esfand98

http://s6.picofile.com/file/8388855100/rezashah.jpg

زادروز رضا شاه بزرگ و روز پدر برهمه ایرانیان راستین شاد باد

وقتی سل در تهران فراگیر شد و مظفرالدین شاه بدان مبتلا، در دارآباد شمیران «کاخی برای خود» ساخت تا در پناه آب و هوای خوش آن منطقه بهبود یابد....
اما رضا شاه بعدها آن کاخ را به «بیمارستانی برای همه» تبدیل کرد...
جایی که امروز بیمارستان مسیح دانشوری است و اکنون محل درمان بیماران تنفسی از جمله کرونا شده است...(جایی که امروز در تصرف علی اکبر ولایتی است!!)

http://s7.picofile.com/file/8389652576/photo_2020_02_29_11_29_56.jpg

آدمی را آزمودن به کردار باید کرد نه به گفتار؛
چراکه بیشتر مردم، زشت کردار و نیکو گفتارند...

فیثاغورث
از آن روز
که ریشه هایمان را
بیرون کشیدند
و دوباره ما را کاشتند
اما وارونه
آموختیم
با دهانمان
خون و خاک بنوشیم
با ریشه هایمان آفتاب

http://s7.picofile.com/file/8388617942/photo_2020_02_18_19_23_31.jpg

این متن در سال ۱۳۰۱ نوشته شده... انگار که بعد از ۹۰ سال چندان تغییری در حال ایران حاصل نشده...

”از مردمی که هنوز مشاورشان رمال است و طبیب‌شان جن‌گیر، احیاء اقتصادی‌شان را از فکرهای عامیانه توقع دارند و استقلال‌شان را با حرف می‌خواهند نشان بدهند‌... از چنین فلک‌زده مردمی چه انتظار میشود داشت؟ هیچ.
ایرانی به میل خود آدم نخواهد شد. سعادت را بر ایران باید تحمیل کرد!“

منبع: ✍🏻علی‌اکبر داور، ”یادداشت یومیه،“

http://s6.picofile.com/file/8389653218/photo_2020_02_29_11_35_32.jpg

مقایسه منزل دو شاعر
یکی رو موزه کردن یکی رو ویران
بالا: منزل عارف قزوینی
شاعر نامدار ایرانى درگذشت 1933 میلادى
پایین : منزل هرمان ملویل
شاعر آمریکایى درگذشت 1891 میلادی

این دو‌ عکس تجسم زندگی ایرانی ها در چهل سال گذشته است

http://s6.picofile.com/file/8386095650/photo_2020_01_26_08_40_25.jpg

تفاوت نگاه پدر و مادر ندا آقاسلطان در روز تولد دخترشان و نگاه پدر و مادر یاسمین مقبلی فضانورد ناسا نشانگر فاصله آرزوهای دو خانواده یکی در یک دیکتاتوری مذهبی و‌ دیگری در جهان آزاد است. یکی به فضا و دیگری به جزا می اندیشد.

پیش بینی زیبا و دقیق فردوسی بزرگ ۹۰۰ سال پیش
از حال و روز امروز ما...!
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخن ها به کردار بازی بود
همه گنج ها زیر دامان نهند
بکوشند و کوشش به دشمن دهند
به گیتی کسی را نماند وفا
روان و زبان ها شود پر جفا
بریزند خون از پی خواسته
شود روزگار بد آراسته
زیان کسان از پی سود خویش
بجویند و دین اند ر آرند پیش....
شاهنامه/ حکیم ابوالقاسم فردوسی‌
برای فریب دادن
عده ای را شیر میکنند
و عده ای را خر...!
مواظب باشید حیوان صفت نشوید
بازنده بازنده است چه درنده چه چرنده!

لوئیس بورخس

http://s6.picofile.com/file/8389649834/dd.png

انفجار نادانی در امور اجتماعی چیست؟

جامعه راًی دهنده

دودسته هستند که راًی میدهند 1- دسته احمق (شامل راًی اولی ها ،که بخاطرغرور بزرگی به پای صندوق میروند، دسته جوگیر اما بیسواد جامعه که امروزه بچه حزب اللهی های سابق که هنوز در فضای جبهه و جنگ بسر میبرند ووقتی شورانقلاب آنها را می گیرد به پای صندوق میروند) 2- دسته نون به نرخ روز خور (به قول آمریکایی ها opportunist) که این دسته همان هایی هستند که با قلاب ماهی گیری از آب گل آلوده خوب ماهی میگیرند (بقای این حکومت برای ایشان نون و آب دارد)... ظاهرشان یک مدل است اما باطنشان جور دیگر و عجب پدر سوخته هایی هستند...بسته به جهت وزش باد به همان سمت سیر میکنند....برای گرفتن پست های مدیریتی شناسنامه و انگشت مهر خورده شان را ضمیمه پرونده گزینش سازمان مطبوعه میکنند... و این را نیز از همانهایی که راًی آورده اند به ارث برده اند...

خلاصه در یک جامعه شرط بندی ساکن هستیم ، عده ای روی مردم شرط بندی میکنند و با قمار کردن خودِ مردم بر سر نفت و ثروتشان ، مردم را سرکیسه و خود روز به روز فربه تر میشوند... که آدم را به یاد مسابقات بوکس حرفه ای آمریکا در صد سال پیش می اندازد ، که یه عده اون بالا شرط بندی راه می انداختند تا جیب تماشاچی هارو خالی کنن ، دو نفر هم روی رینگ برای مزاح مردم همدیگرو لَت و پار میکردند... و از قضا شرط بند ها ی بالا دستی هر دو با هم ساخت و پاخت کرده بودند و این مسابقه هم یه جور نمایش برای سرکار گذاشتن تماشاچی ها بود...

http://s6.picofile.com/file/8388852334/Crafty.jpg

چرا ایران به پارلمان و نظام ریاستی نیاز دارد؟

جمهوری اسلامی نه نظامی دموکراتیک است نه نوعی اقتدارگراییِ تمام‌عیار، بلکه از خانواده رژیم‌هایی است که امروزه، دانشمندان سیاسی آن را «دو-بُنی»‌(hybrid regime) می‌خوانند(دوگانه سوز خودمانی!!)، آمیزه‌ای از نهادهای دموکراتیک و دستگاه‌ها و سازوکارهای اقتدارگرا. همانطور که خودروهای دوگانه‌سوز از دو منبع انرژی بهره می‌گیرند، رژیم‌های دو-بُنی، به دو نوع دستگاهِ ایدئولوژیک و اعمالِ قدرت توأمان تکیه می‌کنند تا به اقتضای ضرورت و حاجت، دردسرهای جدی را از سر بگذرانند (بحران های سیاسی و اجتماعی)، بدون آنکه ناگزیر به اجرای اصلاحات اساسی شوند یا در پیِ بستن درها به روی اصلاحات، یکسره، فروبپاشند.

به مثابه الاکلنگ سیاسی (political seesaw) گاهی این حزب بالا میرود و گاهی آن حزب ، اما صاحب اصلی قدرت بر محور آن سوار است و هیچ جابجا نمیشود، و دو گروه مردم هم زیر بار هر طرف له میشوند...

حکومت هم یا با بحران سازی ساختگی از خود قهرمان میسازد ، یا از دشمن لولو... (مانند حمله ساختگی داعش به مجلس و یا بحران بیماری کرونا) ، گاهی هم در این راه بقول قدیمی ها رَکَب میخورد و دستش رو میشود (مانند سقوط هواپیمایی که قرار بود آمریکا مسبب سقوطش باشد)

«اقتدارگرایی رقابتی» (competitive-authoritarianism) یا «اقتدارگرایی انتخاباتی» (electoral-authoritarianism) نام دیگر این رژیم‌هاست. بیشتر رژیم‌هایی که پس از سقوط بلوک شرق و پایان اتحاد جماهیر شوروی، از جمله در روسیه، پدید آمدند یا برخی کشورهای در حال توسعه آمریکای لاتین، نمونه‌هایی از رژیم دو-بُنی اند. از قضا، شماری از آنها حاصل انقلابی مخملی یا براندازی قهرآمیزند که، در عمل، به توتالیتاریسمِ سرنگون‌شده جامه جدیدی پوشانده‌اند. بسیاری از آنها، دهه‌ها عمر کرده‌اند و هنوز چندان اثری از شکاف و شکست در سقف و ستون‌شان پیدا نیست.

رژیم دو-بُنی، فُرمی دموکراتیک و محتوایی تمامیت‌خواه دارد؛ دموکراسی متعهد و معیوبی است که در آن، حلقه بسته‌ای از نخبگان برای جابه‌جایی قدرت با هم رقابت می‌کنند و از انتخابات و نهادهای دموکراتیک، همچون ابزاری برای کسب مشروعیت بهره می‌گیرند. گرچه رقابتِ نخبگان جدی است، ولی روند و فرایند انتخابات را عادلانه و آزاد نمی‌توان خواند.

پایداری چنین نظام هایی ، وابسته به مشروعیت بخشی داخلی و خارجی ، که البته نوع خارجی آن وابسته به منفعتی است که آن کشورها از اینجا میبینند و یا بقول خودمان باجی که از اینجا دریافت میکنند....که یکی از مظاهر این مشروعیت بخشی انتخابات پارلمانی و ریاست جمهوری و یا شوراها است، توگویی که این حکومت از اول دانسته بذر این حکومت را برای سالها قبل پاشیده بوده...و امروز برداشت میکند...

هرچقدر که تنگناهای مالی و تحریم ها  بر حکومت زیاد شود، چهره واقعی آن نیز نمایان میگردد ، هرچند منِ نویسنده به ماورا ، اعتقادی ندارم ولی بقول باورمندان آن ، این تحریم ها هدیه ای الهی برای مردم بوده تا ببینند که این حکومت چقدر برای مردم ، ارزش قائل است...

