mehr98

http://www.lifeandash.com/wp-content/uploads/2017/02/Life-and-Ash-1024x256.png

سنگ نگاره خشایارشاه در تخت جمشید

http://s4.picofile.com/file/8370998242/784653_737_l.jpg

خشایار شاه و استر(شهبانوی  پارسی)

http://s4.picofile.com/file/8369507692/esthercrowned_jpg.jpg

در دربار شاه اخشورش یا خشایارشاه، پادشاه هخامنشی که بر ۱۲۷ استان فرمان می‌راند، شاه با رایزنی مردخای، آهنگ به یافتن ملکه گرفت. در جست و جو برای یافتن دختری، دختران زیباروی پاکیزه به کاخ برای گلچین شدن آورده شدند. یکی از این دختران، هدسه، یا همان استر، دختر پدر از دست داده، از نسل رانده شدگان یهودیّ  به عنوان شهبانو با آموزش پسرعمویش (مردخای) انتخاب شد.

مردخای به کمک او دسیسه بر یهودیان را به خشایارشاه گوشزد کردند و خشایارشاه دسیسه گران را کیفر میکند ، آرام گاه  استر  و مردخای اینک در همدان قرار دارد.

http://www.irandn.se/wp-content/uploads/2018/09/sciadipersia1.jpg

کمپانی مازراتی ویژه ترین مدل ۲۰۱۸ خود را برای بزرگ‌داشت محمدرضا‌ پهلوی «شاه پرشیا» Scia di persia نام‌گذاری کرد.
انتشار این مدل فقط ده شمار بود

  https://www.largus.fr/images/images/touring-sciadipersa-ll-geneve18-004.jpg?width=612&quality=80

در خاطرات اردشیر آمده که محمدرضا شاه علاقه ای به نام رضا نداشت و اصرار داشت نام ولیعهد کوروش گذاشته شود. اما حرف آخر را ملکه مادر می زد. او با ناراحتی خطاب به شاه گفت : فقط رضا ، نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم ، بعد هم برای اینکه شاه را بیشتر به انتخاب نام رضا تشویق کرده باشد به او گفت: پس ازصدوبیست سال که او جانشین تو می شود همگان او را با نام رضاشاه دوم خواهند نامید و بدینوسیله نام و خاطره پدرت زنده خواهد شد.

http://s5.picofile.com/file/8369518284/tambr.jpg

http://s2.picofile.com/file/8370719426/photo_2019_08_26_22_35_06.jpg

1000 بار بنویسید ، این جریمه بی لیاقتی ماست

http://cdn-tehran.wisgoon.com/dlir-s3/10531405429463009921.jpg

زنانی که تاریخ ایران را تغییر دادند

http://s2.picofile.com/file/8370854992/mehrangiz.jpg

http://s4.picofile.com/file/8370855018/Dolatshahi_Funeral_1.jpg

تصویر مراسم خاکسپاری وی

 

مهرانگیز دولتشاهی

مهرانگیز دولتشاهی (۱۲۹۶ اصفهان - ۲۹ مهر ۱۳۸۷ پاریس) دیپلمات ایرانی، سه دوره نماینده مجلس شورای ملی و فعال حقوق زنان بود. وی اولین زن ایرانی بود که توانست در تاریخ معاصر ایران به مقام سفیر نایل شود.

مهرانگیز خواهرزاده صادق هدایت، دختر محمدعلی میرزا شکوه الدوله، وزیر پست و تلگراف و تلفن در حکومت پهلوی، خواهر مهین دولتشاهی، همسر مظفر فیروز وزیر کار در کابینه احمد قوام می‌باشد.

مهرانگیز دولتشاهی تحصیلات دانشگاهی خود را در آلمان گذراند و موفق به کسب مدرک دکترا در رشتهٔ علوم اجتماعی شد.

مهرانگیز دولتشاهی بخش عمده‌ای از عمر خود را صرف بهبود امور زنان ایرانی کرد. وی در سال ۱۳۲۵ خورشیدی، در سازمان خدمات اجتماعی و انجمن حمایت از زندانیان مشغول به کار شد. وی پیش از سفر کاری به دانمارک، «جمعیت راه نو» را تأسیس کرده بود که در جهت احقاق حقوق زنان ایرانی فعالیت می‌کرد. او برای اینکه به روحانیت آن زمان نشان دهد فعالیت این جمعیت در جهت بی بندوباری زنان جامعه نیست، با تنی چند از روحانیان برجسته زمان من‌جمله آیت‌الله بروجردی و امام موسی صدر دیدارهایی داشت.
وی یکی از مبتکران قانون حمایت خانواده بود که حق طلاق را برای زنان به رسمیت می‌شناخت و اختیار همسر دوم را توسط مرد منوط به اجازهٔ همسر اول می‌کرد.
کتاب جامعه، دولت و جنبش زنان ایران از آخرین نوشته‌های مهرانگیز دولت‌شاهی است.

