Aban

http://s9.picofile.com/file/8271685068/nyc_twitter.jpg

پرومته در زنجیر؛ نماد جاودان دادخواهی و ظلم‌ستیزی

پرومته، خدایی از خدایان یونان بود که در برابر استبداد و خودکامگی و بی‌عدالتی زئوس، خدای خدایان، ایستاد و مانع از میان رفتن بشریت شد. زئوس تصمیم گرفته بود انسان را از میان بردارد و نسلی پست‌تر و فرمان‌پذیرتر خلق کند، اما پرومته به حمایت از انسان برخاست.

خدای خدایان از این نافرمانی برآشفت و فرمان مجازاتی هولناک برای پرومته صادر کرد، اما پرومته در برابر خودکامگی و بی‌عدالتی زئوس ایستاد و به نجات انسان همت گذاشت.

سرانجام زئوس که تسلیم غریزه نفس خود بود و دنیا را در بی‌نظمی وتاریکی فرو برده بود، بر هوای نفس خود پیروز می‌شود تا امنیت جهان را تامین کند و از آن پس لیاقت می‌یابد که سلطان جهان باشد و حافظ نظم آن. زئوس خشمش را فرو خورد و رضایت داد که با پرومته با عدالت و انصاف رفتار شود.

http://www.chat.co.kr/reading/weblinks/book/prometheus_large.gif

 پرومته نیز به نوبه خود داوطلبانه دستور زئوس را گردن می‌نهد و در برابر سلطان خدایان که لیاقت چنین مقامی را پیدا کرده است اطاعت پیشه می‌کند.به این ترتیب، تراژدی پرومته در دو عرصه متفاوت به عنوان تراژدی «تحول» و «شدن» تجلی می‌کند. به همین دلیل «آندره بونار» عنوان تفسیر و تحلیل خود بر تراژدی اشیل را «طغیان پرومته و پیدایش عدالت» نام گذاشت.

او یکی از تیتانهای مورد احترام زئوس و تنها تیتان باقی‌مانده از جنگ زئوس بود.

زئوس در عصر آفرینش انسان‌ها، پرومتئوس را برگزید تا همه چیز را به انسان بدهد جز آتش را. پرومتئوس مورد اعتماد این کار را کرد و بسیاری از مسائل آدمیان را برطرف کرد. او به انسان‌ها عشق می‌ورزید و نمی‌توانست ناراحتی و رنج آن‌ها را ببیند؛ به همین علت به دور از چشم زئوس آتش را در نی ای گذاشته و به انسان داد. وقتی خبر به زئوس رسید او را بر سر قله قاف (درقفقاز) برد و بست و او را به سزای اعمال خود رساند.

هر روز عقابی می‌آمد و جگر او را می‌خورد و شب جگر از نو می‌رویید.

همین موقع بود که پرومتئوس به زئوس گفت: روزی خواهد آمد که پادشاهی و خدایی تو از میان برود و کسی بر تخت تو تکیه زند.

زئوس که از پیش‌گویی‌های او مطمئن بود، دائم در پی این بود که از او بپرسد چه کسی، ولی او هرگز پاسخ نمی‌داد، تا اینکه این موضوع به وقوع پیوست.

سرانجام هرکول عقاب را کشت و پرومتئوس را آزاد کرد. پرومته در عوض، راه بدست آوردن سیب‌های زرین هسپریدس را به او آموخت. او همچنین شخصیت اصلی رمان آتش دزد نیز هست.

http://s9.picofile.com/file/8271774800/byron.jpg

Prometheus

Titan! to whose immortal eyes
         The sufferings of mortality,
         Seen in their sad reality,
Were not as things that gods despise;
What was thy pity's recompense?
A silent suffering, and intense;
The rock, the vulture, and the chain,
All that the proud can feel of pain,
The agony they do not show,
The suffocating sense of woe,
         Which speaks but in its loneliness,
And then is jealous lest the sky
Should have a listener, nor will sigh
         Until its voice is echoless.