تازش دیوگان به قلم ارشک پاکزاد

http://s6.picofile.com/file/8390586918/tazesh_divgan.jpg

http://s7.picofile.com/file/8386095726/photo_2020_01_26_08_44_07.jpg

رقص به روایت
دکتر عبدالحسین زرینکوب
می رقصیدیم !
پیش ﺍﺯ یورش اعراب ،
ﺑﺎﺭﺍﻥ که ﻣﯽ ﺁﻣﺪ ، ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ...
ﺑﺎﺩ که میوﺯﯾﺪ ،
ﺑﻪ ﺧﺮمنگاﻩ میرﯾﺨﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ...
ﺗﺎﺑﺴﺘﺎﻥ که ﻣﯿﺸﺪ ،
ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ...
ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ که ﻣﯿﺸﺪ
ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻭ ﻣﯿﺮﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ...
ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯﯼ ﺭﺍ ﺩﺭﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ و میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ...
ﺯﻣﯿﻦ ﻫﺎ ﺭﺍ میکاﺷﺘﯿﻢ و
میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ...
میخواستیم دفع بلا کنیم ،
جشن ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ...
ﻣﺎﻩ ﺁﻏﺎﺯ ﻣﯿﺸﺪ میرﻗﺼﯿﺪﯾﻢ ...
ﻣﺎﻩ به ﭘﺎﯾﺎﻥ میرسید میرﻗﺼﯿﺪیم ...
ﺧﻼﺻﻪ اینکه ،
ﺟﺸﻦ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻗﺺ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ و ﺷﺎﺩﯼ ...
ﺗﯿﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﻬﺮﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺁﺑﺎﻧﮕﺎﻥ
آﺫﺭﮔﺎﻥ ﻭ ﺑﻬﻤﻦﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺳﻔﻨﺪﮔﺎﻥ
ﻭ ﻓﺮﻭﺭﺩﮔﺎﻥ ﻭ ﺍﺭﺩﯾﺒﻬﺸﺖ ﮔﺎﻥ ﻭ ﺧﺮﺩﺍﺩﮔﺎﻥ ...
ﺳﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺳﻮﺭﯼ ﻭ ﺳﺮﻭﺵ ...
ﻓﻘﻂ ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ﯾﮑﺒﺎﺭ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ
آنهم ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯿﺮﮔﯽ ﮐﯿﻨﻪ ﻭ سنگدﻟﯽ ﺑﺮ ﭘﺎﮐﯽ ﻭ ﺳﻮﮒ ﺳﯿﺎﻭﺵ !...
ﻣُﺮﺩﮔﺎﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺳﻮﮔﻨﺎﻣﻪ ﺳﯿﺎﻭﺵ ﮐﻪ ﻧﻤﺎﺩ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﺑﻮﺩ ، ﺑﻪ ﺧﺎﮎ میسپرﺩﯾﻢ ...
تا اینکه ...
شمشیر وحشت عرب از راه رسید شادی رخت بربست و ماتم و کینه و بغض و دروغ .‌.‌‌.. آغاز شد !!

http://s6.picofile.com/file/8390463142/photo_2020_03_07_23_41_27_copy.jpg

دعای وقت خواب ایرانیان باستان

پروردگارا سپیده دم که فلک بیدار میشود
سرزمینم از دروغ و تهمت پاک شود.
پروردگارا اکنون روحم به استراحت میرود
و تو مراقبش باش

_________
دعای این روزهای مردم ایران بعد از بیداری
پروردگارا کشور ما را از شر مسئولین و مدیران بی لیاقت
کرونا- گرانی طلا - نبودن دلار - فیلترینگ - سانسورهای بیخودی
احتکار سایپا و ایران خودرو - سقوط هواپیماهای فرسوده
فقر - بیکاری - تورم - خرافات - فساد - اعتیاد - طلاق
جهل و تعصب بیجا - تبعیض - اختلاف طبقاتی - امواج پارازیت - پراید - روغن پالم - وعده های سرکاری مسئولین
برادران قاچاقچی - سریالهای تکراری - اینترنت مخابرات
مزاحمتهای ایرانسل - بنزین آلوده - ترافیک - آلودگی هوا
آلودگی آب - گرانی - خشکسالی - گرد و خاک و ریز گردها
طوفان و سیل یهویی داعش و سایر بستگان در پناه خود مصون بدار! 🙏

اگر مردم شاد باشند هیچ کس نمیتواند آنها را به جنگ بکشاند.
جنگ یک پدیده ی ساده نیست ،آن بسیار پیچیده ست. مردم باید بدبخت ،فقیر ،گرسنه ،سرکوب شدهٔ جنسی و تحقیر شده از هر طریقی و در رنج بوده باشند ،فقط در این صورت میتوانید آنها را متقاعد کنید که یکدیگر را نابود کنند. زیرا آنها دیگر چیزی ندارند.
اشو

http://s7.picofile.com/file/8388855884/osho.jpg

http://s7.picofile.com/file/8386096276/photo_2020_01_26_08_52_23.jpg

تمام اون چیزایی که این دنیا برای زیبا شدن لازم داره 🤚

حبیب آقا، نه کافه رفته است، نه کتاب خوانده است و مثل روشنفکر نماها ، نه سیگار برگ برلب گذاشته و نه کلاهِ کج بر سر ...
نه با فیلم تایتانیک گریه کرده است و نه ولنتاین می‌داند چیست !
اما صدیقه خانم که مریض شد، شب‌ها کار می‌کرد و صبح‌ها به کارِ خانه می‌رسید ...
در چشمانش خستگی فریاد می‌زد، خواب، یک آرزو بود. اما جلوی بچه‌ها و صدیقه خانوم ذره‌ای ضعف بروز نمی‌داد ...
حبیب آقا عشق را معنا می‌کرد ، نمایش نمی‌داد !

http://s7.picofile.com/file/8388195650/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%B1_%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C.jpg

http://s6.picofile.com/file/8386096342/photo_2020_01_26_08_54_03.jpg

افسردگی به انسان فرصت اندیشیدن نمیدهد.
بنابرین برای نادان نگه داشتن انسان؛
باید به هر روش ممکن اندوهگینش کرد...
👤 فردریش نیچه

هکومت اِفلاسی یک هکومت دمکراتیک به معنای واقعی کَلَمه خواهد بود.

همه هقوق بشری از جمله هقوق اغلیت های مزهبی کاملاٌ رعایت خواهد شد.

من در ایرانِ آینده هیج مصولیتی جز رَحبرِ روهانی مردم نخواهم بود.

کش وَر ما در منازعه میان اسراییل و اَرَب ها باید به کلی بی طرف بماند.

ما صاواک را منهل خواهیم کرد و همه گروههای چپ حق خاهند داشت آزادانه به بیان اَغاید خود و فعالیت صیاصی به پردازن.

نباید به ضِندانیان و مَهکومان فُهش داد و به آن ها صیلی زد.

در ضمینه های صیاصی و در ضمینه اجتماهی ، ذَن و مرد حق مشارکت در عُمور را دارند.

در تشکیل دُلت، زن و مرد حق انتخاب کردن و انتخاب شدن دارن و با هم برابرن.

خُمُو

http://s7.picofile.com/file/8386102992/v1_aDs3NzUzNztqOzE4MzE1OzEyMDA7MjAwMDsyNjgx.jpg

مصاحبه پرزیدنت انور سادات در مورد گروگان گیری در ایران

ایران خواستار استرداد شاه در مقابل آزادی گروگان‌ها شده بود، پرزیدنت سادات در این مصاحبه, که به گفته مصاحبه کننده خشمگین‌ترین مصاحبه ایشان بود, میگویند که دنیا باید در مورد رفتاری که با شاه شد خجالت بکشد، جهان عرب باید خجالت بکشد و آمریکا. پرزیدنت سادات می‌گوید که دنیا و جهان اسلام باید گروگان گیری را محکوم کند. ایشان میفرمایند مصر با این دیوانه (؟) هیچ نوع ارتباطی‌ ندارد و نمی خواهد که داشته باشد. در آخر که راه چاره از ایشان پرسیده می شود در جواب می‌گویند که اگر آمریکا تسلیم شود ایران به دست چپی‌‌ها افتاده و از بین میرود.

http://s7.picofile.com/file/8388853326/AP750109037_e1424696329180.jpg

‏گفته میشود وقتی قاضی از قاتل انور السادت (رئیس‌جمهور مصر) که عضو گروه جهاد
اسلامی بود میپرسد چرا او را کشتی؟
قاتل جواب میدهد: او یک سکولار بود.
قاضی میگوید: آیا معنی سکولار را میدانید؟
قاتل میگوید: نه نمیدانم!

در ترور نافرجام نجیب محفوظ(نویسنده
مصری برنده جایزه نوبل) قاضی از
ضارب میپرسد: چرا نجیب را با خنجر
زدید؟ ضارب میگوید: بدلیل
نوشته‌هایش، خصوصا کتاب بچه های
محله ما. قاضی میگوید:
کتاب را خوانده ای؟ ضارب میگوید: خیر!

قاضی از قاتل فرج فوده، شاعر و نویسنده
مصری میپرسد چرا او را کشتی؟
قاتل میگوید:او کافر است.
قاضی به قاتل میگوید: چطور به این
نتیجه رسیدی؟ قاتل: از کتاب هایش.
قاضی میگوید: آیا کتابهایش را خوانده ای؟
قاتل جواب میدهد: خیر من اصلا سواد ندارم!

اینگونه جامعه بشری تاوان
جهل عده ای را داد و می دهد...
به تاریخ نمیتوان دروغ گفت!
روزیکه محمدرضا شاه فقید از تهران وارد فرودگاه اسوان مصر شد ، خبرنگاری از  انور سادات فقید پرسید چگونه پادشاهی که مردم کشورش اورا بیرون کرده اند استقبال میکنید؟
انورسادات پاسخ داد : تاریخ پاسخ شما را میدهد !

http://s7.picofile.com/file/8386222676/imageproxy_php.jpg

هر چقدر یک انسان بدبخت تر باشد
و یا هر چقدر یک ملت فقیرتر و تو سری خور تر
به همان اندازه امیدوارتر است که
در بهشت جزا و پاداش بیابد!

فئودور داستایفسکی

http://s6.picofile.com/file/8388732342/photo_2020_02_19_21_56_44.jpg

http://s6.picofile.com/file/8386137026/photo_2020_01_26_15_46_14.jpg
‏تفاوت "تکنولوژی" و "ایدئولوژی"

فاطمه فتحی نژاد،عضو بسیج،مامور تبلیغ "عفاف و حجاب"

یاسمین مقبلی افسر خلبان ارتش آمریکا،عضو ناسا برای ماموریت در "مریخ و ماه"

 خلخالی⁩ چند روز بعد از دستگیری ⁧ هویدا⁩ میره ملاقاتش زندان
‏وقتی از حالش میپرسه هویدا اعلام رضایت میکنه و میگه تنها مشکلش کوچک بودن سلوله
‏خلخالی جواب میده که این سلولها رو خود شما ساختین که حالا نصیب خودتون شده
‏هویدا میگه: میدونم ، گفتم که شما برای آینده خودتون بزرگتر بسازینش

http://s7.picofile.com/file/8386218068/photo_2020_01_27_10_58_27.jpg

۶ بهمن ۱۳۴۱ در جریان همه‌پرسی انقلاب سفید «قانون انتخابات» با افزوده شدن حق‌رای زنان اصلاح شد تا زنان ایران از حق رای برخوردار شوند و برای اولین‌بار به لحاظ قانون انتخابات در شرایط حقوقی برابر با مردان قرار گیرند.

