Winter2022

می‌خواهید بدانید چرا واکسی شده‌ام؟ خیلی ساده است. خواستم کاری کنم تا به مردم بفهمانم که پیش از آنکه صاحب افکار زیبا باشند، صاحب پا هستند! بسیاری از آدمها در این آسمانخراش این را از یاد برده‌اند. اگر مثل من روزی صد تا کفش واکس بزنند، شاید به یاد آورند که پای آدمی روی زمین است و نه در ابرها.
مردی با کبوتر
رومن گاری

 

ضَحّاک یا اژدهاک ، نام وی در اوستا به صورت اژی‌دَهاک آمده‌است و معنای آن «مار اهریمنی» است. به گفته ثعالبی نیشابوری در تاریخ ثعالبی نام ضحاک از واژه اژدهاک که به معنای مار بزرگ است گرفته شده‌است و یمنیان او را از خود می‌دانند و از وجود او بر خود می‌بالند. در شاهنامه پسر مرداس از تبار اعراب و فرمانروای دشت نیزه ‌وران است. او پس از کشتن پدرش بر تخت می‌نشیند. ایرانیان که در روزگار جمشید پادشاه ایران در ناز و نعمت میزیستند از سرخوشی بسیار، به نزد ضحاکِ تازی می‌روند و به کمک او جمشید را کنار زده و به سودای نان و آب و مسکن مجانی ضحاک را به پادشاهی می رسانند. اهریمن، آشپز ضحاک، دو بوسه بر دوش ضحاک می‌دهد و دو مار از جای بوسه‌ها بیرون می‌جهد. پس از این واقعه اهریمن نسخه‌ای تجویز می‌کند که باید هر روز مغز دو جوان را خوراک مارها سازد تا گزندی به او نرسد.

 

پدرم بیماری قلبی داشت. دکترش گفت کار زیادی نمی‌شود برایش کرد. فقط مواظب استرسش باشید. تشکر کردم و رفتم طرف در. دکتر صدایم کرد. آرام گفت: ببین!
همیشه توی جیب روی قلبش پول بیشتری بذار که هر وقت درد گرفت حس کنه اونقدر پول داره که بتونه بره بهترین بیمارستان شهر.
این حرف را هجده‌سال پیش استادم گفت. هجده‌سال عمری است. اما الان بیشتر از هر وقت دیگری قبولش دارم.
اینکه آدم «ایمان، تقوا و عمل صالح» داشته باشد خوب است اما این روزها اگر بخواهم به یک نفر توصیه ‌ای بکنم می‌گویم سعی کن پولدار بشی!
گولمان زدند که پول خوب نیست.
علم بهتر است و آدم‌های پولدار آخرش بدبخت میشن و بچه‌هاشون معتاد میشن.
پولدارها خیلی افسردن، قرص می‌خورن و خودکشی میکنن و اصلاً پول چرک کف دسته و ... اما افسانه است.
ساخته‌اند که دست زیاد نشود!
وقتی پول دارید احترام اجتماعی دارید، روی سیبیل ناصرالدین شاه هم می‌توانید نقاره بزنید.
وکیل و وزیر و نظمیه‌چی که سهل است. غذای سالمتری می‌خورید، کمتر مریض می‌شوید، لازم نیست تا بوق سگ برای یک لقمه نان بدوید، آب میوه می‌خورید، پوستِ ‌تان بهتر می‌شود، ورزش می‌کنید، روز به روز به اذن الهی خوش‌تیپ ‌تر می‌شوید.
کار خیر می‌کنید، جاهای خوب بهشت را رزرو می‌کنید.
لازم نیست اخبار گوش بدهید، هیچ اهمیتی ندارد چه کسی رئیس‌ جمهور است.
شما پول دارید. هوا پس شد بچه‌هایتان را می‌فرستید جای امن(کانادا!)، بدتر شد خودتان هم می‌روید.
وقتی پول دارید، خیابان که بوی خون گرفت می‌روید پاریس خرید می‌کنید.
می‌شوره میبره به خدا!
گرمِ ‌تان شد می‌روید سوئیس اسکی می‌کنید، سردتان شد می‌روید دُبی حمام آفتاب می‌گیرید. ایران بهشت پولدارهاست. پولدار شوید.
اینکه می‌گویند همه می‌میرند هم خیلی حقیقت ندارد. همه می‌میریم اما تفاوت در جنس کیف! و کیفیت مدت زندگی است. آدم اسهال بگیرد و در سی‌سالگی ریق رحمت سر بکشد، فرق دارد با اینکه در نود سالگی وقتی پرستارهای زیبارو دورش را گرفته‌اند به ملکوت اعلی بپیوندد.
آمار نشان می‌دهد پولدارها بیشتر عمر می‌کنند. گول چند نفری که زود می‌میرند را نخورید. اینها مثل چند دیکتاتوری هستند که در همین جهان تاوان داده‌اند.
باقی‌ دیکتاتورها سُر و مُر و گنده حالشان را کرده‌اند.
اینکه چطور پولدار شویم داستان دیگری است. هر وقت یاد گرفتم یادتان می‌دهم.
 بچه پولدار