تنها...

اکنون مرا به قربانگاه می‌برند
گوش کنید ای شمایان، در منظری که به تماشا نشسته‌اید
و در شماره، حماقت‌هایِتان از گناهانِ نکرده‌ی من افزون‌تر است!

ــ با شما هرگز مرا پیوندی نبوده است.

بهشتِ شما در آرزوی به برکشیدنِ من،

 در تبِ دوزخیِ انتظاری بی‌انجام خاکستر خواهد شد؛

تا آتشی آنچنان به دوزخِ خوف‌انگیزِتان ارمغان برم

که از تَفِ آن، دوزخیانِ مسکین، آتشِ پیرامونِشان را چون نوشابه‌یی گوارا سرکشند.

 چرا که من از هرچه با شماست،

از هر آنچه پیوندی با شما داشته است نفرت می‌کنم:
از فرزندان و از پدرم
از آغوشِ بویناکِتان واز دست‌هایِتان که دستِ مرا چه بسیار که از سرِ خدعه فشرده است.

از قهر و مهربانیِ‌تان ، و از خویشتنم
که ناخواسته، از پیکرهای شما شباهتی به ظاهر برده است...

من از دوری و از نزدیکی در وحشتم.
خداوندانِ شما به سی‌زیفِ بیدادگر خواهند بخشید
من پرومته‌ی نامرادم  ، که از جگرِ خسته
کلاغانِ بی‌سرنوشت را سفره‌یی گسترده‌ام

غرورِ من در ابدیتِ رنجِ من است
تا به هر سلام و درودِ شما، منقارِ کرکسی را بر جگرگاهِ خود احساس کنم.

نیشِ نیزه ‌یی بر پاره‌ی جگرم، از بوسه‌ی لبانِ شما مستی‌بخش‌تر بود
چرا که از لبانِ شما هرگز سخنی جز به ‌ناراستی نشنیدم.

و خاری در مردمِ دیدگانم، از نگاهِ خریداریِ‌تان صفابخش‌تر
بدان خاطر که هیچ‌گاه نگاهِ شما در من جز نگاهِ صاحبی به برده‌ی خود نبود...

از مردانِ شما آدم‌کشان را ، و از زنانِتان به روسبیان مایل‌ترم.

من از خداوندی که درهای بهشت‌اش را بر شما خواهد گشود، به لعنتی ابدی دلخوش‌ترم.
هم‌نشینی با پرهیزکاران و هم‌بستری با دخترانِ دست‌ناخورده، در بهشتی آنچنان، ارزانیِ شما باد!
من پرومته‌ی نامُرادم
که کلاغانِ بی‌سرنوشت را از جگرِ خسته سفره‌یی جاودان گسترده‌ام.

گوش کنید ای شمایان که در منظر نشسته‌اید
به تماشای قربانیِ بیگانه‌یی که منم ــ :
با شما مرا هرگز پیوندی نبوده است.

احمد شاملو -  ۱۳۳۵

احمد شاملو
هوای تازه
تنها...

اکنون مرا به قربانگاه می‌برند
گوش کنید ای شمایان، در منظری که به

موضوع انشا : حیوان دوستی نزد ایرانیان است و بس

بازم من داشتم تو آتو آشغالا میگشتم، بر خوردم به دفتر انشام دیدم یه صفه اش بازه،  زود اومدم اونو اینجا نوشتم ،یادمه وقتی این انشا رو تو کلاس خوندم خانوم معلم همچی زد تو کله ام که از اون روز به بعد بچه ها بهم میگفتن بنگی 4 کله!!.... من که نفمیدم معلمه چرا زد شما بخونید شاید فهمیدید.

