mehr96

http://s8.picofile.com/file/8308613334/il_570xN_817785773_23tr.jpg

http://s9.picofile.com/file/8308597776/food_art_aa_2.jpg

http://s8.picofile.com/file/8308597726/AsamLaksa_1.jpg

Asam Laksa is one of the most popular noodle dishes in Malaysia. It is synonymous to the island of Penang and an all-time favorite there. This flavorful, spicy, and tangy rice noodle soup hits all the right notes and is a must-taste when you visit.

Asam Laksa

Asam Laksa is a flavorful, tangy, and spicy Malaysian fish based rice noodle soup. It is a dish not to be missed when visiting Malaysia.

دخترک کبریت فروش

هوا خیلی سرد بود و برف می بارید . آخرین شب سال بود . دختری کوچک و فقیر در سرما راه می رفت . دمپایی هایش خیلی بزرگ بودند و برای همین وقتی خواست با عجله از خیابان رد شود... دمپایی هایش از پایش درآمدند . ولی نتوانست یک لنگه از دمپایی ها را پیدا کند .

پاهایش از سرما ورم کرده بود . مقداری کبریت برای فروش داشت ولی در طول روز کسی کبریت نخریده بود . سال نو بود و بوی خوش غذا در خیابان پیجیده بود .جرات نداشت به خانه برود چون نتوانسته بود حتی بک کبریت بفروشد و می ترسید پدرش کتکش بزند . دستان کوچکش از سرما کرخ شده بود شاید شعله آتش بتواند آنها را گرم کند...

یک چوب کبریت برداشت و آن را روشن کرد ، دختر کوچولو احساس کرد جلوی شومینه ای بزرگ نشسته است پاهایش را هم دراز کرد تا گرم شود اما شعله خاموش شد و دید ته مانده کبریت سوخته در دستش است .

http://s8.picofile.com/file/8309638734/kebrit.jpg

کبریت دیگری روشن کرد خود را دراتاقی دید با میزی پر از غذا . خواست بطرف غذا برود ولی کبریت خاموش شدسومین کبریت را روشن کرد ، دید زیر درخت کریسمس نشسته ، دختر کوچولو می خواست درخت را بگیرد ولی کبریت خاموش شد .

ستاره دنباله داری رد شد و دنباله آن در آسمان ماند . دختر کوچولو به یاد مادربزرگش افتاد .

مادربزرگش همیشه می گفت : اگر ستاره دنباله داری بیافتد یعنی روحی به سوی خدا می رود . مادر بزرگش که حال مرده بود، تنها کسی بود که به او مهربانی می کرد...

دخترک کبریت دیگری را روشن کرد . در نور آن مادر بزرگ پیرش را دید . دختر کوچولو فریاد زد : مادر بزرگ مرا هم با خودت ببر . او با عجله بقیه کبریتها را روشن کرد زیرا می دانست اگر...کبریت خاموش شود مادر بزرگ هم می رود .همانطور که اجاق گرم و غذا و درخت کریسمس رفتند .

مادر بزرگ دختر کوچولو را در آغوش گرفت و با لذت و شادی پرواز کردند به جایی که سرما ندارد فردا صبح مردم دختر کوچولو را پیدا کردند . در حالیکه یخ زده بود و اطراف او پر از کبریتهای سوخته بودند .

همه فکر کردند که او سعی کرده خود را گرم کند ، ولی نمی دانستند که او چه چیزهای جالبی را دیده و در سال جدید با چه لذتی نزد مادر بزرگش رفته است .

هانس کریستین اندرسن

Hans Christian Andersen

http://s9.picofile.com/file/8309638484/Hans_Christian_Andersen_statue_in_Kongens_Have_Copenhagen_225x300_1_.jpg

http://s9.picofile.com/file/8309638642/Hans_Christian_Andersen_6_300x210.jpg

کتابی که سال 1360 از کتابخانه کوی فرهنگیان گرفتم و موقع بازگشت برای تحویل ، کتابخانه توسط عوامل چماقدار آتیش زده شد، کتاب هم به یادگار موند روی دستم....

کتابی از آرکادی گایدار نویسنده روس.

https://cdn3.iconfinder.com/data/icons/wpzoom-developer-icon-set/500/143-128.png

داستان سر جنگی و راز نگهداری مالشیش کیبالشیش

پسری به نام مالشیش کیبالشیش با پدر و برادرش زندگی می‌کرد. جنگ شروع شد. همه به جنگ رفتند. روستا خالی بود. مالشیش و بچه های دیگر هم با شجاعت جنگیدند..

http://s9.picofile.com/file/8308049926/malchish_kibalchish.jpg

او در جنگ اسیر دشمن شد،اما اسرار جنگی ارتش کشورش را فاش نکرد و سرانجام به دست دشمن کشته شد.

این داستان و کتاب متعلق به دوران ابتدایی نظام کمونیسم روسیه است و درباره احساسات ناسیونالیستی میباشد، و جزو کتابهای مورد علاقه سازمان ها و کشورهای ضد سرمایه داری و غربی دردوران جنگ سرد بود.

