بودیم و کسی قدر ندانست که هستیم باشد که نباشیم بدانند که بودیم |
گنجشک من آنان که پرهای تو را چیدند |
|
حموم رفتن زمان ما
|
یه دوستی داشتم ، خیابون استخر محله حسن آباد ، اسمش کاراپت بود ، اونجا ساندویچی داشت (خانه کوچک) ، تنها زندگی میکرد ، سنش هم از من بیشتر بود ،ولی خیلی جوون مونده بود ، خیلی هم ذوق داشت ، تو مغازه اش فقط فست فود نمی فروخت... منوی خاصی هم نداشت ، از پیتزا بگیر تا انواع ساندویج ، لوبیا و عدسی ، سوپ و تنقلات و چیپس و پفک... درکنارش هم دو سه ویترین داشت که توش انواع جاسوئیچی و فندک و دکوری برای فروش داشت از درو دیوارش هم دکوری و انواع نوشیدنی آویزون بود... یه بار تقریبا ساعت دو و نیم بعد از ظهر بود مغازه هم خلوت بود ظاهرا حوصلش هم سررفته بود و داشت به دوردست ها نگاه میکرد منم گفتم بزار به حرف بیارمش ، همینطور ازش پرسیدم جریان اینا چیه که تو مغازه ات چیدی!؟ بهم خندید!! گفت جریان داره! یکم مکث کرد ، گفت یکم جریانش طولانیه قوطی های نوشیدنی رو بهم نشون داد گفت : میدونی اینا چیه؟ گفتم آره دیگه اینا رو بخوری پرواز میکنی میری بهشت... گفت : آره ما هم یه زمانی تو بهشت زندگی میکردیم... اینا مال بابام بود.... اون همین جا ... زمان اون خدابیامرز یه کافه و بار داشت... اینجا هم کارمند نشین بود ، بعد از ظهر که از سر کار میومدن پاتوقشون اینجا بود عصر ها تا سرشب اینجا جای سوزن انداختن نبود ، نصف حقوقشونو میزاشتن برا خوش گذرونی اینارم که می بینی برا دلخوشی و زنده کردن خاطراتم چیدم..... بهش گفتم دمت گرم! خیلی عشقی گفت : آره ماهم تنها موندیم... فقط با خاطراتمون حال می کنیم... بنده خدا بازارش خیلی پر رونق نبود... راستش اون محل دست مافیای ابزارفروشها افتاده بود، خیلی کسب و کار این بابا دیگه مشتری سابق رو نداشت چند سال بعد مغازه رو واگذار کرد و رفت ...یعنی دیگه توان نداشت با عشقش سرکنه دیگه اون آدمای باحال پیدا نمیشدن که بهش سر بزنن... چند وقت پیش گفتم ازش سراغی بگیرم آدرسش رو به سختی پیداکردم یه آپارتمان سی چهل متری تو خیابون سبلان جنوبی... زنگ زدم ... یکی با صدای نحیف از آیفون گفت : کیه گفتم : از خیابون استخر حسن آباد! مکثی کرد و در را باز کرد رفتم بالا در واحد...در را باز کرد .. با همون لحن محزون گفت: بفرما تو ...تشکر کردم به درودیوار آپارتمان نگاهی انداختم ، همون خاطر ات برام زنده شد!!! تمام دکور مغازه رو به آپارتمانش منتقل کرده بود، درودیوار واحد پر بود از بطری انواع نوشیدنی!! و فندک و چاقو و تنقلات بعد با خنده گفت چی میل داری !! گفتم یک فنجان خاطره از عشق گذشته های دور! Sharghiye Ghamgin |
|
یه
همکار داشتم سر ماه که حقوق میگرفت ساعت ده
صبح دسر بستنی آناناس!! می خورد... ...روزی روزگاری ما هم اینطور زندگی میکردیم... هر کارمندِ دولت یک خانه و یک ماشین خوب داشت و اگر دوست داشت یک باغچه تو شهرستان ... سالی یکبار میتونست سفر خارجی به اروپا داشته باشه یا تابستونا یک ماه بزنه بره شهرستان به باغش سربزنه اما خوشی زد زیر دلش و شورش! کرد تا حالا حسرت نوشیدن یک بطری آب معدنی! خنک به دلش بمونه!!!
|
من در کشوری زندگی می کنم که دویدن سهم کسانی است که هرگز نمی رسند و رسیدن سهم کسانی که هرگز نمی دوند... ارزش مردگانش چندین برابر زندگانش است.. در سرزمین من مردمانش با نفرت بیشتری به بوسیدن دو عاشق نگاه میکنند تا صحنه ی اعدام یک انسان.... کشوری که دل به دست آوردن سخت است و دل شکستن هنر می باشد ! کشوری که من دوست دارم هوای تو را داشته باشم ، و تو هوای من را ، اما نه به معنی حمایت! به این معنی که هیچ کدام نمی خواهیم در هوای خودمان نفس بکشیم . کشوری که مرگ حق است و حق گرفتنی! کشوری که برنده یعنی کسی که کمتر از بقیه می بازد! کشوری که کف اتوبانش دست انداز دارد ! کشوری که همه فکر می کنند فقط خودشان می فهمند ! کشوری که همه مشکل را در کس دیگر می جویند ! کشوری که هنوز نفهمیدم من در آن به دنیا آمدم یا درآن مُردم ! |
به یک زن احترام بگذارید، چون
: |
مادر بزرگ در حالی که با دهان
بی دندان ، گفتم : من از این آقا می ترسم!!، دو سال از بابام بزرگتره گفتند : هیس ، شکون نداره
عروس زیاد حرف بزنه و تو کار نه بیاره هجده ، نوزده سالم بود که حاجی مرد یعنی میدونی مادر ، تا اومدم عاشقش بشم ، افتاد و مرد تو این ده سال منو هیچ جا نبرد... یعنی اون می رفت ، می گفتم : اقا منو نمی بری ؟ می دونی ننه ، عین یه غنچه بودم که گل نشده ، مادر بزرگ ، اشکش را با گوشه چارقدش پاک کرد و گفت : یکبار گفتم ، آقا میشه فرش بندازیم رو پشت بوم شام بخوریم ؟ دلم برا ننه عایشه میسوزه ... اون ننه ی همه فامیله... خودش بچه نداره اما همه بچه های فامیل بچه های اونن...