به نام خدا

ما حیوانات را خیلی‌ دوست داریم، بابایمان هم همینطور.ما هر روز در مورد حیوانات حرف می‌زنیم ، بابایمان هم همینطور.بابایمان همیشه وقتی‌ با ما حرف میزند از حیوانات هم یاد می‌کند، مثلا امروز بابایمان دوبار به ما گفت؛ توله سگ مگه تو مشق نداری که نشستی پای تلوزیون؟ و هر وقت ما پول میخواهیم میگوید؛ کره خر مگه من نشستم سر گنج؟
چند روز پیشا وقتی‌ ما با مامانمان و بابایمان میرفتیم خونه ،عمه زهره اینا، یک تاکسی داشت میزد به پیکان بابایمان. بابایمان هم که آن روی سگش آمده بود بالا به آقاهه گفت؛ مگه کوری گوساله؟ آقاهه هم گفت؛ کور باباته ، یابو، پیاده میشم همچین میزنمت که به خر بگی‌ زن داییبابایمان هم گفت; برو بینیم بابا، جوجه و عین قرقی پرید پایین ولی‌ آقاهه از بابایمان خیلی‌ گنده تر بود و بابایمان را مثل سگ ،کتک زد. بعدش مامانمان به بابایمان گفت؛ مگه کرم !! داری آخه؟ خرس گنده مجبوری عین خروس جنگی بپری به مردم؟
ما تلوزیون را هم که خیلی‌ حیوان نشان میدهد دوست میداریم، البته علی‌ آقا شوهر خاله مان میگوید که تلوزیون فقط شده راز بقا، قدیما که همش گربه و کوسه نشون میداد، حالا هم که یا اون مارمولک‌ها رو نشون میده یا
این بوزینه!!http://www.egaliteetreconciliation.fr/local/cache-vignettes/L50xH50/moton126-7f683.jpg رو که عین اسب واسه ملت خالی‌ می‌بنده. ما فکر می‌کنیم که منظور علی‌ آقا کارتون پینوکیو باشه چون هم توش گربه نره داشت هم کوسه هم پینوکیو که دروغ میگفت.! فامیلهای ما هم خیلی‌ حیوانات را دوست دارند، پارسال در عروسی‌ منوچهر پسر خاله مان که رفت قاطی‌ مرغ ها، شوهر خاله مان دو تا گوسفند آورد که ما با آنها خیلی‌ بازی کردیم ولی‌ بعدش شوهر خاله مان همان وسط سرشان را برید! ما اولش خیلی‌ ترسیدیم ولی‌ بابایمان گفت چند تا عروسی‌ برویم عادت می‌کنیم، البته گوسفندها هم چیزی نگفتند و گذاشتند شوهر خاله مان سرشان را ببرد، حتما دردشان نیامد.ما نفهمیدیم چطور دردشان نیامده چون یکبار در کامپیوتر داداشمان یک فیلم دیدیم که دوتا آقا که هی‌ میگفتند الله اکبر سر یک آقا رو که نمیگفت الله اکبر بریدند و اون آقاهه خیلی‌ دردش اومد. و ما تصمیم گرفتیم که همیشه بگیم الله اکبر که یک وقت کسی‌ سر ما را نبرد.ما نتیجه میگیریم که خیلی‌ خوب شد که ما در ایران به دنیا آمدیم تا بتونیم هر روز از اسم حیوانات که نعمت خداوند هستند استفاده کنیم و آنها را در تلوزیون ببینیم در موردشان حرف بزنیم و عکس‌های آنها را به دیوار بچسبانیم و به آنها مهرورزی کنیم و نمیدانیم اگر در ایران به دنیا نیامد بودیم چه غلطی باید میکردیم.

http://s8.picofile.com/file/8270494784/ac4dns.jpg

http://s9.picofile.com/file/8271954384/hichkok.jpg

http://s8.picofile.com/file/8271774326/kim_jong_un_low.jpg

تفاوت صریح دو کشور کره‌شمالی(هم پیمان روسیه) و کره‌جنوبی(هم پیمان آمریکا) از فضا

شاید در خصوص طرز زندگی خاص و همچنین قوانین سخت‌گیرانه حکومتی در این کشور شنیده باشید اما اگر می‌خواهید تاثیر واقعی حکومت فعلی این کشور را درک کنید ( به رهبری کیم‌جونگ‌اون (دیکتاتور کوچک)و البته پدرش کیم‌ایل سونگ(دیکتاتور بزرگ)) به این تصویر که از آسمان دو کشور کره جنوبی و کره شمالی و در شب به ثبت رسیده، نگاهی بیندازید.