مهرانگیز دولتشاهی به مدت سه دوره، به عنوان نماینده کرمانشاه در مجلس شورای ملی حضور داشت.
در دوره وزارت عباسعلی خلعتبری در وزارت امور خارجه ایران، از مهرانگیز دولت‌شاهی برای تصدی سفارت ایران در دانمارک دعوت به عمل آمد (۱۳۵۴) و وی به عنوان اولین سفیر زن عازم سفارت ایران در دانمارک شد و تا زمان پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به این مأموریت ادامه داد.

در مهر ۱۳۸۷ در سن ۹۱ سالگی در پاریس درگذشت.

در قدیم حمام های عمومی از اول صبح تا چهار ساعت مردانه بود. سپس کسی بالای بام گنبدی شکل حمام میرفت و دو دقیقه بوق میزد که معنی ان این بود که از آن لحظه تا غروب حمام زنانه میشود. علت طولانی بودن ساعات حمام زنانه این بود که مردها معمولا در آن فاصله زمانی دنبال کار و کاسبی بودند و خانمها از صبح زود که به حمام میرفتند، ساعتها در آنجا بودند و حوالی غروب از با لپ های سرخ و سفید بیرون می آمدند.
برای خانم ها حمام فقط محل شستشو نبود بلکه مکان مناسبی بود برای خبرگرفتن از آخرین اخبار از فامیل و همسایه و اهالی محل و چه بسا مقدمات خواستگاری و تعریف از جشن عروسی فامیل های دور و نزدیک.
بوق حمام از شیشه بود و حدود یکمتر درازا داشت. یک سرش مانند نی قلیان و سر دیگرش مثل سرنا گشاد بود.

میگویند روزی بین سردار سپه (دوره نخست وزیری رضا شاه) و سید حسن مدرس در راهروهای مجلس شورای ملی مشاجره و بگو مگو شد. مدرس مثل سریش چسبیده بود به رضا شاه و از او بازخواست میکرد. رضا شاه به مدرس گفت: تو اصلا چکاره ای؟ مدرس پاسخ داد: من حکم بوق حمام را دارم، تا مجلس هست مدرس هم هست.
سردار سپه میگوید: خب پس ما هم حمام ها را طوری می سازیم که احتیاج به بوق نداشته باشد!

شاید آنموقع مدرس منظور رضا شاه را نفهمید، ولی بعدها دو اتفاق افتاد. یکی اینکه بوق زدن حمامی ها غدغن شد و دیگری آنکه آخوندها را از صحنه حکومت به مساجد و حوزه ها کنار زدند.

http://s4.picofile.com/file/8369555584/0ab606a9_3c5e_419c_b614_d35d341a1340_permlink.jpg

میگویند : بعد از انقلاب وقتی خانه اش مصادره وتبدیل به یکی از ادارات بنیاد گردید
هفته ای یکبار به آنجا مراجعه ومستقیم به حیاط خانه رفته وشروع به آب دادن گلهای باغچه میکرد. کارکنان بنیاد هم از ترس گزارش دادن حراست بنیاد باو نزدیک نمی شدند.
روزی یکی از کارکنان جلو رفته وبعد از سلام میگوید : خانم فروزان من اینجا نماز میخوانم آیا شما راضی هستید؟ فروزان در پاسخ میگوید: اگر از قبل از انقلاب نماز خوان بوده ای بله ولی اگر بعد از انقلاب نماز خوان شده ای ...هرگز....!

خاطره ای از فروزان

http://s3.picofile.com/file/8370722400/FOROOZAN.JPG

برای ناصرالدین شاه ،آرایشگری از فرنگ آوردند که سر و سبیل و چهره اش را پیراست و آراست و شاه قاجار از تردستی او جمالی متفاوت از گذشته یافت.پس در برابر آیینه ایستاد و چون خود را دیگرگونه دید، جمله ای گفت که برای همیشه در تاریخ ایران ماند و به ضرب المثل تبدیل شد:
"به راستی که همه چیزمان به همه چیزمان می آید."

http://s8.picofile.com/file/8358004942/photo_2019_04_20_13_10_29.jpg

حکایت بسیار زیبای (ماست و خیار)

میگویند روزی امیرکبیر که از حیف و میل شدن سفره‌های دربار به تنگ آمده بود. به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل کند !! شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند؟! امیرکبیر گفت: ماست و خیار !!

ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت:که برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست کنید ! سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌ چی برای ماست خیار شاهی داد
✦ ماست پر چرب اعلا
✦ خیار قلمی ورامین
✦ گردوی مغز سفید بانه
✦ پیاز اعلای همدان
✦ کشمش بدون ‌هسته
✦ نان دو آتیشۀ خاش‌ خاش
✦ سبزی‌ های بهاری اعلا و ... .

ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد به امیرکبیر گفت: رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند ما بی‌خبریم! اگر کسی از این همه نعمت رضایت نداشت فلکش کنید.

سازگاری داروینی با محیط زیست نه تنها در طبیعت که در جامعه هم کاربرد دارد. همان‌طور که عقاب‌ها را در اقیانوس یا ماهی‌ها را بالای کوه نمی‌بینید، چپ‌ها را هم‌ در جایی(=کعبه آرزویشان) نمی‌بینید که ایده(ئولوژی)های آن‌ها با شکست مواجه شده (= آنجا بقا نمی‌یابند).

توماس سول

http://s5.picofile.com/file/8370719476/photo_2019_08_26_22_37_18.jpg

ما ایرانی ها خیلی بدبختیم، همه چیزو مارک استفاده میکنیم ، آخرین مدها رو با تیر میزنیم ، ست میکنیم همه چیزمونو ، اونوقت چقدر حقوق میگیریم با اضافه کار تا ده شب ، دو شغله ، مسافرکشی ، تهش 400 دلار در ماه!

کت کمتر از هاکوپیان قبول نداریم، دکمه سردست طلا ، آرایشگاه میریم دیپلمات شهرک غرب ، جدیداً هم آخرین تاتو و پیرس از ماهواره باید رد کارمون باشه ... تمام عمرمون نقشه میکشیم که فلان عروسی از فلانی کم نیاریم ، یک کیلو طلا از خودمون آویزون میکنیم...

یکم مقایسه کنیم با کشوری مثل همین اسرائیل که ما همش سایشو با تیر میزنیم و.... سطح رفاه رو در اونجا با مملکتمون مقایسه کنید...

هزینه زندگی و قدرت خرید مربوط به درآمد متوسط در کشورها:

Cost of living and purchasing power related to average income:

کمی به جایگاه خودمون و اعداد و ارقام نگاه کنید (البته این اعداد و ارقام مربوط به قبل از بالا رفتن قیمت دلاره ، همین رو اگر تقسیم بر سه کنید ایران میره ته جدول)

 

https://www.worlddata.info/cost-of-living.php

 

ولی با تمامی این تفاصیل برید بیرون ببینید چه رقابتیه برای اینکه حتماً ماشینمون سراتو باشه (حالا مال ده سال پیش باشه مهم نیست)، کسی حاضر نیست حتی از کنار پیکان هم رد بشه! کسی حاضر نیست با اتوبوس شرکت واحد تو سطح شهر بگرده ، سالی سه بار مسافرتمون از دست نمیره ، تازه هر دوسال یکبار هم پز میدیم که رفتیم پاتایا!!! (البته نمیگیم که همه دارو ندارمونو به حراج زدیم!) ، زن میگیرم با چوب حراج زدن به زندگی بابائه ، خونه اجاره میکنیم با وام بابائه و اقساط نصف نصف!! بچه میزائیم تو مهدکودک مامان بزرگ ...

یادش بخیر زمان اون خدابیامرز با نصف درآمد ماهیانه دوردنیارو میشد گشت....

همه اینها به برکت امام و انقلابِ ...

برای سلامتی خوتون یک َسلَفات... الاف کردی ما را از پارسال تا حالا....