روستايي فقيري که از تنگدستي و سختي معيشت جانش به لب رسيده بود، نزد آخوند ده رفت و گفت: آملا، فشار زندگي آنقدر مرا در تنگنا قرار داده که به فکر خودکشي افتاده ام. از روي زن و بچه هايم خجالت مي کشم، زيرا حتي قادر به تامين نان خالي براي آنان نيستم. با زن، شش فرزند قد و نيم قد، مادر و خواهرم در يک اتاق کوچک مخروبه زندگي مي کنيم، که با هر نم باران آب به داخل آن چکه مي کند. اين اتاق آنقدر کوچک است که شب وقتي چسبيده به هم در آن مي خوابيم، پاي يکي دو نفرمان از درگاه بيرون مي ماند. ديگر ادامه اين وضع برايم قابل تحمل نيست... پيش تو، که مقرب درگاه خدا هستي، آمده ام تا نزد او شفاعت کني که گشايشي در وضع من و خانواده ام حاصل شود.آخوند پرسيد:از مال دنيا چه داري؟

روستايي گفت:همه دار و ندارم يک گاو، يک خر، دو بز، سه گوسفند، چهار مرغ و يک خروس است.آخوند گفت:من به يک شرط به تو کمک مي کنم و آن اين است که قول بدهي هرچه گفتم انجام بدهي.روستايي که چاره اي نداشت، ناگزير شرط را پذيرفت و قول داد....آخوند گفت:امشب وقتي خواستيد بخوابيد بايد گاو را هم به داخل اتاق ببري. روستايي برآشفت که: آملا، من به تو گفتم که اتاق آنقدر کوچک است که حتي من و خانواده ام نيز در آن جا نمي گيريم. تو چگونه مي خواهي که گاو را هم به اتاق ببرم؟!آخوند گفت: فراموش نکن که قول داده اي هر چه گفتم انجام دهي وگرنه نبايد از من انتظار کمک داشته باشي.صبح روز بعد، روستايي پريشان و نزار نزد آخوند رفت و گفت: ديشب هيچ يک از ما نتوانستيم بخوابيم. سر و صدا و لگداندازي گاو خواب را به چشم همه ما حرام کرد.آخوند يکبار ديگر قول روستايي را به او يادآوري کرد و گفت:امشب علاوه بر گاو، بايد خر را نيز به داخل اتاق ببري.چند روز به اين ترتيب گذشت و هر بار که روستايي براي شکايت از وضع خود نزد آخوند مي رفت، او دستور مي داد که يکي ديگر از حيوانات را نيز به داخل اتاق ببرد تا اين که همه حيوانات هم خانه روستايي و خانواده اش شدند! روز آخر روستايي با چشماني گود افتاده، سراپاي زخمي و لباس پاره نزد آخوند رفت و گفت که واقعا ادامه اين وضع برايش امکان پذير نيست!آخوند دستي به ريش خود کشيد و گفت: دوره سختي ها به پايان رسيده و به زودي گشايشي که مي خواستي حاصل خواهد شد. پس از آن به روستايي گفت که شب گاو را به مسجد روستا نزد من بسپار! ماجرا در جهت معکوس تکرار شد و هر روز که روستايي نزد آخوند مي رفت، به او مي گفت که يکي ديگر از حيوانات را به نزد وی در مسجد روستا ببرد! تا اين که آخرين حيوان، خروس را نیز به ملا بخشید.روز بعد وقتي روستايي نزد آخوند رفت، آخوند از وضع او سئوال کرد و روستايي گفت: خدا عمرت را دراز کند آملا، پس از مدتها، ديشب خواب راحتي کرديم. به راستي نمي دانم به چه زباني از تو تشکر کنم!!. آه که چه راحت شديم.