نام اصلی آن (Military Secret (Военная тайна  و درسال 1935 نگاشته شده است.

http://s9.picofile.com/file/8308049818/cov10.jpg

http://s8.picofile.com/file/8309638234/37280375_1_.jpg

تندیس مالشیش کیبالشیش ،برگرفته از داستان ، در مسکو

آه اسفندیار مغموم تو را آن به که چشم فرو پوشیده باشی...

این حکایت بیست سی سال و یا صد و پنجاه سال پیش است. یادش بخیر دورۀ ارزانی  و فراوانی بود؛ پنج شاهی که میدادی هفت تا تخم مرغ میگرفتی، روغن سیری سه شاهی بود، با صد دینار یک نان سنگک برشتۀ خشخاشی میدادند به درازی آدم، توی "سرتخت بربریها " یک خانۀ بیرونی و اندرونی ماهی پانزده زار و سه شاهی و سه تا پول کرایه میرفت.
 معقول هنوز زنها دل و دماغ داشتند و سالی یک جوال گویندۀ " لا اله الا الله " به جامعه تحویل میدادند.
 هنوز زهوار هر چیزی تا این اندازه در نرفته بود و تخم لق منشور آتلانتیک و اعلامیۀ
 حقوق بشر و سایر حرفهای غلنبه سُلمبه را توی لـُپ ملت نشکسته بودند، هر چیزی معنی و اندازه ای داشت.

«توپ مُرواری» آخرین کتاب «صادق هدایت»

http://s1.picofile.com/file/5426763380/ToopMorvari.jpg

http://s8.picofile.com/file/8308413618/toopmorvari.jpg

...راستش خسته شده‌ام و اصلاً روزنامه هم نمی‌خوانم اما از سکوت «توده» بیشتر تعجب می‌کنم. نهضت آذربایجان به هر جور و با هر قوه و به دست هر کس درست شده اقلاً نهضت پیشرو است و اصلاحاتی که در آنجا کرده‌اند به درد باقی مملکت می‌خورد اما نمی‌دانم گردنه گیران و دزدان معروف که عدة زیادی از مردم را به کشتن دادند چه اصلاح و چه کاری را از پیش خواهند برد؟ به درک هرچه می‌خواهد بشود! مملکتی که به جز مسئولیتش هیچ چیز دیگرش نصیب ما نشده و روز به روز در این لجن بیشتر باید فرو رفت!...

...بهتری و بدتری و اصلاح و آینده و گذشته و همة آنها هم در نظرم باز یک چیز احمقانه و پوچ شده. جایی که منجلاب گـُه است دم از اصلاح زدن خیانت است. اگر به یک تکة آن انتقاد بشود قسمتهای دیگرش تبرئه خواهد شد. تبرئه شدنی نیست. باید همه‌اش را دربست محکوم کرد و با یک تیپا توی خلا پرت کرد. چیز اصلاح شدنی نمی‌بینم …

نامه صادق هدایت به حسن نورائی

زندگی سورئال من
شاید داستان تانتالوس پسر زئوس را شنیده باشید
کسی که بخاطر خشم خدایان به دنیای مردگان تبعید شد
جایی که او در رودخانه‌ای ایستاده بود که آب تا چانه‌اش بالا آمده بود اما تا می‌خواست آب بنوشد، آب خشک می‌شد و بر بالای سرش درخت میوه‌ای بود که تا می‌خواست میوه‌ای بچیند باد میوه‌ها را می‌برد
یک زندگی سورئال
زندگی بسیاری از ما شبیه تانتالوس است
سورئالیسم در بسیاری جاهای دیگر هم رخ میدهد مثل اینکه ثروتمند باشی اما به همان اندازه بی پول
عاشقت میشوند اما تو عاشق نیستی دوستت دارند اما نمیتوانی کسی را دوست داشته باشی

تانتالوس

http://s9.picofile.com/file/8309638076/tantalus2_1_.jpg

با چماقی آهنین در دست
مرد بی‌دندان
جشن می‌گیرد فتوحات غریب بی رقیب‌اش را
می‌نوازد مشت ها بر طبل
                                    تلخ می‌لرزد تمام خانه از پابست

 

سر گران از خواب چندین ساله‌اش در غار
در هراس از بازگشت خاطرات آخرین مردی که می‌خندید
نسخه‌ می‌پیچد برای مردم بیدار
                                         از عبث سرشار

 

کاسه لیسی از قماش چارواداران
پیشه‌اش فریاد
                   خانه‌اش بر شانه‌های باد
شوکران نوشانده رعناقامتان سربداران را

 

بیشه از شیران تهی مانده‌است...

http://s9.picofile.com/file/8308410226/chomaghdar.jpg

کریم آقامونم بود

کریم آقامون همه جا بود ، اگرم چند روز و هفته ای پیداش نمیشد ، همه میدونستن یا تو حبسه یا تو بازداشت...

کریم آقا پای ثابت تموم درگیری های محل بود ، از یه تصادف ساده ماشین بگیر تا دعوای زن و شوهر .

هرچی که بود اگه با چندتا داد و فریاد و ناسزا قرار بود ختم بشه ،کریم آقامون اگه آب دستش بود ول میکرد و میپرید وسط اون معرکه اختلاف و بگومگو رو تبدیلش میکرد به یه دعوای حسابی با چندتا سرو دست و دندون شکسته و دخالت پاسبون..