برای‌ اصلاح اساسی در جامعه گوسفندی قاعده بازی را باید تغییر داد با تغییر چوپان مشکل حل نمی شود.
در جامعه گوسفندى؛ حضرت چوپان رهبر، پیشوا، مالک و خداوندگار مطلق می باشد.
ساکنان جامعه گوسفندی به چهار دسته تقسیم می شوند:
الف) چوپان که رهبر و پیشوای مطلق است.
ب) گوسفندان که مسیر زندگی، حیات و ممات و سود و زیان آنها را تنها چوپان مشخص و معین می نماید.
ج) سگ ها که وظیفه سگ ها توسط چوپان تعریف می شود و سگ ها در واقع محافظ منافع چوپان می باشند اما گوسفندان فکر می کنند که سگ ها تنها حافظ امنیت آنها هستند،
گوسفندان نمی دانند که در واقع سگ ها تنها و تنها محافظ و پاسدار منافع چوپان اند و آنها ثروت چوپان بشمار می روند.
د) گرگان که در جامعه گوسفندی گرگ در واقع دشمن منافع چوپان است اما از آنجا که بزرگ‌ ترین منافع و ثروت چوپان همان گوسفندان هستند پس در اینجا با توجه به اشتراک منافع دشمن چوپان دشمن گوسفندان هم است.

نکته ی مهمی که گوسفندان متوجه نیستند این است که چوپان خود در واقع گرگ است، گرگ بزرگ‌ و تمامیت خواه. او است که تصمیم می گیرد چه وقت کدام گوسفند چاق و چله را قربانی نماید، کدام گوسفند را چه زمانی در پیش پای که ذبح نماید، در چه زمانی گوسفندان را تهدید به تهاجم گرگان نماید و چند تا را به قصاب بسپارد و ....
نتیجه
در جامعه گوسفندی تعریف و تقسیم چوپان ها به خوب و بد احمقانه است زیرا تا زمانیکه گوسفندان معتقد به ساختار جامعه گوسفندی هستند و چوپان را منجی خود می دانند این سناریو تا ابد تکرار خواهد شد.

راه حل تغییر چوپان نیست بلکه باید قاعده بازی را تغییر داد.

عبدالحی خراسانی

حقایقی که به دروغ تحویل ما دادند :

راکفلر.. این نامی بود که پس از شورش57 به دروغ ، به نام مبارزه با استعمار ، از این شخص صرفاً به عنوان بنیانگذار کاپیتالیسم و سرمایه داری آمریکا نام برده میشد.

جان راکفلر با دارایی 336 میلیارد دلار ثروتمندترین فرد تاریخ است راکفلر چهل سال پایانی عمرش را در بازنشستگی گذراند. سال‌های آخر عمر راکفلر توأم با فعالیت‌های نوع دوستانه بود. او ۳۵ میلیون دلار در اختیار دانشگاه شیکاگو قرار داد تا انستیتو تحقیقات پزشکی راکفلر، بنیاد راکفلر و کمیسیون بهداشت راکفلر تأسیس شوند که کرم قلابدار (نوعی انگل روده) و تب زرد را در مناطق جنوبی آمریکا ریشه‌کن کرد.
در آمریکا، بسیاری نقاط، بخاطر همین وقفهایی که انجام داده به نام او است، همانند دانشگاه راکفلر و راکفلر سنتر.

Image result for no to drug not to platini maradona

روی پیراهن مارادونا نوشته [ نه به مواد مخدر ]
رو پیراهن پلاتینی نوشته [ نه به فساد مالی ]
مارادونا معتاد دراومد پلاتینی هم دزد
توی زندگی شعار مهم نیست
بعضی ها هم میگن مرگ بر آمریکا و انگلیس
ولی خودشون تابعیت هردوشو! دارن

شاه قاجار در محاصره روحانیون هنگام امضای فرمان مشروطیت :

http://s3.picofile.com/file/8370878518/82A2595E_C0E2_41EA_B20E_E6523FF3FE9B_w1023_r1_s.jpg

و سال 57

http://s2.picofile.com/file/8369506434/6_21.jpg

حکایتی آشنا

خدایان تشنه‌اند
خدایان تشنه‌اند (به فرانسوی: Les Dieux ont soif) رمانی مهیب و تکان دهنده، اثر آناتول فرانس دربارهٔ برخی وقایع بعد از انقلاب فرانسه می‌باشد، که در سال ۱۹۱۲ منتشر شده‌است. این رمان سرگذشت انقلابیونی را روایت می‌کند که پس از رسیدن به قدرت خویی حیوانی به خود می‌گیرند و به نام آزادی دست به هر جنایتی می‌زنند. محور این رمان، به ماجرای یکی از انقلابیون فرانسوی یا به اصطلاح: یک هم‌شهری پاک پاریسی، به نام «اواریست گاملن» اختصاص دارد که پس از عضویت در هیئت منصفهٔ دادگاه انقلاب

