endOFseason


http://www.hakimaneha.ir/images/banners/jomalatziba.jpg

بنده را «آزاد» اگر نامد کسی،آزاد نیست

           بلبل،ار در باغ گل محبوس گردد،شاد نیست

 

آن که از گلزار آزادی،به بویی خوش خوشدل است

           جای اگر در چشم آزادی کند،آزاد نیست

 

مملکت را جان من،آزاد کن،آباد نه

            زانکه آبادش کند آزادی،ار آباد نیست

 

آن که خون،در راه آزادی نریزد،نیست مرد

            وانکه سر،در پای آزادان نبازد،راد نیست

 

زینهار،از رهزنان توده،راه خود مپرس

            کجروان،را،جز طریق کج،رهی در یاد نیست

می نشانندت سبک،در زیر زنجیری گران

            گر تو را بیمی به دل،زین حزب کج بنیاد نیست

 

ار تو خود گردن نهی،زنجیر استبداد را

            جرم آن بر توست،بر زنجیر استبداد نیست

 

بنده گردد ملت،ار میدان آزادی نیافت

            قسمت خسرو شود شیرین،اگر فرهاد نیست

 

الله الله،دل منه بر رهزنان توده یی

            کاخ حزب توده را،جز بر خیانت لاد نیست

 

نغمه ی حق،از گلوی ناحق،ار خیزد خطاست

             منظر دل،جایگاه جلوه ی اضداد نیست

 

پیر را،گفتم:«طریق سربلندی چیست؟»گفتا:

            «جز طریق شاه مردانم،رهی در یاد نیست»

 

با کج اندیشان،جهاد و با جفا کیشان،نبرد

            راستان را سازشی،با خیل کج بنیاد نیست

 

حق طلب زی،راد زی،روشن روان زی،پاک زی

           بیش از اینت،حاجتی بر وعظ و بر ارشاد نیست

 

1324

 

طریق شاه مردان

 

کاریکاتور فقر, کاریکاتور جدید

Russia ToDay!

«دکتر استوکمان: ... من فقط می خواهم این نکته را توی کله‌ی این رجاله‌ها فروکنم که لیبرال‌ها مکارترین دشمنان آزادی‌اند ... که مصلحت‌گرایی و منفعت طلبی، اخلاق و عدالت را وارونه می‌کنند... حالا، ناخدا هوستر، فکر می‌کنی بتوانم اینها را حالی این ملت بکنم؟»

دیگر نمایش رو به پایان است. دکتر استوکمان از خیر اصلاح اساسی حمام‌ها گذشته و به فکر تربیت فرزندان خود و دیارش برای فرداست. برای تربیت اقلیتی پیش‌رو در برابر اکثریت گمراه و در این راه خود را تنها نمی‌بیند:

«دکتر استوکمان: یک کشف دیگر ـ بله، یک کشف دیگر! (همه را دور خود جمع می‌کند و به نجوا می‌گوید) آن کشف هم این است:قوی‌ترین انسان دنیا کسی است که بتواند تنها روی پای خودش بایستد!»

- دشمن مردم، هنریک ایبسن، نشر فردا.

نمایشنامه‌ی «دشمن مردم» نوشته‌ی هنریک ایبسن

قصه های روستایی!

 

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون

20 دلار به آنها پول خواهد داد ، روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون

به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند

و مرد هم هزاران میمون به قیمت 20 دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند

به همین خاطر مرد این‌بار پیشنهاد داد برای هر میمون به آنها 40 دلار خواهد پرداخت

با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی باز هم کمتر و کمتر شد

تا روستاییان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشت زارهایشان رفتند

این بار پیشنهاد به 45 دلار رسید و در نتیجه تعداد میمون ها آن قدر کم شد

که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد

این‌بار نیز مرد تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون 60 دلار خواهد داد

ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد

در غیاب تاجر، شاگرد به روستایی‌ها گفت :

این همه میمون در قفس را ببینید!

من آنها را به 50 دلار به شما خواهم فروخت تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به 60 دلار به او بفروشید

روستایی‌ها که [ احتمالا مثل شما ] وسوسه شده بودند پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را خریدند...

البته از آن به بعد دیگر کسی مرد تاجر و شاگردش را ندید و تنها روستایی‌ها ماندند و یک دنیا میمون …

 

روستایی بود دور افتاده که مردم ساده دل و بی سوادی در آن سکونت داشتند. مردی شیاد از ساده لوحی آنان استفاده کرده و بر آنان به نوعی حکومت می کرد.
برحسب اتفاق گذر یک معلم به آن روستا افتاد و متوجه دغلکاری های شیاد شد و او را نصیحت کرد که از اغفال مردم دست بردارد و گرنه او را رسوا می کند. اما مرد شیاد نپذیرفت. بعد از اتمام حجت٬ معلم با مردم روستا از فریبکاری های شیاد سخن گفت و نسبت به حقه های او هشدار داد.

بعد از کلی مشاجره بین معلم و شیاد قرار بر این شد که فردا در میدان روستا معلم و مرد شیاد مسابقه بدهند تا معلوم شود کدامیک باسواد و کدامیک بی سواد هستند. در روز موعود همه مردم روستا در میدان ده گرد آمده بودند تا ببینند آخر کار، چه می شود.
شیاد به معلم گفت: بنویس «مار»
معلم نوشت: مار
نوبت شیاد که رسید شکل مار را روی خاک کشید.
و به مردم گفت: شما خود قضاوت کنید کدامیک از اینها مار است؟
مردم که سواد نداشتند متوجه نوشته مار نشدند اما همه شکل مار را شناختند و به جان معلم افتادند تا می توانستند او را کتک زدند و از روستا بیرون راندند.

 

توماس جفرسون

توماس جفرسون (به انگلیسی: Thomas Jefferson) یکی از متفکرین اصلی و بنیانگذاران آمریکا (برای ترویج دادن ایده‌آل‌های جمهوری خواهی در آمریکا)، نویسندهٔ اصلی اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا و سومین رییس جمهور آمریکا است. توماس جفرسون از سال ۱۸۰۱ میلادی دو دوره متوالی چهار ساله رییس جمهوری آمریکا بود. این زمان مصادف است با سالهای ۱۱۷۹-۱۱۸۷ هجری خورشیدی که طی آن فتحعلی شاه قاجار پادشاه ایران بود.

به عنوان یک سیاست مدار فیلسوف وی حامی روشنگری بود و بسیاری از رهبران روشن فکر در بریتانیا و فرانسه را می‌شناخت.

وی کشاورزی مستقل که در زمین خود کشت می‌کند را به صورت مثالی ایده‌آل برای ارزش‌های جمهوری خواهی می‌دید و معتقد بود که خط مشی سیاسی دولت باید به سود وی باشد.

وی به شهرها و سرمایه گذاران بی‌اعتماد بود و طرف دار حقوق ملت و یک دولت فدرال به شدت محدود شده بود. 

وی حامی جدایی دین از سیاست و نویسندهٔ قانون آزادی ادیان ویرجینیا بود.

وی هم‌چنین، باستان‌شناس، دیرین‌شناس و نویسنده بود. توماس جفرسون دانشگاه ویرجینیا را در سال ۱۸۱۹ میلادی، بنیان نهاد.

در اوج درگیری‌های حزبی در سال ۱۸۰۰ توماس جفرسون در یک نامه محرمانه نوشت:

«من در حضور خدای سوگند خورده‌ام که دشمن همیشگی هرگونه خودکامگی در اندیشه بشر باشم».

همانند دیگر بنیان‌گذاران آمریکا، تاماس جفرسون، یک «دادار باور» بود که خرد را برتر از وحی انگاشته و دکترین‌های سنتی مسیحیت، من جمله تولد عیسی از دختری باکره، گناه نخستین و رستاخیز عیسی را مردود و غیر منطقی می‌پنداشت. در عین اینکه جفرسون به انگاره‌های ارتدکس مسیحیت باور نداشت، مردی معتقد به اخلاقیات و معنویات بود. 

جفرسون معتقد بود که پیام عیسی توسط یکی از حواریونش بنام «پولس» بهمراه چهار نویسنده انجیل عهد جدید و اصلاح گران پروتستان، به ورطه فساد و تباهی کشانده شده - هنگامی که رئیس جمهور آمریکا بود، تیغی را برداشته و به جان انجیل افتاد. قسمت‌هایی را که اشاره به معجزه و موارد ماوراءالطبیعه داشت، از انجیل بُرید و به زباله دان انداخت. تنها بخش‌هایی را دست نخورده گذاشت که به تمثیل و مسائل اخلاقی مربوط بود. حاصل و برآمد این کار، نوشتاری شد با فرنام « فلسفه عیسای ناصریه » و تأکیدی بر باور جفرسون که عیسی نه ملکوتی بود و نه الهی، بلکه آموزگاری بود برای عقل سلیم که تلاش خود را بر اخلاقیات متمرکز کرده بود.

بعد ها، بر پایه انجیل‌های یونانی، لاتین، فرانسوی و انگلیسی، پژوهشی را به ثمر رساند با فرنام، « زندگی و اصول اخلاقی عیسی »، که مردمان آن را به نام انجیل جفرسون می شناسند. به یکی از دوستانش گفته بود: « من یک مسیحی واقعی هستم که پیرو دکترین‌های اخلاقی عیسی ست.»

برای جفرسون، معجزه، پوچ و بی معنی بود. او، پیام‌های اخلاقی عیسی را مرکز ثقل باورهای خود قرار داده بود... 