|
...من خیلی اعتقاد ندارم که یه
جور خاصی هستم... |
|
خاندان ها آمده و رفته اند و هر یک خدای خودش را پرستیده اند شما چه کسی را می پرستید که اینگونه استوار ایستاده اید ؟ گارد شوشی گفت : خدای ما همانیست که تو روی آن پا نهاده ای و از آن نان خورده ای و در آغوشش خواهی خفت . هرگز خاک را اینگونه ندیده بودم هربرت کریم مسیحی
|
|
پیرزن هر روز پای پیاده برای
تهیه اندکی آذوقه ی رایگان یا ارزان یه زندگی ساده داشت، و با کمک افراد خَیّر اموراتش میگذشت... داستان حلیمه خاتون ، داستان بی کفایتی مسئولین ماست... ....داستان رندگی کسانیست که شرایط سخت زندگیشون حتی برای یک لحظه هم براتون قابل تحمل نیست... کاری هم از دست ما برنمی آید جز اینکه ماژیکی به دست بگیریم و آرزوی رفتن کسانی را بنویسیم که ما را به این روز انداختند... Sharghiye Ghamgin |
|
بی اصل و نسَب اگر به جایی
برسد |
միացրի
հեռուստացույցը: Ոչ մի լավ բան` ամենուր հեղափոխություններ,
սպանություններ, ահաբեկություն, Ամերիկայի խոստումները վիճակը կարգավորելու
մասին, Եվրամիության սանկցիաները… Ոչ ոք չի ապրում, բոլորը զբաղված են
կյանքի կարգավորման մասին օրենքներ մշակելով` Աստծուց սկսած
Եվրամիությունով վերջացրած: Հետաքրքիր է` սա՞ է մեզ այդպես դաժանորեն
խոստացված աշխարհի վերջը, թե՞ դեռ նոր է գալու։ Իսկ գուցե աշխարհի վերջը
հետաձգվել է ևս երկու հազար տարով: Գուցե այն ամենը, ինչ կատարվում է մեզ
մոտ ամեն օր, աշխարհի վերջին օրվա գլխավոր փո՞րձն է ....تلویزیون را
روشن کردم. هیچ چیز خوبی نبود: انقلاب ها، قتل ها، ترور، وعده های امریکا
در مورد ساماندهی اوضاع، تحریمهای اتحادیه اروپا ... هیچ کس زندگی نمی کند،
همه مشغول وضع قوانینی جهت ساماندهی اوضاع هستند: از خداوند گرفته تا
اتحادیه اروپا. جالب است - آیا آخرالزمان مهیبی که قولش را داده اند همین
است یا تازه باید فرا رسد؟- یا شاید آخر دنیا تا دو هزار سال دیگر به تعویق
افتاده است؟ شاید همه آن چیزهایی که هر روز نزد ما اتفاق می افتد، تمرین
اصلی روز آخر الزمان است؟!
|
Գիտակցությո՜ւն... Ահա՛ թե որտեղ է մարդուս բոլոր թշվառության աղբյուրը։ Ա՛յն, ինչ որ բնությունը մեզ տվել է իբրև լոկ պատիժ, մենք առանձին շնորհք ենք համարում և պարծենում։ Նա մեզ գիտակցություն է տվել, որ շարունակ տանջվենք, իսկ մենք հիմարաբար կարծում ենք, թե դա մի պսակ է մեր գլուխը զարդարող։ Միքայել Զաքարի Հովհաննիսյան فهم و آگاهی ... همانا سرچشمه تمام بیچارگی های نوع بشر. چیزی را که طبیعت به عنوان کیفر به ما داده است، ما آن را موهبتی مخصوص می شماریم و افتخار می کنیم. او به ما آگاهی داده است تا مدام عذاب بکشیم اما ما ابلهانه گمان می کنیم که تاجی زینت بخش بر سر ما است. میکائیل هوانیسیان |
|
ՄԵՐ ԴԱՐԸ
Մոլեգի՜ն դար է, եղբա՛յր, մեր դարը.
قرن ما |
|
Stand with Trump
|
please listen and enjoy |
Metallica - Nothing Else matters
|
افسانهها خیلی درستن، نه به خاطر اینکه بهمون میگن اژدهاها واقعین، بلکه به خاطر اینکه بهمون میگن ما میتونیم اژدهاها رو شکست بدیم.