آخوند گفت: خواهش می‌کنم. اصلا نیازی به تشکر نیست وظیفه روحانیت است که به مردم کمک کند. خدا را شکر کن که مشکلت حل شد و یادت باشد که دیگر سراین مسائل آه و ناله نکنی و به شرایطی که داری قانع باشی!

نسخه شریعتمداری برای معلمان!

معلمان بهتر است در خانه‌های خود و با حرکت سکوت اعتراض کنند!

سالیان است که همه اقشار مردم از گرانی و تورم و پایین بودن حقوق و دستمزدها شکایت دارند و کسی هم گوشش بدهکار نبوده. مهره‌های ح...ی همه سرمایه ها را درجیب خود ریخته و باقی‌مانده دارایی‌های مردم هم خرج لبنان و یمن و عراق و… می‌شود.

حال که معلمان برای احقاق پایه‌ای ترین حقوقشان که حتی در قانون اساسی همین جا! هم وجود دارد به صورت کاملا مسالمت آمیز به خیابان آمده و تظاهرات و اعتراض کردند. شریعتمداری که خود جزو مبلغان زبردست محسوب میشود، به سرعت به صحنه آمده و آنها را به حرکت‌ها و اعتراضات مدنی‌تر! فرامی‌خواند.

از پاریز تا پاریس(  محمد ابراهیم باستانی پاریزی)

«وقتی دروغ و حقیقت با هم راه می‌رفتند، به چشمه‌ای رسیدند. دروغ به حقیقت گفت: " لباس خود را درآوریم و در این چشمه آب تنی کنیم ." حقیقت ساده دل چنین کرد، در آن لحظه که در آب بود، دروغ، لباس حقیقت را از کنار چشمه برداشت و پوشید و به راه افتاد. حقیقت، پس از آب‌تنی ناچار شد برهنه به راه افتد؛ از آن روز ما حقیقت را برهنه می‌بینیم، اما بسا اوقات دروغ را هم ملاقات می‌کنیم که متأسفانه لباس حقیقت پوشیده است؛ و طبعاً حقانیّت خود را در نظر ما به تلبیس ثابت می‌کند…!»

 

در خبرها آمده است که برای تکمیل! کلکسیون هواپیماهای جنگنده اسقاطی نیروی هوایی س.پ قرار است 24 فروند هواپیمای سوخو 35 بعلاوه پدافند هوایی اس 400 از روسیه تحویل بگیریم...بیاییم با یک حساب سرانگشتی ببینیم با این پول چه میتوان کرد...

هرفروند هواپیمای سوخو 35 به قیمت سال 2020...از قرار 85 میلیون دلار تمام می شود (البته برای کشورهای غیر تحریم!!)

با همین قیمت به سال 2022 قیمت بیست و چهار فروند میشود 2040000000 دلار(دومیلیارد و چهل میلیون دلار)  که با قیمت دلار امروز بین 27 تا 28 هزارتومان... میشود از قرار تقریبا 56،100،000،000،000 تومان ...تصور کنید این پول را بین کارکنان سازمان ثبت احوال که شش هزار نفر است توزیع کنیم ... میشود از قرار نفری 9350000000 تومان! یعنی حقوق 130 سال کارمندان سازمان ثبت احوال (اگر میانگین حقوق 6 میلیون تومان در نظر گیریم)...

 

 1- رحیم زارع ، در نشست خبری امروز (دوشنبه، ۴ بهمن ماه) خود گفت: براساس مصوبه کمیسیون تلفیق درخصوص حقوق دریافتی، حداقل حقوق پیشنهادی دولت در لایحه بودجه از ۴ میلیون و ۵۰۰ هزار تومان به ۵ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان افزایش یافت که بر این اساس کف حقوق افزایش حدود ۲۴ درصدی نسبت به مبلغ پیشنهادی دولت در لایحه داشته است.