هرچی هم بزرگترای محل نصیحتش میکردن ، که پدر بیامرز آخه تو مگه سر پیازی یا ته پیاز ؟ دعوای مردم بتو چه مربوطه ، چرا بیخودی اسم محل و کار و کاسبی مردم رو خراب میکنی بشین سرجات به کار خودت برس ، تو کتش نمیرفت و خیلی حق بجانب میگفت : اخ داری داش ، نا سلومتی مثلندش ما اهل این محلیم و چش یه محله به ماس نمیشه که بیخیال شیم !
بلاخره اما این بیخیال نشدن و احساس وظیفه و مسئولیت یه روز کار دست کریم آقامون داد و تو یه دعوای دیگه ، تو یه محله دیگه که اصلا به کریم آقامون ربطی نداشت ، کریم آقامون طبق عادت و احساس وظیفه پرید وسط دعوا، اما ایندفه طرفین دعوا دعوای خودشون رو بیخیال شدن و زدن دخل کریم آقامون رو آوردن.

رستم 700 سال عمر کرد  #افسانه است
نــوح 950 سال عمر کرد  #حقیقت است
کــاوه ضحاک را از مـیـان برد  #افسانه است
موسی فرعون را از میان برد  #حقیقت است
از دوش ضحاک مـار رویید  #افسانه است
عـصـای مـوسـی اژدهـا شد #حقیقت است
کیکاووس بــا عقاب‌ها پرواز کرد #افسانه است
سلیمان بر قالی پرنده پرواز کرد  #حقیقت است
رستم دیو سپید را شکست داد  #افسانه است
داوود جــالــوت را شکست داد  #حقیقت است
زال توسط سیمرغ پرورش یافت  #افسانه است
یونس در شکم نهنگ زندگی کرد  #حقیقت است
بـیـژن مدتی درون چـاه زندگی کرد  #افسانه است
یوسف مدتی درون چاه زندگی کرد  #حقیقت است
داراب در سبدی روی آب پیدا شد  #افسانه است
موسی در سبدی روی آب پیدا شد  #حقیقت است
سیاوش به سلامت از آتش گذشت  #افسانه است
ابراهیم به سلامت از آتش گذشت  #حقیقت است
فریدون و یارانش از دجله گذشتند  #افسانه است
موسی و یارانش از نیل گذشتند  #حقیقت است
آرش با کمان مرز ایران را تعیین کرد  #افسانه است
نوح حیواناتش را سوار کشتی کرد  #حقیقت است
سیاوش از وسوسۀ نامادری گریخت  #افسانه است
یوسف از وسوسۀ نامادری گریخت  #حقیقت است

۞ به راستی چرا آنچه به نفع باور دینی مردم است معجزه و حقیقت محسوب می‌شود اما آنچه مربوط به تمدن ماست افسانه و خرافات است‼.
http://s9.picofile.com/file/8308501142/tasvir31_1_.gif

لاف در تاریکی
ده سال پس از اینکه ایران در دور اول جنگ با روسیه شکست سختی خورد و تن به عهدنامه گلستان داد، در حالی که هنوز خانواده های ایرانی داغدار بودند و کودکان زیادی یتیم شده بودند بار دیگر زمزمه جنگ با «اروس» (روسیه) توسط تندروهای مذهبی و ایدئولوگهای متعصب (دلواپسان آن زمان) بلند شد. تحریک فتحعلیشاه برای آغاز «جهاد»ی دیگر در جبهه روسیه و ناآگاهی مفرط او از اوضاع نظام بین الملل سرانجام وی را به همراهی با موج دلواپسان واداشت.

شاه متاثر از فضای هیجانی ایجاد شده، برای تهیه مقدمات جنگ عازم تبریز شد و شبی در حالی که شمشیر معروف نادری را بر کمر بسته بود تمام علما و سرداران نظامی و وزرای خویش را برای مشورت فراخواند.

پس از انجام مراسم دعا و ثنا برای سلامت «ذات اقدس ملوکانه» و آرزوی دوام و قوام دین مبین، نوبت به اظهار نظر درباره جنگ رسید. همه کسانی که مورد سئوال قرار گرفتند، بدون استثنا، پس از بیان مراتب جان نثاری و ابراز آمادگی برای نوشیدن شربت شهادت، موافقت خود را با جنگ اعلام کردند.

http://s8.picofile.com/file/8309637876/page_5878_2_.jpg

در این میان فقط یکی از صاحب منصبان کاردان آذربایجان به نام «میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی» در برابر جو غالبی که دلواپسان در مجلس ایجاد کرده بودند ایستاد و با جنگ مخالفت کرد. وقتی شاه علت مخالفت وی را جویا شد، قائم مقام گفت:
«اعلیحضرت چه مبلغ مالیات می گیرد؟»
شاه پاسخ داد: «شش کرور»
قائم مقام: «دولت روس چه مبلغ مالیات می گیرد؟»
شاه: «می شنوم ششصد کرور»
قائم مقام عرض کرد: «به قانون حساب، کسی که شش کرور مالیات می گیرد با کسی که ششصد کرور عایدات دارد از در جنگ در نمی آید»!
این اظهار نظر واقع بینانه همهمه‌ای در مجلس براه انداخت و باعث شد متعصبین سخت بر وی بتازند و حتی او را به داشتن روابط پنهانی با روسها متهم کنند که در نتیجه این مسئله وی از مقام خود خلع و به مکان دوری در خراسان تبعید شد. دست آخر فتحعلیشاه مجلس را با شعری اینچنین باب دل دلواپسان به پایان برد:
کشم شمشیر مینایی / که شیر! از بیشه بگریزد
زنم بر فرق پسکوویچ (ژنرال روس) / که دود از پطر (پادشاه روس) برخیزد!
پوچ بودن این شاخ و شانه کشی ها وقتی آشکار شد که طبق پیش بینی قائم مقام لشکر فتحعلیشاه شکست خفت باری از روسها خورد و تحمیل عهدنامه ترکمن چای به ایران اشتباه مهلک دلواپسان را به اثبات رساند.