میگفت: بابام دوره شاه فقیر بود.
‏میگم: کارش چی بود؟
‏میگه کار نداشت
‏میگم سواد داشت؟
‏میگه نه
‏میگم تو چه کاری مهارت داشت؟
‏میگه هیچ کاری بلد نبود
‏میگم تعجب میکنم چرا اصلا زنده مونده. بازم خدا پدر شاه را بیامرزه که خرج مدرسه بچه ها شو میداده.
‏هیچی نمیگه. فقط مات. نگاه می کنه دیگه

دمکرات ها و ایران

http://s6.picofile.com/file/8390586350/photo_2020_03_10_12_55_48.jpg

جیمی کارتر از ⁧آمریکا⁩ و ژیسکاردستن از ⁧ فرانسه⁩، کالاهان از ⁧ انگلستان⁩ و اشمیت از ⁧ آلمان⁩ تصمیم گرفتند که ⁧ شاه⁩ از ایران برود. ۶ روز بعد شاه رفت که ایران درگیر جنگ داخلی نشود، دو سال بعد در جولای ۱۹۸۱ از جیمی کارتر پرسیدند در کنفرانس ⁧ گوادلوپ⁩ چه گفتی که غرب موافق خروج شاه از ایران شد؟
جیمی کارتر⁩ گفت: به آنها یادآور شدم شما تاب مقابله با ژاپن⁩ را در صنعت ندارید چگونه دارید با دست خودتان ژاپن دوم را در ⁧ خاورمیانه⁩ بوجود می آورید

دشمن چیز مفیدی است، اگر کم آوردید خودتان درست کنید!
دشمن یعنی کسی که شما می توانید همه ضعف ها و کم کاری هایتان را بر گردن او بیندازید.
دشمن یعنی چیزی که شما می توانید مردم را با آن بترسانید تا ناگزیر به آغوش شما پناه بگیرند.
دشمن یعنی کسی که اگر کاری کردید، با وجود او مهم تر جلوه اش دهید و اگر نکردید او را مقصر جلوه کنید.
دشمن یعنی کسی که وقت و بی وقت به او فحش دهید، بی آنکه جواب فحش بشنوید.
دشمن یعنی کسی که حواس مردم را پرت او کنید تا هوس نکنند که از شما چیزی بخواهند.
دشمن یعنی مترسکی که با آن می توانید بچه های بزرگ را بترسانید.
پس دشمن، با این همه خاصیت، یک موضوع حیاتی است. ولی همه خوبی اش به این است که نباشد، که اگر باشد دَمار از روزگارتان در می آورد.
زادروز ۱۲۶۶
تهران، ایران
درگذشت ۲۵ بهمن ۱۳۴۸ (۸۲ سال)

 

یادبود نویسنده فرهنگ لغات حییم در لس آنجلس؛ به مناسبت پنجاهمین سالمرگ سلیمان حییم
⚡️در این گردهمایی تعدادی از چهره‌های برجسته علمی، فرهنگی، اجتماعی و رسانه ای شرکت داشتند و از جنبه‌های گوناگونی درباره زندگی، خدمات و دستاوردهای ارزنده سلیمان حییم با حاضرین سخن گفتند.

«سلیمان حییم» در سال 1266 خورشیدی (1887 میلادی) در تهران و در یک خانواده‌ی متدین یهودی متولد شد. پدرش «حییم اسحق» و مادرش «خانم» هر دو از اهالی شیراز بودند. پدر در تهران بزرگ شد و شغلش لحاف‌دوزی بود. سلیمان خردسال چون سایر همسالان آن زمان خود تحصیلات ابتدایی‌اش را در مکتب آموخت و از آنجا به موسسه‌ی آموزشی نور (میس نورالله) رفت. در آنجا حییم سخت مورد تبلیغ دبیران آموزشگاه قرار گرفت ولی با معلوماتی که از دیانت‌های مختلف به ویژه یهودیت داشت هیچگاه مبلغین نتوانستند وی را تحت‌تأثیر قرار دهند و از دیانت یهود برگردانند.

http://s6.picofile.com/file/8387336768/419351_747.jpg

سیلمان حییم در سال 1906 میلادی وارد کالج آمریکایی شد که زیر نظر «مستر جُردن» اداره می‌گردید. در آنجا با زبان انگلیسی آشنا گردید و در سال 1915 پس از اتمام تحصیلات در همین کالج مشغول تدریس زبان انگلیسی شد.
به دنبال ورود مشاوران انگلیسی و آمریکایی و ورود «دکتر میلیسپو» به عنوان مشاور وزارت دارایی، حییم با سمت مترجم در وزارت دارایی مشغول گردید. همزمان با این تغییرات نیاز مردم به فرهنگ‌های دو زبانه شدت یافت و وی به تألیف اولین فرهنگ انگلیسی و فارسی یک جلدی تشویق گردید. حییم در سخت‌ترین شرایط زندگی و در پرتو نور شمع موفق به تألیف این فرهنگ‌نامه گردید که با همت زنده‌یادان اسحق و یهودا بروخیم منتشر گردید. پس از آن بنا به درخواست گروه‌های مختلف اجتماع و نیاز شدید آنان اقدام به تألیف و نشر فرهنگ‌های جامع‌تر نمود. حییم مردی پر کار و خستگی‌ناپذیر بود و در شبانه‌روز 18 ساعت فعالیت می‌کرد.
تا پیش از ملی شدن صنایع نفت حییم سمت ریاست دارالترجمه شرگت نفت را به عهده داشت و پس از ملی شدن نفت به سمت مدیره اداره‌ی خرید منصوب گردید. در این سمت فروشندگان لوازم مختلف هرگز نتوانستند وی را فریب یا رشوه دهند. حییم آنچنان براساس قانون مناقصات خرید می‌کرد تا به قول معروف مو لای درز آن نرود. حییم به علت این درستکاری‌ها مورد سعایت کارمندان دیگر قرار گرفت و ناچار از این شغل استعفا داد و خود را بازنشسته کرد.
حییم در سال 1303 (1924 میلادی) ازدواج کرد و از این پیوند دارای شش فرزند شد. وی در سال 1348 (1969 میلادی) در اثر سکته‌ی قلبی در حالی که هنوز آرزومند و امیدوار و همچنان دانشجو بود چشم از جهان فرو بست.

حییم به لغات عشق می‌ورزید. دوستانش به او لقب فرهنگ متحرک داده بودند و بعدها مجله‌ی روشنفکر وی را «آقای لغت ایران» نامید. حییم در پیدا کردن معانی لغات و اصطلاحات گوناگون و پرمعنای زبان فارسی و مشابه آنها در فرهنگ‌های دو زبانه‌ی خود نگنجاند. وی می‌گفت: «شب‌ها که به بستر می‌روم مثل یک عاشق که به معشوق می‌اندیشد، به لغت فکرمی‌کنم. برای من دنیای لغت دنیای بس عمیق و رنگین است که هیچگاه از حضور در آن خسته و کسل نمی‌شوم».

حییم به ادبیات و به خصوص ادبیات ایران علاقه‌ی خاصی داشت و به آن عشق می‌ورزید. در آخرین دقایق زندگی خویش در حالی که روی برانکار به بیمارستان منتقل می‌شد از همراهان خود خواست کتاب حافظ یا سعدی برایش بیاورند تا در بیمارستان مطالعه کند، که مرگ مهلتش نداد.

سیدحسن تقی‌زاده (زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ در تبریز – درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ در تهران)
۸ بهمن سالروز درگذشت حسن تقی‌زاده

( زاده ۵ مهر ۱۲۵۷ تبریز -- درگذشته ۸ بهمن ۱۳۴۸ تهران ) ادیب و سیاستمدار

 

Image result for تقی زاده
ملت و مملکتی دارای بنیان‌هاست (institutions) و در زندگانی هر قومی اتفاق می‌افتد که یک شخص یا چند شخص در عصری از اعصار جزء بنیان‌های آن قوم می‌شوند. در این عصر، از برای ما ایرانیان دو نفر را می‌توان از جملهٔ بنیان‌های ملت محسوب داشت، یکی مرحوم قزوینی بود و دیگر جناب آقای تقی‌زاده است. ولی بنیان را با «جناب» و «آقا» ممتاز نمی‌توان ساخت و بی‌شک تقی‌زاده از آن بزرگتر است که او را بتوان با جناب و آقا عنوان و اعتباری بخشید...

مقاله‌ای از استاد  مجتبی مینوی دربارهٔ مرحوم  سید حسن تقی‌زاده

http://s7.picofile.com/file/8386823300/5PE7lJ_md.jpg

http://s7.picofile.com/file/8386826984/southafrica.jpg

در زمان حمله مغولان به ایران، روحانیون و صوفی ها به سبب حمایت های مالی از طرف مغولان، سعی کردند مردم را به جای مقابله؛ به سازش دعوت کنند و میگفتند کوشش و تلاش علیه مغولان سودی ندارد!

http://s7.picofile.com/file/8390589026/1200px_AbaqaOnHorseArghunStandingGhazanAsAChild.jpg

نقبی به گذشته دور

https://www.youtube.com/watch?v=zyeP_KE_l1g

بهم می‌گن قدش کوتاس
می‌گن لباس درست و حسابی نمی‌پوشه
می‌گن باور کن این مرد به تو نمیاد، اصن جفت تو نیست

ولی من دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
برای من بهتر از این آدم تو دنیا وجود نداره
دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
غیر از این دیگه جوابی ندارم

جرات نداره بهم بگه دوستم داره
فقط عین دخترای خجالتی صورتش سرخ می‌شه

مردم بهم می‌گن انتخابت درست نیست
حرف ما رو گوش کن، حرف ما رو گوش کن

راستشو بگم، خودمم نمی‌فهمم چرا انقدر دلمو برده
و چرا خورشید من، فقط از پنجره اون طلوع می‌کنه؟

ولی من دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
برای من بهتر از این آدم تو دنیا وجود نداره
دوسش دارم، دوسش دارم، دوسش دارم
غیر از این دیگه جوابی ندارم

«آنا گِرمان» (Anna German) خواننده لهستانی الاصل بود که در شهرهای مختلف شوروی سابق زندگی کرد. پدرش را به جرم واهی جاسوسی اعدام کردند. به چندین زبان از جمله لهستانی و روسی و انگلیسی و ایتالیایی آواز می خواند. او حدود ۳۰ سال پیش و در سن ۴۶ سالگی درگذشت.

http://s6.picofile.com/file/8389649768/Anna_German_legitymacja_studencka.jpg

http://s7.picofile.com/file/8387342268/photo_2020_02_06_17_46_16.jpg

«Ահա ես դռան առաջ եմ և բախում եմ: Եթե մեկն իմ ձայնը լսի և բաց անի դուռը, ես ներս կմտնեմ և կընթրեմ նրա հետ, նա էլ՝ ինձ հետ» (Հայտնություն 3:20):

من پشت در ایستاده‌ام و در را می‌کوبم.‏ اگر کسی صدای مرا بشنود و در را باز کند،‏ به خانهٔ او وارد خواهم شد و با او شام خواهم خورد و او نیز با من همسفره خواهد شد.‏

ՄԵՐ ԴԱՐԸ

Մոլեգի՜ն դար է, եղբա՛յր, մեր դարը.
Հըպարտ նա զենքով, հարուստ՝ զոհերով.
Կաշկանդած աստծո ազատ աշխարհը,
Նա գահ է հանում դահճին յուր սըրով։