 2- طبق توضیحات سخنگوی کمیسیون تلفیق لایحه بودجه ۱۴۰۱، سقف معافیت مالیاتی کارکنان دولت در سال آینده، ۵ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان شد و حقوق های بیشتر از این میزان مشمول مالیات پلکانی خواهند شد.مالیات حقوق های کارمندان دولت بین ۵ میلیون و ۶۰۰ هزار تومان تا ۱۵ میلیون تومان، ۱۰ درصد، از ۱۵ تا ۲۵ میلیون تومان، ۱۵ درصد، از ۲۵ تا ۳۵ میلیون تومان ۲۰ درصد و بیشتر از ۳۵ میلیون تومان ، ۳۰ درصد تعیین شد.

پس قاعدتاً از این جملات بر می آید حقوق کمتر از 5600 معاف از مالیات است! یا شاید من برداشت اشتباه می کنم

اگر کف حقوق 5 میلیون و ششصد است پس همه باید مالیات بدهند و عملا کسی معاف از مالیات نیست با این حساب مگر حداقل حقوق این نباشد!

اما نکته دیگر اینست که حقوق نود و پنج درصد کارمندان و کارکنان دولت براساس حکم (و نه دریافتی که با اضافه کار ،پاداش، حق ماموریت و....و...و...) کمتر از 15 میلیون تومان است، بنابراین چه اتفاق تازه ای افتاده! آیا درآمد دولت با مالیات بیشترِ اون 5 درصد تغییر محسوسی میکند...و حالا فرض کنید کارمندی ده میلیون حقوق میگیرد یک میلیون مالیات میدهد و دریافتی اش از حقوق 9 میلیون میشود ، اما کسی که بیست و پنج میلیون حقوق میگیرد با کسر پانزده درصد بیست و یک میلیون و 250 هزار تومان دریافت میکند و اگر قرار بود با ده درصد مالیات میداد 22/5 میلیون دریافت میکرد (یعنی 1/250  بیشتر مالیات می دهد)...آیا برای کسی که بالای بیست میلیون حقوق میگیرد یک میلیون و 250 اثری منفی دارد!... حالا بماند که کسی که بالای این مبالغ میگیرد قطعاٌ در سازمان مطبوعه پست قابل توجهی داشته و  هزاران راه برای جبران این مبلغ دارد (ماموریت،پاداش، کارانه،اضافه کار 175 ساعتی و....)...

به گزارش مملکت آنلاین، شاید واژه فقر، در فرهنگ عامیانه طبقه متمول معنایی نداشته باشد اما به لطف سیاست های اقتصادی ضعیف و جیب گشاد برخی آقازاده ها و صاحبان قدرت امروز احساس غالب خانوارهای ایرانی نزدیک به واژه فقر است.

حالا همین فقر هم مرتبه دارد!

شاید مفهوم فقر چندان بخش پذیر به نظر نیاید، اما در واقعیت فقر، دو دندان دارد.

یک دندان کُند که به تدریج غرور و شخصیت، آرمان ها، ایده ها و عزت نفست را می کشد. 

یک دندان تیز، که به ثانیه ای جهانت را، رویایت را، آرزویت را، عشقت را، زندگیت را غارت می کند و روحت را می درد.

خیلی از آدم های معمولی درد هر دو دندان فقر را کشیده اند. 

دندان کند فقر، زیستن متمادی در نداری است، طوری که یاد می گیرید، کیفیت را فدای کمیت کنید. مثلا در میوه فروشی میوه های مرغوب را نه، درشت ها را نه، مناسب ترها را انتخاب می کنید.

مناسب یعنی ارزان تر، مناسب یعنی پولت می رسد، یعنی زیستن به اندازه جیبت، نه به اندازه سلیقه ات، کم کم عادت می کنید و دیگر اصلا به میوه های نوبرانه برای همسر باردارت، به ماهی سفید و سبزی پلو برای دلبری از شوهر خسته ات، به کفش و لباس خارجی برای بچه هایت و حتی به آجیل شب عید فکر نمی کنید که عاشقش هستید.

در محل کار به توهین ها یا به زبان های تیغ‌دار عادت می کنید، چون آموخته اید یک روز بیکاری یعنی دو روز عقب افتادن از خرج خانه و اجاره و مصیبت، دایره انتخاب های عاطفی‌تان محدود می‌شود به دو گزینه: دل بردن از داراهای دماغ سربالای توهین‌گر و تحمل توهینی که بالاخره یک روز از راه می رسد و امید بستن به یک روز عاقبت دل دادن او به مثابه راهی برای فرار از روزهای مندرس عاصی، یا پلکیدن با ندارهایی شبیه خودت؛ باشد که با هم پیرشوید، در خوشی و ناخوشی. 