همانطور که در تصویر پیداست آسمان شب کشور کره جنوبی مانند سایر کشورها عادی و حتی درخشان‌تر است اما کشور کره شمالی در خاموشی کامل بسر می‌برد و در تصویر ماهواره‌ای فرقی با آسمان اقیانوس در شب ندارد.

http://s9.picofile.com/file/8271774092/342690_the_dictator.jpg

http://images.farnet.ir/2011/The-Stark-Difference-Between-North-Korea-and-South-Korea-from-Space.jpg

http://s8.picofile.com/file/8271769650/602156_1HZRSbuH_1.gif

زمانی کزروس به کورش بزرگ گفت: چرا از غنیمت های جنگی چیزی را برای خود برنمی داری و همه را به سربازانت می‌بخشی؟

 کورش گفت: اگر غنیمت های جنگی رانمی بخشیدیم الان دارایی من چقدر بود؟! کزروس عددی را با معیار آن زمان گفت.

کورش یکی از سربازانش را صدا زد و گفت برو به مردم بگو کورش برای امری به مقداری پول و طلا نیاز دارد. سرباز در بین مردم جار زد و سخن کورش را به گوش‌شان رسانید.

مردم هرچه در توان داشتند برای کورش فرستادند. وقتی که مالهای گرد آوری شده را حساب کردند، از آنچه کزروس انتظار داشت بسیار بیشتر بود.

کورش رو به کزروس کرد و گفت: ثروت من اینجاست. اگر آنهارا پیش خود نگه داشته بودم، همیشه باید نگران آنها بودم. زمانی که ثروت در اختیار توست و مردم از آن بی بهره‌اند مثل این می‌ماند که تو نگهبان پولهایی که مبادا کسی آن را ببرد.

سخنرانی دکتر دینانی

Ancient Persian Ruler Influenced Thomas Jefferson, U.S. Democracy

Washington — The discovery of the Cyrus Cylinder was a hundred years in the future when Thomas Jefferson and other founders of the United States adopted the progressive ideas of the ancient Persian ruler Cyrus the Great. They knew of Cyrus through classical Greek writers and Biblical accounts.

A copy of Xenophon’s Cyropaedia that belonged to Thomas Jefferson is on display with artifacts on loan from the British Museum in the exhibition The Cyrus Cylinder and Ancient Persia: A New Beginning, at the Smithsonian Institution’s Arthur M. Sackler Gallery in Washington. The exhibition also will tour Houston, New York, San Francisco and Los Angeles.

http://s9.picofile.com/file/8272085226/jeff.jpg

تاثیرپذیری قانون اساسی آمریکا از کوروش

«به گمان بسیار، بنجامین فرانکلین با الهام از “کوروش‌نامه”ی گزنفون، بخش‌هایی از قانون اساسی و حقوق مدنی آمریکا را نوشت. او کتاب “کوروش‌نامه” را خوانده بود و با ویژگی‌های رفتاری و شیوه‌ی کشورداری کوروش بزرگ آشنایی داشت. این نکته‌ای است که از دید دیگران پنهان مانده است. هرچند تاریخ ما آن اندازه درخشان هست که نیازی به گوشزد کردن این سخن نباشد که خدمات ایرانیان به تمدن جهانی، تا چه اندازه باارزش و بزرگ بوده است.»

این درحالیست که اکثر سایت هایی  که به این موضوع و موضوعات اینچنینی می پردازند ،در داخل ایران فیلتر شده اند و کمتر اهمیتی به این موضوع در سایت های دولتی  به آن میشود.