Զոհվում են ազգեր հանուն սուրբ խաչի,
Արյան ծովերով ողողում երկիր.
«Թո՛ղ խեղճը մեռնի, թո՛ղ թույլը կորչի»,—
Կարդում է մեր դարն յուր դատավճիռ։

Չարության ոգին, լայն ցանցի նըման,
Պատել է և՛ կյանք, և՛ սիրտ, խղճմտանք,
Ուր անպարտություն — այնտեղ կախաղան,
Ուր արդար տրտունջ — այնտեղ հալածանք։

Լսում ենք — լո՜ւյս, սե՜ր, ազատ գաղափար,
Օրե՜նք, իրավո՜ւնք, ազա՜տ խիղճ ու ձայն —
Օ՜հ, մեր օրերում, մեր դարի համար
Դոքա ծաղրելի խոսքեր են միայն…

Երկաթ ու վառոդ, արցունք ու արյուն,
Գայլի կուշտ ծիծաղ, գառան խուլ մայուն —
Ահա՛, բարիքներ, դափնիք պանծալի՜,
Մեր առաջադե՜մ, լուսավո՜ր դարի…

http://matyan.am/timthumb.php?src=disc/24-02-20/dac1b479ff7f56bd4e73385c2a58aa6f.jpg&w=450

Alexander Tsaturyan

Born: March 28, 1865, Zaqatala, Azerbaijan
Died: March 17, 1917, Tbilisi, Georgia

http://s7.picofile.com/file/8390588784/%D4%BD%D5%B8%D5%BB%D5%AB%D5%BE%D5%A1%D5%B6%D6%84%D5%AB_%D5%BA%D5%A1%D5%B6%D5%A9%D5%A5%D5%B8%D5%B6_03.jpg

http://s6.picofile.com/file/8390536092/alexander_tsaduryan.jpg

Ավերակ

Որպես վաղեմի մի ավանդություն
Կամ շքեղ երազ անմեղ մանկության,
Կենդանանում է այսօր իմ մտքում
Խրոխտ ավերակն նախնյաց մեծության.
Այստեղ բեկորներ վսեմ արվեստի,
Այնտեղ հիշատակն արքունի փառաց,
Եվ վկայարան սրբազան ուխտի,
Եվ տխուր հետքը մեծաշուք կենաց...

Օ՜հ, այսպես ողջ մեր կյանքն է վաղանցիկ,
Ողջը լոկ ծաղր է անսիրտ բնության,
Եվ սեր, և հրճվանք համայն գեղեցիկ
Զոհ է ավերի և մոռացության,
Ինչպես պատրանքը հեշտասիրության,
Ինչպես գրգիռը պատանու արյան,
Խաբուսիկ ժպիտն աշնան արևու, —
Բոլո՛րը վաղն է անհետանալու։


Հովհաննես Հովհաննիսյան

http://s7.picofile.com/file/8390587500/%D5%80%D5%B8%D5%BE%D5%B0%D5%A1%D5%B6%D5%B6%D5%A5%D5%BD_%D5%80%D5%B8%D5%BE%D5%B0%D5%A1%D5%B6%D5%B6%D5%AB%D5%BD%D5%B5%D5%A1%D5%B6_Hovhannes_Hovhannisyan_2.jpg

Hovhannes Hovhannisyan

1864-1929

http://s6.picofile.com/file/8390588384/hovhaness.jpg

Dey98

http://s7.picofile.com/file/8384129826/xmas.png

سرهنگ خلبان یدالله شریفی‌راد
او خلبان جنگندهٔ اف-۵ نیروی هوایی در جنگ ایران و عراق و دیپلمات پیشین ایران است.
رکوردهای او، وی را یکی از موفق‌ترین خلبانان جنگندهٔ اف-۵ در جنگ ایران و عراق در نبردهای هوایی کرده است.
شریفی‌راد در یکی از ماموریت‌هایش پس از این که به یک نیروگاه در خاک عراق حمله کرد، با حمله سه جت عراقی مواجه شد که توانست یکی از آنها را سرنگون کند و در حالی که در تعقیب دومی بود، خودش از پشت مورد اصابت قرار گرفت و از هواپیما بیرون پرید مبارزان کُرد عراقی به او پناه دادند و او را به خاک ایران فرستادند.

http://s6.picofile.com/file/8376583826/photo_2019_10_28_12_14_57.jpg

فیلم معروف عقاب‌ها از ماجرای نجات او به وسیلهٔ کردهای عراق ساخته شد که ۲۰ درصد جمعیت آن زمان ایران برای تماشای آن به سینماها رفتند.
او بر سررفتن به یک میهمانی مختلط خانوادگی در سال ۱۳۶۹ دادگاهی و بازخرید شد ، وی هم‌ اکنون کارگر فروشگاه زنجیره‌ای اَلدى در آلمان است.

http://s7.picofile.com/file/8376583942/photo_2019_10_28_12_17_12.jpg

چرا کوروش نامش جاودان شد؟
مقایسه متن منشور کوروش با کتیبه دو پادشاه آشوری

http://s6.picofile.com/file/8376584284/photo_2019_10_28_12_20_19.jpg

وقتی آرامگاه رضاشاه بدستورخلخالی تخریب شد,خبرنگاری نظرمحمدرضاشاه را

دراین زمینه پرسید و پاسخ داد :  درواقع مزار پدرم خط آهن شمال به جنوب بود

http://s6.picofile.com/file/8376584476/photo_2019_10_28_12_21_38.jpg

در قلب ما، تا ابد - (این عکس را از پدرم در مکزیک، تابستان ۵۸ گرفتم) -

 In our hearts,forever-(I took this picture in Cuernavaca,Mexico in the summer of 79)

http://s7.picofile.com/file/8376584600/photo_2019_10_28_12_23_23.jpg

وقتی يك دانشمند هندی شطرنج رو اختراع كرد تقديم به پادشاه هند كرد و پادشاه هند شطرنج رو به ايران فرستاد تا يه جورايی پز دانشمند هاش رو به ایران بدهد.
پادشاه ايران انوشیروان خسرو به داناترین وزيرش بزرگمهر دستور داد تا او نيز بازی بسازد،‌ وزير ايران كه از دانشمندان بزرگ بود بازی زيبای تخته نرد را ساخت
فلسفه پیدایش و رموز تخته نرد:
30 مهره: نشانگر 30 شبانه روز یک ماه
24 خانه: نشانگر 24 ساعت شبانه روز
4 قسمت زمین: 4 فصل سال
5 دست بازی: 5 وقت یک شبانه روز
2 رنگ سیاه و سپید: شب و روز
هر طرف زمین 12 خانه دارد: 12 ماه سال
تخته نرد: کره زمین
زمین بازی: آسمان
تاس: ستاره بخت و اقبال
گردش تاس ها: گردش ایام
مهره ها: انسان ها
گردش مهره در زمین: حرکت انسان ها (زندگی)
برداشتن مهره در پایان هر بازی: مرگ انسان ها
اعداد تاس:
1 – یکتایی و خدا پرستی
2 – آسمان و زمین
3 – پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک
4 – اباختر (شمال)، نیمروز (جنوب)، خاور (شرق)، باختر (غرب)
5 – خورشید، ماه، ستاره، آتش، رعد (ابر و باد و مه و خورشید و فلک)
6 – شش روز آفرینش

http://s7.picofile.com/file/8376584800/photo_2019_10_28_12_26_39.jpg

محمدرضا شاه ۱۰۰ سال قبل یعنی در ۴ آبان سال ۱۲۹۸ زاده شد.
هنگامی که او متولد شد پدرش یک افسر قزاق بود و به رضاخان میرپنج معروف بود. وقتی شش ساله بود رضاشاه تاجگذاری کرد و او نیز بعنوان ولیعهد ایران شناخته شد. مادر محمدرضا، تاج الملوک همسر دوم رضاشاه بود. پس از ولیعهدی زندگی او از مادر و خواهرانش جدا شد. او ابتدا به دبستان نظام رفت و بعد در کاخی اختصاصی به تنهایی زیر نظر یک معلم فرانسوی و تعلیم داده میشد. تعلیمات مدرسه نظام؛ اگر چه دشوار بود؛ اما نیروی مقاومتش را افزود. او همچنین سوارکاری، ژیمناستیک و بوکس را فرا گرفت.
دوران کودکی محمدرضا در ساعت ۴ بعدازظهر روز ۱۵ شهریور ۱۳۱۰ و با اعزام وی به سوئیس خاتمه یافت و او عملاً زندگی نیمه مستقل دوران نوجوانی را آغاز نمود...
این عکس‌ها از کودکی تا نوجوانی او را نشان میدهد

مرگ پدرش در چهل روزگی وی موجب شد که مادرش تصمیم به عزیمت به تهران بگیرد. به این خاطر پس از مدتی نوزاد شش‌ماهه را برداشت و راه تهران را در پیش گرفت. در این سفر، نوزاد در راه سختِ مازندران و تهران به شدت بیمار شد.
و با رسیدن به گردنه و کاروانسرای گدوک، نوزاد یخ زد و مادر و سایر همسفران وی را مرده پنداشتند؛ بنابراین او را از مادر جدا نموده و برای دفن در روز بعد، او را در کنار چارپایانشان گذاشتند...
http://s6.picofile.com/file/8376585568/photo_2019_10_28_12_33_48.jpg

گرمای محیط موجب شد تا کودک مجدداً جانی بگیرد و اطرافیان را متوجه خود کند. مادر کودک را برداشت و راه تهران را دوباره پیش گرفت.
نام آن کودک رضا بود که بعدها رضا خان شد ..

http://s7.picofile.com/file/8376955226/behzad_fereshteh_eshtiaghi_rafi.jpg

بهزاد و فرشته اشتیاقی در کنار رافی خاچاطوریان ، بازیگران اصلی آقای مربوطه

_____________________________________________________________________

رافی خاچاطوریان (زادهٔ ۱۳۲۷ – درگذشته ۱۰ آبان ۱۳۹۸) بازیگر و مجری ایرانی بود.