دندان تیز فقر در بزنگاه های عمرت از راه می رسد، در انتخابهای مهم، در مناسبت های مهم زندگیت، یک مراسم خواستگاری را فرض کنید وقتی با دسته گلی معمولی به قصر پدر دختر دلخواهتان رفته اید و تو را با سرایدار خانه بغلی اشتباه می گیرند. 

یا حتی دختر نابغه ای را فرض کنید که پزشکی نخوانده، چون خانواده اش به او پای دار قالی بیشتر نیاز داشتند. 

در چهل و سومین سال انقلاب، فقر در کشور من یک امر جمعی شده است؛ دقیقا فقرمالی را می گویم، نه شعارهای شیک دلربایی مثل فقر فرهنگی. 

نداری آدمی را بی عزت می کند؛ داریم بی رویا می شویم، درکشوری که عزت و احترام آدم ها به میزان دارایی و اسکناس است، خدا رحمت کند فرهنگ و دانستن را. 

شهر ها پر شده از همین مردم بی‌امید، مردم بی لبخند، مردم خشمگین، مردم ندار، مردم بی عزت، مردم بی غرور، مردم سر به زیر در مواجهه با زندگی، مردم از هم متنفر در هر مواجهه انسانی ساده.

جان کلامم تند بود و تلخ، اما حقیقتی است انکار ناپذیر.

انتهای پیام

نویسنده: محمد حیدری

  "ف" مثل فقر

  تشویق مردم کره شمالی توسط مقامات برای تولید کود از ادرار و مدفوع!

  شهرداری تهران، متروخوابی را تکذیب کرد

  شهرداری تهران: بی‌آر‌تی خوابی داریم ولی نه به آن شدت / ۲۰ اتوبوس برای خواب در نظر گرفته شد

 

" من نه بعنوان یک فرانسوی به شاه ایران احترام میگذارم
که فراتر او بعنوان یک انسان برایم بسیار قابل احترام است. "
  [ مارشال دوگل - نخست وزیر فرانسه ]
" من امروز دست یک مرد را در دستم فشردم "
  [ آدنائر - صدر اعظم آلمان ]
" احساس میکنم برادرم به کشور من آمده است "
  [ ذوالفقارعلی بوتو - رهبر فقید پاکستان ]
" ایستادن در کنار شما پادشاه ایران، یک افتخار بزرگی برای من است... "
  [ خوان کارلوس - پادشاه اسپانیا ]
" هر وقت از او پرسیدم با غرور از وطنش گفت "
  [ اوریانا فلاچی - روزنامه نگار بین المللی ]
" برای اولین بار ملتی در جهان انقلاب کرد تا به 1400 سال قبل برگردد! "
  [ پرنس رینر - پادشاه موناکو ]
" ایران با پادشاه جوانش به جمع کشورهای باقدرت خواهد رسید "
  [ آیزنهاور - رئیس جمهور آمریکا ]
" من و مردم کشورم مدیون پادشاه ایران هستیم و خواهیم بود "
  [ ملک حسین - پادشاه اردن ]
" آمریکا میزبان یکی از مردان جاودانه تاریخ است "
  [ جان اف کندی - رئیس جمهور آمریکا ]
"بزرگترین افتخار کشور من میزبانی از پادشاه ایران است"
  [ ملک حسن دوم - پادشاه مراکش ]
"من معتقدم و ايمان دارم که محمدرضا شاه يکی از قابل ترين رهبران خاورميانه بود. شاه برای ميهنش زندگی می کرد. هستی و هويت او با ايران همخوان يکپارچه و يکسان بود."
  [ ریچارد نیکسون - رئیس جمهور آمریکا ]
"تاریخ در باره شاه با عدالت قضاوت خواهد کرد. او برای وطنش زندگی کرد و برای وطنش مرد.."
  [ انور سادات - رئیس جمهور فقید مصر ]

---------------------------------------
به یزدان اگر ما خرد داشتیم *** کجا این سرانجام بد داشتیم

 آنانی که دستی را که نانشان میداد گاز گرفتند،
     محکومند به بوسیدن پاهایی که لگدشان میزند!!!
         اریک هافر

سپهبد امیر احمدی از افسران و همراهان رضاشاه می گوید: روزی رضا شاه با خبر شد که  در مسیر یکی از شهرهای جنوب، شب‌ها راهزنان سر راه مسافرین در بیرون شهر را گرفته و داروندار و پول آنها را به یغما می برند. دستور می دهد امیر احمدی یک کالسکه آماده  کند تا با هم به محل  و جاده مربوطه بروند.

