|
||||
|
||||
چرا کوروش نامش جاودان شد؟ |
||||
وقتی آرامگاه رضاشاه بدستورخلخالی تخریب شد,خبرنگاری نظرمحمدرضاشاه را دراین زمینه پرسید و پاسخ داد : درواقع مزار پدرم خط آهن شمال به جنوب بود |
||||
در قلب ما، تا ابد - (این عکس را از پدرم در مکزیک، تابستان ۵۸ گرفتم) - In our hearts,forever-(I took this picture in Cuernavaca,Mexico in the summer of 79) |
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
ایران پنج
برابر کشورهای پیشرفته دانشگاه دارد! ____________________________________________________________________________
این طور به نظر میرسد که بیشعورها آدمهای موفق و
پیروزیاند. همیشه آن کسی که بهتر بتواند ایدههای دیگران را بدزد موفقیت
بهتری به دست میآورد. در دولت ها نیز هرچقدر کسی بتواند بهتر و ظریفتر
خواستههای مردم را نادیده بگیرد مقام بالاتری را از آن خود میکند! |
||||
یک عدد کاسه چه کنم چه کنم واقعی |
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
در سایه هر سنگ اگر گُل به زمین است نقش تن ماریست که در خواب کمین است..
|
||||
|
||||
|
||||
یک روز پسر آیتالله تبریزی را سوار الاغ کرده و در كوچهها چرخاندند تا مردم دست و دامنش را ببوسند...در زمان قاجار بیماری وبا در ايران پيدا شد در تبريز جان بسياری را گرفت... روحانیون و علمای تبریز در کوچه ها فرش گستردند و نذرها کرده و روضه خوانیها بر پا کردند.... یکروز پسر آیتالله تبریزی را سوار الاغ کرده و در كوچهها چرخاندند تا مردم دست و دامنش را ببوسند و به وبا گرفتار نشوند! ولی پسر
آیتالله نیز وبا گرفت و مُرد... مردم بجای اینکه به اشتباهشان پی ببرند و
شک کنند گفتند: «آقا بلا را به تن فرزند خود پذيرفت تا ما را نجات دهد»!
کتاب
زندگانی من |
||||
با گرگ بره می خوریم |
||||
|
||||
|
||||
موضوع انشا:یارانه.. |
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
خیلی از انسانها داد می کشند
ناله می کنند می گریند ولی نمی توانند صدایشان را به جائی برسانند؛ زیرا
معلوم نیست آنها زندگی می کنند یا نه؟ البته آنها فرقی با مرده ها ندارند و
به غیر از روزهای سرشماری، انتخابات، اخذ مالیات و خدمت سربازی جزو انسان
شمرده نمی شوند. خر مرده ... عزیز نسین |
||||
|
||||
|
چهارم آبان ماه یکصدمین زادروز شاهنشاه ایران ساز و آبانگان خجسته باد |
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
ساخت تخت جمشید ایران در دبی توسط حاکم دبی،
عجب حکایتی!
|
||||
حکایت ما بعد از ۴۰ سال.....
پسرملانصرالدین از او پرسید |
||||
واپسگرایی بدتر از عقب ماندگی است
اصلاح
چنین ساختاری از حکومت بی معنی
و خنده دار
است. |
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
|
||||||
در دربار شاه اخشورش یا خشایارشاه، پادشاه هخامنشی که بر ۱۲۷ استان فرمان میراند، شاه با رایزنی مردخای، آهنگ به یافتن ملکه گرفت. در جست و جو برای یافتن دختری، دختران زیباروی پاکیزه به کاخ برای گلچین شدن آورده شدند. یکی از این دختران، هدسه، یا همان استر، دختر پدر از دست داده، از نسل رانده شدگان یهودیّ به عنوان شهبانو با آموزش پسرعمویش (مردخای) انتخاب شد. مردخای به کمک او دسیسه بر یهودیان را به خشایارشاه گوشزد کردند و خشایارشاه دسیسه گران را کیفر میکند ، آرام گاه استر و مردخای اینک در همدان قرار دارد. |
||||||
کمپانی مازراتی ویژه ترین مدل ۲۰۱۸ خود را برای
بزرگداشت محمدرضا پهلوی «شاه پرشیا» Scia di persia نامگذاری کرد.