 فعالیت‌های او عمدتاً در زمینهٔ طنز انتقادی، سیاسی و اجتماعی بود.
پیش از شورش 57 با تلویزیون ملی ایران همکاری می‌کرد. از جمله کارهای او در این دوره می‌توان به بازی در مجموعهٔ طنز اجتماعیِ آقای مربوطه اشاره کرد که به کارگردانی بهزاد اشتیاقی روی آنتن می‌رفت. پخش آن از نیمهٔ دوم سال ۱۳۵۳ از تلویزیون ملی ایران آغاز شد و تا چند ماه پیش از پیروزی انقلاب ادامه داشت.
او چندی پیش از شورش 57، ایران را ترک و به‌همراه خانواده به کالیفرنیا مهاجرت کرد. خاچاطوریان در ایالات متحده آمریکا در برنامه‌های طنز سیاسی ـ اجتماعیِ شبکه‌های مختلف فارسی‌زبان به‌عنوان مجری و بازیگر ظاهر شد. در طول سال‌های فعالیت به‌کرات ازطرف نیروهای وابسته به جمهوری اسلامی تهدید به مرگ می‌شد.
در تیرماه سال ۱۳۶۷، درحالی‌که خاچاطوریان در یک گردهمایی اعتراضی علیه حملهٔ ناو آمریکایی به پرواز شماره ۶۵۵ ایران ایر هواپیمای مسافربری ایران شرکت کرده‌بود، مورد حملهٔ یک چریک لبنانی و چند ایرانی هوادار جمهوری اسلامی قرار گرفت. در این حمله، خاچاطوریان شدیداً از ناحیهٔ سر و صورت آسیب دید و یک چشم خود را نیز ازدست داد. وی پس از مورد حمله قرار گرفتن، در نخستین مصاحبه با تلویزیون‌های فارسی‌زبان گفت:
«دنیای کنونی اونقدرها هم قشنگ نیست که برای دیدنش به دو تا چشم احتیاج باشد.»
خاچاطوریان در سال‌های اخیر کم‌کار بوده‌است. وی در مهرماه سال ۱۳۹۳ در برنامهٔ در تبعید تلویزیون من و تو حضور یافت و به شرح فعالیت‌های خود پرداخت.
وی پس از مبارزه طولانی با بیماری قند، سرانجام بامداد روز ۱۰ آبان ۱۳۹۸ در سن ۷۱ سالگی در کالیفرنیا درگذشت.

ایران پنج برابر کشورهای پیشرفته دانشگاه دارد!
در ایران 2640 دانشگاه وجود دارد درحالی که چین تنها 2481 و در هند 1620 دانشگاه دایر کرده است.
بنابر گزارش موسسه اسپانیایی CISC تعداد دانشگاه ‌ها در اغلب کشورهای پیشرفته جهان زیر 500 دانشگاه است، به ‌طوری که آلمان 412، انگلیس 291، کانادا 329، ایتالیا 236 و هلند 423 دانشگاه دارند.
این تعداد دانشگاه در ایران، حدود 5‌ هزار‌ میلیارد تومان از بودجه کل کشور را می‌بلعد و نزدیک به 50‌ درصد از جمعیت بیکار کشور را تولید می‌کند.
80 درصد وزیران کابینه انگلیس مدرک لیسانس دارند. در ایران موج دکترا گرفتن و پشت میز نشستن راه افتاده است!
كجاست فراهم كردن شرايط كار و درامد براى اين همه صندلى در دانشگاه هاى ايران...؟!!

____________________________________________________________________________

این طور به نظر میرسد که بیشعورها آدم‌های موفق و پیروزی‌اند. همیشه آن کسی که بهتر بتواند ایده‌های دیگران را بدزد موفقیت بهتری به دست می‌آورد. در دولت ها نیز هرچقدر کسی بتواند بهتر و ظریف‌تر خواسته‌های مردم را نادیده بگیرد مقام بالاتری را از آن خود میکند!
👤 خاویر کرمنت
📚 بیشعوری

http://s7.picofile.com/file/8376957918/photo_2019_11_02_09_43_27.jpg

یک عدد کاسه چه کنم چه کنم واقعی
طرحی از دوریس صابری
مناسب حال و روز ما ایرانیا

http://s6.picofile.com/file/8376584934/photo_2019_10_28_12_28_27.jpg

ارج یک سازنده محصولات لوازم خانگی در کشور ایران بود
این شرکت از سال ۱۳۱۶ اندکی قبل تر از شرکت سامسونگ مشغول به تولید شد و با قدمتی ۷۹ ساله قدیمی‌ترین سازنده لوازم خانگی ایران است که در آغاز کارهای آهنگری، ریخته‌گری و جوشکاری انجام می‌داد و همچنین صندلی‌های تاشو نیز تولید می‌کرد
در دهه ۱۳۵۰ فعالیتش گسترش یافت و به تولید لوازم خانگی، از جمله یخچال، بخاری، ماشین لباسشویی و کولر نیز رو آورد
در این دوره شرکت ارج صادر کننده بی چون و چرای محصولات خود به کشورهای عربی و حتی آسیا میانه بود
کارخانه ارج در سال ۱۳۱۶ در یک کارگاه کوچک واقع در خیابان سی متری تهران به اتفاق ۸ کارگر ساده با هدایت خلیل ارجمند، استاد دانشکده فنی دانشگاه تهران، به صنایع غیردولتی ایران پیوست.
پس از انقلاب کارخانهٔ ارج، دولتی شد و پس از دولتی شدن به سوی ورشکستگی قدم‌ها را به سرعت برداشت.
این شرکت در دهه ۷۰ با یک اختلاس ۲۰ میلیارد تومانی هم مواجه شدو میان سهام‌داران متعدد دست به دست گشت.
از سال ۹۵ بارها خبر تعطیلی این شرکت را شنیده‌ایم در حالی که امروزه سامسونگ شانزده درصد از صادرات کره جنوبی را بر عهده دارد !

http://s6.picofile.com/file/8376585142/photo_2019_10_28_12_29_36.jpg

صبح زود جارچی راه می افتاد
و بیخود فریاد می کشید :
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد!
اما کسی که مزد نمی گرفت
کسی بود که کار کرده بود...!
👤 صادق هدایت

شاید باور نکنید ولی این مزار رئیسعلی دلواریه در نجف عراق!!
شيرمرد بوشهری که در جنگ جهانى اول، ۷ سال تمام با یاران ۷۰۰ نفره اش در مقابل نیروهای ۵۰۰۰ هزار نفری انگلیس آنقدر خوب ایستادگی کرد که انگلیسی ها مجبور شدند از هند و عراق نیرو وارد ايران کنند!
http://s7.picofile.com/file/8377208250/189064_439.jpg

مرقد دشمنان ایران و ایرانی در نجف را ما آباد می کنیم ، و مزار  آباد کنندگان ایران اینگونه رو به ویرانیست...

ظاهراً یعقوب لیث تنها نیست!!

http://s6.picofile.com/file/8376585818/photo_2019_10_28_12_35_53.jpg

پس از پیروزی یعقوب ليث بر محمدبن طاهر، از وی پرسیدند که سبب زوال دولت طاهریان چه بود؟
پاسخ داد:
شراب شبانگاه - خواب صبحگاه - سپردن دوات و دولت به دبیرانِ نالایق!

سیستم فقر
پیتر گفت: همیشه دلم می خواست اونقدر پول داشته باشم که همه بچه های گرسنه دنیا رو سیر کنم. هرچی دلشون می خواد براشون بخرم.
تام گفت: آرزوی خیلی قشنگیه. ولی به نظر من بهتره آدم توانش رو صرف برداشتن سیستم فقر بکنه.
- یعنی چی؟
- ببین، یک سیستم معیوبی وجود داره که تو هر چقدر هم گرسنه سیر کنی باز هم گرسنه های بیشتری تولید می کنه. به همین دلیل بهتره فکر کنیم چطور می شه فرهنگ و مناسبات بیماری رو که ظلم و فقر رو تولید می کنند از بین برد.
📚بند باز
✍️ ساسان حبیب‌ وند

در سایه هر سنگ اگر گُل به زمین است       نقش تن ماریست که در خواب کمین است..

http://s7.picofile.com/file/8377263400/7514253_280.jpg

http://s6.picofile.com/file/8382183792/madahi.jpg

در دوران قاجار هنگام باریدن باران غیرمسلمان ها اجازه بیرون آمدن نداشتن همچنین اجازه ورود به حمام مسلمان ها را نداشتند و به اروپا سرزمین نجس ها گفته می‌شد...

نام کتاب : سفرنامه ی مادام کارلا سرنا - آدمها و آیینها در ایران
 نویسنده : مادام کارلا سرنا
دانلود:

http://dl.parsbook.com/server3/uploads/safarnameh-madam-karla.zip

https://i.gr-assets.com/images/S/compressed.photo.goodreads.com/books/1457873661l/29495967.jpg

یک روز پسر آیت‌الله تبریزی را سوار الاغ کرده و در كوچه‌ها چرخاندند تا مردم دست و دامنش را ببوسند...

در زمان قاجار بیماری وبا در ايران پيدا شد در تبريز جان بسياری را گرفت... روحانیون و علمای تبریز در کوچه ها فرش گستردند و نذرها کرده و روضه‌ خوانی‌ها بر پا کردند.... یکروز پسر آیت‌الله تبریزی را سوار الاغ کرده و در كوچه‌ها چرخاندند تا مردم دست و دامنش را ببوسند و به وبا گرفتار نشوند!

ولی پسر آیت‌الله نیز وبا گرفت و مُرد... مردم بجای اینکه به اشتباهشان پی ببرند و شک کنند گفتند: «آقا بلا را به تن فرزند خود پذيرفت تا ما را نجات دهد»!
و بر باورشان به او صدها بار افزوده شد...!»

کتاب زندگانی من
✍ احمد کسروی

با گرگ بره می خوریم
با چوپان گریه می کنیم !
کریسمس مسیحی می شویم
محرم حسینی می شویم
آبان ماه ضد انقلاب
دیماه سپاهی
بهمن ماه جشن پیروزی
عید نوروز آریایی
تعطیلات به آنتالیا و تایلند
رمضان اهل مسجد
عجب آفتاب پرست هایی شده ایم ما...

عصر بی‌شعوری

عصر بی‌شعوری مجموعه‌ای است از شعر و ترانه‌های امید طوطیان که به شرایط امروز اجتماعی و سیاسی ایران می‌پردازند و با اعتراض بیان‌شده‌اند. امید طوطیان می‌گوید:

تقابل خیر و شر و نبرد نیکی با اهریمن پلیدی چالشی است که همواره انسان در پیش روی خود می‌بیند.

تثلیث شوم زر و زور و تزویر، همواره دمار از روزگار انسان‌ها درآورده و اصولاً حاکمیت‌ها جز در موارد خاص، همیشه با در دست گرفتن قدرت و ثروت و فریب ملت توسط مذهب و نهادهای وابسته به آن قرن‌هاست که بر مردم بیچاره حکومت می‌کنند و خونشان را می‌مکند.

ولی امروزه با پیشرفت بشر و ظهور تکنولوژی‌های مدرن شکل برده‌داری نیز تغییر کرده است.

آن‌ها رؤیاهایمان را ربوده‌اند.

روزگاری هنر تنها وسیله‌ای بود که محرومان و ستمدیدگان از آن بهره می‌بردند برای برتری بر اشراف و ثروتمندان و یک نوع شیوه مبارزه بود با حکام و زورگویان، بدون درگیری مستقیم.

اما گویا دیگر آن دوران سپری‌شده.

آن‌ها هنر را نیز از بین برده‌اند و بجای آن چیزی را به خورد مردم می‌دهند که فرسنگ‌ها با هنر متعالی و ارزشمند فاصله دارد.