امیر احمدی به شاه عرض می کند: اجازه بدهید من تنها بروم،  شما شاه هستین و امکان دارد بلایی سرتان بیاید، درست نیست که شما شخصا بیایید.

امیراحمدی می گوید، شاه فرمودند: «خودم باید باشم تا ببینم چه خبر است»

آنان راه می‌افتند و شب هنگام با لباس شخصی به نزدیکی آن منطقه می‌رسند.

امیر احمدی می‌گوید: رضاشاه صورت خود را نیز پوشانده بود که ناگاه  ۵ نفر مسلح راه را بر ما  سد می‌کنند و می‌پرسند به کجا می‌روید؟

رضا شاه پاسخ داد: «می‌خواهیم به شهر برویم.»

راهزنان می‌پرسند: پول دارید؟!

رضا شاه می‌گوید: «آری پول هم داریم.»

دزدها می‌گویند: عبور از اینجا خرج دارد باید پول بدهید تا رد شوید.

رضاشاه پیاده شده و مقداری پول به آنها می دهد و دست آخر می پرسد، سیگار هم هست بدهم خدمت‌تان؟

راهزنان می‌گویند داری؟

می گوید: بلی.

سپس به هرکدام یک نخ سیگار می‌دهد، و خودش سیگارها را با کبریت برایشان دانه دانه روشن می کند و می پرسد حالا می توانیم برویم؟

راهزنان می گویند: اختیار دارید، بفرمایید حالا راه باز  است.

آن شب رضاشاه به هنگ می رود و شب را در آنجا می ماند و صبح زود در مراسم صبحگاهی هنگ شرکت کرده و بعد از صبحگاه می گوید:  آن ۵ نفر که دیشب راه را به آن درشکه بسته و پول گرفته بودند از صف بیرون بیایند. همه ساکت بودند و کسی جرات نمی‌کند بیرون بیاید.

مجدداً با صدای مهیب خود می‌گوید بیایند بیرون، چرا که اگر خودم آنان را بیرون بیاورم، ایل و تبارشان را هم از بین می‌برم. دیشب کبریت زدم و چهره یک به یکتان را دیده ام و می‌شناسم، بیایید بیرون. باز  همه ساکت و خبردار ایستاده بودند.

رضا شاه دستور می‌دهد، همه ۵ قدم  به عقب بروند. همه اجرای امر  می‌کنند و می‌بینند ۵ نفر نقش بر زمین افتاده اند. آنها از ترس درجا سکته زده و مرده بودند.

رضاشاه فریاد می‌زند: «من اینجا هنگ گذاشتم، تا امنیت مردم برقرار شود، بعد افراد هنگ، خود راهزن شده و سر راه مردم را می‌گیرند! اول شک داشتم، برای همین خودم رفتم ببینم. تا مبادا لاپوشانی کنید.»

آری ماموریت تمام شد و رضاشاه برگشت و دیگر سابقه نداشت که در آن منطقه  دزدی  شود.

برخورد اینچنینی در مقابل دزدان و راهزنان مختص کسانی است که خود دزد نباشند.

https://lh3.googleusercontent.com/rMDqMI-8nxkpIYYNPCK5gY5hFPzG0jyUYwLGSIFzWS9W0a-0k57GUY2ZUq82TA8_UHyFh-Wi4NFexXPTD0aVWs1nME9jWWGyRbiyZIvDTdEhE3hHrffzgA1VjIbxifKskbA9h2tICOQm5ykrwDEO5WfvlOA3uhAqzDZZlmV0SDTl5mTWKerUzGD3ACJ0KydHZRDDyeor4oPTzXCWQvbtIUh_6ORIvAIkgXdh7yDs7zbcuSFHfxRBcXiqg3frQB8jpmm7u5w20zYFzxsy0POLEp5URi-FQoL5AYPJEIzJoDfREVVIqDBb7LwTd69ePQql-VM2c-q0oVlNiQnEKKQ9xBJE0EGabYfB7UPGZ3ILT5Vb3OFb_bToH8AqufxsqkQ3_tKEfmjYBp-fMRF2ihteJQcGkUgIkiYmMqZolHPcfIZxO5k1SPT4YH5JhgKFeI_rVLyb05BslX61BiDv_7lfWtdkhB_5NPwDiNfb8jKK5niNGLZ7WkUzMihgbRu07caZhMAcIyuvbbWerlmVTOCsImTlW2NU9IzmMakiEjIWrVGGYL-vAdyDeq724Z85aqpQzUg7D5BUCkNbk8_GsXZEnVBtZz7SqUWXsdjshT2RV9iUVx6gdAhnoMKwvCqmlVfEppTQlRXrMYgoCcZ51ihNC_nrNJ_DB5p4Qu9pHIsdC_i0E5myHaSSzrqyQKkJOdVhvXH29mv6LuA14pUAdLPGboqr=w800-h323-no?authuser=0