دگردیسی یافته و به موجودی سفاک و خونخوار تبدیل می‌شود تا جائیکه حتی از صدور حکم اعدام برای خواهرش نیز ابایی ندارد. بدین ترتیب در این رمان با دست‌مایه قرار دادن داستان مذکور بخشی از تاریخ انقلاب کبیر فرانسه روایت می‌شود. انقلابی که هر روز بیشتر از روزهای قبل فرزندان خود را بلعید، حتی سران اصلی انقلاب همچون دانتون و روبسپیر از این قاعده مستثنی نبودند(صدالبته حقشونه!!).

بریده هایی از کتاب:

«... خدایان نوظهور، یعنی اوباش روی سنگفرش کوچه‌های پاریس تشنهٔ خون شده بودند!». «بدبختانه تاریخ بشر را همین اوباش می‌سازند!»

«افسوس که بدنهادان و فرومایگان نمی‌گذاشتند! هنوز شکنجه‌ها لازم بود، هنوز ریختن خون‌های ناپاک ضرورت داشت …

دادستان!! همهٔ اسامی را در یک ادعانامه ذکر می‌کرد و اشخاصی را به هم‌دستی یک‌دیگر متهم می‌دانست که اغلب برای اولین بار در دادگاه با هم روبه‌رو می‌شدند … هر متهم سه یا چهار دقیقه بازپرسی می‌شد. ادعانامه به تقاضای کیفر …»

Image result for Les Dieux ont soif

دانلود رمان خدایان تشنه‌اند

ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود

ایرج میرزا

جیب برها به بهشت نمی روند!!

http://shohadayeiran.com/files/fa/news/1394/3/20/67804_714.jpg

 بز گاندی!

میگویند ماهاتما گاندی بزی داشت که سمبل عدم وابستگی بود. از مویش لباس تهیه میکرد و شیر و فراورده های شیری بز قوت روزانه اش بود.
زمانی قرار شد که گاندی به برای مذاکراتی به بریتانیای کبیر سفر کند ولی حاضر نبود بدون بزش سوار هواپیما شود.
اما در قوانین انگلیس چنین اجازه ای داده نشده بود. این موضوع مشکلی برای مذاکرات میان هند و انگلستان شده بود. به ناچار قانونی از تصویب پارلمان انگلستان گذشت که در آن بیان شد: ورود حیوانات به پارلمان انگلیس ممنوع است بجز بز گاندی...

Image result for gandhi goat

ملانصرالدین را گفتند:
فلان کس فتوای جهاد داده
نمی‌آیی؟؟؟
                                            ملا گفت:
                                            اگر خودش جهاد کرد
                                            من هم می‌آیم .
                                                                              او میخواهد من بمیرم
                                                                              تا زمینم را صاحب شود..

ازکسی پرسیدند مال چه دوره ای هستی؟

گفت: دوره زار!

گفتند: دوره زار کی بود؟

گفت: اون دوره که ...

بستنی بود ۳ زار

چیپس بود ۵ زار

شیر بود ۵ زار

ساندویچ بود ۲۵ زار

تلفن عمومی بود ۲ زار

Image result for ‫سکه زمان شاه‬‎

یک دوچرخه سوار برای اقتصاد فاجعه است:
۱-خودرو نمیخرد، وام خودرو نمیگیرد
۲-بیمه خودرو نمیخرد
۳-بنزین نمیخرد
۴-قطعات یدکی خودرو نمیخرد
۵-پول پارکینگ نمی‌دهد
۶-چاق نمیشود

وقتی روشنفکری سرگرمی میشود !!

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت :
این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده
افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

http://s4.picofile.com/file/8362246668/photo_%D9%A2%D9%A0%D9%A1%D9%A9_%D9%A0%D9%A5_%D9%A2%D9%A6_%D9%A2%D9%A3_%D9%A2%D9%A8_%D9%A1%D9%A1.jpg

http://s5.picofile.com/file/8369507300/photo_2019_08_13_13_16_10.jpg

 ازکمک دیگران ما را سودی نیست
ملتی که چشم انتظار کمک دیگران بماند، بدبخت است و بدبخت نیز خواهد ماند.
هیچ کس برای آرامش روحش به ما کمک نخواهد کرد، باید ده چیز از ما بستاند تا چیزی به ما بدهد.
رافی (1888-1835)

«بلا چاو» («خداحافظ ای زیبا») نام ترانه‌ای است که در زمان جنگ جهانی دوم (بین سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ در بحبوحهٔ جنگ داخلی ایتالیا) از سوی پارتیزان‌ها و مخالفان فاشیسم در ایتالیا خوانده می‌شد. این آهنگ که به نماد مبارزات آزادیخواهانه تبدیل شده‌است، به زبانهای بسیاری ترجمه شده و توسط خوانندگان مختلف اجرا شده‌است.