Cardon Jacques-Armand French cartoonist work art

2500 سال قبل پیرمردی70ساله درحضوربیش از100 نفرهیئت منصفه به جرم تشویش افکارعمومی و نشراکاذیب به اعدام محکوم شد.این مردسقراط نام داشت.ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺷﻬﺮ ﻭ ﺩﺭﻣﯿﺎﻥﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻣﯽﮐﺮﺩﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺩﻫﺎﻥ ﺍﻭﺩﺭ ﻧﻤﯽﺁﻣﺪ ﻣﮕﺮ ﺳﻮﺍﻝ! ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﻣﯽﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﻣﻔﺎﻫﯿﻤﯽﮐﻪ ﺑﻪ ﻋﻘﯿﺪﻩﯼ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ،ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺍﺑﺪﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﭼﺎﻟﺶ ﻭ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽﺩﺍﺩ. ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺍﺯ ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﭼﯿﺰﯼ ﺷﺒﯿﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ: "نقدﮐﺮﺩﻥ ﺑﺪﻭﻥ خط ﻗﺮﻣﺰ"
ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺗﺎ ﺣﺪﻭﺩﯼ ﺍﻫﻞ ﻧﻘﺪ ﻭ ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻭ ﭼﺎﻟﺶ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﻣﺎ ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻭﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯾﯽﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻌﻨﺎ، ﻣﺎ ﺩﭼﺎﺭﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﻣﺤﺪﻭﺩ ﻭﻣﺤﺼﻮﺭ ﻫﺴﺘﯿﻢ. ﻫﺮﮐﺪﺍﻡ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯽﺧﺮﺩ ﻭﺭﺯﯼ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎﺑﻪ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﺖ ﺳﻠﻄﻪﯼﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ ﻭ ﻋﺎﻃﻔﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﯾﻢ. ﻋﻘﺎﯾﺪ ﻋﺎﺩﺗﯽ،ﻋﻘﺎﯾﺪﯼ ﺍﺳﺖﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺪﯾﻬﯽ ﻓﺮﺽ ﮐﺮﺩﻩﺍﯾﻢ.عقاید ﻋﺎﻃﻔﯽ هم عقایدی هستندﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻘﺪ ﻗﺮﺍرﻧﻤﯽﺩﻫﯿﻢ ﭼﻮﻥ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﻋﺎﻃﻔﯽﺩﺍﺭﯾﻢ. ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺖﺷﺎﻥﺩﺍﺭﯾﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﺧﻄﺎﻫﺎﯼ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻥ ﮐﯿﻨﻪﻭ ﻧﻔﺮﺕ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺑﺴﯿﺎرﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭼﻪ ﻫﺴﺖ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ . ﺧﻼﺻﻪﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻥ ﮔﺰﺍﺭﻩﻫﺎﯼ ﻋﺎﺩﺗﯽ وﻋﺎﻃﻔﯽ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﻗﺮﻣﺰ ﻧﻘﺪ، ﻋﻘﻼﻧﯿﺖ ﺭﺍﻣﺤﺪﻭﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ.ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺎ ﻣﻮﺭﺩ ﺳﻮﺍﻝ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻥ ﻫﻤﻪ چیزﻭ ﻫﻤﻪ ﮐﺲ ﺑﻪ ﺭﺍﺳﺘﯽ ﺍﻗﺪﺍﻡ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﺶ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻋﻤﻮﻣﯽ" ﻣﯽﮐﺮﺩ. ﺍﻭ ﻣﺮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﺸﻮﺵﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽﮔﺬﺍﺷﺖ ﺩﺭﺧﻤﻮﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﻓﮑﺮﯼ ﻭ ﻋﻘﯿﺪﺗﯽ ﺧﻮﺩ ﺗﺨﺪﯾﺮ ﺷﻮﻧﺪ . ﺍﻭ ﻣﺎﻧﻊ ﺧﻮﺍﺏ ﺭﺍﺣﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ. ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﺮﺩﻡ ﺁﺗﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺧﺮﻣﮕﺲ" ﻣﯽﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻟﻘﺐ ﺍﻓﺘﺨﺎﺭﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺧﺮﻣﮕﺲ ﻣﺎﻧﻊ ﭼﺮﺕﺯﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﯽﺷﻮﺩ.او ازراه پرخطر یقین زدایی" منصرف نشد.

ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻟﺘﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﻗﺎﺋﻞ ﺑﻮﺩ. ﺭﺳﺎﻟﺖ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﺑﯿﺎﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺑﺎﻭﺭﻫﺎﯼ ﺁﻧﻬﺎﺩﺭ ﻫﺮ ﺟﺎﯾﮕﺎﻫﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ،ﻧﺴﺒﯽﻭﺧﻄﺎ ﭘﺬﯾﺮ ﺍﺳﺖ.
ﺩﺭ ﺗﺠﺮﺑﻪﺑﺸﺮﯼ، ﺣﻘﯿﻘﺖ ﻣﻄﻠﻖ ﻭ ﺧﻄﺎ ﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺍﻣﺮ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻧﺴﺒﯽ ﻭ ﻣﺘﮑﺜﺮ ﺍﺳﺖ.امروزه روش سقراط راشک گرایی (شک ورزی) یا سنت سقراطی میگویند.بسیاری ازانسانها مطابق عرف جامعه بودن(عرفی بودن)یاانباشتن اطلاعات رانشانه عقلانیت می دانند.سقراط نشان داد که اینطورنیست، عقلانیت به فرآیند تفکر سروکاردارد.معیاروملاکﻋﻘﻼﻧﻴﺖﺩﺭ ﺳﻨﺖ ﺳﻘﺮﺍطی ﻣﺴﺎﻭی ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺗﻔﻜﺮ ﻧﻘﺎﺩ." یعنی ﺍﮔﺮ ﻛﺴﯽ ﺗﻮﺍﻧﺎﯾﯽ ﻧﻘﺪ ﻛﺮﺩﻥﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻥ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﺩ ﻋﻘﻼنی ﺭﻓﺘﺎﺭ میﻛﻨﺪ. ﺑﻪ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﺩﯾﮕﺮ،ﺩﺭ ﺭﻭﻳﻜﺮﺩ ﺳﻘﺮﺍطی ، ﺯﻳﺮ ﺳﺆﺍﻝﺑﺮﺩﻥﭘﻴﺶ ﻓﺮﺽ ﻫﺎ ﻭ ﻋﻘﺎﻳﺪ ﻭ ﻋﺎﺩﺗﻬﺎ ﻣﺴﺎﻭی اﺳﺖ ﺑﺎ ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ.ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻛﻪ یکی ﺍﺯ ﭘﺎﻳﻪﻫﺎی ﻋﻘﻼﻧﻴﺖ، "ﭘﺮﺳﺶﮔﺮی" ﺍﺳﺖ.
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍ ی ﻛﻪ ﭘﺮﺳﺶ، ﻧﻘﺪ ﻭ ﺷﻚ میﻛﻨﺪ،ﺧﺮﺩﻣﻨﺪﺍﻧﻪ ﺍﺳﺖ. ﺑﻪﻫﻤﻴﻦ ﺩﻟﻴﻞ، ﺳﻘﺮﺍﻁ ﺑﺮﺍی ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﻛﺮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ، ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻳﺎﺩ میﺩﺍﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺴﺘﻪﻫﺎیﺧﻮﺩ ﻳﺎ ﺍﺧﺒﺎﺭی ﻛﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﺎﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ، ﺗﺮﺩﻳﺪ ﻛﻨﻨﺪ ﻭ ﺩﺭستی ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ ﺑﻜﺸﻨﺪ.
ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺳﻘﺮﺍﻁ، ﻫﺮ ﺑﺎﻭﺭی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻴﻢ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻧﻜﺸﻴﻢ ﻭ ﺍزﻏﺮﺑﺎﻝﻧﻘﺪ ﻧﮕﺬﺭﺍﻧﻴﻢ، ﻫﺴﺘﻪﺍی میﮔﺮﺩﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺯﻧﺪگی ﺍﺑﻠﻬﺎﻧﻪ ﻭ ﻣﺎنعیﺳﺖ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺯﻧﺪگی ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ.سرنوشت سقراط پایان غم انگیزی داشت ونخستین کسی بود که جانش رادرراه عقلانیت ازدست داد.وبا نوشیدن جام زهرشوکران اعدام شد.دادگاه دلیل محکومیت اورادوچیزاعلام کرد:

(1)- گمراه کردن جوانان(2)-بی اعتقادی به خدایان

 

http://www.procon.org/files/2-quotes/socrates.png

سه نقطه درون جوهر

یک روز سه نقطه در شیشه ی دوات یک نویسنده شنا میکردند
تا هرکدام جمله ای را پیدا کرده و در پایان آن زندگی کنند
سه نقطه به جمله ای رسیدند
آخرین جمله از نامه ی یک عاشق به معشوقه اش بود
نام آن دختر "پترا" بود
کلمات آن جمله در شیشه ی جوهر شنا میکردند
هنوز روی کاغذ نیامده بودند
آن جمله آنقدر زیبا بود که هر نقطه ای میخواست در پایان آن زندگی کند
وقتی سه نقطه آن جمله را خواندند دیگر نتوانستند از یکدیگر جدا شوند
آنها عاشق هم شده بودند
پس هر سه تصمیم گرفتند در پایان آن جمله، زندگی خود را شروع کنند...
نویسنده ی نامه نمیخواست جمله اش را با نقطه تمام کند
هیچ نقطه ای پایان فعل آن نگذاشت
ولی از خودنویسش سه قطره جوهر،
پایان جمله ی زیبا،
کنار هم روی کاغذ افتادند...
وقتی نگاه پترا به سه نقطه ی پایانی افتاد
 در آنها بی نهایت حرف نگفته دید!
دیری نگذشت که نویسنده و معشوقه اش به هم رسیدند
ولی هیچوقت نویسنده این نکته را نفهمید
چیزی  که در آن نوشته پترا را مجذوب خود میساخت
سه نقطه ی پایان آن نامه بود...    

از کتاب سیرت یک دیوانه

 

http://www.cartoonmovement.com/cartoon/6269

Reading ....,opens another book inside of us

http://s7.picofile.com/file/8242946692/148a2bb41a2c40e4d7e3fcdf5f2f5eb8.jpg

جیمز مدیسون
چهار
مین رئیس‌جمهور ایالات متحده آمریکا
جیمز مدیسون بنیان‌گذارِ ایده‌ی تعدیل و توازن قوا برای تحدید قدرت حکومت نبود، ولی بیش از هر کس دیگری به پیش‌برد آن کمک کرد. متفکرین سیاسی پیشین که به تجربه‌ی بریتانیایی استناد می‌کردند، در باب تعدیل و توازن در آمیزه‌ای از حکومت سلطنتی سخن گفته بودند اما مدیسون به کاربست این اصل در حکومتی جمهوری کمک کرد. مدیسون بر خلاف متفکرین معتبری چون شارل دو منتسکیو سخت بر این عقیده بود که تعدیل و توازن می‌تواند به حراست از آزادی در یک جمهوری بزرگ یاری رساند.