به خشک نخلی تکیه زده ام

خرمایی نخواهد چکید!

و
عیسای مرا توان سخن نیست

بغض هایم را افطار می کنم

یحیا را رودخانه با خود برد ...

اشکهایم بس است

تعمید عیسی را

بر نخلی خشک تکیه زده ام.

که در آب فرو می رود

و من ،

    و مسیح،

    باید نشاند این عطش چهل ساله را!

فرازی از شعر من درخت را صدا می زنم سروده "بختیارعلی"  شاعر معاصر کرد
ای درخت
ای تاریخ نهان من.
سکوت زمستان هایت را صدا می زنم
که سرشار از سرمای جنگل است.
پلنگ خفته ی سرشاخه هایت را صدا می زنم
که خواب شکار مانده می بیند.
*****
باد بندآمده در چشمانت را صدا می زنم ...گردباد ایستاده در رگ هایت را
اشک به جامانده ی شکارچیان روی برگ های کهنه ات
لقمه دهان شیرانی که آمده اند سایه تو را بخورند.
آن بلبلان پیری را صدا می زنم که آواز خودشان را از خون تو سر می دهند
سنجاب های مرده ات را صدا می زنم
آن کبوتران سیاهی را صدا می زنم که از آفتاب تو می خورند و از سایه تو می چشند
لانه های کهنه ات را صدا می زنم
تخم مرغ کهنه ای را صدا می زنم که پرنده سیاه در تو می گذارد.
*****
تو را صدا می زنم که بر گردباد غلبه کردی
که طوفان را شکست دادی
که مثل ما نترسیدی و
مثل ما فرار نکردی
ایستادی و دست به دل زمین بردی
نترسیدی و تا به مرگ یقه ی خدا را ول نکردی و
یقه ی بادهای جنوبی را گرفتی.

 

از من نشانی تو را پرسیدند
زبانم بسته شد
راه را فراموش کردم
تمام درختان ایستاده نشانی تو بود
همه سنگهای زمین آواره تو بودند
هیچ جای زمین به یادم نبود
کنار تو بوده باشم
تنها باید کوه ها را
دریاها را
و صحراهای آواره را
به آنها نشان بدهم
زمان تمام شدنی نیست
تو در زمانی فراموش شدی
که من نبودم
آنها نشانی تو را خواهند یافت
خودت را آواره نکن
آسمان جای عاشقان است
                 محمود درویش

شنیدم که چون قوى زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجى
رود گوشه اى دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزل ها بمیرد
گروهى بر آنند کاین مرغ شیدا
 کجا عاشقى کرد، آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویى به صحرا بمیرد
چو روزى ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریاى من بودى آغوش وا کن
که می خواهد این قوى زیبا بمیرد

مهدی حمیدی شیرازی

ترانه مرگ قو ، عباس مهرپویا

What a Wonderful World

Louis Armstrong

چه دنیای شگفت انگیزی...
من درختان سبزرا می بینم , همچنین گلهای رز قرمز ر...
می بینم که آنها برای من و شما می شکوفند...
و با خودم فکر می کنم ، چه دنیای شگفت انگیزی......
من آسمان آبی و ابرهای سفید را می بینم
روز مبارک روشن، شب مقدس تاریک ,...
و با خودم فکر می کنم، چه دنیای شگفت انگیزی ...
رنگ های رنگین کمان، خیلی زیبا در آسمان...
همچنین در چهره مردم رهگذر ،...
می بینم که مردم با هم دست داده و می گویند : “چطور هستید ؟”
آنها واقعا می گویند ، “من دوستت دارم ...”
من می شنوم نوزادان گریه می کنند ، رشد کردنشان را تماشا میکنم ،...
آنها خیلی یاد خواهند گرفت ، خیلی بیشتر از آن چیزی که من می دانم...
و من با خودم فکر می کنم، چه دنیای شگفت انگیزی...
بله، من با خودم فکر می کنم، چه دنیای شگفت انگیزی...
اوه آره...

