و شیمی و ریاضی نیست بلکه احساس مسوولیت و مشارکت نسبت به مسایل جامعه است.
مهارت های زندگی و اجتماعی شدن در یک جامعه مدنی برای همه لازم است ولی فیزیک و شیمی ممکن است برای گروهی خاص کارگشاباشد ...

متاسفانه ما در آموزش و پرورش هم از سر گشاد شیپور نواخته ایم ...

بامداد از نگاه خیابانی

http://s3.picofile.com/file/8213584384/khiabani.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215943392/passport_jpg.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584484/pasatahrim.jpg

http://shabhayetanhayi.ir/wp-content/uploads/Khandedar_Www.Shabhayetanhayi-16.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584592/fuuny_pic_19_haftegy_1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584834/ezd.JPG

مجری شایسته صداوسیما

http://s3.picofile.com/file/8213586242/mojri_shayeste1.jpg

و مجری شایسته شبکه LCI

بالاخره کمپین تحریم خودرو های وطنی اثر خودشو کرد

http://s6.picofile.com/file/8213586550/ax_khande_dar_a73_www_fundoon_ir_11.jpg

http://s3.picofile.com/file/8213587034/Sokhanan_Persian_Star_org_06.jpg

http://s3.picofile.com/file/8213587650/1440885117377592.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214501634/damagh.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214280300/path.jpg

شعری زیبا از امیلی دیکینسون

Because I could not stop for Death (479)

Emily Dickinson, 1830 - 1886

Because I could not stop for Death – 
He kindly stopped for me –  
The Carriage held but just Ourselves –  
And Immortality.

We slowly drove – He knew no haste
And I had put away
My labor and my leisure too,
For His Civility – 

We passed the School, where Children strove
At Recess – in the Ring –  
We passed the Fields of Gazing Grain –  
We passed the Setting Sun – 

Or rather – He passed us – 
The Dews drew quivering and chill – 
For only Gossamer, my Gown – 
My Tippet – only Tulle – 

We paused before a House that seemed
A Swelling of the Ground – 
The Roof was scarcely visible – 
The Cornice – in the Ground – 

Since then – ‘tis Centuries – and yet
Feels shorter than the Day
I first surmised the Horses’ Heads 
Were toward Eternity – 
من که نمیتوانستم برای مرگ توقف کنم
پس مرگ با مهربانی برای خاطر من 
توقف کرد
درشکه اش تنها مارا سوار کرد 
و فناناپذیری را!
.
.
.
از آن زمان اکنون قرنها میگذرد،
لیک هرقرن کوتاهتر از روزی مینماید
که نخستین بار اندیشیدم
سراسبهای درشکه ما
به سوی ابدیت است...
Photograph of Emily Dickinson, seated, at the age of 16
نوک زدن دارکوب

غم انگیزترین چیزی که در عمرم دیده م می دونید چی بود؟
دارکوبی بود که به یه درخت پلاستیکی هی نوک زده بود .
بعد دارکوبه نگاهی به من کرد و گفت : « ای رفیق صمیمی ...
ای ... درخت هم درخت های قدیمی....

http://s3.picofile.com/file/8214628934/bob_marley.jpg

http://www.greenstock.asia/WELCOME_files/shapeimage_2.png

http://s6.picofile.com/file/8214280276/i_am_the_vine_you_are_the_branches_copy.jpg

Եղիշե Չարենց

«ՄՈՐՍ ՀԱՄԱՐ ԳԱԶԵԼ»

  http://s3.picofile.com/file/8215947392/38638_b.jpg

 http://s3.picofile.com/file/8213645442/yeghishe_charents.jpg

A Serenade To My Mother

I remember your elderly face, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Light wrinkles and lines, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Here you are, sitting outside

                      our cabin and the mulberry tree

Has shaded your face, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

In silence and sadness

                      you are seated recollecting those old days,

That came and passed away, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

And you remember

                      your son who has left long before,

Where has he gone to, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Where is he now?

                      Is he alive or is he dead?

And whose door has he knocked at? Oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

And when tired and cheated by love,

Whose embrace comforted him? Oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

You are contemplating sadly,

                      and the mulberry tree

Is swinging the infinite sadness of yours, oh Mother

                      sweet and priceless of mine!

And tears bitter and salty drop

                      on your old wrinkled hands one by one,

Oh Mother, sweet and priceless of mine.

Yeghishe Charents

http://lurer.com/upload/photos/nstaran/224571_293193120796228_160216924_n.jpg

http://arthurmeschian.com/img/AMLargeLogo.png
I have two houses – locked
I have two hearts – stopped
I have two wings – bound
I have two lords – One God
Play with the string of my soul
Dance with the beat of my heart
Sound the bell of my monastery
Remember that Sayat-Nova.
I saturate with the breath of duduk
I bear the pain of my soul
I get blinded by the lies of this world
I depart poisoned by envy.

They proclaimed me gusan, mockingly
They took my wounded songs hostage
The voice of my throat muted
Conscience of these people vanished.

Play with the string of my soul
Dance with the beat of my heart
Sound the bell of my monastery
Remember that Sayat-Nova.

 

"I Don't Know" - Arthur Meschian -Concert

Arthur Meschian

http://s3.picofile.com/file/8214788142/sayat_nova.JPG