Aprril2024

بخشی از سخنرانی
ویکتور هوگو در مجلس ملی فرانسه:

ای آقایان محترم که در قلب مجلس نشسته‌‌اید و یا در طرفین آن جا گرفته‌اید، آگاه باشید که اکثریت قریب به اتفاق ملت رنج می‌کشد. ملت گرسنه هستند و با هزار مشکل دیگر دست به گریبان فقر و نبود مسکن مردها را به جنایت و زنان را به‌ فاحشگی سوق می‌دهد، حال شما هر نامی که میخواهید حکومت بکنید اعم از جمهوری یا مطلقه ولی بدانید که اصل این است که در حکومت شما ملت رنج میکشد و جز این هیچ موضوعی مطرح نیست...
شما به ملتی که پسران رشید آن را زندان میگیرد و دختران فقیرش را روسپی‌خانه‌ها می‌ربایند رحم کنید، وجود چنین سرطانی در بدن مملکت چه معنایی دارد ؟؟ آیا معنی آن این است که در پیکر اجتماع عیبی وجود دارد یا در خون جامعه مرضی راه یافته ؟؟ خیر بلکه به این معناست که در روح و جسم حاکمان این ملت سرطان غارت و مال‌اندوزی درحال مکیدن خونشان است...
جمهوری اسلامی و جومونگ!
بقای جمهوری اسلامی در سریالهای مکرر و دنباله های سریال هایی است که برای پایداری حکومت ها لازم است..نسخه ای که در دیگر ممالک هم جواب داده!!
سربزنگاه ورژن جدیدی از سریال دوبله و پخش میشود و جماعتی هم مشغول تخمه شکستن و تماشای سریال میشوند
و کرختی و فراموشی تورم و افزایش قیمت دلار و طلا ...و بدبختی های پیش رو
هزینه خرید و دوبله همین سریال سی تا چهل میلیارد آب خورده ...
اما درآمد صدا و سیما ازآن فقط بابت تبلیغات قبل و بعد و بین سریال هرشب دو میلیارد بوده که طی بیست قسمت همه هزینه خرید آن درمی آید و بقیه را فرماندهان !! صداوسیما بالا میکشند...
ازآنسو دولت هم به قرصی آرام بخش برای آرام کردن کارمند وکارگر دست یافته و نیازی ندارد هم اندازه تورم حقوق آنان را افزایش دهد...
جومونگ یک دو سه چهار
پایتخت یک دو سه چهار،  پنج وشش و هفت و ....
اخراجی ها ...

ایجاد بحران برای بقا!

افغانستانی‌ستیزی:

دولت پاکستان به اخراج غیرقانونی مهاجران ادامه می‌دهد
موج اخراج افغانستانی‌هایی که دهه‌ها در پاکستان زندگی کرده‌اند و حتی آنجا به‌دنیا آمده‌اند، نه چندان بی‌شباهت به وضعیت در ایران، ادامه دارد. زنی ۵۷ ساله از میان آنها می‌گوید: «من زن کابل قدیم استم. نمی‌دانم حالا آن زن آزاد قدیم کابل چگونه این چادر و حجاب جبری را زیر حکومت طالبان سپری خواهد کرد. دخترانم بدتر از من از این شیوه لباس پوشیدن متنفرند... کاش کسی می‌دانست که چقدر این جنگ و مهاجرت ما را شکسته و تکه‌تکه کرده!»

هیچ چیز تو دنیا زیباتر از داشتن کسانی نیست که آدم بهشون دِین داشته باشه ،  اما نه دِینِ مالی...
انقدر به شما لطف داشتن که نمیتونی اداکنی
یکی ازونا فِرِد و اون یکی دوستم مارگارت ...
فِرِد خیلی منو کمک کرد تا به ترسم تو رانندگی غلبه کنم
سالها قبل تقریبا بیست سال پیش یک تصادف داشتم که بعداز اون کلا رانندگی و ماشین رو گذاشتم کنار...
گاهی با مارگارت قرارمیزاشتم و باماشین میومد دنبالم و بااون تمرین میکردم و این یک شروع تازه بعد از بیست سال بود و منو تحریک کرد یک اتومبیل بخرم..
فِرِد هم همیشه به من لطف داشته ...
خیلی کمک کرد که مستقل بشم...
هروقت ازش کمک خواستم بی بهانه کمکم کرد ...