https://www.youtube.com/watch?v=CWzrABouyeE

Ինչ հրաշալի է աշխարհը
Ես տեսնում եմ կանաչ ծառերը
Կարմիր վարդերը նույնպես
Նրանք ծաղկում են
Քեզ և ինձ համար
Եվ ես մտքումս ասում եմ
Ինչ հրաշալի է աշխարհը:
***
Ես տեսնում եմ կապույտ երկինքը
Եվ սպիտակ ամպերը,
Պայծառ երանելի օրը,
Մութ ու սրբազան գիշերը,
Եվ ես մտքումս ասում եմ
Ինչ հրաշալի է աշխարհը:
***
Ծիածանի գույները
Այնքան սիրուն են երկնքում
Եվ փախանցվում են դրականը
Բոլոր անցնող մարդկանց:
Տեսնում եմ ձեռքսեղմող ընկերներ,
Որ ասում են ողջույն
Նրանք իրականում ասում են
Ես սիրում եմ քեզ:
***
Ես լսում եմ մանկան ճիչ
Տեսնում եմ նրանք մեծանում են
Նրանք կսովորեն ավելի շատ
Քան ես երբևէ կիմանամ
Եվ ես մտքումս ասում եմ
Ինչ հրաշալի է աշխարհը:
Այո, ես մտքումս ասում եմ
Ինչ հրաշալի է աշխարհը:

 

Դագաղիս համար

Դուք ծառ չկտրեք:

Ինձ մի հին կոճղի

Փչակում դրեք,-

Անտառի եզրին,

Բլուրի վրա:

Որ գնամ գտնեմ

Արմատը նրա,

Որ գնամ նրա

Արմատը գրկեմ...

Եվ ի՞նչ իմանաս,

Գուցե թե մի օր

Դեպի լույս աշխարհ

Մի շյուղ արձակեմ:

برای تابوتم

درختی قطع نکنید

در کندۀ درختی کهنسال،

مرا بگذارید.

کنار جنگل

روی تپه،

تا بروم و

پیدا کنم ریشه اش را

تا بروم و

در آغوش گیرم ریشه اش را...

چه می دانی!

شاید که روزی

به سوی دنیای روشنایی

شاخه ای نازک بر آورم.

«هامو ساهیان»

 

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

همواره عده ای سوار می شوند

عده ای هم پیاده می شوند

عده ای نشسته اند

       بی خیال و آسوده

عده ای جا برای ایستادن می جویند.

عده ای به زحمت از درها آویزانند.

و عده ای فقط یک ایستگاه می روند.

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

باید برای رفتنت بپردازی

همچون سیاره ی زمین

آرام میچرخد

و پر از آدم های جدید

می رود و می آید

و اگر که ناگه خطری پیش آید

دیگر ایستاده و نشسته یکی ست

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

بیائید به فکر زندگی باشیم

 

آرامائیس ساهاکیان

1936-2013

 

Կյանքն էլ նման է այս ավտոբուսին,
Ոմանք իջնում են, ոմանք բարձրանում,
Ոմանք նստած են անհոգ ու հանգիստ,
Ոմանք կանգնելու տեղ են որոնում:
Ոմանք դռներից կախվել են հազիվ,
Ոմանք գնում են միայն մեկ կանգառ,
Կյանքն էլ նման է այս ավտոբուսին,
Պետք է վճարես գնալուդ համար:
Հողագնդի պես օրորվում կամաց,
Գնում է գալիս` նոր մարդկանցով լի,
Ու եթե վթար պատահի հանկարծ,
Կանգնած ու նստած` էլ չի հարցնի…
Կյանքն էլ նման է այս ավտոբուսին,
Եկեք մտածենք ապրելու մասին:

Արամայիս Սահակյան

http://s6.picofile.com/file/8377275292/maxresdefault.jpg