Bella ciao

یک روز برخاستم از خواب
دشمن همه جا را گرفته بود
آه بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا، بدرود ، بدرود
ای مبارز مرا با خود ببر
چون که آماده‌ی مرگم
اگر مثل یک مبارز کشته شدم
ای زیبا باید که به خاکم سپاری
در کوهستان دفنم کن
زیر سایه گلی زیبا
و آنان که از کنار گورم می‌گذرند
به من خواهند گفت: چه گل زیبایی
این گل مبارزی‌ست
که برای آزادی جان باخت.
بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا بدرود، بدرود

http://s5.picofile.com/file/8369521568/R_2738695_1414687056_9621_jpeg.jpg

.

https://www.youtube.com/watch?v=0Cg-KfIl8IQ

 

سپیدی  سحری!

توکه موسیقی را می مانی

بیا و ازین اضطراب شبانه رهایم کن

ولبان شبنمناکت

دوباره سخن های آشتی سرکن

وقلبم را صیغل ده

که زنگاربسته وگمراه است

من درتمام شب به غاری تاریک میمانستم

که بادهای تردیدهایش فرومیکوبند

سوزشی بیدارمانده ازدردی فراموش و دور

با یاًس پرنده ای سرگردان

به دیوارهای جانم میکوفت

و پندار میکردم که صداهایی از جایی میشنوم

صداهایی که شراب آفتاب تمنا کنانند

و عشق و نان

و از پی آفتاب و نان و شراب روان میشدم،

اما خسته و تهی

باز می آمدم

سپیده سحری!

توکه موسیقی را میمانی

بیا و این اضطراب برآماسیده را تاران کن

با لبان شبنمناکت

دوباره سخن های آشتی سرکن

و معجزه ی اندوهگین انگشتان باریکت را

برپیشانی ام بگذار

تو میدانی

شب در این سن و سالی که منم

تردید است و درد

بیا و چون کاکلی

فراز سرم پرزن

و ایمان را چونان برکفِ دستم نِه

و دوباره

از پِیِ آفتاب و نان و شراب

روان گردیم

 

http://s4.picofile.com/file/8370876768/vahagn_davtyantchana_u85769_1.jpg

Vahagn Davtyan

1922-1996

http://s2.picofile.com/file/8370877350/resize.jpg

Լույս առավոտի,
Դու, որ նման ես երաժշտության,
Եկ ու ինձ փրկիր այս գիշերային անդաշնությունից,
Շաղոտ շուրթերով շշնջա նորից խոսքը հաշտության
Ու սիրտս զտիր,
Որ պղտորվել ու ելել է հունից:

Ամբողջ գիշերը
Ես նման էի մի մութ անձավի,
Ուր կասկածների քամին էր հեծում,
Կսկիծն էր զարթնել ինչ-որ մի անցած,մոռացված ցավի
Ու մոլոր հավքի հուսահատությանբ պատերս էր ծեծում:

Եւ թվում էր ինձ,
Ձայներ եմ լսում ես ինչ-որ տեղից,
Որ աղերսում են արեւի գինի, մուրում սեր ու հաց…
Ես գնում էի
Արեւի,
Գինու,
Հացի հետեւից,
Բայց վերադառնում ունայն ու հոգնած:

Լո՛ւյս առավոտի,
Դու որ նման ես երաժշտության,
Եկ ու փարատիր այս տագնապը խուլ,
Շաղոտ շուրթերով շշնջա նորից խոսքը հաշտության
Ու դիր ճակատիս
Բարակ մատներիդ հրաշքը տխուր:

Գիտե՛ս դու,
Գիշերն իմ այս տարիքում ցավ է ու կասկած,
Եկ, արտույտի պես ինձ վրա թեւիր,
Դիր ափերիս մեջ հավատն իբրեւ հաց,
Ու գնանք նորից
Արեւի,
Գինու,
Հացի հետեւից…

 