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
حکایت بسیار زیبای (ماست و خیار) |
||||||
ما ایرانی ها خیلی بدبختیم، همه چیزو مارک استفاده میکنیم ، آخرین مدها رو با تیر میزنیم ، ست میکنیم همه چیزمونو ، اونوقت چقدر حقوق میگیریم با اضافه کار تا ده شب ، دو شغله ، مسافرکشی ، تهش 400 دلار در ماه! کت کمتر از هاکوپیان قبول نداریم، دکمه سردست طلا ، آرایشگاه میریم دیپلمات شهرک غرب ، جدیداً هم آخرین تاتو و پیرس از ماهواره باید رد کارمون باشه ... تمام عمرمون نقشه میکشیم که فلان عروسی از فلانی کم نیاریم ، یک کیلو طلا از خودمون آویزون میکنیم... یکم مقایسه کنیم با کشوری مثل همین اسرائیل که ما همش سایشو با تیر میزنیم و.... سطح رفاه رو در اونجا با مملکتمون مقایسه کنید... هزینه زندگی و قدرت خرید مربوط به درآمد متوسط در کشورها: Cost of living and purchasing power related to average income:کمی به جایگاه خودمون و اعداد و ارقام نگاه کنید (البته این اعداد و ارقام مربوط به قبل از بالا رفتن قیمت دلاره ، همین رو اگر تقسیم بر سه کنید ایران میره ته جدول)
https://www.worlddata.info/cost-of-living.php
ولی با تمامی این تفاصیل برید بیرون ببینید چه رقابتیه برای اینکه حتماً ماشینمون سراتو باشه (حالا مال ده سال پیش باشه مهم نیست)، کسی حاضر نیست حتی از کنار پیکان هم رد بشه! کسی حاضر نیست با اتوبوس شرکت واحد تو سطح شهر بگرده ، سالی سه بار مسافرتمون از دست نمیره ، تازه هر دوسال یکبار هم پز میدیم که رفتیم پاتایا!!! (البته نمیگیم که همه دارو ندارمونو به حراج زدیم!) ، زن میگیرم با چوب حراج زدن به زندگی بابائه ، خونه اجاره میکنیم با وام بابائه و اقساط نصف نصف!! بچه میزائیم تو مهدکودک مامان بزرگ ... یادش بخیر زمان اون خدابیامرز با نصف درآمد ماهیانه دوردنیارو میشد گشت.... همه اینها به برکت امام و انقلابِ ... برای سلامتی خوتون یک َسلَفات... الاف کردی ما را از پارسال تا حالا.... |
||||||
برای
اصلاح اساسی در جامعه گوسفندی قاعده بازی را باید تغییر داد با تغییر چوپان
مشکل حل نمی شود. |
||||||
حقایقی که به دروغ تحویل ما دادند :
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
یک دوچرخه سوار برای اقتصاد فاجعه است: |
||||||
وقتی روشنفکری سرگرمی میشود !! |
||||||
|
||||||
ازکمک دیگران ما را سودی نیست |
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
||||||
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
جامعه تعزیه جامعه ایرانی جامعه تعزیه و سوگوار |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ... ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ ! ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ... ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ... ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ... ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ " ﺍﺻﻼ " ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ... ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ... ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ... ﺗﺎﺯﻩ : ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ... ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ﻣاﻧﺪ ... ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣاﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!! ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ. |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
...رنج می برم پس هستم