ویکتوریا وودهال کلافلین

 

ویکتوریا وودهال کلافلین سال 1838 در خانواده ای فقیر که ساکن اهایو بودند متولد شد. پدر او روبن بکمن کلافلین وکیل بود.

در حالی که دیگر هم جنس های من خود را وقف جهاد ضد قوانینی کردند که زنان کشور را به بند می کشند، من به دفاع از استقلال فردی خویش برخاستم؛ در حالی که زنان دیگر برای فرا رسیدن روزگار خوش آینده، دست به دعا برداشتند، من برای آن کوشیدم؛ در حالی که دیگران سعی کردند با بحث، برابری زن و مرد را ثابت کنند، من با کار کردن آن را با موفقیت به اثبات رساندم.

(امانی سیچز، فرشته ترسناک، ویکتوریا وودهال، 1927 - 1838، نیویورک، 1928) بیانیه بالا هر چند چندان متواضعانه نیست اما درباره ویکتوریا وودهال با توانایی فردی شگفت انگیزش در تجسم انسانی دادن به اهداف سیاسی و اجتماعی درست به نظر می رسد.

از دوسال گذشته، هنگامی که مشخص شد، هیلاری کلینتون، یکی از نامزد های حزب دموکرات برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2016 خواهد بود،

http://s8.picofile.com/file/8271735434/victoria.jpg

  بحث های زیادی بر سر مساله حضور زنان در انتخابات ریاست جمهوری درگرفت و بسیاری این انتخابات را از حیث تنوع حضور افراد متفاوت از لحاظ جنسیت، قومیت و نژاد کم نظیر دانستند. اما همیشه گفته اند و می گویند بزرگان امروز روی شانه های غول های دیروز ایستاده اند؛ غول هایی که آنقدرها هم وحشتناک نبوده اند. هیلاری کلینتون نیز روی شانه های زنی ایستاده که ویکتوریا وودهال کلافلین نام دارد. زنی که برای بار اول پا به عرصه انتخابات ریاست جمهوری آمریکا گذاشت ویکتوریا وودهال بود، نه هیلاری کلینتون. آن هم نه در چند دهه اخیر که 145 سال پیش. او پس از تلاش های فراوانی که در جنبش زنان آمریکا در قرن 19 برای کسب حق رای کرد، به یکی از مهم ترین سمبل های حقوق زنان در آمریکا و نیز اصلاحات کارگری تبدیل شد. اقتدار سخن و مقالات وی انکارناپذیر است.

ویکتوریا که بود:

ویکتوریا وودهال (به انگلیسی: Victoria Woodhull) (زاده ۲۳ سپتامبر ۱۸۳۸ - درگذشته ۹ ژوئن ۱۹۲۷)

ویکتوریا در تمام عمرش با خواهرش تنسی سلست کلافلین رابطه بسیار نزدیکی داشت که هفت سال از خودش کوچک تر بود. ویکتوریا و تنسی که از خانواده ای فقیر بودند با دوره گردی و غیب گویی و نیز از داروفروشی امرار معاش می کردند. کاملاً مشخص است که این نهاد های متعلق به افراد تحصیلکرده و متشخص نبودند که در قالب نهضت های طرفدار لغو برده داری به مطالبه حق رای برخاستند. این تلاش به همت آمریکاییانی آغاز شد که از هر راهی پول درمی آوردند و به امید جهانی بی عیب و نقص روزگار می گذراندند. ویکتوریا هنگامی که 15 سال داشت با دکتر وودهال 28 ساله ملاقات کرد. مدت کوتاهی پس از این ملاقات ویکتوریا با وودهال، مردی که ادعا می کرد خواهرزاده شهردار نیویورک است، ازدواج کرد. ویکتوریا خیلی زود فهمید همسرش الکلی و لاابالی است و تنها کار شبانه روزی اوست که از لحاظ مالی خانواده را تامین می کند. آنها دارای دو فرزند بودند که یکی از آنها بایرون در سال 1854 با معلولیت ذهنی متولد شد. ویکتوریا سپس شوهر دایم الخمر خود را ترک کرد و با بازیگری به تامین معاش پرداخت.