http://s9.picofile.com/file/8307461118/farrokhzad2.jpg

http://s8.picofile.com/file/8307460142/shakespear.jpg

تردیدها به ما خیانت می‌کنند،
تا به آنچه که لیاقتش را داریم نرسیم...

فرِدی مرکوری (زاده‌شده با نام فرخ بلسارا؛ (به گجراتی: ફરોખ બલ્સારા) با تلفظ Pharōkh Balsārā؛ زادهٔ ۵ سپتامبر ۱۹۴۶، درگذشته در ۲۴ نوامبر ۱۹۹۱) موسیقی‌دان، خواننده و آهنگ‌ساز اهل بریتانیا بود که عمدتاً به عنوان خواننده و ترانه‌نویس اصلی گروه سبک راک کوئین شناخته می‌شود. مرکوری همچنین به عنوان یک مجری روی صحنه، به خاطر داشتن یک شخصیت متظاهرانه و خودنمایانه و همین‌طور به خاطر داشتن صدایی قوی و رسا شناخته می‌شود. مرکوری به عنوان یک آهنگ‌ساز، برخی از ترانه‌های موفق و پرفروش کوئین از جمله حماسه کولی، ملکه قاتل، یکی برای دوست‌داشتن، الان جلومو نگیر، مجنون کوچکی که به آن عشق می‌گویند و ما قهرمانیم را نوشته است. مرکوری علاوه بر فعالیت‌هایش در گروه کوئین، به شکل انفرادی هم فعالیت می‌کرد و گه‌گاهی هم به عنوان تهیه‌کننده یا موسیقی‌دان مهمان (پیانو و آوازخوانی) برای هنرمندان دیگر به فعالیت می‌پرداخت.

مرکوری که از پارسیان هند* بود و در زنگبار متولد شده بود، تا اواسط دوره نوجوانی در همان زنگبار و همین‌طور در هندوستان زندگی و رشد کرد. در سال ۱۹۹۲ و پس از مرگ وی، جایزه بریت را به خاطر کمک‌های برجسته‌اش به موسیقی بریتانیا دریافت کرد و کنسرت بزرگداشت فردی مرکوری هم در استادیو ومبلی در لندن برگزار شد.

http://s1.picofile.com/file/7508800535/freddiemercury.jpg

 در سال ۲۰۰۱ مرکوری به همراه دیگر اعضای گروه کوئین، به تالار مشاهیر راک اند رول، در سال ۲۰۰۳ به تالار ترانه‌نویسان مشهور، در سال ۲۰۰۴ به تالار مشاهیر موسیقی بریتانیا وارد شد، و گروه کوئین هم در سال ۲۰۰۲ ستاره‌ای در پیاده‌رو شهرت هالیوود دریافت کرد. همچنین در سال ۲۰۰۲، در نظرسنجی بی‌بی‌سی تحت عنوان انتخاب ۱۰۰ بریتانیایی کبیر، مرکوری در جایگاه ۵۸ قرار گرفت. در سال ۲۰۰۵، در یک نظرسنجی که توسط بلندر و MTV2 برگزار شد، مرکوری به عنوان برترین خوانندهٔ مرد همه دوران‌ها انتخاب شد. در سال ۲۰۰۸، نویسندگان رولینگ استونز، مرکوری را در جایگاه ۱۸ در فهرست ۱۰۰ خواننده برتر همه دوران‌ها قرار دادند

پارسیان هند https://www.shareicon.net/data/128x128/2015/10/30/664031_right_512x512.png

هرمز فیروزمند

ارباب هرمز آرش فرزند تیرانداز در محله خیرآباد یزد به دنیا آمده و همچون بسیاری از زرتشتیان بخش زیادی از زندگی خود را در هندوستان با فعالیت در صنعت (کارخانه یخ‌سازی) گذرانده و درآمد حاصل از آن را به ایران آورده و در سال 1320 صرف خرید زمین‌های تهران‌پارس مشتمل بر باغ مجیدآباد به وسعت هزار هکتار از ابوالقاسم بختیار کرده و با شراکت ارباب وفادار تفتی و ارباب رستم دینیار مرزبان اقدام به شهرسازی در آن زمین‌ها کرده است که نحوه خیابان‌بندی و درخت‌کاری و استقرار مراکز تفریحی، آموزشی آن هنوز زبان‌زد است. ساختمان موجود در این باغ محل زندگی تابستانی ارباب هرمز و خانواده بوده است.