مدیسون و جفرسون ، مانع تأسیس کلیسای انگلستان در ویرجینیا شدند. در سال 1779، جفر سون در عکس العمل به لایحه ای که خواستار وضع مالیات برای حمایت از چندین گروه مذهبی شده بود، لایحه آزادی مذهبی را ارائه کرد. از این لایحه به عنوان یکی از اقدامات برجسته خود در کنار کارهایی چون تاسیس دانشگاه و یرجینیا و عضویت در گروه نویسندگان بیانیه استقلال نام می برد. در این لایحه آمده است:
ـ دولت نباید مردم را به حمایت از مذهبی که به آن اعتقاد ندارند، مجبور کند.
ـ دولت نباید برای استخدام در ادارات دولتی، آزمون مذهبی برگزار کند.

ـ قاضی نباید وارد حوزه مذهبی شود، مگر در مواقعی که مذهب موجب سلب آسایش عمومی شده باشد.
ـ سازمان های مذهبی نباید از خزانه عمومی تأمین مالی شود.


حکایت اخراج مورچه



مورچه کوچکی بود که هر روز صبح زود سرکار حاضر می شد و بلافاصله کار خود را شروع می کرد.
مورچه خیلی کار می کرد و تولید زیادی داشت و از کارش راضی بود.
سلطان جنگل (شیر) از فعالیت مورچه که بدون رئیس کار می کرد، متعجب بود.
شیر فکر می کرد اگر مورچه می تواند بدون نظارت این همه تولید داشته باشد، به طور مسلم اگر رئیسی داشته باشد، تولید بیشتری خواهد داشت.
بنابراین شیر یک سوسک را که تجربه ریاست داشت و به نوشتن گزارشات خوب مشهور بود، به عنوان رئیس مورچه استخدام کرد.
سوسک در اولین اقدام خود برای کنترل مورچه ساعت ورود و خروج نصب کرد.
سوسک همچنین به همکاری نیاز داشت که گزارشات او را بنویسد و تایپ کند... ... سوسک بدین منظور و همچنین برای بایگانی و پاسخگویی به تلفن ها یک عنکبوت استخدام کرد.
شیر از گزارش های سوسک راضی بود و از او خواست که از نمودار برای تجزیه و تحلیل نرخ و روند رشد تولیدی که توسط مورچه صورت می گیرد، استفاده کند. تا شیر بتواند این نمودار ها را در گزارش به مجمع مدیران جنگل به کار برد.
سوسک برای انجام امور یک کامپیوتر و پرینتر لیزری خریداری کرد... ... سوسک برای اداره واحد تکنولوژی اطلاعات یک زنبور نیز استخدام کرد.
مورچه که زمانی بسیار فعال بود و در محیط کارش احساس آرامش می کرد، کاغذ بازی های اداری و جلسات متعددی که وقت او را می گرفت دوست نداشت.
شیر به این نتیجه رسید که فردی را به عنوان مدیر داخلی واحدی که مورچه در آن کار می کرد، بکار گمارد.
این پست به ملخ داده شد.
اولین کار ملخ خریداری یک فرش و صندلی برای کارش بود.
ملخ همچنین به کامپیوتر و کارمند نیاز داشت که آنها را از اداره قبلی خودش آورد تا به او در تهیه و کنترل بودجه و بهینه سازی برنامه ها کمک کند...
محیطی که مورچه در آن کار می کرد، حال به مکانی فاقد شور و نشاط تبدیل شده بود. دیگر هیچ کس نمی خندید و همه غمگین و نگران بودند.
با مطالعه گزارش های رسیده شیر متوجه شد که تولیدات مورچه کمتر از قبل شده است.
بنابراین شیر یک جغد با پرستیژ را به عنوان مشاور عالی استخدام کرد و به او ماموریت داد تا امور را بررسی کرده، مشکلات را مشخص و راه حل ارائه نماید. جغد سه ماه وقت صرف کرد و گزارشی در چند جلد تهیه نمود و در آخر نتیجه گرفت که مشکلات پیش آمده ناشی از وجود تعداد زیاد کارمند است.
و باید تعدیل نیرو صورت گیرد.
و بنابر این ،...شیر دستور داد که مورچه را اخراج نمایند، زیرا مورچه دیگر انگیزه ای برای کار نداشت.
واین هست حکایت سیستمهای اداری ما...

وبلاگی زیبا

http://s7.picofile.com/file/8242955468/darkness.JPG

https://www.youtube.com/watch?v=4zLfCnGVeL4

The Sound Of Silence
P. Simon, 1964

Hello darkness, my old friend
I've come to talk with you again
Because a vision softly creeping
Left its seeds while I was sleeping
And the vision that was planted in my brain
Still remains
Within the sound of silence

In restless dreams I walked alone
Narrow streets of cobblestone
'Neath the halo of a street lamp
I turned my collar to the cold and damp
When my eyes were stabbed by
The flash of a neon light
That split the night
And touched the sound of silence

And in the naked light I saw
Ten thousand people, maybe more
People talking without speaking
People hearing without listening
People writing songs that voices never share
And no one dared
Disturb the sound of silence

"Fools", said I, "You do not know
Silence like a cancer grows
Hear my words that I might teach you
Take my arms that I might reach you"
But my words, like silent raindrops fell
And echoed
In the wells of silence

And the people bowed and prayed
To the neon god they made
And the sign flashed out its warning
In the words that it was forming
And the sign said:
"The words of the prophets are
Written on the subway walls
And tenement halls

And whispered in the sound of silence."


Լռության ձայնը զորեղ է այնպես.
Այնքան ասելիք կա լռության մեջ:.
Ու խորհուրդ ունի իր մեջ մշտապես,.
Ամեն լռություն բացում է նոր էջ..
Հաճախ զգում ենք լռության կարիք,
Որ լսենք ձայնը սեփական խղճի,
Հաճախ պարզապես չունենք ասելիք,
Ինչպես այն խեղճը՝սպասող դահճի..
Հաճախ լինում է՝րոպեն լռության
Տևում է անվերջ մի հավերժությոն,
Ու վախենում ես բախվել մենության,
Որ էլ չլսես այդքան լռություն:
Հաճախ լռում ենք,որ մեզ չմատնենք,
Հաճախ՝պարզապոս հանգիստ ենք ուզում,
Հաճախ լռում ենք,որ չբղավենք,
Ու լռության մեջ սուզվել ենք ուզում:
Լռությունը միշտ մեր ուղեկիցն է,
Մեր վախն է,հույսը,մեր խորհրդատուն,
Մեր դատավորը ու մեր փրկիչն է,
Լռությունը միշտ այնքա՜ն է խոսուն

 

ՄԱՐԻՆԵ ՀԱԿՈԲՅԱՆ / Marine Hakobyan
02-07-2015

 

صدای سکوت چنان قدرتمند است

سکوت گفتنیهای زیادی در نهان دارد

همیشه سری در اوست

و هرسکوتی با خود برگی تازه را میگشاید

اغلبِ ما احساس می کنیم به سکوت نیاز داریم

تا به صدای وجدان خود گوش دهیم

اغلب چیزی برای گفتن نداریم

همچون محکومی که منتظره جلاد است

و هنگامی که لحظه سکوت است

ابدی و بی پایان بنظر میرسد

و آنگاه از روبرو شدن با تنهایی می ترسیم

تا آنهمه سکوت را نشنویم

اغلب سکوت می کنیم تا خودمان را لو ندهیم

اغلب سکوت را برای آرامش می خواهیم

اغلب سکوت می کنیم تا فریاد نزنیم

و اغلب می خواهیم غرق سکوت شویم

سکوت همیشه همراه ماست

ترس ، امید و مشاور ماست

قاضی ما و نجات دهنده ما،

صدای سکوت خیلی رساست...

 

 

 

spring has come and will not leave

ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ

ՄԵՂՄԻԿ ԳԱՐՈՒՆ

Գարուն է եկել ու չի հեռանում,

Այնքան սիրուն է Գարունն այդ մեղմ,

Որ աչքերն իմ չեն ուզում փակվել,

ՈՒ նայում են աշխարհին այլ կերպ...

Թեպետ սիրուն է,

Բայց տարօրինակ բան կա նրանում,

Առեղծվածային շղարշն է պատել

Գարնանն այս սիրուն...

Բայց առեղծվածն այս

Չեմ հասկանում ես,

Չեմ էլ ցանկանում հասկանալ գուցե,

Քանզի չքնաղ է Գարունն այս մեղմիկ

Տարոն Սարգսյան

Ա ր փ ի ☂ ✿

 

ԺՊՏԱ


Դե ժպտա Արև, որ ես էլ ժպտամ,

Շողերով ոսկի այցի եկ նորից,

 

Խինդով ու երգով Աշխարհը լցրու,

Քո լույսով հոգիս ջեմացրու կրկին…


Դե ժպտա երկինք Արևի լույսով

Թող ծաղկեն ծառերը կրկին,

 

Դաշտերը թող պատվեն ծաղկունքով

Ու բույրով լցվի աշխարհն ամենուր…

 

Դե ժպտա դու ինձ, որ ես էլ ժպտամ,

Որ նորից սիրեմ ու լույսը զգամ,

 

Թող սիրտս նորից զարկի քարացած

Քո ոսկի շողից աչքերս ՝ բանամ…


Ժպտացեք մարդիկ միմյանց դուք հաճախ

Ու ձեզ էլ կժպտան բոլորը`

 

Երկինքը, Արևը, մարդիկ

Ու Բնությունը իր ողջ էությամբ՝'

Գարնան ժպիտով:

 

Արմեն Մխեյան

Falls

دنیایی که در آن نیازی به پیامبران و رهبران نیست ، رهبران واقعی این چنین اند

http://s6.picofile.com/file/8221598476/wzcis3z.jpg

پیرمردصدساله ای که برای کودکان یتیم و کمک به کلیسا در امور خیریه گدایی میکند و خود زندگی حقیرانه دارد

این پیر مرد اسمش دوبری دوبرو هست که 100 سال سن داره و شنوایی خودش رو در جنگ جهانی دوم از دست داده، اون تصمیم گرفته بقیه عمرش رو پیاده سفر کنه، و روزانه 15 مایل پیاده راه میره،

پیرمرد به عنوان مهربون ترین و بخشنده ترین انسان دنیا شناخته شده، اون کسی است که هیچ گونه خودخواهی نداره و در قبال کاری که میکنه توقعی از کسی نداره، دوبری رو به عنوان پدر ناشنوای یک یتیم خانه میشناسند، بعضی ها اون رو به عنوان بابا نوئل میشناسند، دوبری این شرایط رو دوست داره و واقعا از زندگیش راضیه،

پس بیاییم از خودمون شروع کنیم و دنیا رو بهتر از اون چیزی که تحویل گرفتیم تحویل بدیم

If you came across this man, Dobri Dobrev, 100 years old from Sofia-Bulgaria, you might think he is a normal haggard beggar who depends on the kindness of strangers to get by in life. But this is far from being true!