وی اصلاح‌طلب سنت‌شکن آمریکایی بود که در برهه‌های زمانی متفاوت از جنبش‌های گوناگونی از جمله حق رأی زنان، عشق آزاد، سوسیالیسم عرفانی و جنبش پول کاغذی (اسکناس) پشتیبانی می‌کرد. او همچنین نخستین زنی بود که برای انتخابات ریاست جمهوری آمریکا به سال ۱۸۷۲ نام‌نویسی کرد.

http://s8.picofile.com/file/8270494750/2il2fkn.jpg

http://s9.picofile.com/file/8271956992/farrokhzad.jpg

http://www.hammihan.com/cover/usercover/cover_majid333_1426030461.jpg

یک دنیا خاطره‌ در یک اسم!
کاش میشد به گذشته برگشت ........کاش میشد همین الان گوشی تلفن را برداشت ..انگشت را در شماره گیر تلفن چفت کرد و ۶ بار در جهت عقربه ی ساعت چرخاند..........و با هر چرخش یک دهه به عقب برگشت ...... تا آنجائی که کسی از آنطرف تلفن بگوید :الو بفرمایید ....
آنگاه بگویم: روزتان به خیر آقا ..... من تبلیغ علاالدین شما را دیده ام ............لطفآ یکی هم برای ما کنار بگذارید.... عصر میایم میبرم ...... لطفآ خوبش را کنار بگذارید..... از آنهائی که گرمای مخصوص دارد .... آنهائی که یک تنه تمام خانه را گرما میبخشد........ رنگش سبز پسته ای باشد .... همرنگ نگاه گرم خواهرم .... و گرمایش به اندازه دستهای مهربان مادرم ...
اه راستی آقا .........لطفآ بوی خوش آش رشته هم به همراه داشته باشد ........ و صدای ریز ویز ویز کنان به جوش آمدن کتری .......
آقا میشود لطفآ ان اتاق کوچک که همه در ان جمع میشدیم و در کنار این چراغ جادو شاد و خوشبخت لحظه هایمان گرم میشد هم یک روز به ما اجاره بدهید ........ این روزها در هیچ کجای جهان آن گرما و خوشبختی را نمی یابم ........


آقا لطفآ حتماً کنار بگذارید ها ........... میدانم که سفارشتان زیاد است ....نمیخواهم عصر دست خالی برگردم ...... خانه سرد و متروک تنهاییم سخت به این چراغ جادو نیازمند است
(متن از خانم عاطفه منصوری)
http://s8.picofile.com/file/8271956792/aladdin.jpg

سه فتیله ای:

http://s9.picofile.com/file/8271956242/cheragh_nafti_8.jpg

http://media.farsnews.com/media/Uploaded/Files/Images/1394/02/20/13940220000461_PhotoL.jpg

اینم چراغ نفتی تلمبه ای قدیمی که باهاش آش میپختن

زیر زمین مامان

http://s8.picofile.com/file/8271959018/cheragh.jpg

این تلوزیون دوران کودکی ما بود،زمانی که تلوزیون دوکانال داشت و یک کانال آمریکایی ، شاوب لورنزفینگرتاچ، 24 اینچ، مگس روی فینگر تاچ میگذاشتیم برای اذیت کردن ، کانال ها رو عوض کنه

http://s9.picofile.com/file/8271966468/national.jpg

تو این خونه قدیمی ها:

http://s8.picofile.com/file/8271787792/SV500054.jpg

ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﻣﯿﻔﻬﻤﺪ
ﻫﯿﭻ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﻻﺯﻡ ﻧﯿﺴﺖ

ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ
ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﺪ
ﻫﺮ ﺗﻮﺿﯿﺤﯽ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺍﺳﺖ
ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﻣﯿﻔﻬﻤﻨﺪ
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﯿﮑِﺸﻨﺪ

ﺁﻧﺎﻧﮑﻪ ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ
ﻋﺬﺍﺏ ﻣﯽ ﺩﻫﻨﺪ
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﮐﻪ ﭼﻪ " ﻣﺪﺭﮐﯽ" ﺩﺍﺭﯾﺪ
ﻣﻬﻢ ﺍﯾﻨﻪ
ﮐﻪ ﭼﻪ "ﺩﺭﮐﯽ " ﺩﺍﺭﯾﺪ
 

ﻣﻐﺰِ ﮐﻮﭼﮏ
ﻭ ﺩﻫﺎﻥِ ﺑﺰﺭﮒ
ﻣﯿﻞِ ﺗﺮﮐﯿﺒﯽِ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺩﺍﺭﻧﺪ

ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐﻪ
ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥِ ﺷﻤﺎﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ
ﻭﯾﺘﺮﯾﻦِ ﻓﺮﻭﺷﮕﺎﻩِ ﺷﻌﻮﺭِ ﺷﻤﺎﺳﺖ
ﭘﺲ
ﻭﺍﯼ ﺑﺮ ﺟﻤﻌﯽ
ﮐﻪ ﻟﺐ ﺭﺍ
ﺑﯽ ﺗﺎﻣﻞ ﻭﺍ ﮐﻨﻨﺪ
ﭼﺮﺍ ﮐﻪ
ﮐﻢ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﮔﻔﺘﻦ
ﻣﺜﻞِ
ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻭ ﺯﯾﺎﺩﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺳﺖ !
ﭘﺲ ﻧﮕﺬﺍﺭﯾﺪ
ﺯﺑﺎﻥِ ﺷﻤﺎ
ﺍﺯ ﺍﻓﮑﺎﺭﺗﺎﻥ ﺟﻠﻮ ﺑﺰﻧﺪ

http://s6.picofile.com/file/8259603192/1360s_blog_ir_517_.jpg

http://s8.picofile.com/file/8271734492/wadsworth.jpg

باز هم دلم که می گیرد کسی را پیدا نمیکنم ، غیراز کلمات الفبای دوران کودکیم فقط می توانم با کنار هم  قرار دادن آنها کمی آرام بگیرم .

چقدر بعضی اوقات یخ می زنم نه اینبار از سرمای هوای زمستانی بلکه از تنهایی مطلقی که در قلبم احساس می شود

 تنهایی بدون ناخالصی، ناب ناب،  تنهای تنها. خالی شدن مغز ، از خاطرات تلخ و شیرین گاهی اوقات شکنجه ی بزرگی است

       تلخ تر از هر شربت تلخ دوران مریضی کودکیم.باز هم تکرار شد تنهایی در فضای خلا وار قلبم

              خدایا باز هم به داده دلم برس خواهش میکنم.

                     به اکسیژن هوای خدایی تو نیاز دارم.

http://s8.picofile.com/file/8271491168/getImage_78_.jpg

TEARS

Atom Yarjanian (Siamanto)

I was alone with my pure-winged dream in the valleys my sires had trod;
My steps were light as the fair gazelle’s, and my heart with joy was thrilled;
I ran, all drunk with the deep blue sky, with the light of the glorious days;
Mine eyes were filled with gold and hopes, my soul with the gods was filled.

Basket on basket, the Summer rich presented her fruit to me
From my garden’s trees—each kind of fruit that to our clime belongs;
And then from a willow’s body slim, melodious, beautiful,
A branch for my magic flute I cut in silence, to make my songs.

I sang; and the brook all diamond bright, and the birds of my ancient home,
And the music pure from heavenly wells that fills the nights and days,
And the gentle breezes and airs of dawn, like my sister’s soft embrace,
United their voices sweet with mine, and joined in my joyous lays.