مهم‌ترین بخش سلطه اینجاست:

انسان پوچ بر سر هیچ‌چیز نمی‌ایستد و هر بلایی که سرش بیاوری مثل خمیر فقط شکل عوض می‌کند و در هر ظرفی بریزی شکل آن ظرف را به خود می‌گیرد.

انسان پوچ، منعطف است، واکنش نشان نمی‌دهد، اخته شده، نمی‌داند در اطرافش و در دنیا چه خبراست.

هنر پوچ فقط تولید اثر می‌کند بدون محتوا، بدون درک، بدون خلاقیت، فقط و فقط در خدمت سیستم.

عصر بی‌شعوری عنوانی است که من برای این دوران گذاشته‌ام و همچنین نام کتاب مجموعه اشعار و ترانه‌ها و آلبوم جدیدم نیز می‌باشد.

به امید آگاهی انسان‌ها و رهایی از چنگال اهریمنان بدذات و بداندیش.

شناسنامه کتاب:

نام کتاب: عصر بی‌شعوری

نویسنده: امید طوطیان

ژانر: شعر و ترانه

سال انتشار: 1398 شمسی

ناشر: نشر آفتاب، نروژ

https://www.youtube.com/watch?v=OA_oJfJ2awM

 

http://s7.picofile.com/file/8382039392/PDFtoJPG_me_11.jpg

به خشک نخلی تکیه زده ام

خرمایی نخواهد چکید!

و
عیسای مرا توان سخن نیست

بغض هایم را افطار می کنم

یحیا را رودخانه با خود برد ...

اشکهایم بس است

تعمید عیسی را

بر نخلی خشک تکیه زده ام.

که در آب فرو می رود

و من ،

    و مسیح،

    باید نشاند این عطش چهل ساله را

موضوع انشا:یارانه..
یارانه یک پولی است که دولت ایران همینجوری و از سر مایه داری و بذل و بخشش و مرام بیش از حد به تبعه خود میدهد تا زندگی مرفه تر تری داشته باشند
میزان یارانه چهار صد و نود هزار ریال می باشد.
که تقریبا میشود معادل 3/5 دلار امریکا.
که برای خودش خیلی پول است....
مردم ایران با پول یارانه خود کار آفرینی میکنند، تشکیل خانواده داده و ازدواج میکنند، به سفرهای خارجی میروند، تفریح میکنند و خیلی بهشان خوش می گذرد....به خدا....
البته ما نیز به دولت خود می گوییم که خیلی عالی است و دمتان گرم،نیازی به این همه بزرگواری نیست ولی آنها باز گیر میدهند و جان مادرمان را قسم میدهند که بیایید و پولتان را بگیرید وگرنه ناراحت میشویم.
ما هم در رودربایستی و برای تشکر از ار روحانی این کار را انجام میدهیم و یارانه را میگیریم و دعا میکنیم به جان رَهفَلاب.
و به خاطر همین دعاهای خیر مردم ایران رَهفَلاب و اطرافیان ایشان مانند  نَمیرالمومنین عمر به شدت با برکتی از خدا گرفته اند و تقریبا رکورد نوح را شکسته اند.
این بود انشای امروز من.....
البته ببخشید که در ابتدای انشا یادمان رفت که بنویسیم :" قلم در دست میگیرم و این انشا را آغاز میکنم" به همین سبب از رَهفَلاب،برادران همیشه در صحنه لاری جانی ،آقای حسین شرمنداری، دوستان انصار حزب الله، جناب نمیرالمومنین و همه دوستان و آشنایان بخصوص خانواده محترم رجبی تشکر میکنیم و از آنها عذر خواهی کرده و از ایزد منان طلب عفو مغفرت می داریم....

http://s6.picofile.com/file/8376584118/photo_2019_10_28_12_18_42.jpg

خليل آقایی، رییس سازمان جنگل‌ها، مراتع و آبخیزداری کشور
به اتهام فَساد مالی ، ارتشا از سوی دادسرای کارکنان دولت بازداشت شد./ایرنا
رزومه : فحاشی و پاره کردن یقه‌ش به دست خودش در مجلس .
تلاش برای تصویب طرح تغییر کاربری اراضی جنگلی در دولت نهم و دهم.
دستور توقف پیگیری قضایی کلیه پرونده‌های زمین خواری در محاکم قضایی!

حکایت👌👇👇
میگن آغا محمد خان قاجار خیلی پولکی بوده ...
یه روزی آغا محمدخان دستور میده یه نفرو فلک کنن وقتی طرف رو میارن که بزننش یارو یواشکی یه چیزی به اون کسی که قرار بوده چوب بزنه میگه ...
آغا محمد خان متوجه میشه
میگه چی گفت؟ طرف میگه قربان گفت ده سکه میدمت یواشتر بزن
آغا محمد خان به طرف میگه احمق ، پنج سکه بده به خودم میگم اصلا نزنتت
حالا کار ما هم همینطور شده...
داریم به همه دنیا باج میدیم که به آمریکا باج ندیم

http://scinote.ir/wp-content/uploads/14102547_1150381758388563_4705820277468630028_n-768x360.jpg

https://files.virgool.io/upload/users/5470/posts/bcx6opjcnnjz/j6dauxpq9ixt.jpeg

در معبدی گربه ای زندگی می کرد که هنگام عبادت راهب ها مزاحم تمرکز آن ها می شد ! بنابراین استاد بزرگ دستور داد هر وقت زمان مراقبه می رسد یک نفر گربه را گرفته و به ته باغ ببرد

و به درختی ببندد این روال سال ها ادامه پیدا کرد و یکی از اصول کار آن مذهب شد !
سال ها بعد استاد بزرگ درگذشت و گربه هم مرد راهبان آن معبد گربه ای خریدند و به معبد آوردند تا هنگام عبادت به درخت ببندند تا اصول عبادت را درست به جا آورده باشند ..! سال ها بعد استاد بزرگ دیگری رساله ای نوشت درباره ی اهمیت بستن گربه هنگام عبادت !
بسیاری از باورهای ما اینگونه به اصل و قانون تبدیل می شوند ...

http://s7.picofile.com/file/8384148018/khosrow.jpg

http://s6.picofile.com/file/8384128376/stockholm.png

خیلی از انسان‌ها داد می کشند ناله می کنند می گریند ولی نمی توانند صدایشان را به جائی برسانند؛ زیرا معلوم نیست آنها زندگی می کنند یا نه؟ البته آنها فرقی با مرده ها ندارند و به غیر از روزهای سرشماری، انتخابات، اخذ مالیات و خدمت سربازی جزو انسان شمرده نمی شوند.
اگر در دنیا از همه سوال بکنند "آیا تو انسان هستی؟" چند نفر با افتخار می توانند بگویند "آره من هستم" ؟

خر مرده ... عزیز نسین

http://s7.picofile.com/file/8382133734/f8365d773f8a86283a7114d5f78ab2f7.jpg

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

همواره عده ای سوار می شوند

عده ای هم پیاده م ی شوند

عده ای نشسته اند

       بی خیال و آسوده

عده ای جا برای ایستادن می جویند.

عده ای به زحمت از درها آویزانند.

و عده ای فقط یک ایستگاه می روند.

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

باید برای رفتنت بپردازی

همچون سیاره ی زمین

آرام میچرخد

و پر از آدم های جدید

می رود و می آید

و اگر که ناگه خطری پیش آید

دیگر ایستاده و نشسته یکی ست

زندگی هم مثل اتوبوسی ست

بیائید به فکر زندگی باشیم

 

آرامائیس ساهاکیان

1936-2013

Կյանքն էլ նման է այս ավտոբուսին,
Ոմանք իջնում են, ոմանք բարձրանում,
Ոմանք նստած են անհոգ ու հանգիստ,
Ոմանք կանգնելու տեղ են որոնում:
Ոմանք դռներից կախվել են հազիվ,
Ոմանք գնում են միայն մեկ կանգառ,
Կյանքն էլ նման է այս ավտոբուսին,
Պետք է վճարես գնալուդ համար:
Հողագնդի պես օրորվում կամաց,
Գնում է գալիս` նոր մարդկանցով լի,
Ու եթե վթար պատահի հանկարծ,
Կանգնած ու նստած` էլ չի հարցնի…
Կյանքն էլ նման է այս ավտոբուսին,
Եկեք մտածենք ապրելու մասին:

Արամայիս Սահակյան


http://s6.picofile.com/file/8377275292/maxresdefault.jpg

آبان98

http://s7.picofile.com/file/8376237450/kurosh.jpg

http://s4.picofile.com/file/8374695492/shah_grave.jpg

http://s7.picofile.com/file/8374041842/shah.jpg

چهارم آبان ماه یکصدمین زادروز شاهنشاه ایران ساز و آبانگان خجسته باد

http://s3.picofile.com/file/8374215792/photo_2019_10_02_21_12_04.jpg

ملت ها اینگونه تباه میشوند
نخست حافظه شان را از آنها می دزدند
سپس کتابهایشان را تباه میکنند
و در آخر تیر خلاص را به آنها میزنند

                و تاریخ و فرهنگشان را به سخره میگیرند
👤 میلان کوندرا

در سال1307 با تأیید رضاشاه بزرگ، گروهی دانشجو متشکل از ۱۱۰تَن با هزینه دولت برای تحصیل به خارج از کشور اعزام شدند. از این تعداد بیش از ۱۰۰تَن از آنها به فرانسه اعزام شدند و مابقی به آلمان رفتند.

عکس رضاشاه بزرگ با اولین گروه محصلین اعزامی از ایران به اروپا

سخنرانی رضاشاه بزرگ هنگام عزیمت اولین سری از دانشجویان به فرنگ.

http://s5.picofile.com/file/8374786950/jpg.jpg

و توصیه ای هایی که به دانشجویان کرد:به غرب بروید علم آن ها را بیاموزید متخصص شوید و به کشور خود برگردید و به کشورتان خدمت کنید.

همه منتظر بازگشت شمایند، شاید آنوقت من نباشم،اما وطن هست!

اما وقتی که برگشتند عده ای یا توده ای و کمونیست شده بودند و یا ملی منقلی، یا وظیفه خود در قبال خدمت به مملکت را به فراموشی سپردند
و یا مخالف سیاستهای رضا شاه از آب درآمدند...

در این بین مهدی بازرگان ، یدالله سحابی  و علی شایگان از دارودسته ملی منقلی و کریم سنجابی و رضا رادمنش  از دارودسته توده ای هم حضور دارند...