Վահագն Դավթյան

1922-1996

Թագադրում
Որ գարունները
Գան ու չգնան…

Հոգիս արթնացավ հարավի բույրից,
Ինձ է դուրս կանչում զեփյուռը նրա,
Ձյունն էլ արևի ջահել համբույրից
Ուրախ լալիս է դաշտերի վրա:
Ելնեմ, ծաղկումն է ձնծաղիկների`
Ձյունից ինձ նայող աչերն համբուրեմ,
Գնամ ետևից ծիծեռնակների`
Նրանց հետ ետ գամ` գարունը բերեմ,-
Բարձրանամ կապույտ գահը լեռների`
Արևն իբրև թագ իմ գլխին առնեմ,-
Հագնեմ ծիրանին արշալույսների,-
Գարնան թագավոր ինձ թագադրեմ,
Եվ հրովարտակ արձակեմ մի խիստ,
Որ աղբյուրները հավերժ կարկաչեն,
Որ ծաղկեն լեռներն իմ արևանիստ,
Որ ծով դաշտերը հավերժ կանաչեն,
Որ գարունները գան ու չգնան,
Որ հավերժանան զմրուխտ դրախտով,
Որ բեկվի իմ դեմ խորհուրդը մահվան,
Որ մարդը ցնծա հավերժի բախտով:
Եւ ես երջանիկ կլինեմ այնժամ,
Եւ գուցե այնժամ ես մահը սիրեմ,
Երբ անմահ լինեմ, երբ հավերժանամ,
Երբ գարունները ողջ թագավորեմ…

Hovhannes Shiraz
(27.04.1915 – 14.03.1984)

Coronation
May the springs come
And never phase out …

My soul awakened from the scent of the South,
Oh, it’s the breeze of it that’s calling me out!
And the white snow, for the Sun’s fresh kiss,
Is merrily crying over the vast fields.
I’ll rush out and see – it’s the blooming of snowdrops;
I’ll kiss those eyelets peeping out at me,
I’ll fly after swallows, and arriving on their wings,
Along forever I’ll bring back the spring.
I’ll climb the blue thrones of the hills and the mounts,
The plate of the Sun will serve me as a crown,
The apricolour of sunrise I'll wear as a gown,
And coronate myself King - forever spring-bound!
Then, I'll unleash a decree, one - very hoarse and proud,
That may springs always tinkle happily and loud,
May mountains blossom – so high and sun-crowned,
And may sea-fields be green time in and time out.
That may the springs come and never phase out,
But eternalize like Heaven – the emerald unfound.
I’ll deflect death and give life clear clout,
And let the man smile, smile his eternity –
and do that with no doubt!
I shall be very happy then,
Then I may even love the death,
When I become eternal and undeathed,
When reigning over springs to me is bequeathed.

I'm Amazed

Arthur Meschian

 

http://s5.picofile.com/file/8369715000/meschian.jpg

 

 

http://www.arthurmeschian.com/img/AMLargeLogo.png

https://www.youtube.com/watch?v=0VK9CqVyRYs

 

Աղբյուրից մաքուր ջուրը խմելիս` ես կհագենամ,
Եվ հետո, մի պահ կառչած ներկային, ես կզարմանամ,
Թե ինչպես եղավ, որ մեր շուրջ հանկարծ ամենը փոխվեց:
Ասում են` ամեն երազանք ու հույս նորից պղտորվեց:

Զարմանում եմ ես մեր առջև փակվող հազար դռներից,
Զարմանում եմ ես մեզ բաժան անող հազար շերտերից,
Զարմանում եմ ես և նորից-նորից ես չեմ հասկանում:
Եվ գլուխս կախ ամբողջ իմ կյանքում ազգս եմ փնտրում:

Ես չեմ զարմանում նորից արթնացած բյուր ճիվաղներից,
Զարմանում եմ ես նորից համբերող իմ ժողովուրդից,
Զարմանում եմ ես և չեմ վախենում օտար թշնամուց,
Խորանը երկրիս ներսից էր քանդվում և արդեն վաղուց:

Ժանտախտի օրոք քեֆ է ընդանում մի համատարած,
Լրբերը վերցրին իրենց երեսից դիմակն ամոթխած,
Կսպանվի սարում այրվող փամփուշտով չքնաղ պատանի,
Դատապարտելով աճյունը սառած մի ճոխ թաղումի:

Զարմանում եմ ես, որ նորից-նորից, գլուխը կորցրած,
Ընթանում ենք մենք անցած ուղիով արդեն բթացած:
Զարմանում եմ ես, որ այս աշխարհում ոչինչ չի փոխվում:
Անիվը սելի նորից կոտրվեց իր սիրած փոսում:

Զարմանում եմ ես դատարկ ու պարապ ինչ-որ հույսերից,
Զարմանում եմ ես, որ չեմ զարմանում էլ ոչ մի բանից,
Խուլ ու հնազանդ չարին հանձնված այս մեծ աշխարհից
Եվ մարդկանց անդունդը տանող ճանապարհներից:

آب ذلالی از چشمه مینوشم

و سپس به اطراف دنیای پیرامونم می نگرم

و برای یک لحظه غافلگیر میشوم

 با توجه به اینکه همه چیز در اطراف ما چگونه تغییر کرده

و چگونه همه رویاها و امیدهایمان بار دیگر خراب و شکسته شد ،

من متعجبم از از اینکه چه تعداد درب روبروی ما بسته و قفل گشته اند

من متعجبم از هزاران دیواری(مرز)  که مارا از یکدیگر جدا میسازد

من سردرگم هستم از اینکه نمیفهمم چه چیزی اطرافمان میگذرد

من سرم را آویزان می کنم چون نمی توانم ملت خود را بشناسم

ما در حالی که همه اطرافیانمان طاعون زده اند، مهمانی میگیریم
و در این میهمانی همه زنان نانجیب ، ماسک های مقدس خود را کنار میزنند

و یک بار دیگر ، من شگفت زده میشوم از دیدن خودمان از کناره!

که چگونه ما پشت هیولایی قدم می زنیم و ما را به همان فجایع سوق می دهد ،

من تعجب نکرده ام که ما در بین مان هیولا داریم ،
من از ملتم که آنها را مجازات می کند ، تعجب کرده ام ،

من نمی ترسم از دشمن در آن سوی مرز ،
همانطور که دشمن داخل کشور من ریشه میهن ما را خراب می کند.

بنابراین من تعجب می کنم که هیچ چیزی در جهان ما تغییر نمی کند ،
چرخِ
چرخ دستی بار دیگر در همان مکان شکسته می شود.

من از امیدهای ناامیدکننده و خالی خودم شگفت زده شده ام ،

من تعجب کرده ام زیرا اکنون دیگر هیچ چیز نمی تواند مرا متعجب کند.

من از این دنیای ناشنوا و مطیع به دست شیطان تعجب نکردم ،
و من از تعداد زیاد جاده های منتهی کننده مردم به فاجعه شگفت زده نشده ام.

https://www.youtube.com/watch?v=NZUkyF7_wUQ

می گویند زندگی کوتاه است
و ضربان قلب زود می ایستد
ولی زیر آفتاب کنار درخت زردآلو
پیر و جوان
کم کم و دسته دسته
خواهند آرمید

می گویند زندگی شیرین است
و عظمت دنیا بی حد و حصر
اما در آغوش آرامگاه
در کنار گلهای قشنگ
مردم دسته دسته
خواهند آرمید


می گویند زندگی عمیق است
و تمام دنیا روشن و نورانی است
اما در برابر فریاد رنگین کمان
و اجتماع ستارگان
مردم دسته دسته
خواهند آرمید

می گویند زندگی تازه است
و زنگ عشق همیشه صدا خواهد کرد
ولی بی رویا و بدون آهنگ
دور میز نان و نمک
مردم دسته دسته
خواهند آرمید

 

Ասում են կարճ է կյանքը,
շուտ կը մարի սրտի զարկը,
բայց արեւի տակ ծիրանի,
երիտասարդ ու ծերունի,
ահա կանգնած շարան շարան,
կը ձանձրանան:

Ասում են քաղցր է կյանքը,
և անսահման երկրի փառքը,
բայց գրկի մեջ բուրաստանի,
ծաղիկների դեմ գեղանի,
մարդիկ ահա շարան շարան,
կը ձանձրանան:

Ասում են խորն է կյանքը,
լույս է համայն երկրի հանքը,
բայց կանչի դեմ ծիածանի,
կամ աստղերի խորհրդալի,
մարդիկ ահա շարան շարան,
կը ձանձրանան:

Ասում են նոր է կյանքը,
միշտ կը հնչի սիրո զանգը,
բայց աներազ առանց տաղի,
սեղանի շուրջ աղ ու հացի,
մարդիկ ահա շարան շարան,
կը ձանձրանան:

ro