او به من یاد داد که هنگام رانندگی به دیگران احترام بگذارم ، به دیگرانی که تازه کارن ، به احترام سبقت بگیرم...

و به عابرین پیاده و حتی حیواناتی که عرض خیابان رو عبور میکنن ...

و مارگارت هم درس مهمی به من داد : راه برای توست ، به پشت سرت توجه نکن ، فقط  به روبرو نگاه کن ...

داشتن بعضی ها تو زندگی خیلی به زندگی هیجان میده و آدمو از تنهایی نجات میده...
بااونا زندگی میکنی حتی اگر کنارت نباشن
اما بعضی حتی اگر همیشه کنارت باشن سایه سنگینشون آزارتون میده...

توی دنیا کسی هست که تا به حال به او اهانتی نشده باشه؟!
به خودِ من آنقدر تا به حال اهانت شده که دیگه از توهین کسی نمی‌رنجم.
وقتی نمی‌توانم عکس العملی نشون بدم چه کار باید بکنم؟
رنجیدن مانع از این میشه که آدم کارش رو انجام بده. و اگه آدم بخواد دنبال قضیه رو بگیره وقتش تلف میشه. زندگی همینه دیگه !
من اول ها از توهین مردم خیلی اوقاتم تلخ می‌شد ولی بعداً که خوب فکرش رو کردم دیدم که همهٔ اونها دل شکسته اند؛ هرکس می‌ترسه که از همسایه اش تو سری بخوره به همین جهت سعی داره که دست پیش بگیره تا پس نیفته ...

 مادر (ماکسیم گورکی)

 عیسی مسیح گفت: داوری نکنید تا بر شما داوری نشود

و حکم نکنید تا بر شما حکم نشود !
چه بسیار انسان هایی که با سرزنش دیگران
بیماری را به سوی خود کشانیده اند
آن چه را که انسان در دیگران سرزنش می کند، در واقع به سوی خودش جذب میکند
چهار اثر از فلورانس اسکاول شین

 (Florence Scovel Shinn)

عُمدهٔ مطلب پوله ! اگر توی دنیا پول داشته باشی: افتخار، اعتبار، شرف، ناموس و همه چیز داری. عزیزِ بی‌جهت میشی، میهن پرست و باهوش هستی، تملقت را میگویند و همه کار هم برایت میکنند.
پول ستارالعُیوبه !
اگر پولِ دزدی بود میتوانی حلالش کنی و از شیر مادر حلالتر میشه و برای آن دنیا هم نماز و روزه و حج را میشه خرید. این‌دنیا و آن‌دنیا را هم داری. حتی پولت که زیاد شد: آنوقت اجازه داری بری خونهٔ خدا را هم زیارت بکنی. همه‌جا جاته و همه ازت حساب میبرند.
حاجی آقا
صادق هدایت
مافیای زاکانی چمران در شهرداری و شورای شهر ....
مافیای نمایندگان آغا در صداوسیما
مافیای حجت الاسلامان و آیت الله ها در کارخانجات روغن نباتی قند و شکر و زمین های لواسان و ازگل!!!....مافیای سپاه در قرارگاه خاتم...تراکتورسازی...گروه بهمن موتور ..هواپیمایی ماهان...مافیای خودرو سازان ایران خودرو و سایپا...
بله شاه بد بود ...چون خوب بود
خیلی خوب بود...شاه قاعده بازی رو بلد نبود ...اهل زیر و رو کشیدن نبود...
چون مافیا نداشت
زمانی یکی از اعضای چریک های فدایی که به دریوزگی در یکی از محلات جنوب شهر دستفروشی میکرد گفت: شاه بزرگترین دزد تاریخ بود!!!
به او گفتم مگر او چه دزدید!!؟؟؟
او گفت : شاه شپش و خوره مردم را دزدید...
فقر و بدبختی آنان را دزدید
حقارت و دریوزگی شان را دزدید
ناامنی و راهزنی را دزدید
خانه های کاهگلی را دزدید
زمین های خاکی را دزدید
بله او بزرگترین دزد تاریخ بود!!!
حاجی به شراب خیلی علاقه مند بود و در مجالسِ مهمانی بی ریا مینوشید ،‌ قُمار هم میزد یعنی پاسور و تخته نرد ، آن هم وقتی که اطمینان داشت که از حریف خواهد بُرد ، ماه رمضان هم به بهانهٔ کسالت روزه را میخورد اما جلویِ مردم تسبیح می اَنداخت و اِستغفار می فرستاد و در مناقب روزه سخنرانی میکرد .
هر وقت که خواب بود یا با زن‌هایش کشمکش داشت و احیاناً کسی به دیدنش می آمد نوکرش عادت کرده بود که بگوید :
آقا سرِ نمازه یا آقا به مسجد رفته.