انسان موجودی عقلانی است.عقلانیت با هدفمندی همزاد یکدیگرند.رنج ها ودرجه آن تابعی است از اهدافی که برمی گزینیم. انسان بدون رنج، انسان مرده است البته احتمالا. به گمان من رنج بزرگترین نعمتی است که هرفردی می تواند داشته باشد مشروط براینکه مسیر را رها نکنیم.براساس تجربه عرض می کنم هرکس به هرچه بخواهد می رسد.وقتی هدفی یاخواسته ای را انتخاب می کنیم آن بصورت چراغی روشن شده که فعالیت ها وافکار ما به سمت آن جهت می گیرد.هرچه هدف کوچکتر باشد راهی را که به سمت آنمی گشایید کوتاه تر واحتمالا راحت تر وهرچه دور تر باشد راهی را که به سوی آن می گشایید طولانی تر واحتمالا سخت تر است.رنج ها وسختی ها درواقع آماده کردن یاآماده شدن مسیر برای رسیدن به هدفی است که برگزیده اید.بزرگترین اشتباه در زندگی، تغییر مداوم اهداف ومقاصد است زیرا فرجامی جز هدر رفتن منابع وامکانات برای آن مترتب نیست.پر واضح است نقد مداوم خود،رفتارها وعملکرد هامی تواند ما را به حرکت در مسیر پیش رو موفق تر نماید.لازم است که در این نقد، واقع بینانه رفتار کرده وسهم خود را دراشتباهات وعدم موفقیت ها نادیده نگیریم وصدالبته که بزرگ نمایی هم نکنیم. همانگونه که رنج بستر پیشرفت فردی را فراهم می کند به طریق اولی مقدمات پیشرفت ملتها را نیز فراهم می کند.برای پیشرفت، نگاه به گذشته فوق العاده مهم است زیرا روشها وفنونی که گذشتگان به کاربرده اند ودرعمل کارآمدی اش اثبات شده میانبری است که ما را به هدف نزدیکتر می کند فقط باید مدام روشها،رفتارها ومهارت هایی که به کارمی بریم را مورد آزمون قرار دهیم که آیا ما را به هدف نزدیکتر می کنند یا دورتر؟آیا متناسب باهزینه هایی که می کنیم عایدی مناسبی را نصیب ما می کنند یا اینکه داریم متضرر می شویم... |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
یک متن خیلى جالب از کتاب فارسى دبستان سال 1324 ،
ببینید سطح آموزش در آن دوران چگونه بوده ..!! دو برادر ، مادر پیر و بیماری داشتند ..!! با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد ..!! یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد ..!! چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که : خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ..!! چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق ..!! همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد : به حرمت برادرت تو را بخشیدم ..!! برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت : یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ..؟؟ آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ..؟؟ ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ..!! کتاب فارسی دبستان سال ۱۳۲۴ به فرزندان خود ، " انسان بودن بیاموزیم. |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
خاطرات بک انقلابی خاطره ای از روزهای اول انقلاب انقلاب که شد من دبیرستانی بودم. همه مدارس و دانشگاهها تا قبل از بلای آسمانی انقلاب چندین ماه تعطیل بودند و وقتی انقلاب شد مدارس بازگشایی شدند و چون فرصتی نبود که همه مطالب درسی را تا پایان سال تحصیلی تمام کنیم، وزارت آموزش پرورش گفته بود بخشهای مهم کتابها تدریس و بقیه حذف شوند. البته تشخیص انتخاب را به دبیرستان ها سپرده بودند. آن زمانها تصور ما از داشتن آزادی، تصوری کاملا غیر عقلانی و غیر منطقی بود و خیال میکردیم حالا که نظام شاهنشاهی رفته، ما آزاد هستیم که هر کاری دلمان خواست بکنیم و هیجکس حق ندارد برای ما تعیین تکلیف کند. دانش اموزان تنبل میگفتند این دروس ریاضیات به چه درد ما میخوره. ما میخواهیم دکتر بشویم. این دروس باید حذف شوند. کتاب فارسی ما پر بود از داستانهای کلیله و دمنه که خیلی سخت بود. اعتراض کردیم که اینها بدرد ما نمیخورد و باید حذف شوند! دبیر جبر و مثلثات را بخاطر اینکه مطالبی که احساس میکردیم بدردمان نمیخورد و قیافه اش هم طاغوتی!! بود را با اعتراضات انقلابی از دبیرستان اخراج کردیم تا بقیه دبیرها حساب کار دستشان بیاید. باور کنید اغراق نمی کنم. عین واقعیت است. دبیر هندسه بیچاره ما وقتی میخواست محور فضایی XYZ را روی تخته سیاه ترسیم کند، از بچه ها می پرسید: اسم این محور X باشه یا Y یا Z ؟ در واقع فرقی نمیکرد کدامشان اول باشد یا دوم ولی آن دبیر میخواست شاید به طعنه به ما بگوید شما دارید از کلمه آزادی سو استفاده میکنید. یا مثلا یک دایره میکشید و نقطه مرکزی دایره را می پرسید بچه ها مرکز دایره را O بگذاریم یا C ؟ جالب این بود که عده ای بلند داد میزدند: آقا بکذارید O و بخش دیگر کلاس با خنده داد میزدند: آقا C. خلاصه دوران عجیبی بود. تصورات غلطی هم از آزادی داشتیم و هم از استبداد. استبداد مذهبی.. را ندیده بودیم تا نفس مان حال ..بیاد! انقلابی بیشعور |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Cyropaedia: The Education of Cyrus by Xenophonhttp://www.gutenberg.org/files/2085/2085-h/2085-h.htm
وصیت نامه کوروش بزرگ از زبان گزنفون: ...همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.از کژی و ناروایی بترسید .اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید ، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد .... |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
کوهیار: برادرجان ببین چون من می دانستم که ما نمی توانستیم جلو لشگر خلیفه ایستادگی بکنیم، از طرف دیگر راه فرار به ما گرفته بود. من همیشه عقیده ام این بود که از راه مسالمت با خلیفه کنار بیاییم. مازیار: بس است....من به درک ولی خویشانت، مادرت، خواهران و برادرانت همه را به وعده پول، به وعده حکومت تسلیم عرب های بی سر و پا کردی؟ کوهیار: عوضش برای همه تان امان می گیرم. مازیار: مرا بگو که نقشه افشین را برای تو گفتم، مرا بگو که راستی و یگانگی تو را باور می کردم، که برج و باروها و دیواری را که با آن همه رنج و خون دل درست کردم به دست تو، به دست کسی که بیشتر از همه اطمینان داشتم سپردم. ارباب های شترچرانت را از همانجا وارد کردی! کاش یک مو از تن دری به تن تو بود. هر کس دیگر به من خیانت می کرد آنقدر دلم نمی سوخت، ولی تو، تو که مرا برادر خودت می دانی! برو. برو از جلو من دور شو، برو تو لایق نیستی که با تو حرف بزنم. تو تخمه پدر من نیستی، تو را از کنیز عرب پیدا کرده بود، برو گدامنش پست.... کوهیار: من می دانستم که تو هیچوقت تسلیم عرب ها نمی شوی و درین جنگ بعد از آنکه فتح می کردند سزای همه ما کشتن بود. این بود که من پا در میانی کردم تا شاید بتوانم برای خویشانم از خلیفه امان بگیرم و جانشان را بخرم. مازیار: جانی که تو بخری من مرگ را هزار بار به آن ترجیح می دهم. زندگی به این ننگ! بی شرمی را تا آنجا رسانیده ای که می خواهی برای من از ارباب های شترچرانت امان بگیری؟ خفه شو، به من پند و نصیحت نده.... |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سروده ی کیخسرو پشوتن |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
شاه معمایی نداشت... پیشرفت و ابادی ایران، آسایش ایرانیان، زندگی و هدف او بود. شاه... امروز، روسفید تر از همیشه در پیشگاه ما و تاریخ ایستاده است. |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
اصول انقلاب سفید اصل
اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
پیش از اصلاحات ارضی در ایران، ۵۰ درصد از
زمینهای کشاورزی در دست مالکان بزرگ بود، ۲۰ درصد متعلق به اوقاف، ۱۰
درصد از زمینها دولتی و ۲۰ درصد نیز به کشاورزان تعلق داشت. پیش از
اصلاحات ارضی به دستور محمدرضا پهلوی ۱۸۰۰۰ روستا را در فهرستی
درآوردند که آن زمینها میبایستی بین روستاییان تقسیم شود. محمدرضا
پهلوی سالیان دراز از لزوم اصلاحات ارضی در ایران میگفت ولی در برابر
فشار مالکان بزرگ و روحانیون مجبور بود که اصلاحات ارضی را به عقب