He is known by for the residents of Sofia, as the most kind person and he is called the “saint” or “divine stranger,” according to people who know him, and for a good reason. Dobrev doesn’t keep a cent of what he collects in the streets of Sofia, instead, he gives it all away to churches and orphanages and lives off of his monthly pension of 80 euros (about $100).

Dobrev lost most of his hearing during World War II, according to Yahoo News Canada. He lives more than 15 miles outside of Sofia, a distance he used to trek by foot, but he now relies on the bus, according to SaintDobry.com, a website dedicated only to him made by one of his fans.

One Reddit user Nullvoid123, claims he has met Dobrev a number of times, he asked him about the reason he is doing this, and Dobrev’s answer was that he once “did a bad thing,” and is now trying to make up for his past transgressions by helping others.

Dobrev has made a number of generous donations throughout the years to churches, but one of his largest gifts was when he gave 35,700 lev (more than $24,000) to the St. Alexander Nevsky Cathedral, according to a video released by the church. He has also been known to give money to orphanages to help them pay their utility bills.

Source: Huffington Post

http://static.liftbump.com/wp-content/uploads/2014/02/diado-dobri-2.jpg

نخونى ضرر کردى!

استادی با شاگردش از باغى میگذشت،
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
گمان میکنم این کفش کارگرى است که در این باغ کار میکند،
بیا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم و کمى شاد شویم...!!!!
استاد گفت: چرا براى خنده خود او را ناراحت کنیم!
بیا کارى که میگویم انجام بده و عکس العملش را ببین...
مقدارى پول درون ان قرار بده!
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند،
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همینکه پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى درون کفش شد و بعد از وارسى ،پول ها را دید و با گریه ،فریاد زد خدایا شکرت ....
خدایی که هیچ وقت بندگانت را فراموش نمیکنى ....
میدانى که همسر مریض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رویی به نزد انها باز گردم و همینطور اشک میریخت....
استاد به شاگردش گفت:
همیشه سعى کن براى خوشحالیت ببخشى ... نه اینکه بستانی.....

در مقابل یک فرد معلول با سرعت کم راه بروید.

در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده بچه تون رو نبوسید.

در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.

در برابر کسی که نداره از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید..........

هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد،
مگر به " فهم و شعور "
مگر به " درک و ادب "

مهربانان …
آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !

این قدرت تو نیست،
این " انسانیت " است...

 

http://s3.picofile.com/file/8221598050/1446805081144762.jpg

حتی اگر دشمنی هم نداری ...
 
وانمود کن...
 
که کشور در خطر است زیرا وقتی مردم بترسند،
 
برای برده شدن آماده می شوند ...
 
وقتی مردم بترسند...
 
آماده اند تا از سیاستمدارها پیروی کنند ...


 "
آدولف هیتلر"

دکتر حسابی :
لذت بردن را یادمان ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ !
از گرما می نالیم. از سرما فرار می کنیم.
در جمع، از شلوغی کلافه می شویم و در خلوت، از تنهایی بغض می کنیم.
تمام هفته منتظر رسیدن روز تعطیل هستیم و آخر هفته هم بی حوصلگی تقصیر غروب جمعه است و بس!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ:
ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ..
ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ!
ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ...

http://media.wisgoon.com/media/pin/photos02/images/o/2015/11/8/14/1446982095630853.jpg

http://s6.picofile.com/file/8221598318/Bilde_tatt_04_03_15_kl_20_08.jpg

اینم آب! اونم چه آبی! میزنم به سلامتی هرچی آب!

http://s6.picofile.com/file/8221986026/iamzadeh_ghasem.jpg

http://s6.picofile.com/file/8221985976/imamzadeh_ein_ghein.jpg

http://s3.picofile.com/file/8221985934/imamzadeh_chichi.jpg

اکثر مردم تنها وقتی مذهبی هستند که نگران و اندوهگین هستند و به همین دلیل تمام مذهبشان دروغ است! اوشو
طرف زنگ زده رادیو میگه:
به اوباما بگید اگرصدتا موشک به تهران بزنید مااز جایمان تکان نمیخوریم
مجری گفت:
احسنت از کجا تماس میگیرید

گفت از شیراز
دزد وجوانمردی!

متن زیر هم از گروه تلگرامی کشکول انتخاب شده است.
اسب سواری ، مرد افلیجی را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . مرد سوار دلش به حال او سوخت . از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند .
مرد افلیج وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت :
اسب را بردم ، و با اسب گریخت! اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب ، داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!
اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم! مرد افلیج اسب را نگه داشت . مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند!
حکایت ، حکایت روزگار ماست
اسب قدرت را به افلیج های ذهنی دادیم.
آنها نه فقط اسب که ایمان ، اعتماد و نان سفره مان را بردند.
آی قدرت سواران ، نگوئید چگونه سوار اسب قدرت شدید!

عدالت و حقوق بشر از نگاه رهبران جهان

http://s3.picofile.com/file/8221933984/muslim_miss.JPG

http://s6.picofile.com/file/8221934150/1447060972329645.jpg

http://s6.picofile.com/file/8221934284/afba56cd459a01457bb383b7126598f1_425.jpg

http://s3.picofile.com/file/8221934650/11253692_1050840824938923_1664403151237038444_n.jpg

http://s3.picofile.com/file/8221598034/12191442_406393226197548_5622790313607995489_n.jpg

 

آثار زیبای هنری از ریچارد استین تورپ

Richard Stainthorp

مجسمه های سیمی حیرت آور و تماشایی! این مجسمه های ساخت شده از سیم، توسط هنرمند حرفه ای ساکن ریچموند انگلستان یعنی “ریچارد استینثورپ” (Richard Stainthorp) با ظرافت و دقت بسیار زیادی خلق شده اند.

http://rich-stainthorp.deviantart.com/gallery/

و گاهی بد نیست برای آزاد شدن فکر و رفتن به رویا به آثارکیسی ولدن نگاهی بندازید

(Casey_Weldon)

 

http://caseyweldon.com/home/newsite/paintings/index.html

http://s3.picofile.com/file/8221771034/edith_lebeau_casey_weldon_original_art.jpg

anatoli avetyan artworks

http://s3.picofile.com/file/8221815976/13_3.jpg

http://static.boredpanda.com/blog/wp-content/themes/boredpanda/images/header-background.jpg

Elements Band - Anoush Hayrenik

 

Սարերդ ծաղկել, ձորերդ ծաղկել,
Զմրուխտ գարունքի շողեր են հագել,
Գարնան ճամբով ես գնում երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:

Վարդերը գարնան շուրթերը վառման,
Խօսում են մեզ հետ սիրով անսահման,
- Քեզմով ենք միայն զուարթ, երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:

Արտերդ լիքն էն ցորենի բերքով,
Լոյս արտոյտների հայրենի երգով,
Բերքով երջանիկ, երգով երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:

Ես էլ մի հասկ եմ քո կեանքի արտում,
Սիրտս՝ մի արտոյտ, քեզ գովք է կարդում,
Քեզմով է միայն որդիդ երջանիկ,
Անուշ հայրենիք, քնքուշ հայրենիք:
http://www.qezhamar.com/wp-content/uploads/2012/06/Mer-siro-ashun@-...-3.jpg http://s3.picofile.com/file/8221785218/the_loft.jpg

Mer Siro Ashun

Аutumn of our love

Ruben Hakhverdyan

 

Do you think the rain is drumming on your window all day long?

It’s the words of my repentance, falling down drop by drop.

See them, rolling down the glass and down into the endless brine;

Words that only you can hear in this belated song of mine.

 

What is this confession now, overdue regret, - for what?

Love has always been a riddle that I never can decode.

It was autumn that was mocking, slapping me with faded leaves,

And the girl that kept on weeping silently among the trees.

 

Only now I understand: the past shall not be back again.

It’s for sins that I’ve committed that I’m being made to pay.

For that weeping girl, that autumn are the fortune that I’ve lost.

Heedless deeds of wild youth is what I now regret the most.

 

We all know that happiness can only come a single time.

It then promptly disappears, leaves its business card behind.

We then seek it everywhere, we go on looking all our lives,

But the address on the card is one that no man ever finds.

 

The autumn of our love is never going to return.

Just the past keeps visiting together with the rain,

Wetting windows with its silent tears,

Wetting windows with its silent tears.

 

www.youtube.com/watch?v=dlyV0Lpebwc

 

ՄԵՐ ՍԻՐՈ ԱՇՈՒՆԸ

 

Դու կարծում ես այդ անձրևն է արտասվում պատուհանից,

Այդ ափսոսանքի խոսքերն են գլորվում հատիկ-հատիկ,

Գլորվում են ու հոսում են ապակուց թափվում են ցած,

Այս խոսքերը,որ լսվում են իմ երգի մեջ ուշացած:

Ու եկեք խոստովանենք այդ ափսոսանքը ուշացած

Սերը քո մի հանելուկ է ու գաղտնիք էր չբացված,

Դա գուցե աշնան կատակն էր,տերևներն էին մեղմահար,

Ծառուղում լուռ արտասվում էր մի աղջիկ մենակ կանգնած:

 

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի

Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի

 

Ես հիմա նոր հասկանում եմ անցածը ետ չես բերի,

Այս ամենը հատուցումն է գործած իմ մեղքերի,

Այն աղջիկը և աշունը բախտն էր իմ,որ կորցրի,

Դա ջահել իմ խենթությունն էր,որ երբեք ինձ չեմ ների:

Ես գիտեմ երջանկությունը մեկ անգամ է այցելում,

Իսկ հետո,երբ հեռանում է,այցետոմսն է իր թողնում

Ու հետո ամբողջ կյանքում մեր,մենք նրան ենք որոնում

Այն հասցեն,որ նա թողնում է,կյանքում ոչ ոք չի գտնում:

 

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի

Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,

Ու պատուհանից լուռ կարտասվի

 

Open Armenia

mehr

http://s6.picofile.com/file/8213638418/lamps_header.jpg

در سال 1939 وقتی مسئولین شرکت «گندم کانزاس» متوجه شدند که مادران فقیر با پارچه ی کیسه گندم (گونی )آنها برای فرزندان خود لباس درست میکنند، شروع به استفاده از پارچه های طرحدار برای بسته بندی کردند تا بچه های فقیر لباسهای زیباتری داشته باشند و در کمال مهربانی کاری کردند که آرم این شرکت با اولین شستشو پاک میشد

http://kcmeesha.com/2009/08/07/old-photoskansas-wheat

Workers filliing colorfully printed flour sacks which housewives use to make dresses because the labels wash out, at Sunbonnet Sue flour mill.