نرو سمیه!!!
داشتم تو خیابون میرفتم یهو چشمم افتاد به یک‌خانم ...آشنااومد کنارش هم یکی بود شبیه خودش که ظاهرا خواهرش بود
نزدیک شدم صداش زدم سمیه!!
اونم به رو خودش نیاوورد
اونی که همراش بود گفت این کیه ژینوس!!
گفتم شاید اشتباه گرفتم
این که خیلی شبیه سمیه موگوئی! یه
روم نشد فامیلیشو بهش گوشزد کنم
همینطور دنبالش کردم
رفتن سوار یه ام وی ام صفر!! شدن و قایمکی رفتن سمت محل قدیم خودمون (پادگان جی) !!
همون کوچه قدیم!!
آره خودش بود...همون آدرس
راستش من خیلی وقته ازون محل رفتم
کنجکاو شدم از یکی از بچه محلا  پرسیدم
این همون سمیه اس؟
گفت آره، راستشو بخوای ثبت احوال رفت اسم و فامیلشو عوض کرد، فکر کنم سنشو هم پنج سال کوچیک کرده ، شده ژینوس فخرالعالم!!
باباش دوسال قبل مرد
اینا هم(دو خواهر و دو برادر) ارث و میراث باباشو تقسیم کردن خونه باباشون شده یک آپارتمان پنجاه متری و هرکدوم یه ماشین صفر انداختن زیر پاشون ...
صبح تا شب تو خیابونای شهرک غرب جولان میدن تا گوش یکی رو ببرن و خودشونو بچه شمرون جابزنن... !!
شب هم میان تو لونه مرغ باهم میخوابن...

...فراموشی گذشته ی خودمون... و سپردن به آرزوها و آمال بیجا ...از بدترین افعال ما انسانهاست...

بازدید فرح پهلوی از رادیو ایران و دیدار با هنرمندان، در این تصویر هنرمندان همچون ویگن، غلامحسین بنان، یاسمین، پوران، پروین و الهه دیده میشوند.

انسان کور را میتوان درمان کرد
ولی نادان متعصب را هرگز ...
تعصب کور‌‌کورانه انسان بینا را کودن میکند ... تعصب یک امر اشتباه است ، حال فرقی نمیکند که این تعصب نسبت به دین ، مذهب ، نژاد ، قوم ، رنگ ، و حتی فردی باشد ...
تعصب ، تعصب نام دارد ...
انسان متعصب برای مخفی کردن ضعف اجتماعی خود همواره در حال فرافکنی ، تهمت ، افتراء ، دروغ پردازی ، جعل سازی و ... نسبت به منتقدان خویش است ...
غافل از اینکه برجسته ترین راه شناخت یک
انسان بزرگ ، اعتراف شجاعانه او به اشتباهات گذشته ی خویش است ...
از تعصب بپرهیزیم ...
تعصب ، بیجا و بجا ندارد ...
تعصب ، تعصب است...
هرکس به وسعت تفکرش آزاد است...
جالبه بدونید که پدر صنعت هند یک ایرانی الاصل است! «جمشید جی تاتا» فرزند یک موبد زرتشتی و از پارسیان هند بود که در سال ١٨٣٩ در شهر نوساری گجرات زاده شد، در سن ١٤ سالگی با پدرش به بمبئی رفت و در پی تلاش و ممارست فراوان از یک تاجر کوچک به بازرگانی بزرگ تبدیل شد که اکنون او را پدر صنعت هند می‌نامند.
جمشیدجی تاتا پایه‌گذار «تاتا استیل» است که نخستین شرکت خصوصی تولید فولاد در آسیا است که سالانه چهار میلیون تن فولاد تولید می‌کند. مجموعه تاتا امروزه بزرگترین گروه صنعتی هند محسوب می‌شود، که دارای بیش از ۱۰۰ شرکت تابعه، زیرمجموعه و فرعی است.