بیندازد. در سال ۱۳۳۸ خورشیدی برابر با ۱۹۵۹، محمدرضا پهلوی متقاعد شد که دست به اصلاحات اجتماعی-اقتصادی بزند. بر این اساس از منوچهر اقبال نخستوزیر وقت خواست که پیشنویس لایحهٔ اصلاحات ارضی را برای ارائه به مجلس آماده کند. طبعاً تصویب چنین قانونی با مخالفت مالکان و روحانیون رو به رو میشد اما از آنجا که حکومت، مجلس را تحت کنترل داشت، تنها راه نجات مالکان، تجدید نظر در لایحه و تغییر آن به ترتیبی بود که اجرایش را ناممکن سازد. عدهای از روحانیون، معتقد بودند که برنامههای انقلاب سفید، در تضاد با بنیادهای شریعت اسلام است. سرشناسترین روحانی مخالف، آیت اله خمینی بود که همهپرسی را «نامشروع» خواند و آن را تحریم کرد. وی در ۱۰ اسفند ۱۳۴۱، طی نامهای به شاه ایران از دادن حق رأی به زنان اعتراض میکند و آن را خلاف اصول قرآن و اسلام میداند. ۱۹ دی ۱۳۴۰ برابر با ۹ ژانویه ۱۹۶۲ کابینهٔ دکتر امینی، فرمان محمد رضا پهلوی را برای برچیدن نظام ارباب رعیتی در ایران به تصویب رسانید. دکتر امینی نزد خ... در قم میرود تا روحانیون را در مورد این اصلاحات متقاعد سازد. خ... کارنامهٔ نخستوزیری دکتر امینی را به باد انتقاد میگیرد که سیاست امینی در کشورداری سراسر اشتباه است آموزش در دبستانها و دبیرستانها کاملاً اشتباه است و تنها کافر تولید میکند. پس از اظهارات خ...، محمدرضا پهلوی میگوید «اکنون شما ماسک چهرهتان را برداشتهاید. این مرتجعین سیاه بدتر از انقلابیون سرخ هستند» |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
(دهه پنجاه)سوپر مارکت بُن آمی، فیشرآباد |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
چرا اطرافیان دیکتاتورها انسان های ضعیف و متملقی هستند؟ یکی از دلایل اینکه همه ی دیکتاتورها، چه در گذشته و چه حال، در میان چنین حلقه ای قرار می گیرند علاقه ی آنها به تایید گرفتن مدام و هراس و وحشت از شنیدن سخنانی است که قدرت مطلقه ی آنها را مورد پرسش قرار می دهد. به این ترتیب جماعتی وامانده و بی مایه یا افرادی که مجذوب قدرت، پول و یا نام هستند و نتوانسته اند از طریق استعدادها و دانش و توانایی های خود این نام و قدرت و پول را به دست آورند، دور او را می گیرند و همان هایی را به دیکتاتور می گویند که او می خواهد بشنود. او به زودی باورش می شود که معقول ترین و زیباترین و درست ترین حرف و تصمیم از آن اوست. و هر آن کسی که خلاف او بگوید یا خائن است، یا دشمن و یا احمق.! از کتاب «وقت فراموشی نیست» شکوه میرزادگی |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سزای به قدرت رساندن نا اهلان شمعون از مقربان باهوش و یکی از نزدیکان یک شاه یهودی بود روزی به همراه پسرش نزد شاه بود و هنگام خروج پیشانی شاه را بوسید.وقتی آن دو از کاخ خارج شدند پسر به پدر اعتراض کرد که چرا به شاه بی احترامی کردی پدر؟ و جای اینکه دست شاه را ببوسی پیشانی اش را بوسیدی؟ شمعون پاسخ داد، زمانی که برای اولین بار به این کاخ آمدم یک مربی ساده بودم قدرتی نداشتم قدم های شاه را میبوسیدم، وقتی از هوش من با خبر گشت و اندکی به من قدرت داد دستش را بوسیدم ، وقتی مرا از نزدیکان خود کرد شانه هایش را بوسیدم و اکنون که از مشاوران اعظم اویم و او به من قدرت بسیاری داده پیشانیش را میبوسم؛ اما بدان اگر فرصتی یابم اینبار سر از تنش جدا خواهم کرد!.... این اتفاق افتاد و آن مشاور باهوش اما نا اهل با شورشیان همراه شد و خود سر از تن آن شاه جدا کرد. پادشاه زمانی که شمعون میخواست سر از تنش جدا کند یک جمله گفت: حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند. |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
سرکوب آفتابه دزدها در همه کشورها صورت میگیرد، آن هم با شدت عمل! نه فقط به عنوان وسیله دفاعی اجتماع،بلکه عمدتا به عنوان گوشزدی جدی به همه بدبختها که سر جای خودشان بنشینند! لویی فردینان سلین/سفر به انتهای شب |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
«اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینهای، رام، بیعصمت، درب و
داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمیشویم؛ نه
جورابمان عوض میشود و نه اربابهامان، و نه عقایدمان. وقتی هم میشود آنقدر دیر
است که به زحمتش نمیارزد. ما ثابتقدم به دنیا آمدهایم و ثابتقدم هم ریغ رحمت را
سر میکشیم؛ سرباز بیجیره و مواجب، قهرمانهایی که سنگ دیگران را به سینه میزنند،
بوزینههای ناطقی که از حرفهاشان رنج میبرند. ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم. او
صاحب اختیار ماست. باید هوای کار دستمان باشد که لااقل بشود غذایی بلنبانیم. این که
نشد زندگی.» سفر به انتهای شب / لویی فردینان سلین |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
من رمزخوشبختی واقعی را یافته ام باید حال را در یابی نه اینکه
همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر این لحظات را که در اختیار
داری بدانی مثله کشاورزی آدم هم میتوان در یک زمین پهناور بذر بپاشد هم میتواند
کشاورزی خود را به یک قطعه زمین کوچک محدود کندو از همان قطعه ی کوچک نهایت استفاده
را ببرد من میخواهم کشت و کارم را به یک زمین کوچک محدود کنم .میخواهم از لحظه لحظه
عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت میبرم. جین وبستر(کتاب بابا لنگ دراز) |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
یاد پدر افتادم که میگفت: "نه با کسی بحث کن، نه از کسی
انتقاد کن. هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدمها که عقیدهات
را میپرسند، نظرت را نمیخواهند. میخواهند با عقیدهی خودشان موافقت کنی. بحث
کردن با آدمها بیفایده است."
(چراغها را من خاموش میکنم) زویا پیرزاد |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
حکایت امروز !!! معلمی با خواهر فراش مدرسه ازدواج کرد گاهی اوقات معلم غیبت می کرد از فراش که برادر زنش بود می خواست بجایش به کلاس برود اینقدر این کار تکرار شد که فراش تقریبا شده بود آقا معلم. بعد از مدتی آقا معلم شد رئیس آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیریت مدرسه منصوب کرد، بعد از مدتی معلم داستان ما شد مدیر کل استان و برادر خانمش را به ریاست آموزش و پرورش منصوب کرد، چندی گذشت و از مقام مدیر کلی شد وزیر آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیر کلی منصوب کرد. چندی گذشت و وزیر آموزش و پرورش دستور تحقیق و تفحص در باره مدارک تحصیلی کارکنان و مدیران را صادر کرد و فراش که مدرک ابتدائی بیشتر نداشت آشفته شد و به شوهر خواهرش زنگ زد و گفت: چکار می کنی؟ تو که می دانی من چند کلاس ابندائی بیشتر ندارم و اگر این دستور را اجرا کنی بدبخت می شوم. شوهر خواهر گفت: احمق نگران نباش، من شما را به ریاست هیئت تحقیق و تفحص منصوب کرده ام!! |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
یک روز صبح، وقتی حیوانات بیدار شدند دیدند شیر در خانه خود نیست. همه از شادی فریاد زدند. روباهها به سرعت به سمت خانه دویدند و آن را تصاحب کردند. اما در میانشان درگیری به وجود آمد. هر کس مدعی بود حاکمیت از آن اوست. روباهها به چند دسته تقسیم شدند و خواستند جنگل را عادلانه میان خود تقسیم کنند. اما بر سر معنای «عادلانه»، به جنگ پرداختند. خون و خونریزی شد و درگیری سر گرفت. گرگ ها در این میانه خانه شیر را اشغال کردند. اما روباه ها خود را مالک خانه میدانستند و به سادگی خانه را ترک نمی کردند. هنوز خورشید غروب نکرده بود که حتی یک گرگ یا روباه هم در جنگل زنده نمانده بود. فردای آن روز، شیر به خانه خود بازگشت و با آسودگی و در احترام کامل، به حکومت خود ادامه داد.