فرزندان آن روانشاد (2 پس و 3 دختر) به نام‌های رویین تن، تهمتن، دلنواز، زرین و یاسمین هستند که رویین تن در اثر حادثه‌ای در همین باغ دارفانی را وداع گفته و درمانگاه رویین تن آرش در تهران‌پارس به نامگانه وی هنوز در خدمت‌گزاری اهالی تهران‌پارس و منطقه است.

http://s8.picofile.com/file/8309637576/hormoz_arash.jpg

فرزند دیگر وی تهمتن هنوز در قید حیات است که با بروز انقلاب ایران را ترک کرده و همین سبب مصادره اموال او از جمله باغ مجیدآباد شده است که بخشی از آن به تعاونی مسکن فرهنگیان واگذار و بخش دیگر آن با عنوان پارک پلیس پذیرای بسیاری از مردمی است که بدون آگاهی از امکاناتی  چون دبیرستان پری آگاهی آرش (که از محل وقف او به نامگانه همسرشان در تهران مشغول فعالیت فرهنگی است) مدرسه راهنمایی هرمز آرش، مسجد خیابان بهار تهرانپارس، و .. بهره برده و خیابان اصلی تهران‌پارس به نام آرش تیرانداز (که اکنون حجربن عدی قلب شده) را طی می‌کنند تا دمی در آن پارک زیر سایه درخت‌های باقیمانده بیاسایند.

باروخ بروخیم

باروخ بروخیم در سال 1291 خورشیدی ( 1914 میلادی ) در یک خانواده متعهد و متدین یهودی در شهر تهران (محله عودلاجان) چشم به جهان گشود. پدرش آشر بروخیم از تجار خوشنام بازار تهران بود .
باروخ بروخیم تحصیلات ابتدایی را در مدرسه آلیانس و متوسطه را در دارالفنون به پایان رساند ، سپس در کنکور اعزام محصلین به اروپا شرکت نمود و با بدست آوردن رتبه اول در بین صدها شرکت کننده، ضمن معرفی به حضور رضاشاه و مورد تفقد قرار گرفتن به همراه اولین یکصد نفر دانشجو منتخب رهسپار فرانسه شد.
او در ادامه تحصیلات در رشته فیزیک به دانشگاه "مون پولیه" وارد گردید و در سال 1938 میلادی بواسطه تحقیقات وسیع و مهم در رشته فیزیک نوری ( در خدمت پروفسور Caban دانشمند معروف فرانسوی در آن دوران ) دانشنامه دکترای خود را در زمینه انتشار نور با درجه ممتاز به پایان رساند، ضمن آنکه مورد تائید و پذیرش هیأت استادان دانشگاه مون پولیه واقع گردید.

http://s8.picofile.com/file/8308673792/Baroooch.jpg

باروخ بروخیم در سال 1940 میلادی به ایران بازگشت .

دکتر باروخ بروخیم یکی از بنیانگذاران گروه فرهنگی آذر در تهران بود، او با همیاری گروهی از فرهنگیان با سابقه و مدرسین دانشمند، از جمله خودش شخصاً سال ها در این مجتمع فرهنگی مسئولیت تدریس و تعلیم هزاران دانشجو را عهده دار بود. این مدرس ایثارگر پس از استخدام در وزارت فرهنگ چون متوجه می شود، جهت آموزش دروس فیزیک، هیچگونه کتاب فیزیک برای بهره گیری دانش آموزان دوره های مختلف دبیرستان موجود نمی باشد، شخصاً مبادرت به تألیف کتاب جامع فیزیک در سطوح مختلف دبیرستان می کند و همچنین با مشارکت تنی چند از همکاران اقدام به انتشار کتب فیزیک و شیمی برای شرکت در کنکور دانشگاه می نمایند، با وجود گذشت سال ها این کتب کماکان مورد استفاده و مطالعه دانشجویان قرار می گیرد. تألیفات دیگری هم دکتر باروخ بروخیم انجام داده اند که عبارتند از :
کتاب فیزیک دبیرستان – کتاب فیزیک دوران کنکور
این شخصیت فرهیخته صرف نظر از اینکه متجاوز از نیم قرن در ایران عمر و توان خود را در خدمت تعلیم، تربیت و تدریس صرف نمود، در بسیاری از انجمن های فرهنگی، خیریه و عام المنفعه نیز عضویت داشته و خدمات موثری را عرضه نموده است.

استاد باروخ بروخیم به پاس خدمات علمی و فرهنگی، بارها مورد تشویق دو پادشاه ایران رضاشاه کبیر و محمدرضا شاه پهلوی قرار گرفت و مفتخر به دریافت نشان ها و مدال های متعدد علمی و فرهنگی شده است.
در سال 1980 میلادی یکسال پس شکل گیری انقلاب اسلامی، دکتر باروخ بروخیم تن به مهاجرت ناخواسته می دهد، او به همراه همسر خود، به نزد فرزندانش که در آمریکا به تحصیل و طبابت اشتغال داشتند عزیمت می نماید. دکتر بروخیم پس از اقامت در لس آنجلس، با همکاری جمعی از دوستان فرهیخته اقدام به تأسیس "انجمن سخن" نمود و سال ها به عنوان معاون این انجمن در اشاعه و ترویج زبان و ادبیات فارسی در غربت کوشا بود و نیز در سال 1981 میلادی در راستای فعالیت های فرهنگی پارسی با کمک چند تن از علاقمندان موفق به تأسیس "بنیاد فرهنگی ایرانیان " گردید. ایشان ضمن انجام خدمات اجتماعی در لس آنجلس، همواره در تلاش بود که زبان پارسی را بعنوان زبان دوم دانش آموزان ایرانی، مورد قبول مقامات فرهنگی قرار دهد، پس از موفقیت در این امر در ضیافتی که شهردار بورلی هیلز ترتیب داده بود، به خاطر خدمات ارزنده اش لوح افتخار به وی اهدا گردید.