«رضا شاه بزرگ» در یکی از شبها قبل از صرف شام بنده(سلیمان بهبودی) را احضار و فرمودند:

سلیمان مدتی است که شبها از اول شب، دیگر در خیابانهای اطراف کاخ سروصدای آمد و رفت به نظر نمی آید. و بعد از مدتی تأمل فرمودند: توجه کن مثل این که پرنده پر نمی‌زند، چرا این طور شده؟ به عرض مبارکشان رساندم مدتی است شهربانی دستور داده از اول شب عبور وسایل نقلیه اطراف کاخ مخصوصا خیابان پهلوی ممنوع باشد، این است که بکلی خلوت شده و سرو صدا نیست، از شنیدن عرایض بنده بی اندازه ناراحت شدند و با پرخاش و ناراحتی فرمودند: پس همسایه ها و ساکنین این خیابان اگر اتومبیل دارند چه بکنند؟ و چرا آن قدر مردم را به زحمت می اندازند؟ این همه اشکال‌تراشی برای چیست؟

فوراً به رئیس شهربانی تلفن کنید رفع اشکال و زحمت از مردم بنمایند،

http://s7.picofile.com/file/8376238734/400136_311310935653551_879328416_n.jpg

  من این خیابانها را برای گردش و حتی استراحت مردم تهیه کردم و خودم هم علاقه دارم بین مردم زندگی کنم.

منبع: رضاشاه خاطرات سلیمان بهبودی صفحه ۳۷۰

روایت است که روزی موسی به خدا گفتند :

چرا به فرعون عمر دراز دادی و تا مدت‌ها نفرین ما را در حق او اجابت نکردی ؟؟

خدا گفت : فرعون یک عیب داشت و یک خوبی ، عیب او این بود که ادعای خدایی میکرد و خوبی او هم این بود که شهرها را آباد ، راه‌ها را امن و سفره‌ها را رنگین‌تر کرده بود ، از ادعای خدایی‌اش زیانی به من نمیرسید اما فرمانروایی او به سود مردم بود پس من مـدت‌ها از حق خود گذشتم تا مردم آسوده باشند...

http://s7.picofile.com/file/8376257550/A59_1.jpg

سرباز: ما برای چه میجنگیم؟
‏فرمانده: برای خاکمون
‏سرباز: یعنی این خاک مال منه؟
‏فرمانده: بله
‏سرباز: پس چرا پدرم وقتی مُرد برای یک متر قبر پول دادیم؟

http://s9.picofile.com/file/8374031250/sarbaz.jpg

«هیچ دلیلی نیست تا از خدایان بیمناک باشیم. مردن ارزش آن را ندارد که در ما نگرانی برانگیزد. رسیدن به نیک آسان است. تحمل آنچه ترس‌آور است دشوار نیست.»

اپیکور

اپیکور (یونانی: Ἐπίκουρος؛ در منابع اسلامی: ابیقور یا ابیقورس) فیلسوفی در یونان باستان و بنیان‌گذار نظام فکری اپیکوری بود. فلسفهٔ اپیکوری یکی از مکاتب فکری مهم دوران هلنیسم به‌شمار می‌آید. اپیکور، فلسفه لذت، پرهیز از پریشان‌خاطری دنیوی، جستجوی آرامش نفس (آتاراکسیا) و رهایی از تشویش و رنج (آپونیا) را تبلیغ می‌کرد.

اپیکور ۳۰۰ جلد کتاب، رساله‌ها و طومارهای زیادی برشته تحریر درآورده که به جز چند نامه ا.ز آنها اثری باقی نمانده‌است. بیش‌تر اطلاعات دربارهٔ وی از طریق شاگردان، پیروان و مفسران پس از او به دست آمده‌است. علتش هم آن بود که تعالیم اپیکور تمایل به ماتریالیسم داشته و روحانیون و مخالفان ماتریالیسم آثار او را نابود کرده‌اند.

http://s7.picofile.com/file/8376258076/220px_Epikouros_BM_1843.jpg

 فلسفه اپیکور حول مسئله لذت دور می‌زند و این موضوع به حدی مهم بود که گویند بر روی درِ باغ اپیکور این جمله نوشته شده بود:

«ای میهمان تو در اینجا شاد و خرم خواهی زیست زیرا در اینجا سعادت خیر اعلی است»

بسیاری بر این نظر هستند که فلسفه خیام متأثر از فلسفه اپیکور (فلسفه لذت) است.

روغن آفتابگردان شاه پسند
(مجله سپید و سیاه سال هزار و سیصد و چهل و چهار)
قدیمیها خوب یادشون میاد چون در دهه چهل فقط چند برند مثل روغن نباتی جهان یا روغن نباتی قو و یکی دو برند دیگر، محصول دیگری وجود نداشت.
شاه پسند متعلق به خانواده لاجوردی بود. دو سال بعد از راه اندازی کارخانه بیست تنی شاه پسند خانواده قاسمیه در رقابت با شاه پسند کارخانه روغن نباتی قو را با ظرفیت چهل تن راه اندازی کردند.

بعد از انقلاب هر دو کارخانه مصادره شدند. روغن قو شد روغن پارس و روغن شاه پسند شد روغن لادن

http://s8.picofile.com/file/8373789800/photo_2019_09_29_14_13_46.jpg

وقتی یونانیان برای ترساندن کورش به او گفتند که اگر در امر داخلی یونان دخالت کند با او سخت مقابله خواهند کرد، کورش به آنان گفت:
"یونانیان کارشان بیکاریست. من از مردمی که در میدان های شهرشان گرد هم می آیند و برای فریب یکدیگر سوگند دروغ می خورند، ترسی ندارم."

📚 تاریخ هرودوت، کتاب یکم، صفحه ۱۵۲-۱۵۳

http://s8.picofile.com/file/8373789568/photo_%D9%A2%D9%A0%D9%A1%D9%A9_%D9%A0%D9%A9_%D9%A2%D9%A9_%D9%A0%D9%A7_%D9%A5%D9%A5_%D9%A2%D9%A3.jpg

http://s6.picofile.com/file/8376053076/photo_2018_01_16_15_28_54.jpg

ساخت تخت جمشید ایران در دبی توسط حاکم دبی،

                 عجب حکایتی!
                                    عرب ها به دنبال نیاکان ما هستند و ما بدنبال نیاکان انها..

حکایت ما بعد از ۴۰ سال.....

پسرملانصرالدین از او پرسید
پدر ،فقر چند روزطول می‌کشد؟
ملاگفت:چهل روز پسرم
پسرش گفت:بعد ازچهل روز ثروتمند می‌شویم؟
ملاجواب داد:نه پسرم،عادت می‌کنیم

واپسگرایی بدتر از عقب ماندگی است
هنوز بسیاری در اپوزیسیون ایران تفاوت رژیم کلیسایی قرون وسطی را با فاشیسم عصر مدرن درک نمی کنند. رژیمهای قرون وسطی در اروپا از هر لحاظ عقب مانده بودند، اما فاشیسم از نظر تکنولوژیک بسیار مدرن بود و حتی در بسیاری عرصه های صنعت مدرن از آمریکا هم جلوتر بود، با اینحال از نظر تفکر اجتماعی و سیاسی واپسگرا بود، یعنی فاشیسم می خواست جامعه ی جهانی را به عصر پیش از دموکراسی به عقب ببرد، همانطور که کوکلاکس کلانها در آمریکا می خواستند جامعه را به دوران پیش از الغای برده داری 1865 بازگردانند و اینجا نیز، 40 سال است در همین تلاش واپسگرایانه بسوی جامعه اسلامی 1400 سال پیش در تکاپو ست که از جمله در مورد مسأله حجاب اجباری بسیار آشکار است،هرچند بارقه هایی تصنعی برای مخفی کردن آن بروز میکند اما صدا وسیما که شیپور آن فراصوت عمل میکند با تخریب فرهنگ گذشته جامعه بسیار موثر در واپسگرایی عمل میکند(بعنوان مثال : برنامه های فرزند آوری ، ازدواج و ... آنهم در اوج فقر و بدبختی جامعه یا پیگیری 24 ساعته راهپیمایی ار...،راهیان نور و.....). در دوران کنونی عربستان سعودی جامعه ای عقب مانده و در بسیاری موارد از جمله در عرصه حق رانندگی بانوان، سالها حتی از زندگی اجتماعی در ایران عقب تر است ، با اینحال عقب ماندگی عربستان نظیر خودِ عقب ماندگی زندگی اجتماعی در قرون وسطی است، در حالیکه کوکلاکس کلان های اسلامی نظیر فاشیسم هیتلری و کوکلاکس کلانهای آمریکایی، می خواهند جامعه را به عقب بکشند. این واپسگرایی در اینجا، اصل معضل ایران است، و نه عقب مانده بودن جامعه  و در حال حاضر هم به لطف گذشته باشکوه دوران پهلوی است که مردم در این 40 سال در برابر این واپسگرایی مقاومت کرده اند، و از جمله به رغم همه ی فشارها در این 40 سال، نتوانستند جلوی آزادی زنان و مردان را بگیرند.

 اصلاح چنین ساختاری از حکومت بی معنی و خنده دار است.
 
به امید دمکراسی و سکولاریسم.

ماندلا و قدافی هر دو آفریقایی بودند ، هر دو آزادی خواه بودند ، هر دو مبارز بودند ، هر دو در مبارزه پیروز شدند ، هر دو به محبوبیتِ فراوان رسیدند و هر دو موفق شدند که رهبری کشورهایشان را به دست بگیرند ، ماندلا امّا بدون خون ریزی به پیروزی رسید و بدون خون ریزی ادامه داد و قدافی با خون بر مسند نشست و با خون ادامه داد ، ماندلا گوشش را برای شنیدن صدای مردم باز کرد و قذافی دهانش را به نعره گشود تا گوش مردم از صدایش پر باشد ، ماندلا کتابِ مردم را خواند و قذافی کتابی نوشت و مردم را وادار به خواندن آن کرد ، ماندلا خودش را کشت تا مردمش زنده باشند و قذافی مردم را کشت تا خوش زنده باشد ، ماندلا گفت : « ما » و قذافی گفت : « من » ، ماندلا مردم را فرزندان خود خواند و قذافی مردم را سوسک و موش خطاب کرد ، ماندلا پیش از این که از زندگی کناره بگیرد از قدرت کناره گرفت و قذافی تا آخرین لحظات به تخت و خیمه اش می اندیشید.
و حالا نلسون ماندلا و معمّر قذافی هر دو در پیشگاهِ ابدیّت ایستاده اند...

http://s7.picofile.com/file/8375941942/nelson.jpg

http://s4.picofile.com/file/8374728168/87200_137.jpg

مردمان تو خالی /  تی.اس.الیوت

 

ما مردمانی توخالی هستیم

با ظاهری موجه

به هم تکیه می کنیم

با مغزهایی پر شده از کاه

دریغا!

زمزمه که می کنیم

صداهای خشکیده مان

آرام و بی معنا

چون نسیم است

روی علف

یا گام های موش ها

روی شیشه های خرد شده

در سرداب های خشک

 

کسانی که

گام نهادند به سرزمین دیگر مرگ

با چشمان خیره

به یاد می آورند ما را

نه در مقام ارواح شریر سرگردان

که در مقام مردمانی تو خالی

با ظاهری موجه

T. S. Eliot

We are the hollow men
We are the stuffed men
Leaning together
Headpiece filled with straw. Alas!
Our dried voices, when
We whisper together
Are quiet and meaningless
As wind in dry grass
Or rats' feet over broken glass
In our dry cellar

Shape without form, shade without colour,
Paralysed force, gesture without motion;

Those who have crossed
With direct eyes, to death's other Kingdom
Remember us -- if at all -- not as lost
Violent souls, but only
As the hollow men
The stuffed men.