مهندس محمدرضاشعبانعلی |
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Chris De Burgh – The Girl With April In Her Eyes
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
من اغلب به شما داستانهایی در مورد راه گفته ام من عمری مثل یک سرگردان زندگی کردم در انتظار آن روز وقتی دستت رو بگیرم و برایت آهنگ بخونم بعد شاید تو بگویی بیا کنارم و عاشقم باش و من قطعا پیشت می مانم اما احساس می کنم
که من دارم پیرتر میشوم خیلی وقتها من یک مسافر بوده ام حالا احساس می کنم که من مسن تر هستم بله، من میتوانم صدای حدس می زنم که همیشه مثل
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
History is full of evil dictators, and while the had their share of bad qualities, it’s undeniable they were efficient at getting things done. | ||||
خلاصه مرگ این آدم ها مثل خودشان شفاف و روشن است, از مرگ آنان پولی گیر هیچ روضه خوان ومداحی نمی آید ...و هر آدم بد و خوب احساس خوبی در موردش دارد. روحش شاد!! .
|
||||
..تحصیل
کرده های موزه لووری
پایان نامه رو که میره از میدان انقلاب خریداری می کنه، دیگه حداقل نمیره رو ادبیات خودش،روی نحوه نوشتن کلمات کار کنه،که این همه سوتی به بار نیاره دانشجوی دکترا برا خود من پیام میده می نویسه: سپاسگذارم! اما سپاسگزارم؟ سپاسگظارم؟ سپاسگضارم؟ کدومش؟یا میاد میگه کج دار و مریض دارم ادامه میدم!! کج دار و مریز؟ مریض ؟ کج دار و بیمار؟ دوباره اومده میگه ببین به مخیله makhileh من و...به جای مخیله . [ م ُ خ َی ْ ی ِ ل َ / ل ِ ] اون یکی اومده میگه توجیح نداره!! توجیه؟ توجیح؟ حداقل در اینترنت یه جستجو بکن و خودتو اصلاح کن!... وقتی که گفته میشود مدرک دانشگاهی و دانشگاه را به ابتذال کشیده اند، که خر هم وقتی نگاهش به دانشگاهِ اینها میفته رو بر میگرداند منظور این وضعیت هست که نماینده مجلس با مدرک فوق لیسانس ، موزه لوور را به ده صورت تلفظ میکنه تا شاید یکی از اونها درست در بیاد! اینها مدرک گرفته های موزه لووری ما هستند.. بعد تازه بیانیه هم میده که امت شهید پرور ایران ، علت اینکه تلفظ من اشتباه بود آن است که استکبار جهانی از عمد دیکته کلمه را برای اینجانب اشتباه نوشته بود! خب به فرض اون اشتباه نوشته باشه در کل عمرت نام موزه لوور به گوشت نرسیده که اینطور تلفظش نکنی؟ کسی که نام موزه لوور رو تا حالا نشنیده ، مشغول چه کاری بوده!؟♀ |
||||
|
||||
|
||||
|
||||
حق جلسه
|
||||
|
||||
|
||||
پدیده ای به نام شارلاتانیزم
شارلاتان کسی است که خود را واجد توانمندی ها و
ویژگی ها و دانش معرفی می کند که فاقد آنهاست این واژه کلمه ای
ایتالیایی است که معنای آن در گذر زمان همچون بسیاری از واژه های دیگر
تغییر کرده است در ایتالیای قرن ۱۶ شارلاتان به کسی گفته می شد که با
اغراق، گزافه و طمطراق سخن می گفت؛ سپس دارو فروشان دوره گرد که در
میادین عمومی به کشیدن دندان می پرداختند شارلاتان خوانده می شد، بعدتر
به کسی گفته می شد که ادعای مداوای بیمارها را هم داشت. |
||||
این افراد هدف یا اهدافی دارند که