عکس کمتر دیده شده از شاه فقید سواربرتراکتور پس از اصلاحات ارضی سال 42

http://s6.picofile.com/file/8214625384/11223746_10207316933103596_8147133703387781549_n.jpg

چند روز پیش برام قبض برق اومد 149000 تومان برای یک واحد آپارتمان(سال 94)، تازه صبح تا عصر هم سرکار هستیم....

مقایسه میکردم با قبض برق سال 54 دقیقا 40 سال پیش

برای مشاهده روی عکس کلیک کنید

http://s6.picofile.com/file/8215940568/ghabz_bargh_54_5_30.JPG

و قبض آب سال 1359

http://s6.picofile.com/file/8215940576/ghabz_ab_1359.JPG

http://s6.picofile.com/file/8213587118/3q6w_ensan.jpg

http://s6.picofile.com/file/8214282684/11986306_10153650106818711_1606702026951218281_n.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215477142/12027705_10153684285888711_8681636915397243972_n.jpg

مرده و قولش

http://www.shomalefarda.com/images/stories/news/8224511331718028.jpg

حدیثی ازمحمود احمدی نژاد(خخ):

بهمن 1385 / یکی از مساجد جنوب تهران: یک دختر 16 ساله به کمک برادرش در زیرزمین خانه‌اش انرژی هسته‌ای کشف کرده است.

با هماهنگی رئیس وقت سازمان انرژی اتمی ایران، آن دختر هم‌اکنون در زمره دانشمندان هسته‌ای ایران قرار گرفته و اسکورت و راننده شخصی در اختیار دارد.

http://s6.picofile.com/file/8213587450/fv3n_aaa.jpg

نعل وارونه آموزش و پرورش در ایران

یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد. در آنجا پسر کوچک شان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند و بحث کردیم، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟ پسر گفت: نه
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفس مان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به ما یاد دادند که باید قسمتی از درآمدمان را به دولت بدهیم تا برای آبادی شهرها و روستاها خرج شود.
بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود. از آن جایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت:
پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.
بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت. دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است. دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند. بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت. بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا این قدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:

ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.
تعریف باسوادی فقط خواندن فیزیک و شیمی و ریاضی نیست بلکه احساس مسوولیت و مشارکت نسبت به مسایل جامعه است.
مهارت های زندگی و اجتماعی شدن در یک جامعه مدنی برای همه لازم است ولی فیزیک و شیمی ممکن است برای گروهی خاص کارگشاباشد ...

متاسفانه ما در آموزش و پرورش هم از سر گشاد شیپور نواخته ایم ...

بامداد از نگاه خیابانی

http://s3.picofile.com/file/8213584384/khiabani.jpg

http://s3.picofile.com/file/8215943392/passport_jpg.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584484/pasatahrim.jpg

http://shabhayetanhayi.ir/wp-content/uploads/Khandedar_Www.Shabhayetanhayi-16.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584592/fuuny_pic_19_haftegy_1.jpg

http://s6.picofile.com/file/8213584834/ezd.JPG

مجری شایسته صداوسیما

http://s3.picofile.com/file/8213586242/mojri_shayeste1.jpg

و مجری شایسته شبکه LCI

بالاخره کمپین تحریم خودرو های وطنی اثر خودشو کرد

http://s6.picofile.com/file/8213586550/ax_khande_dar_a73_www_fundoon_ir_11.jpg

http://s3.picofile.com/file/8213587034/Sokhanan_Persian_Star_org_06.jpg

http://s3.picofile.com/file/8213587650/1440885117377592.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214501634/damagh.jpg

http://s3.picofile.com/file/8214280300/path.jpg

شعری زیبا از امیلی دیکینسون

Because I could not stop for Death (479)

Emily Dickinson, 1830 - 1886

Because I could not stop for Death – 
He kindly stopped for me –  
The Carriage held but just Ourselves –  
And Immortality.

We slowly drove – He knew no haste
And I had put away
My labor and my leisure too,
For His Civility – 

We passed the School, where Children strove
At Recess – in the Ring –  
We passed the Fields of Gazing Grain –  
We passed the Setting Sun – 

Or rather – He passed us – 
The Dews drew quivering and chill – 
For only Gossamer, my Gown – 
My Tippet – only Tulle – 

We paused before a House that seemed
A Swelling of the Ground – 
The Roof was scarcely visible – 
The Cornice – in the Ground – 

Since then – ‘tis Centuries – and yet
Feels shorter than the Day
I first surmised the Horses’ Heads 
Were toward Eternity – 
من که نمیتوانستم برای مرگ توقف کنم
پس مرگ با مهربانی برای خاطر من 
توقف کرد
درشکه اش تنها مارا سوار کرد 
و فناناپذیری را!
.
.
.
از آن زمان اکنون قرنها میگذرد،
لیک هرقرن کوتاهتر از روزی مینماید
که نخستین بار اندیشیدم
سراسبهای درشکه ما
به سوی ابدیت است...
Photograph of Emily Dickinson, seated, at the age of 16
نوک زدن دارکوب

غم انگیزترین چیزی که در عمرم دیده م می دونید چی بود؟
دارکوبی بود که به یه درخت پلاستیکی هی نوک زده بود .
بعد دارکوبه نگاهی به من کرد و گفت : « ای رفیق صمیمی ...
ای ... درخت هم درخت های قدیمی....

http://s3.picofile.com/file/8214628934/bob_marley.jpg

http://www.greenstock.asia/WELCOME_files/shapeimage_2.png

http://s6.picofile.com/file/8214280276/i_am_the_vine_you_are_the_branches_copy.jpg

Եղիշե Չարենց

«ՄՈՐՍ ՀԱՄԱՐ ԳԱԶԵԼ»

  http://s3.picofile.com/file/8215947392/38638_b.jpg

 http://s3.picofile.com/file/8213645442/yeghishe_charents.jpg

A Serenade To My Mother

I remember your elderly face, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Light wrinkles and lines, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Here you are, sitting outside

                      our cabin and the mulberry tree

Has shaded your face, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

In silence and sadness

                      you are seated recollecting those old days,

That came and passed away, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

And you remember

                      your son who has left long before,

Where has he gone to, oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

Where is he now?

                      Is he alive or is he dead?

And whose door has he knocked at? Oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

And when tired and cheated by love,

Whose embrace comforted him? Oh Mother,

                      sweet and priceless of mine!

You are contemplating sadly,

                      and the mulberry tree

Is swinging the infinite sadness of yours, oh Mother

                      sweet and priceless of mine!

And tears bitter and salty drop

                      on your old wrinkled hands one by one,

Oh Mother, sweet and priceless of mine.

Yeghishe Charents

http://lurer.com/upload/photos/nstaran/224571_293193120796228_160216924_n.jpg

http://arthurmeschian.com/img/AMLargeLogo.png
I have two houses – locked
I have two hearts – stopped
I have two wings – bound
I have two lords – One God
Play with the string of my soul
Dance with the beat of my heart
Sound the bell of my monastery
Remember that Sayat-Nova.
I saturate with the breath of duduk
I bear the pain of my soul
I get blinded by the lies of this world
I depart poisoned by envy.

They proclaimed me gusan, mockingly
They took my wounded songs hostage
The voice of my throat muted
Conscience of these people vanished.

Play with the string of my soul
Dance with the beat of my heart
Sound the bell of my monastery
Remember that Sayat-Nova.

 

"I Don't Know" - Arthur Meschian -Concert

Arthur Meschian

http://s3.picofile.com/file/8214788142/sayat_nova.JPG

mordad

http://uupload.ir/files/6xhv_nini.jpg

http://s6.picofile.com/file/8189336034/tajik.JPG

ممنوعیت اسامی عربی در تاجیکستان

http://s6.picofile.com/file/8189335976/gheisar2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8189335950/garmabeye_navvab.jpg

حمام نواب

بهروز وثوقی

کریم آبمنگل را اینجا کشت! 

  این، تازه ترین عکس از "حمام نواب" است. حمامی که قیصر (بهروز وثوقی) زیر دوش آن، برای گرفتن انتقام قتل برادرش فرمان (ناصر ملک مطیعی) و خواهرش که از بیم آبرو خود را کشته بود، "کریم آبمنگل" را با تیغ تیز سلمانی کشت!

این حمام را که میرفت تا کوبیده شود و تبدیل به برج و آپارتمان چند طبقه، از ویرانی نجات داده، مرمت کردند و حالا شده نمایشگاه صنایع دستی. تهران، خیابان 15 خرداد، کوچه امام زاده یحیی زیر بازارچه نواب!

به مناسبت سالروز درگذشت رضا شاه بزرگ، پدر ملت ایران


...پس از قرنها حکومت بیگانگان و بیگانه تباران بر سرزمین ما، 90 سال پیش مردی از تبار ایرانی در سر زمین ما قد علم کرد و آخرین حاکمان ترک تبار را از اریکه قدرت به زیر کشید و بار دیگر یک سلسله پادشاهی ایرانی تبار را بر سرزمین ما مستقر کرد.