پادشاهی خزانه را خالی دید، به وزیر دستور داد طرحی برای کمبود بودجه ارائه کند. وزیر برای جبران کسری بودجه طرحی ارائه کرد که شامل سه بند بود:
۱-مالیات دو برابر شود
۲-نیمی از گاو و گوسفندها به نفع دولت مصادره شود
۳-کسی حق ندارد آروغ بزند!
و ما با استفاده از جارچی‌ها آروغ نزدن را به مهمترین مسئله تبدیل میکنیم. مردم هم به جای پرداختن به بندهای اول و دوم، به قسمت سوم خواهند پرداخت.
در نهایت، پس از بالا گرفتن اعتراضات، به نشانه احترام به خواست مردم، با دستور شما بند سوم را لغو میکنیم و مردم هم خوشحال به خانه میروند و درد اجرای دو بند قبلی را تحمل میکنند...

حال حکایت امروز ماست که قیمت بنزین انشاله!! افزایش پیدا نمیکنه !! خداروشکر!!! (فقط از طرف دولت شایعه است که قراره سه نرخی بشه!! که اونم بزودی توسط دولت تکذیب میشه تا خیالتون تخت باشه!)

درخواست لغو اعدام از سوی ما به خاطر بیچاره‌هایی بود که شما می‌توانستید به واسطهٔ مدرسه و کارگاه، آن‌ها را به انسان‌هایی خوب، اخلاق‌گرا و مفید بدل کنید. اما مثل یک عضو اضافی و باری سنگین و بی‌فایده، گاهی روانهٔ دخمه‌های شلوغ و خفهٔ زندان تولون کردید و گاهی به سیاه‌چاله‌های ساکت و خالی کلامار فرستادید و پس از آن‌که آزادی‌شان را دزدیدید آن‌ها را از حق حیات نیز محروم کردید.
خاطرات یک محکوم به اعدام
ویکتور هوگو

 

صدای پاهایشان بعد از هزاره ها همچنان به گوش می رسد.
 زندگانی هستند در قامت سنگهای سخت مدفون یا محفوظ میان سنگها؟

نمی دونم‌کجا شروع شد این همنشینی من و سنگها.... و لذت کنارشون بودن ....

سنگ نگاره ها شدن جزیی از زندگی من و ...

هربرت کریم مسیحی ، برنده جایزه نوروز بنیاد میراث پاسارگاد

 به عنوان بهترین شخصیت سال 1403 (2024) در رشته ی هنرهای تجسمی

 

https://www.youtube.com

ՀՈՒՅՍ
Ուշ է, նա թակում է դուռը փակ,
նա է, ում սպասում ես շարունակ,
նա է, ով փրկում է քո հոգին,
պարանոցից հանում դեղին
հոգեվարքից կապված պարանը,
պատսպարում է քեզ վշտից`
թևազուրկ այդ թռչունից:
Հույսն է ապավենը մենության,
հույսն է, որ կերտում է ապագան,
հույսն է, որ վերջին պահին կրկին
կորուստների ճանապարհին
փրկության լույսով ժպտում է,
և այդ հույսը փրկության
քո նշխարքն է հաշտության:
***
Լուռ է, սենյակի դռները՝ փակ,
ստվերն է քո ճոճվում պատին սպիտակ,
հուշն է սղոցում վհատ հոգիդ,
երբ կիթառի լարերը հին
գիշերվա մեջ տրոփում են
և հազար-հազար երգեր
պատերից հնչում են դեռ:
Այս ցնորված մնջախաղի
անզոր դիմախաղով՝
շարժվում են մեր ստվերները
կյանքի բեմի եզրով:
Հետո մի պահ անձայն մեկ-մեկ կորչում
թողնում հույսի կապույտ թևերը ձեզ-
իրենք անհետանում:
***
Ի՞նչ ես այս կյանքի բեմում ճոճվող,
ո՞ւմ ես իսկապես դու հարկավոր,
ի՞նչն է, որ քո կյանքն է ավիրում-
օրացույցին է սեպագրում
գուրգուրած քո երազները
և նկարդ մեծացնում-
փակում սև շրջանակում:
***
Ուշ է, նա թակում է դուռը փակ:
Նա է՝ ում սպասում ես շարունակ:
Նա է՝ ով փրկում է քո հոգին-
պարանոցից հանում դեղին
հոգեվարգից կապված պարանը,
պատսպարում է քեզ վշտից՝
թևազուրկ այդ թռչունից:
***
Այս ցնորված մնջախաղի
անզոր դիմախաղով՝
շարժվում են մեր ստվերները
կյանքի բեմի եզրով:
Հետո մի պահ անձայն մեկ-մեկ կորչում-
թողնում հույսի կապույտ թևերը ձեզ-
իրենք անհետանում:
Arthur Meschian