To-night in a dream, sweet flute, once more I took you in my hand;
You felt to my lips like a kiss—a kiss from the days of long ago.
But when those memories old revived, then straightway failed my breath,
And instead of songs, (my) tears began drop after drop to flow.

http://s8.picofile.com/file/8270494242/adam_yarjanyan.png

ՍԻԱՄԱՆԹՈ (1878 - 1915)

ԱՐՑՈՒՆՔՆԵՐՍ
Եվ մաքրաթև երազիս հետ մինակ էի, հովիտներուն մեջ հայրենի,
Քայլերս էին թէթև, ինչպես քայլերը խարտիշագեղ եղնիկին,
Եվ զվարթությամբ կը վազեի, կապույտեն և օրերեն բոլորովին գինով,
Աչքերս ոսկիով և հույսով` և աստվածներով լեցուն...

Եվ ահա բարեբեր Ամառն իր պտուղները զամբյուղ առ զամբյուղ,
Մեր պարտեզին ծառերեն դեպի հողը և դեպի զիս կ'ընծայեր,
Եվ ես լռությամբ` գեղուղեշ ուռիին ներդաշնակ հասակեն,
Երգերս ստեղծելու համար խորհրդավոր սրինգիս ճյուղը կը կտրեի...
 

Կ'երգեի... Ադամանդյա առվակն և թռչուններն հայրենագեղ,
Աստվածային աղբյուրներուն հստակահոս մեղեդիներն անդադրում,
Եվ առավոտյան զեփյուռը, քրոջական գորովներու այնչափ նման,
Այս բոլորն իմ երջանիկ երգերուս թոթովումին կը ձայնակցեին...

Այս գիշեր երազիս մեջ, ձեռքս առի զքեզ, ո՜վ քաղցրախոս Սրինգ,
Շրթունքներս զքեզ ճանչցան` ինչպես համբույր մը հին օրերու,
Բայց շունչս` հիշատակներու զարթնումեն, հանկարծորեն մեռավ,
Եվ երգիս տեղ` շիթ առ շիթ , շիթ առ շիթ, արցունքներս էին, որ ինկան վար...

Ատոմ Եարճանեան

http://s8.picofile.com/file/8271612918/avik_derentz.jpg

Anna Mayilyan. Romanos Meliqyan - VARD (A Rose) - YouTube

http://peewee.com/wp-content/uploads/red-rose.jpg

a little boy Saw a  rose,
little red rose on the heath,
young and lovely like the morning.
So he ran close

look at it, and gladly did.
Little rose, little rose,

little red rose on the heath.
the boy Said : I'll pick you
you! , my red rose on the heath!
Said the rose : I will prick you!

you and I won't stand it,
and you won't forget me.
Little rose, little rose,
little red rose on the heath.
And the rough boy picked the rose,
little red rose on the heath,
and the red rose fought and pricked,
yet she cried and sighed in vain,
and had to let it happen.

Little rose, little rose,
little red rose on the heath

Փոքրիկ տղան մի վարդ տեսավ,
Սեսավ մի վարդ դաշտի միջին.
Վարդը տեսավ, ուրախացավ,
Մոտիկ վազեց սիրուն վարդին,

Սիրուն վարդին, կարմիր վարդին,
Կարմիր վարդը դաշտի միջին:

տղան ասավ. - Քեզ կպոկեմ,
Այ կարմիր վարդ, դաշտի միջին,
Վարդը ասավ. - տես, կծակեմ,
Որ չմոռնաս փշոտ վարդին,

Փշոտ վարդին, կարմիր վարդին,
Կարմիր վարդը դաշտի միջին:

ՈՒ անհամբեր տղան պոկեց,
Պոկեց վարդը դաշտի միջին,
Փուշը նրա ձերքը ծակեց.
Բայց էլ չօգնեց քնքուշ վարդին,

Քնքուշ վարդին, կարմիր վարդին,
Կարմիր վարդը դաշտի միջին:

http://s9.picofile.com/file/8271862184/Image_315.jpg