این مرد بزرگ رضا شاه بود که سه نشان از سه پادشاه نامدار پیشین ایرانی که نام و یادشان همیشه برای ایرانیان غرور آفرین است با خود داشت....


http://www.rppirannews.com/?p=5998

Shir & Khorshid1.svg رضا شاه پهلوی Shir & Khorshid1.svg
Reza shahpahlavi.jpg

دیسک / خورخه لوئیس بورخس

من هیزم شکنم. اسمم چه اهمیتی دارد. کلبه‌ای که در آن متولد شده‌ام و بزودی در آن خواهم مرد در حاشیه جنگل است. ظاهرا این جنگل به دریایی می‌رسد که دورتادور زمین را گرفته است و روی آن خانه‌های چوبی مثل مال من در رفت و آمدند. هیچ نمی‌دانم؛ آن دریا را هرگز ندیده‌ام. آن سر جنگل را هم هرگز ندیده‌ام. برادر بزرگترم وقتی کوچک بودیم مرا وادار کرد با هم قسم بخوریم تا دونفری تمام درخت‌های جنگل را قطع کنیم تا آن‌جا که حتی یک درخت سرپا هم در جنگل نماند. برادرم مرده است آن‌چه حالا در جستجویش هستم و در جستجویش خواهمبود، چیز دیگری است. حدود پونانت1 نهری جاری است که می‌توانم با دست در آن ماهی بگیرم. در جنگل گرگ هست، ولی از گرگ‌ها نمی‌ترسم و تبرم هرگز به من خیانت نکرده است. حساب سال‌های عمرم را ندارم. می‌دانم که زیاد است.
 چشم‌هایم دیگر نمی‌بینند. در دهکده، که دیگر به آن‌جا نمی‌روم چون در راه گم می‌شوم، به خست معروف هستم ولی هیزم‌شکن جنگل چه پولی می‌تواند جمع کرده باشد؟
در خانه‌ام را با یک سنگ می‌بندم تا برف تو نیاید. یک بعدازظهر صدای پاهای سنگینی را شنیدم، بعد ضربه‌ای که به در خورد. در را باز کردم و ناشناسی را راه دادم. پیرمردی بود با قد بلند که بالاپوش فرسوده‌ای به خودش پیچیده بود. جای زخمی صورتش را خط انداخته بود. به نظر می‌رسید سن زیادش به جای این‌که از نیروهای او کم کند، توان بیشتری به او داده باشد. ولی با این حال می‌دیدم که برای راه رفتن باید روی عصایش تکیه کند. با هم حرف‌هایی زدیم که یادم نمی‌آید. آخر سر گفت: ?خانمان ندارم و هرجا که بتوانم می‌خوابم. تمام امپراتوری آنگلوساکسون را پیموده‌ام.?.....

سالها پیش وقتی کودک بودم وقتی می دیدم  آخوندی روضه میخونه و زارزار گریه میکنه کلی به خداش ایمان می آووردم و مطیع دربست اوامر میشدم بزرگتر که شدم فهمیدم این آخونده وقتی میخواد جلسه روزه رو ترک کنه یه پول چایی توپول براش تو نعلبکی میزارن و فوری میگیره و  میزاره تو جیب گشادش که تا زانوش ادامه داره و میزنه بیرون میره سراغ یه مجلس دیگه، خلاصه از بام تا شام یه هفت هشت مجلس روضه خونی داره ، یه کم دیگه گذشت متوجه شدم طرف دوتا خونه و دوتا زن داره یکی از یکی خوشگل تر ، اینترنت و ازین حرفا که اومد تو بازار تازه فهمیدم بابا اون آخونده خیلی خوب می دزدیده ، آخوند داریم که تو روضه خونی هاش ، یه قریه و آبادی ، یا یه شهر رو بنام میزده، خلاصه کار به جایی رسیده که امروز می بینید.
صدیقی:من چه گناهی کردم که هرجا میرم یکی از این لاریجانی ها باید بچسبه به من؟

ویل دورانت – کتاب تاریخ تمدن: بیشترین کشوری که از اسلام آسیب دیده، ایران است و این آسیب همچنان ادامه دارد !…همین و همین

دزدسالاری

افسران - امام خامنه ای

دلواپسان

image

http://www.armandaily.ir/Content/UploadImg/9307/2577-2.jpg

http://s6.picofile.com/file/8202714642/AYATOLLAH_OBAMA.JPG

image

توافق هسته ای یا واکسن هسته ای  مسئله چی است !؟

ظریف در پی سخنان کری :

سیاست جمهوری اسلامی ایران پیرامون مسائل منطقه ای و ارتباط با آمریکا کاملا روشن است و دولتمردان کشور در کنار سپاه !! و نیروهای مسلح و در چارچوب فرمایشات مقام معظم رهبری !! در موضوعات مختلف یک سیاست واحد!! را دنبال میکنند.

تا الان که سی و هفت سال از عمر رژیم رفت، سی هفت سال دیگه رو هم روحانی،ظریف تضمین کردن.... وای بحال ما!

http://images.khabaronline.ir//images/2014/3/14-3-20-14508AX.jpg

احمدی نژاد،ظریف و هوشنگ امیراحمدی (لابی رژیم در آمریکا) در یک قاب

http://uupload.ir/files/t3du_x8a69bfgb8ebzo8easf9.jpg

شنیده ها حاکی از آن است او مبلغ ١٢٠٠٠٠٠٠٠٠ یک میلیارد و دویست میلیون تومان را برای یک ماه طلب کرده است، که علاوه بر این  مبلغ ١٠ درصد از دریافتی سازمان به عنوان حق آورندگی اسپانسر به آورنده حامی مالی تعلق میگیرد.
گفته می شود احسان علیخانی که تهییه کنندگی ویژه برنامه نوروز را نیز بر عهده داشت علاوه بر مبالغ دریافتی برای تهیه و مجری گری، ٢٠٠ میلیون تومان نیز به عنوان حق آورندگی دریافت کرد.
آنطور که شنیده ها حکایت میکند درنهایت سازمان صدا و سیما مبلغ هشتصد میلیون تومان را برای برنامه ماه عسل تصویب کرده که طبق محاسباتی که صورت پذیرفت نزدیک به چهار برابر بودجه برنامه های ویژه و مناسبتی و نزدیک به هشت برابر برنامه های روتین و متداول در تلویزیون ملی است.

خب ، این پولو به شما بدن چه طوری زار می زنید!

افسران - # میگن تو جهنم کبریتاش اینجوریه ! حساب کنید اجاق گاز را !

http://www.parsine.com/files/fa/news/1394/4/7/132783_706.jpg

لاری جانی در روزگارجوانی

 

 

 

image

زنگ خطر برای اروپا ! اسلام واقعی

image

اگرعباس‌علی خلعتبری زنده بود، این روزها چه می‌گفت؟
http://peiknet.net/15-juli/news.asp?id=87401&sort=Picture
یادی از مشاهیری که در غربت رفتند و یادی از آنان در کشورم نیست

دکتر باروخ بروخیم

http://www.rahavard.com/FarewellFiles/99-BarookhBerookhim.pdf


http://s3.picofile.com/file/8201333800/99_BarookhBerookhim.pdf.html

http://s6.picofile.com/file/8201334250/gorg.JPG

در اسراییل از تمبر بزرگداشت

« کورش بزرگ » رونمایی شد

.http://w-z-c.com/readall/index/233

 

http://media.stampworld.com/media/catalogue/Israel/Postage-stamps/CIV-s.jpg

گوسفندی که گرگ شد,عزیز نسین,

داستان در مورد یک چوپان بود و یک گوسفند، یک برّه. چوپان از شیر گوسفند میخورد و پشم و اضافی شیر و کره و ماست و پنیرش را می فروخت و زندگی را به خوبی می گذراند. تا اینکه یه روز به گوشت گوسفند طمع کرد. چاقوش را تیز کرد و آروم آروم به گوسفند نزدیک شد. برّه بی گناه که مشغول چرا بود به گمان اینکه چوپان اومده تا باهاش بازی کنه، براش نی بزنه یا پشم نرمش را نوازش کنه سرش را بلند کرد امّا دید چشم های چوپان را خون پر کرده. به دستهاش نگاه کرد و برق چاقو را دید. ترسید. غقب عقب رفت. به چوپان گفت : – میخوای چیکار کنی؟ تو چوپان منی، باید ازم نگهداری کنی. میخوای منو بکشی؟ چوپان چیزی نگفت چون چیزی نمی شنید. خون جلوی چشم هاش را گرفته بود. تند کرد که به گوسفند برسه. گوسفند فرار کرد. دوید و دوید. چوپان به سگش گفت گوسفند را بگیره. گوسفند دور شده بود و سگ به دنبالش می رفت و چوپان هم در پی اونها. گوسغند التماس می کرد: – تو که شیر و پشم من را داری، دست از سرم بردار. منو نکش. یاد روزهای خوب گذشته امان بیافت.

دانلود

اله اکبر سبحان اله

http://uupload.ir/files/n3pi_iran.jpg

http://uupload.ir/files/ahtg_mob.jpg

http://s3.picofile.com/file/8202714568/ararat.JPG

Այս աշխարհը մի հրաշք է,
Սիրով լցված մի դրախտ է,
Դու գնացիր ու ետ եկար, սիրելի'ս, սիրելի'ս:
Ինչու այդպես դու վարվեցիր,
Լուռ ու տխուր թողիր, հեռացար, սե'ր:
Միթե այդքան էիր ինձ սիրում
Ու իմ մասին չէիր մտածում,
Այսքան տարի ու?ր էիր կորել, սիրելի'ս, սիրելի'ս:
Գուցե ասեմ' քեզ սիրում եմ,

http://the-fasol.com/upload/img_all/armenchik.jpg

Ushe hima on youtube

ARMENCHIK USH E HIMA

This world is a miracle
Heart is filled paradise
You went and came, my love.
Why did you do?
There were sad to lead
Let - love gone.
Do you love
And I did not think about
This time, you deny my love.
Can I say - I love you
But I can not - no strength to love.
 

It's too late, too late
Your love for me is already late
A love that was not.
It's too late love you
My heart is more, see
Tell me, now you do.

 
Tears in your eyes
You ask me to love you
You ask, but what
You are all aware of.
I know, I suffer for you
I will not forget, I remember you ...
Love ...