شعله امید

دیراست! ، فرشته نگهبانت در خانه ات را می زند،
او همان چراغ راهنمایی است که منتظرش بودی،
اون کسیه که روحت ر
ا نجات میدهد
او طناب را از گردن شما باز خواهد کرد
که تو را به آتش خاکسپاری
ات ، می بندد،
او شما را از غم و اندوه پناه خواهد داد،
از آن پرنده ناامید بی بال
شعله امید تنها امید تو در تنهایی است
او امیدی است که آینده شما را می سازد،
او همان امیدی است که در آخرین لحظه
در رد پای ضررهایت،
با نور نجات دوباره به شما لبخند می زند،
و امید تو به رستگاری
نشانه آشتی شماست

همه چیز آرام است، درهای اتاقت بسته است،
سایه شما
 مانند روح روی دیوار ظاهر می شود،
یاد تو روح مأیوس تو را می بلعد،
در حالی که سیم های گیتار طنین انداز هستند
در این شب باستانی
و هزار هزار آهنگ
هنوز از دیوارها طنین انداز هستند
مثل مسابقه بی
حال از چند پانتومیم ناتوان و هذیانی،
سایه های ما در امتداد لبه صحنه زندگی حرکت می کنند.
یک لحظه ظاهر می شوند،
بی صدا، یکی یکی،
بالهای آبی امید را برای تو گذاشتن -
سپس همه آنها ناپدید می شوند.
چرا فحاشی میکنی
در صحنه تئاتر این زندگی،
چه کسی واقعا به شما نیاز دارد، چه چیزی زندگی شما را خراب می کند؟
نکات برجسته در تقویم شما
:
رویاهایت را نوازش می کنی،
و تصویر خود را بزرگ
تر می
کنی -
همه در یک قاب سیاه محصور شده است.
دیر
است! ، فرشته نگهبانت در خانه ات را می زند،
او همان چراغ راهنمایی است که منتظرش بودی،
اون کسیه که روحت ر
ا نجات میدهد
او طناب را از گردن شما باز خواهد کرد
که تو را به آتش خاکسپاری
ات ، می بندد،
او شما را از غم و اندوه پناه خواهد داد،
از آن پرنده ناامید بی بال

مثل مسابقه بی حال از چند پانتومیم ناتوان و هذیانی،
سایه های ما در امتداد لبه صحنه زندگی حرکت می کنند.
یک لحظه ظاهر می شوند،
بی صدا، یکی یکی،
بالهای آبی امید را برای تو گذاشتن -
سپس همه آنها ناپدید می شوند.