" دکتر باروخ بروخیم " در تابستان 1391 خورشیدی (2012 میلادی) به علت کهولت سن در صد سالگی چشم از جهان فرو بست .

از تالیفات وی کتاب فیزیک ششم ریاضی نظام قدیم، فرهنگ فرانسه ، فارسی می باشد.

http://s8.picofile.com/file/8308675076/PHYSICS6.jpg

http://s8.picofile.com/file/8308674742/81813032.jpg

اخلاق بردگی و اخلاق اربابی
از کارل گوستاو یونگ (روانشناس شهیر سویسی )
معتقد است که اخلاق دو جور است: اخلاق بردگی و اخلاق اربابی.
♨️ اخلاق بردگی یعنی همین چیزی که 90 درصد مردم بهش معتقدند؛ اخلاقی که می گوید در مهمانی ها و جمع فامیل لبخند بزن، اگر عصبانی می شوی، خوددار باش و فریاد نزن ، وقتی دخترعمویت بچه دار می شود برایش کادو ببر،وقتی دوستت ازدواج می کند بهش تبریک بگو ، وقتی از همکارت خوشت نمی آید ، این را مستقیم بهش حالی نکن،برای این که دوستت ، همسرت ، برادرت ناراحت نشوند خودت را، عقاید و احساساتت را سانسور کن، برای به دست آوردن تأیید و تحسین اطرافیان، لباسی را که دوست داری نپوش، اگر لذتی برخلاف شرع و عرف و قوانین جامعه بشری است آن را در وجودت بُکُش و به خاک بسپار، فداکار، مهربان ، صبور، متعهد ، خوش برخورد و خلاصه ، همرنگ و همراه و هم مسلک جماعت باش...
♨️ اما اخلاق اربابی ، کاملا متفاوت است. افرادی که به اخلاق اربابی پایبندند، از نظر روانشناسی ، آدم هایی هستند که به بالاترین حد از بلوغ روانی رسیده اند و قوانین اخلاقی را نه از روی ترس از خدا و جهنم و قانون و پلیس وهمسر و پدر و مادر و نه به طمع پاداش و تشویق اجتماعی، که برمبنای وجدان خودشان تعریف می کنند. البته وجدان شخصی این افراد ، مستقل ، بالغ ، صادق و سالم است ، اهل ماست مالی و لاپوشانی نیست ، صریح و بی پرده است و با هیچکس ، حتی خودشان تعارف ندارد. بزرگترین معیار خالقان اخلاق اربابی برای اعمال و رفتارشان، رسیدن به آرامش و رضایت درونی است. اخلاق اربابی مرزهای وسیع و قابل انعطافی دارد و هرگز خشک و متعصب نیست. برای توده هایی که مقید و مأخوذ به اخلاق بردگی هستند ، اخلاق اربابی، گاه زیبا و تحسین برانگیز ، گاهی گناه آلود و فاسد و در اکثر مواقع گنگ و نامفهوم است.یونگ می گوید افرادی که به اخلاق اربابی رسیده اند تاوان این بلوغ را با تنهایی و طرد شدگی پس می دهند. آنها به رضایت درونی می رسند ولی همیشه برای اطرفیانشان، دور از دسترس و غیرقابل درک باقی می مانند.

Happy birthday to Arsène Wenger

http://cdn.images.express.co.uk/img/dynamic/67/590x/Arsene-Wenger-763320.jpg

http://lh3.ggpht.com/-7tSAMa0tTCk/VEgVpYPpqdI/AAAAAAAAAgg/AHeZwR4nu04/s640/1413974328636_wps_100_Arsenal_manager_Arsene_We.jpg

http://s9.picofile.com/file/8308410250/1412924436472_wps_1_12_11_1978_French_Footbal.jpg

1978–1981

Strasbourg

https://scontent-sea1-1.cdninstagram.com/t51.2885-15/e35/13266941_779324765544002_127293660_n.jpg?ig_cache_key=MTI1Mzc5MjY4NzI0Mzk2ODY4Mw%3D%3D.2

Tonight, Autumn Night

http://s8.picofile.com/file/8307941326/autumn_night.jpg

Էս գիշեր, աշնան գիշեր
Շաղն իջեր` զգետին նախշեր,
Առնոսա նախշուն հավքեր
Խեթ յարիս քուն են մըտեր:

Իմ յարոջ կապա կարեք
Արևից երեսն արեք
Լուսնակից աստառ
ձևեք Աստղերից կոճակ շարեք

Բեդավին նալն ինչ կանի,
Խորոտին խալն ինչ կանի,
Թե յարիկ սրտովն էլնի`
Ախշըրքի մալն ինչ կանի:

Իմ յարոջ կապա կարեք
Արևից իրեսն արեք
Լուսնակից աստառ ձևեք
Աստղերից կոճակ շարեք

Ջրի կերթա դարեկով,
Սիրտս կէրես կրակով:
Թևիկս կարմունջ անեմ,
Քեզ վրով մեր տուն տանեմ:

Իմ յարոջ կապա կարեք,
Արևից երեսն արեք
Լուսնակից աստառ ձևեք,
Աստղերից կոճակ շարեք:

.....

http://s9.picofile.com/file/8307465468/sahyan.jpg

http://s8.picofile.com/file/8307465818/250px_Bari.jpg

Թող կուրծքս մի քիչ ցավի, որ սրտիս տեղն իմանամ

Ա՜խ, նորից «Բարի ճամփա»,
Ա՜խ նորից «Մնաս բարով»…
Մի տեսակ տագնապ կա, որ
Չես ասի ոչ մի բառով:

Գնում ես, չես էլ ասում,
Թե մեկ էլ երբ ես գալու,
Եկար էլ, ի՞նչ իմանամ
Ո՞ւմ մոտ ես մեղքդ լալու:

Ներիր ինձ, դու իմ բարի,
Իմ խելոք և իմ համառ,
Հարկադիր այս ծիծաղի
Եվ թաքուն լացի համար:

Գնում ես, էլ ի՞նչ ասեմ,
Սովոր եմ, կդիմանամ
Թող կուրծքս մի քիչ ցավի,
Որ սրտիս տեղն իմանամ:

Մի տեսակ տագնապ կա, որ
Չես ասի ոչ մի բառով,
Ա՜խ, նորից «Բարի ճամփա»,
Ա՜խ նորից «Մնաս բարով»…

Համո Սահյան

Mer siro ashun - Ruben Hakhverdyan & Lilit Pipoyan
https://www.youtube.com/watch?v=TlTF9RB2xq4

Մեր Սիրո Աշունը
Դու կարծում ես այդ անձրևն է արտասվում պատուհանից,
Այդ ափսոսանքի խոսքերն են գլորվում հատիկ-հատիկ,
Գլորվում են ու հոսում են ապակուց թափվում են ցած,
Այս խոսքերը, որ լսվում են իմ երգի մեջ ուշացած:

Ում է պետք խոստովանանքդ ափսոսանքդ ուշացած:
Սերը քո մի հանելուկ էր ու գաղտնիք դեռ չբացված,
Դա գուցե աշնան կատակն էր, տերևներն էին դեղնած,
Ծառուղում լուռ արտասվում էր մի աղջիկ մենակ կանգնած:

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի,
Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի:

Ես հիմա նոր հասկանում եմ անցածը ետ չես բերի,
Այս ամենը հատուցումն է իմ գործած հին մեղքերի:
Այն աղջիկը և աշունը բախտն էր իմ, որ կորցրի,
Դա ջահել իմ խենթությունն էր, որ երբեք ինձ չեմ ների:

Ես գիտեմ երջանկությունը մեկ անգամ է այցելում,
Իսկ հետո, երբ հեռանում է, այցետոմսն է իր թողնում:
Ու հետո ամբողջ կյանքում մեր մենք նրան ենք որոնում,
Այն հասցեն որ նա թողնում է երբեք ոչ ոք չի գտնում:

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի,
Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի:

http://s9.picofile.com/file/8309411568/ruben.jpg

 

 

 

 

 

http://s9.picofile.com/file/8309412234/autumn.jpg

Mer siro ashun - Ruben Hakhverdyan & Lilit Pipoyan
The Autumn of Our Love
You think it’s the rain crying at your window,
Those are the words of grief falling drop by drop:
Dropping, flowing and falling down from the window,
You will hear these words in the song I held back:

Who needs your confession, the grief you held back,
Your love was a riddle, an undisclosed secret:
It probably was autumn’s prank, the leaves were yellow,
A girl stood alone in the lane and wept in silence:

The Autumn of Our Love will never be repeated,
The past will visit us every time, in autumn,
and will cry silently at your window...
and will cry silently at your window:

I understand it only now: the past won’t return,
It all is a reprisal for my old sins:
The girl and autumn were my fate I lost,
It was a folly of my youth I never will forgive myself:

I know that happiness comes only once,
And when it goes it leaves its ‘business’ card:
And then we’re in search of it* our whole life through,
Nobody will retrieve the address Happiness leaves behind:

The Autumn of Our Love will never be repeated,
And the Past will visit us every time, in autumn,
and will cry silently at your window...
and will cry silently at your window:

The Castle
I wish there was a stonemade castle
and you were a goddess inside of it
and I could be a wandering knight
who has never been around here
And in your luxurious castle
I wish there was a hopper black cat
and evel people wouldn't been ashamed
of their effectual spleen

Oh
That could be great, to let the silver moon
to hang to the roofs everyday
And as a beautiful dream, I could be drunk of you
my dear, I could sing for you in the nights

and one day the full moon could slide
and it would stand on your roof
you would hear the song in your dream,
the song of the wandering knight
in your dark clothed castle
I would turn around whole night
and your black cat with its purrling
would follow me till the sunrise

Oh
That could be great, to let the silver moon
to hang to the roofs everyday
And as a beautiful dream, I could be drunk of you
my dear, I could sing for you in the nights