Armenchik

 Ush E Hima Shat Ush E Live



Բայց չեմ կարող, էլ ուժ չունեմ ես, սե'ր:

Կրկ. Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:
Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:

Արցունքները քո աչքերին
Խնդրում ես, որ սիրեմ կրկին,
Խնդրում ես, բայց ի?նչ անեմ հասկացի'ր, հասկացի'ր,
Հասկանում եմ, տանջվում քեզ հետ,
Չեմ մոռանա, միշտ կհիշեմ քեզ, սե'ր:

Կրկ. Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:
Ուշ է հիմա, շատ ուշ է,
Քո սերը իմ համար մի հուշ է,
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:
Սերը, որ կար, էլ չկա:
Ուշ է հիմա, որ սիրեմ քեզ,
Իմ սիրտը ուրիշինն է, տե'ս,
Դե ասա' ինչ անեմ ես:

http://www.hayagitaran.info/wp-content/uploads/2013/03/20.jpghttps://satenik6.files.wordpress.com/2013/01/d180d0b8d181d183d0bdd0bed0ba5.jpg

Առաջին արցունքները

 

Գարնան արևը անհուն համբույրով
Դուրս կոչեց կյանքի ծլին ու ծաղկին,
Եվ մանուշակը կապույտ աչերով
Անմեղ, միամիտ ժպտաց ամենքին:
Եկավ զեփյուռը շշնջաց նրա
Կույս ականջներին և սահեց գնաց,
Եկավ թիթեռը, թռվռաց նրա
Նազելի գրկում և թռավ գնա?ց;
Եվ մանուշակը նրանց ետևից
Մնաց նայելով? խաբող ցնորքներ.
Եվ ընկան նրա աչքերից անբիծ
Առաջին սիրո մաքուր արցունքներ:
1919

 

Ավետիք Իսահակյան

FIRST TEARS

 

The spring sun with an infinite kiss
Called out the shoots and flowers to life,
And the violet with blue eyes
In artless innocence smiled at everyone.

The zephyr came and whispered
Into its virgin ears, and glided away;
The butterfly came and fluttered
In its soft embrace, and flew away.

And the violet remained looking
After them with deluding reveries;
And from its immaculate eyes fell

The pure tears of first love.


Avetiq Isahakyan

 

آفتاب بهار با بوسه‌ها و نوازش‌های بی کران

گل را و گیاه را فرا خواند به زندگی

بنفشه با چشمان آبی

معصوم و پاک و بی‌دریغ

لبخند زد به همه

نسیم آمد و در گوش باکره اش زمزمه‌ها کرد و وزید و گذشت

پروانه آمد و در آغوش نازنین او پرپر زد و رفت

بنفشه از پی آنان با چشم‌های نگران ماند و رویاهای فریبنده

و از چشمان معصومش فرو باریدند

اشک‌های پاک نخستین عشق

May

http://webstory.my/wp-content/themes/bp-social/_inc/images/header.jpg

"سرگذشت کسی که هیچ کس نبود"

زنده یاد حسین_پناهی

 آلبوم سلام و خداحافظ

من زندگی را دوست دارم ولی از زندگیِ دوباره می ترسم. دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم. قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم. عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم. کودکان را دوست دارم ولی از آیینه می ترسم. سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم. من می ترسم پس هستم. این چنین می گذرد روز و روزگار من. من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم....

هی غزل شکوه نکن این تب نامیرا را

که گرفته است غمی شهر الفباها را

مثل یک شعر که در لحظه ای الهام شود

چشمی انگاربه هم ریخته یک دنیا را

هم از آن دست که دل شوره بیاید،چشمم

دید-هم پای تب چشمه- رخ زیبا را

دلم از چشمه سرازیر شد و راه افتاد

که تماشا کند از دور ،دل دریا را

تا نفس تازه کنم ،آب شد و رفت زمین

پس از آن ،همهمه شد اهل ده بالا را

شستم از خواب شبانگاه خودم شد آگاه

نفسم بند... دلم ریخت ، خدا! سارا را-

نکند خان به عروسی؟!نه! محال است! محال !

بعد گفتند که او گم شده ، گم ، هر جا را-

گشته اند و خبری نیست از او ، شاید هم

به ارس داده تن خسته بی همتا را

* * *

مادیان هی کن و گو تا که شبانان از پی

شاید آن زلف رها بشنود این هی ها را

خسته از رود ارس آمده ام تا اروند

که بزرگی کند و پس بدهد سارا را

معیار واقعی ثروت ما این است که اگر پولمان را گم کنیم، چقدر می ارزیم

لینکلن

روایتی عبرت آموز از آبراهام لینکلن

چه بودیم چه گشتیم!

بازخوانی تاریخ

محمدعلی فروغی( ذکاءالملک) وزیر دو دوره پهلوی

 

http://www.iketab.com/Attach/SMMPBBooks/BookMan/13100/42698b591a79ebd126fb7972226a293b.jpg

محسن فروغی، از پدرش محمدعلی فروغی نقل می‌کند که «وقتی من نماینده اول ایران در جامعه ملل شدم و به کشور سوئیس رفتم، آتاتورک به کلیه سفرا و وزرای مختار مقیم آنکارا گفته بود “بزرگترین شخصیتی که در این مجمع عضویت دارد، فروغی سفیر ایران است. من تاکنون مردی به این جامعی و وطن‌پرستی و مطلعی ندیدم. کاش مملکت من هم یک فروغی داشت”. شاید همین اظهارنظر آتاتورک باعث شد من در جامعه ملل به ریاست انتخاب شوم.»

.....

برگی از خاطرات وی در وزارت عدلیه رضا شاه:

من در وزارت عدلیه مدتی نماندم ولی چیزی نگذشت که چون بر طبق همان قانون تشکیلات می خواستند دیوان تمیز را تاسیس کنند تکلیف ریاست آن را به من کردند و پذیرفتم و همان قانون اصول محاکمات حقوقی را به وسیله دیوان تمیز به جریان انداختم. آن گاه با مرحوم مشیرالدوله و آقای حاجی سید نصرالله تقوی و دو سه نفر دیگر کمسیونی تشکیل داده به تهیه و تنظیم قانون اصول محاکمات جزایی پرداختیم، و این کار در موقعی بود که مجلس شورای ملی تعطیل بود، و آن تعطیل قریب سه سال طول کشید ومجددا منعقد نشد مگر بعد از شروع جنگ بین الملل. معهذا وقتی که ما قانون اصول محاکمات جزایی را تمام کردیم آن را هم به عنوان قانون موقتی به جریان انداختیم.

اما تصور نکنید این کارها به آسانی انجام گرفت. کشمکشها کردیم، لطائف الحیل به کار بردیم، با مشکلات و دسیسه ها تصادف کردیم که مجال نیست شرح بدهم. من جمله این که مقدسین، یعنی مزدورهای (آنان)، چماق شریعت را نسبت به قوانین بلند کردند و در ابطال و مخالفت آنها با شرع شریف حرف ها زدند و رساله ها نوشتند که از جمله به خاطر دارم که یکی از آن رساله ها اول اعتراض و دلیلش بر کفری بودن آن قوانین این بود که در موقع چاپ کردن آنها فراموش شده بود که ابتدا به بسم الله الرحمن الرحیم بشود.....

ستایندگان:

استاد ملک الشعرای بهار، استاد مجتبی مینوی، علامه قزوینی، میرزا ابوالحسن جلوه، میرزا طاهر تنکابنی، استاد جلال همایی، حسین سمیعی، حبیب یغمایی، میرزا عبدالعظیم قریب، داریوش آشوری، موسی غنی نژاد و صدها دانشمند دیگر خدمات فرهنگی فروغی را ستوده‌اند.

علی‌اکبر سیاسی شخصیت فروغی را مانند یک تابلوی نقاشی گرانبها می‌داند. برای اینکه بهتر به زیبایی آن پی ببریم باید چند قدم به عقب برویم. وی از فنون ادب بهره کافی و حظی وافر داشت. نویسنده و منشی کم‌نظیری بود. سخن‌سنج، سخن‌شناس، خطیب، ادیب، مورخ و دانشمند بود.

علی‌اصغر حقدار در پیشگفتار کتاب آداب مشروطیت دول اشاره می‌کند که «فروغی یکی از نادرترین روشنفکران با بصیرت ایرانی بود که حلقه ارتباط میان گفتمان فرهنگی و کنش سیاسی را در خود بوجود آورد.»

قدامات مهم

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/9/9e/GLAM-banner.jpg/400px-GLAM-banner.jpg

http://s6.picofile.com/file/8187168750/b2174dcf1a89500d46b27971f15107b3_42599999999998888888888888.jpg

http://www.miyanali.com/patch2image.php?patch=usr/i1u2/gal663.jpg&89557181

http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/4/40/Tajik_girls_on_holiday_Navruz.jpg

قانون اساسی تاجیکستان:

اصل بیست و ششم:

‎هر شخص حق دارد به صورت آزاد و مستقل دین خود را انتخاب کند. شخصاً و یا با
دیگران از دینی پیروی نماید و یا پیروی ننماید و در مراسم و آیین‌های دینی شرکت
نماید.

اصل هشتم:

در جمهوری تاجیکستان زندگی جامعه براساس موجودیت عقائد مختلف سیاسی و ایدئولوژی
برقرار است هیچ اندیشه، از جمله اندیشه دینی نمی‌تواند چون اندیشه دولتی اعتراف
شود. اتحادیه‌ها براساس اصول قانون اساسی کشور تاجیکستان و قوانین عادی تشکیل شده
و بر این مبنا عمل می‌شود.

‎دولت برای فعالیت جمعیت‌ها و گروه‌ها امکانات مساوی و برابر ارائه می‌دهد.
سازمان‌های دینی از دولت جدا بوده (بیانگر اصل جدایی دین از سیاست) این تشکیلات در
کارهای دولت نمی‌تواند مداخله بکند.

لازم به ذکر است که در پارلمان تاجیکستان قانونی وضع شده است که افراد از داشتن دین(به صورت تقید) و آموزش آن تا 18 سال ممنوع است.