برای رسیدن به آن متوسل به هر وسیله ای می شوند . خواه این وسیله مشروع باشد یا غیرمشروع … برایشان مهم نیست و اهداف مختلف می تواند باشد، دایره آن وسیع است رسیدن به پست و مقام، منافع مادی، جلب نظر دیگران و … دوم: اینان ، خوب حرف می زنند و خوب کار می کنند« بجای آنکه » حرف خوب بزنند و کار خوب کنند« بسان ملانصرالدین که در کوچه تاریک دسته کلید خود را گم کرده بود ولی در منزل دنبال آن می گشت و وقتی از او سوال می شد مگر دسته کلید را در منزل گم کرده اید؟ پاسخ می داد خیر! ولی چون کوچه تاریک است در منزل که روشن است می گردم، این داستان ملانصرالدین را یک نویسنده اروپایی در ابتدای کتاب خود آورده و به مطایبه چنین بیان کرده که ملای مشرق زمین کار خود را انجام می داده ( یعنی دقیق می گشته) ولی کار خوب انجام نمی داده است شارلاتان ها کار بدون تخصص و مسیر اشتباهی را که انتخاب کرده اند به شدت و با اعتماد به نفس کاذب دنبال می کنند و دقیقاً ،خوب حرف می زنند و خوب عمل می کنند « ولی » کار و عمل خوب انجام نمی دهند. اینان منافع فرد و گروه را به هر چیز ترجیح می دهند و خودخواهی اصل زندگی آنها شده است. دلایل آن چیست؟ آیا می توان دلیل یا دلایل مشخصی برای آن ذکر کرد؟ اینکه بعضی به خود این اجازه را دهند که بیشتر از آنچه هست وانمود کنند نشان از چه دارد؟ و چه عوامل فردی و اجتماعی منجر به این پدیده می شود به گونه ای شاید بتوان از دایره ی محدود اطرافیان و چاپلوسان که این روش را تقویت می کنند این پدیده را مورد بررسی قرار داد و یا تازه به دوران رسیدگی را از عوامل مهم این رخداد تلقی کرد هر چه هست ریشه دواندن این پدیده و تأیید این گونه افراد باعث عقب رانده شدن افراد صادق می شود که می توانند برای جامعه مفید باشند و بایسته است مدیران و دست اندرکاران باهوشمندی این گونه افراد را شناسایی و به راه صحیح هدایت کنند. |
||||
|
||||
حکایتی اندر باب رسانه میلی!
یک فیوز سه دلاری، جان خودش را در راه آرامش من از دست داد و خودش را سوزاند دیروز فیوز رادیوی ماشینم سوخت و بیرادیو شدم. باید از بقالی سرِ کوچه یک فیوز سه دلاری بخرم و خلاص. اما از دیروز که رادیو ندارم، دیگر استیو گاس هم حرف نمیزند. استیو مجری اخبار رادیو ملی است. یک کلاغ بدسرشت که هر روز تمام اخبار سیاه دنیا را جمع میکند و به زور فرو میکند توی حلق آدم. هر روز که از ماشین پیاده میشدم حس یک شهروند لاغر و بیدفاع را داشتم که بدون دستکش با تایسون توی رینگ بوکس افتاده است. افسرده و داغون از خبرهای سیاه استیو. داعش. جنگ. طالبان. ترامپ. سنکشن. لیدیگاگا. اما یک فیوز سه دلاری، جان خودش را در راه آرامش من از دست داد و خودش را سوزاند. ماشینِ بیرادیو یعنی سکوت. بعد از سالها امروز بدون استیو گاس تا محل کارم راندم. در سکوت. اما بعد از سه دقیقه، جیرجیر لنتهای ترمز ماشین را شنیدم. نالهاش طوری بود که یعنی باید عوضش کنم. صدایی که تا حالا لای خبرهای استیو گم شده بود. بعد یک حساب سرانگشتی کردم و دیدم باید پانصد دلار پیاده بشوم. افسرده شدم. این پانصد دلار خیلی سیاهتر از خبرهای استیو بود. انگار خود البغدادی آمده تا جانم را بگیرد. حالا هم تصمیم گرفتم تا سریعتر سه دلار بدهم و یک فیوز بخرم تا استیو بیاید و نجاتم بدهد. بدبختی آدمهای دیگر را جار بزند تا من صدای خبرهای بدِ خودم را نشنوم. کلا یکی باید باشد تا مدام سیاهترین خبرها را داد بزند تا آدم صدای لنت ترمز ماشینش را نفهمد. غصه خوردن برای دیگران به مراتب راحتتر از غصه خوردن برای خود آدم است. |
||||
|
||||
ضرب المثل های
ملل درباره قانون: وقتی متهم قاضی شود،
فاتحه قانون خوانده شود. (چینی) |
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
|
||||
Lav Eli - Garune Yekelhttps://www.youtube.com/watch?v=txGQmk_pDqA |