You would look outside of your window
And something would change inside of you
Maybe you would love that knight
who sang always only for you
and in the same night I would take you away
away, away from the evel people
holding your black cat very strongly
we would left from the luxerious castle

Oh
The night is so silent in this cold street
And only him
An stranger, who was late of the train, whistling our very known song
and the black cat, next to him, is purrling

Oh
the night is so silent in this cold street

https://www.youtube.com/watch?v=5IuVt8_EuFA

 

http://s9.picofile.com/file/8305517850/goddess_diana.jpg

http://s9.picofile.com/file/8305518268/the_bambir_98.png

Դղյակ (Dghjak)
Լիներ քարաշեն մի դղյակ,
Իսկ դու՝ ներսում դիցուհի,
Ես էլ լինեի շրջող մի ասպետ,
Որ էս կողմերում չէր եղել:
Ու դղյակում քո այդ շքեղ
Վազվզեր մի սև կատու,
Չար մարդիկ էլ չամաչեին
Չարությունից իրենց ազդու:

Ա՜խ,
Թող որ կախվեր տանիքներին ամեն օր
Արծաթ լուսինն,
Եվ ինչպես չքնաղ մի երազ՝ կլինեի միայն քեզնով հարբած,
Գիշերներով կերգեի ես քեզ, սիրելիս:

Կսահեր մի օր լիալուսին
Ու կկանգներ քո տանիքին,
Երազիդ մեջ երգը կլսեիր
Թափառական ասպետի:
Խավար հագած՝ դղյակում ձեր
Կպտպվեի ողջ գիշեր,
Սև կատուն էլ իր մռռոցով
Մինչ լուսաբաց ինձ կուղեկցեր:

Ա՜խ,
Թող որ կախվեր տանիքներին ամեն օր
Արծաթ լուսինն,
Եվ ինչպես չքնաղ մի երազ՝ կլինեի միան քեզնով հարբած,
Գիշերներով կերգեի ես քեզ, սիրելիս:

Պատուհանից դուրս կնայեիր,
Ու քո մեջ մի բան կփոխվեր,
Գուցե սիրեիր դու այն ասպետին,
Որ քեզ համար է միշտ երգել:
Նույն այդ գիշեր քեզ կտանեի
Հեռու-հեռու չար մարդկանցից,
Սև կատվին էլ ամուր գրկած՝
Կհեռանայինք շքեղ դղյակից:

Կրկներգ
Ա՜խ,
Ինչքան լուռ է գիշերն այս պաղ փողոցում,
Միայն նա՝
Գնացքից ուշացած մի անցորդ սուլում է մեր երգը շատ ծանոթ,
Սև կատուն էլ մռում է կողքից:

Ա՜խ,
Ինչքան լուռ է գիշերն այս պաղ փողոցում:

Etta James (born Jamesetta Hawkins; January 25, 1938 – January 20, 2012) was an American singer who performed in various genres, including blues, R&B, soul, rock and roll, jazz and gospel.

http://s9.picofile.com/file/8305515850/ettajames.jpg

Կնախնտրեի կուրանալ


Ինչ-որ բան ինձ հուշեց, որ ամեն ինչ վերջացած է
երբ տեսա քեզ և նրան զրուցելիս
Ինչ-որ բան հոգուս խորքում, ասաց ինձ.
երբ տեսա քեզ և այդ աղջկան միասին զբոսնելիս

Կնախնտրեի կուրանալ, ավելի լավ կլիներ, որ կուրանայի,
քան քեզ տեսնեյի ինձ լքելիս, փոքրիկս

տեսնում ե՞ս, ինչքան շատ եմ քեզ սիրում
որ նույնիսկ չեմ ուզում տեսնել թե ինչպես ես ինձ թողնում, սիրելիս
Ամենաշատը չեմ ուզում, ուղղակի չեմ ուզում ազատ լինել, ոչ

Ես ուղղակի, ուղղակի
նստած այստեղ մտածում էի, քո համբույրի և տաք գրկիդ մասին,
բաժակի արտացոլանքը, որը պահել էի շուրթերիս մոտ
բացահատում էր արձունքներս

Օհ, փոքրիկս, սիրելիս, կնախնտրեի կուրանալ
քան թե տեսնեյի քեզ, հեռանալիս, ինձ լքելիս
կնախնտրեի իսկապես կուրանալ...

 

I'd Rather Go Blind(Etta James)


Something told me it was over
When I saw you and her talkin'
Something deep down in my soul said, 'Cry, girl'
When I saw you and that girl walkin' around

Whoo, I would rather, I would rather go blind, boy
Then to see you walk away from me, child, no

Whoo, so you see, I love you so much
That I don't wanna watch you leave me, baby
Most of all, I just don't, I just don't wanna be free, no

Whoo, whoo, I was just, I was just, I was just
Sittin here thinkin', of your kiss and your warm embrace, yeah
When the reflection in the glass that I held to my lips now, baby
Revealed the tears that was on my face, yeah

Whoo and baby, baby, I'd rather, I'd rather be blind, boy
Then to see you walk away, see you walk away from me, yeah
Whoo, baby, baby, baby, I'd rather be blind...

https://www.youtube.com/watch?v=pyMd19sE6U4

http://s9.picofile.com/file/8307462800/maxresdefault.jpg