برگرفته از مرکز پژوهشهای مجلس

http://upload.tehran98.com/img1/fyelqlfoar0u5cerhvpi.jpg
http://www.miyanali.com/patch2image.php?patch=usr/i1u2/gal596.jpg&20735693
http://www.miyanali.com/patch2image.php?patch=usr/ashqin/gal296.jpg&988733405
http://8pic.ir/images/222gkzrcwptputx94akg.jpg

گفت و گو با اهالی خزانه درباره توافق هسته ای

مدعی العموم٫...... مادر خیاطی میکرد و من روی پلکان منتهی به باغچه کوچکمان مشغول خواندن تکه کاغذی بودم که دور سبزی ها پیچیده بودند تکه ای از یک مجله یا شاید روزنامه.... مدعی العموم بارها و بارها در ذهنم تکرار شد من کوچک بودم یا کلمه بزرگ بود؟!... مدعی العموم یعنی چه؟ "کسی که از حقوق از دست رفته مردم رو مطالبه میکنه" یعنی چی؟ ”مثلا اگه جایی حقی از مردم ضایع بشه یا جون و مالشون به خطر بیفته” سوال:اگه یه کسی قیمت کارهاشوبالا ببره میتونه دفاع کنه؟ ”امممم شاید” اگه یه کوتاهی تو ساخت و ساز یه طرح بزرگ مثل بزرگراهها باشه یا ماشین هایی که ساخته میشه اگه باعث تصادف بشن کی شاکی میشه؟ ”ببین برای اینجور کارها هر دستگاهی یه قسمت رسیدگی به شکایات داره هرکس باید بره اونجا تازه هزارتا دم و دستگاه دیگه هست برای این کار” اگه مرد. وقت شکایت رو نداشته باشن یا ندونن چی؟ " مادرم از کارش دست کشید و به صورت من که تو افتاب تابستون نشسته بودم نگاهی انداخت و پرسید: ”مدعی العموم به چه دردت میخوره ؟ تو افتاب نشستی باز مخت تاب برداشته؟!!برو به درست برس” حالا نه مادر هست نه باغچه نه ظهرافتابی .... باز مدعی العموم........ راستی پرتغال فروش کجا رفت؟
 

راستی مدعی العموم کیست : کسی که داد مردم را در برابر ظالم میگیرد!  این کس را چه کسی انتخاب میکند!
 

حفظ حقوق عامه، تعقیب متهمان و مجرمان و به کیفر رساندن آنان و همچنین نظارت بر حسن اجرای قوانین را سه وظیفه‌ مهم مدعی‌العموم،  مدعی‌العموم به عنوان نماینده‌ای برای دفاع از حقوق جامعه یاد شده که به این اعتبار، چنین مقامی باید برگزیده افراد جامعه باشد!.
http://www.panjehee.blogfa.com/post-27.aspx

اخبار :

نرگس محمدی، فعال حقوق بشر و نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر، و همچنین رئیس هیات اجرایی شورای صلح صبح روز سه شنبه ۱۵ اردیبهشت در تهران بازداشت شد.

به گزارش سایت کلمه، نرگس محمدی پیشتر در روز یکشنبه در دادگاه انقلاب، شعبه ۱۵ حاضر شده بود.
در جلسه دادگاه روز یکشنبه، اتهامات اجتماع و تبانی به قصد اقدام علیه امنیت ملی، فعالیت تبلیغی علیه نظام جمهوری اسلامی و عضویت در لگام(کارزار لغو گام به گام اعدام) از سوی مدعی العموم مطرح شد و قرار است در جلسه دیگری مورد رسیدگی قرار بگیرد. این جلسه به دلیل درخواست وقت برای مطالعه پرونده توسط وکلای خانم محمدی، به تعویق افتاد.

بستن روزنامه سلام :

در جریان محاکمه سلام به جز مدعی العموم ۴ شاکی دیگر نیز حضور داشتند: محمود احمدی نژاد (استاندار وقت اردبیل )، کامران دانشجو (استاندار تهران و وزیر علوم در دولت احمدی نژاد)، درویش زاده (نماینده مردم دزفول در مجلس پنجم) و حمیدرضا ترقی (عضو ارشد موتلفه و نماینده مشهد در مجلس پنجم).

گزین گویه های ظریف!
خبرنگار آمریکایی در مصاحبه با ظریف :

جواد ظریف در گفتگو با خبرنگار دیلی بیست، گفت: مجید توکلی را نمی‌شناسم. دیوید کیس نویسنده این مطلب مدعی است که ظریف در پاسخ به سوال وی مبنی بر اینکه «مجید توکلی، یکی از برجسته‌ترین فعالان دانشجویی ایران که هم اکنون در زندان نگهداری می‌شود، چه زمانی آزاد خواهد شد؟» تصریح کرده است: نام نسرین ستوده را از طریق رسانه‌ها شنیده‌ام اما مجید توکلی را اصلاً نمی‌شناسم.

در ادامه دیوید کیس می‌گوید پس از اتمام نشست سازمان ملل در نیورک، از ظریف پرسیدم که چطور خود شما از فیس بوک استفاده می‌کنید اما در ایران کسی اجازه استفاده از آن را ندارد که ظریف با لبخندی پاسخ داد: ها ها…زندگی همینه!

و در پاسخ به کریستی پلوسی(دختر نانسی پلوسی، رهبر حزب دمکرات در مجلس نمایندگان آمریکا)، جواد ظریف در توییترش! نوشت: «ایران هیچگاه هولوکاست را انکار نکرده! است، مردی! که تصور می‌شد ! این کار را (انکار هولوکاست) کرده است، دیگر رفته است.

و در مصاحبه با چارلی رُز، مجری تلویزیون پی‌بی‌اس آمریکا: زندانی سیاسی و عقیدتی نداریم، روزنامه نگار دربند نداریم!

وقتی از محمد خزایی -نماینده ی جمهوری اسلامی در سازمان ملل- در خصوص فیلترینگ تویتر و فیسبوک پرسیدم، او به یکی از کارکنانش نگاهی کرد و با ناباوری!!! پرسید "آیا فیسبوک و تویتر در ایران فیلتر هستند؟!" وقتی به او اطمینان دادم که اینگونه است وی در پاسخ گفت: "من شخصا از این سایت های استفاده نمی کنم و لذا اطلاعات خاصی در این خصوص ندارم."

http://rangirangi.com

http://8pic.ir/images/ezgn2wedyml3s4vxy6cs.jpg

truth of may month!

به گزارش خبرگزاری فالز نیمه شب دیشب به وقت محلی کلیه ی تحریم های ظالمانه علیه ایران برداشته شد... و بامداد امروز در سوریه و شامات ، لبنان و غزه جشن و سرور برقرار بودی ... به همین مناسبت در کلیه ی بلاد یادشده ، یک هفته جشن و پایکوبی برقرار و در مجلس شورای اسلامی مقرر شد به هریک از بلاد یاد شده 4 میلیار دلار(واحد بلادکفر) وام بلاعوض اعطا و مالیات بر ارزش افزوده آنرا از حقوق کارکنان دولت در ماه آینده کسر  و به حساب خزانه داری واریز نمویندی..... والسلام

قدرت الله کیانی!

بیست و سوم رجب المرجب هزار و سیصدو اسفناج (بوس)

http://icons.iconarchive.com/icons/rokey/popo-emotions/128/sweet-kiss-icon.png
http://8pic.ir/images/f7ry5hju5f5bi0z0qv24.jpg

http://uupload.ir/files/1av3_mother_day.jpg

This is for my mom and all those moms that they are not among us, mom I miss you and always love you

بهترین دوست من آینه است زیرا وقتی می گریم او نمیخندد (چاپلین)

Ժպտա և ողջ աշխարհը կժպտա քեզ

بخند تا دنیا به رویت بخندد

http://uupload.ir/files/cmcb_laugh.jpg

https://www.youtube.com/watch?v=6ZdGEIDYOMY

When doors of hope are opened wide,
And dreary winter flees away,
Our beauteous Land
Beams forth in glad and smiling day;
When swallows to their nests return
And trees put on their leaves so bright
I yearn for my kilikia,
The land where first I saw the light.
Կիլիկիա (Kilikia)
 Զարուհի Բաբայան (Zaruhi Babayan)
zaruhi_babaian_kilikia.html

Կիլիկիա

Երբոր բացուին դռներն յուսոյ
եւ մեր երկրէն փախ տայ ձմեռ
Չքնաղ երկիրն մեր Արմենիոյ
երբ փայլի իւր քաղցրիկ օրեր
Երբոր ծիծառն իւր բոյն դառնայ
երբոր ծառերն հագնին տերեւ՝
ցանկամ տեսնել զիմ Կիլիկիա
Աշխարհ՝ որ ինձ ետուր արեւ

Տեսի դաշտերն Սուրիոյ
Լեառն Լիբանան եւ իւր մայրեր
տեսի զերկիրն Իտալիոյ
Վենետիկ եւ իւր կոնտոլներ

կղզի նման չիք մեր Կիպրեայ
եւ ոչ մէկ վայր է արդարեւ
գեղեցիկ քան զիմ Կիլիկիա
Աշխարհ՝ որ ինձ ետուր արեւ

Հասակ մը կայ մեր կենաց մէջ
ուր ամենայն իղձ կ’աւարտի
Հասակ մը ուր հոգին ի տենչ՝
յիշատակաց իւր կարօտի
Յորժամ քնարն իմ ցրտանայ
սիրոյն տալով վերջին բարեւ՝
երթամ ննջել յիմ Կիլիկիա
Աշխարհ՝ որ ինձ ետուր արեւ


 

http://uupload.ir/files/9alc_charlie.jpg

Հայելին իմ լավագույն ընկերն է, որովհետև երբ լալիս եմ, նա չի ծիծաղում…

ՉԱՐԼԻ ՉԱՊԼԻՆ

http://sevak.am/application/images/simages/Sevak_1/9.jpg

Լավագույնը

Լավագույն ժպիտ ասվածը , անշուշտ,
Փակ աչքերովն է:

Իսկ լավագույնը երազանքների`
Բաց աչքերովը:

Լավագույն երգը
Բաց պատուհանից – հեռվից լսածն է:

Լավագույն խոսքը
Լռության խորքում լռին ասածն է:

Լավագույն ազգը այն է, երևի ,
Որ չի կամանեում հսկա կայսրություն:

Լավագույն հավատն այն է, որ երբեք
Չի դառնում կրոն:

Լավագույն դիմակն այն է, անակասկած,
Որ կոչվում է դեմք:

Լավագույն դերը`
Վատ խաղացվածը:
 

Լավագույն սերը `
Կիսա~տ թողածը:
 

Լավագույն տանջված ու տառապածը Վարդն է:
 

Լավագույն կապիկն աշխարհում
Մարդն է երևի:

Լավագույն մարդն էլ
Ներեցեք... ես եմ...
 

 

 

THE BEST

What is called the best smile, of course,
With eyes closed.

But the best dreams,
Are with open eyes.

The best song,
This is the one we hear far the open window.

The best word,
This is the silent, deep silence.

The best nation is, it seems,
One that has no sovereign giant.

The best evidence is the one who never
Becomes religion.

The best mask is no doubt,
He called face.

The best role
Is that played by the bad.

The best love,
half abandoned.

The best torture and suffering
It is the rose (in songs).

Best Monkey World (standing)
This is the man, it seems.

And the best man (it does not appear)
Sorry ... It's me ...
 

Parouyr Sevak