بهار شکوفا شده است

Գարուն է բացվել

Խորտակեցիր կյանքը իմ ,

Վառ խոսքերով քո վերջին ,

Ջահել կյանքս դառնացավ,

Նամարդ ես դու անիրավ ։

Խորտակեցիր կյանքը իմ ,

Վառ խոսքերով քո վերջին,

Ջահել կյանքս դառնացավ ,

Անգութ ես դու անիրավ ։

Գարուն է բացվել,

Իմ սիրտն է լցվել ,

Իսկ ես խենթացել,

Խենթացել , խենթացել ։

Գարուն է բացվել ,

Իմ սիրտն է լցվել ,

Իսկ ես խենթացել ,

Խենթացել , խենթացել ։

Գարնան նուրբ անուշահոտ,

Ծաղիկների մեջ նստած,

Սիրո քնքշանքների մեջ

Բուրմունքներով քո տարված։

Գարնան նուրբ անուշահոտ,

Ծաղիկների մեջ նստած,

Սիրո քնքշանքների մեջ

Բուրմունքներով քո տարված։

Կյանքին սիրահար այսպես ,

Կարոտում եմ յար ջան քեզ,

Ինձ մոտ արի իմ անգին ,

Գարնան քնքուշ վարդի պես։

Կյանքին սիրահար այսպես ,

Կարոտում եմ յար ջան քեզ,

Ինձ մոտ արի իմ անգին,

Գարնան քնքուշ վարդի պես ։

Գարուն է բացվել,

Իմ սիրտն է լցվել,

Իսկ ես խենթացել,

Խենթացել , խենթացել ։

Գարուն է բացվել,

Իմ սիրտն է լցվել,

Իսկ ես խենթացել

Խենթացել,խենթացել։

Vigen Hovsepyan - Garun e bacvel (2024)

Ո՞ւր էիր, Աստված, երբ խենթացավ լքված մի ողջ ժողովուրդ…
Ու՞ր էիր, Աստված երբ աղերսանքը մեր մարեց անհաղորդ։
Ո՞ւր էիր, Աստված, երբ ավերում էին չքնաղ մի երկիր,
Ո՞ւր էիր, Աստված, երբ խենթացած ցավից, աղաչում էինք

Ամեն…

Ո՞ւր էիր, Աստված, երբ արդարության աչքերը կապվեց,
Ո՞ւր էիր, Աստված, երբ շուրթերին ազգիս աղոթքը սառեց:
Ո՞ւր էիր ,Աստված, երբ փրկության կանչով երկինքը ցնցվեց,
Լուռ էիր Աստված, երբ խաչերին գամված,աղոթում էինք

Ամեն…

Իմ կարոտ հոգում, չկար ուրիշ հավատք և սեր, դու իմ Տեր,
Ես քեզ հավատում ու աղերսում էի ինչպես մի անխելք,
Ո՞ւ ր էիր, Աստված, երբ հոշոտում էին չքնաղ մի երկիր
Ո՞ւր էիր Աստված, երբ հույսերս կտրած աղոթում էինք

Ամեն…

Ուժ տուր մեզ, Աստված, որ ալեկոծ կյանքի ծովում չկորչենք,
Սիրտ տուր մեզ, Աստված, որ տառապանքի շուրթերը ջնջենք…
Լույս տուր մեզ, Աստված, որ խավարում այս գորշ ճամփա նշմարենք,
Հույս տուր մեզ, Աստված, որ շուրթերով չորցած քեզ գտնենք նորից

Ամեն…

Arthur Meschian
ur eir astvats
 

کجا بودی ای خداوند وقتی ملتی مجنون وار از کاشانهء خود طرد گشت
کجا بودی ای خداوند آنگاه که التماس ها و ناله های ما بی دلیل خاموش گشت
کجا بودی ای خداوند آنگاه که کشوری زیبا را ویران می کردند
کجا بودی ای خداوند زمانی که از شدت درد مجنون وار دعا می کردیم
آمین
کجا بودی ای خداوند آنگاه که چشمان عدالت بسته شدند
کجا بودی ای خداوند وقتی دعا بر لبهای ملتم سرد شد
کجا بودی ای خداوند آنگاه که آسمانی که رستگاری را ندا می داد لرزید
چرا سکوت کردی ای خداوند آنگاه که بر چوبهء دار ، میخ کوب شده دعا می خواندیم
آمین
ای خداوند در دل غمگین من ایمان و عشق دیگری جز تو نبود
من تو را مجنون وار باور و دعا می کردم
کجا بودی ای خداوند آنگه که سرزمینی زیبا را نابود می ساختند
کجا بودی ای خداوند آنگاه که امیدمان را گم کرده و دعا می خواندیم
آمین
ای خداوند به ما نیرو بده تا در دریای پر تلاطم زندگی گم نگردیم
ای خداوند به ما قلبی شجاع بده تا لبهای مصیبت را محو سازیم
به ما نور بده ای خداوند تا این راه تاریک خاکستری را بپیمائیم
به ما امید بده ای خداوند تا با لبهای خشک شدهء خود دوباره تو را باز یابیم
آمین