Image result for ‫- تی.اس.الیوت‬‎

http://s6.picofile.com/file/8375877226/autumn_leaves.jpg

 

 

 

پاییز عاشقانه ما
پنداری که باران است که پشت
شیشه پنجره سوگواری
می کند
کلمات اندوهی که قطره قطره می بارند
می بارند ، از شیشه پنجره سر می خورند و به زمین می ریزند
کلماتی که دیر به آوازی برای شنیده شدن در آمدند

برای چه کسی اعتراف می کنی حسرتی را که دیر به سراغت آمد
عشق تو یک معما بود، یک راز فاش نشده
شاید هم شوخی پاییز بود با برگهایی که زرد شده بودند
دختری تنها در کنار جاده ایستاده بود و در سکوت می گریست

پاییز عاشقانه ما هرگز تکرار نخواهد شد
گذشته هر پاییز به دیدارمان می آید
و در سکوت پشت شیشه پنجره می گرید

تازه فهمیدم گذشته تکرار نمی شود
و این جبران تمام خطاهای کهنه من است
آن دختر و آن پاییز بخت من بودند که از دست دادمشان
این حماقت جوانیم بود که خودم را به خاطرش نمی بخشم

میدانم که خوشبختی فقط یک بار به سراغ آدم می آید
و وقتی می رود کارت ویزیت خود را می گذارد
و ما تمام زندگی در به در به دنبالش می گردیم
ولی هیچ کس نمی تواند نشانی که خوشبختی گذاشته است را پیدا کند

پاییز عاشقانه ما هرگز تکرار نخواهد شد
گذشته هر پاییز به دیدارمان می آید
و در سکوت پشت شیشه پنجره می گرید

https://www.youtube.com/watch?v=rNSTG0J41Sw

Մեր Սիրո Աշունը

Դու կարծում ես այդ անձրևն է արտասվում պատուհանից,
Այդ ափսոսանքի խոսքերն են գլորվում հատիկ-հատիկ,
Գլորվում են ու հոսում են ապակուց թափվում են ցած,
Այս խոսքերը, որ լսվում են իմ երգի մեջ ուշացած:

Ում է պետք խոստովանանքդ ափսոսանքդ ուշացած:
Սերը քո մի հանելուկ էր ու գաղտնիք դեռ չբացված,
Դա գուցե աշնան կատակն էր, տերևներն էին դեղնած,
Ծառուղում լուռ արտասվում էր մի աղջիկ մենակ կանգնած:

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի,
Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի:

Ես հիմա նոր հասկանում եմ անցածը ետ չես բերի,
Այս ամենը հատուցումն է իմ գործած հին մեղքերի:
Այն աղջիկը և աշունը բախտն էր իմ, որ կորցրի,
Դա ջահել իմ խենթությունն էր, որ երբեք ինձ չեմ ների:

Ես գիտեմ երջանկությունը մեկ անգամ է այցելում,
Իսկ հետո, երբ հեռանում է, այցետոմսն է իր թողնում:
Ու հետո ամբողջ կյանքում մեր մենք նրան ենք որոնում,
Այն հասցեն որ նա թողնում է երբեք ոչ ոք չի գտնում:

Մեր սիրո աշունը էլ երբեք չի կրկնվի,
Եվ անցյալն ամեն անգամ աշնան հետ կայցելի
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի,
Ու պատուհանից լուռ կարտասվի:

 

http://s7.picofile.com/file/8376257768/images.jpg

روزهای ناخوش آیند

http://s8.picofile.com/file/8374055268/43808_b.jpg

 

Ձախորդ օրերը

Ձախորդ օրերը ձմռան նման կուգան ու կերթան,
Վհատվելու չէ, վերջ կունենան, կուգան ու կերթան,
Դառն ցավերը մարդու վերա չեն մնա երկար,
Որպես հաճախորդ, շարվե-շարան կուգան ու կերթան։

Փորձանք, հալածանք և նեղություն ազգերի գլխից
Ինչպես ճանապարհի կարավան կուգան ու կերթան,
Աշխարհը բուրաստան է հատուկ, մարդիկը՝ ծաղիկ,
Որքան մանիշակ, վարդ, պալասան կուգան ու կերթան։

Ո՛չ ուժեղը թող պարծենա, ո՛չ տկարը տխրի,
Փոփոխակի անցքեր զանազան կուգան ու կերթան,
Արևը առանց վախենալու ցայտում է լույսը,
Ամպերը դեպի աղոթարան կուգան ու կերթան։

Երկիրը ուսյալ զավակին է փայփայում մոր պես,
Անկիրթ ցեղերը թափառական կուգան ու կերթան,
Աշխարհը հյուրանոց է, Ջիվան, մարդիկը հյուր են,
Այսպես է կանոնը բնական, կուգան ու կերթան։

Serob Stepani Levonian(jivan)

روزهای ناخوش آیند

 

روزهای ناخوشایند همچون زمستان می آیند و میروند

چه جای نومیدیست، پایان خواهدیافت،

    می آیند و می روند.

دردهای تلخ، بردوش مردمان، دیری نخواهد پائید.

همچون مشتریان،گروه گروه، می آیند و می روند.

پیش آمد ها و هزیمت ها و رنجهای ملت ها

همچون کاروان های جاده ها، می آیند و می روند.

دنیا، چونان بوستانی است و مردم، گل های آن

بنفشه ها، گلسرخ ها و گل های عطرآگین،

     می آیند و می روند.

بگذار نه تنها توانا مغرور گردد و نه ناتوان مغموم

حوادث گوناگون ناپایدار، می آیند و می روند

آفتاب ، بی خوف و بیم ، روشنائیش را خواهد تراوید

ابرها، به سوی شبگیران می آیند و می روند.

میهن همچون مادر، فرزند فهمیده خود را نوازش می دهد

نسل های بیسواد آواره، می آیند و می روند،

"جیوان"! جهان مهمانسراست و جهانیان مهمان

چنین است قانون طبیعت..، می آیند و می روند

 

Serob Stepani Levonian

https://www.youtube.com/watch?v=YXD_7Ab8bHU

http://s7.picofile.com/file/8376257800/5d4fdd1a53532a76a266d96740f06b99.jpg

بهترین....

 

بهترین لبخندی که گفته شده

     بی تردید ، لبخندی

          با چشمان فروبسته است

 

اما بهترین رویا

     رویائیست با چشمانی گشوده

بهترین آوازها

       آوازیست که از دور به گوش رسد.

بهترین سخن

     سخنی ست که در دل سکوت شب

          با زبانی خاموش گفته شود

بهترین ملت ، ملتی ست

        کو  امپراتوری عظیم ندارد

بهترین ایمان ، ایمانی ست

        که هرگز به دین مبدل نمی شود...

بهترین نقاب

       بی تردید نقابی ست

             که چهره نامیده میشود... 

بهترین نقش ، نقشی ست

           که بد ایفا شده است...

بهترین عشق ، عشقی ست

        که مانده ناتمام

بهترین رنج دیده ها و عذاب کشیده ها

        گل سرخست (در ترانه ها)

 بهترین میمون در جهان(بازهم)

        شاید انسانست...

و بهترین انسان(بی شک)

         ببخشیدم بگویم: این منم

 

پارویر سواک...

ԼԱՎԱԳՈՒՅՆԸ

Լավագույն ժպիտ ասվածը, անշո՛ւշտ,

Փա՛կ աչքերովն է:

Իսկ լավագույնը երազանքների՝

Բա՛ց աչքերովը:

Լավագույն երգը

Բաց պատուհանից - հեռվից լսածն է:

Լավագույն խոսքը 

Լռության խորքում լռին ասածն է:

Լավագույն ազգը այն է, երևի ,

Որ չի ունենում հսկա կայսրություն:

Լավագույն հավատն այն է, որ երբեք

Չի դառնում կրոն:

Լավագույն դիմակն այն է, անկասկա՛ծ,

Որ կոչվում է դեմք:

Լավագույն դերը՝

Վա՛տ խաղացվածը:

Լավագույն սերը՝

Կիսա՜տ թողածը:

Լավագույն տանջված ու տառապածը

Վարդն է (երգերո՛ւմ):

Լավագույն կապիկն աշխարհում (էլի՜)

Մարդն է երևի:

Լավագույն մարդն էլ (ո՛չ մի երևի)

Ներեցեք... ես եմ...

Paruyr Sevak ... Lavaguyn

http://s6.picofile.com/file/8374100026/3.jpg

 

 

http://s4.picofile.com/file/8374457634/duryan.jpg

 

Տրտունջք

Էհ, մնաք բարով, Աստված և արև,
Որ կը պըլպըլաք իմ հոգվույս վերև․․․
Աստղ մալ ես կերթամ հավելուլ երկնից,
Աստղերն ի՞նչ են որ եթե ո՛չ անբիծ
Եվ թշվառ հոգվոց անեծք ողբագին,
Որ թըռին այրել ճակատն երկնքին.
Այլ այն Աստուծույն՝ շանթերո՜ւ արմատ՝
Հավելուն զենքերն ու զարդերն հըրատև։
Այլ, ո՜հ, ի՞նչ կըսեմ․․․ շանթահարե զիս,
Աստվա՛ծ, խոկն հըսկա փշրե հուլեիս,
Որ ժպըրհի ձգտիլ, սուզիլ խորն երկնի,
Ելնել աստղերու սանդուղքն ահալի․․․
Ողջո՜ւյն քեզ, Աստված դողդոջ Էակին,
Շողին, փըթիթին, ալվույն ու վանկին,
Դոլ որ ճակտիս վարդն և բոցն աչերուս
Խլեցիր թրթռումս շրթանց, թռիչն հոգվույս,
Ամպ տըվիր աչացս, հևք տըվիր սրտիս,
Ըսին մահվան դուռն ինձ պիտի ժպտիս,
Անշուշտ ինձ կյանք մը կազմած ես ետքի,
Կյանք մանհուն շողի, բույրի, աղոթքի.
Իսկ թե կորնչի պիտի իմ հուսկ շունչ
Հոս մառախուղի մեջ համր անշըշունջ,
Այժմեն թո՚ղ որ շանթ մ՚ըլլամ դալկահար,
Պլլըվիմ անվանդ մռնչեմ անդադար,
Թող անեծք մըլլամ քու կողըդ խըրիմ,
Թող հորջորջեմ քեզ «Աստված ոխերիմ»։

Ոհ, կը դողդոջեմ, դժգույն եմ, դժգո՜ւյն,
Փըրփըրի ներսըս դըժո՝խքի մ՚հանգոյն․․․
Հառաչ մեմ հեծող նոճերու մեջ սև,
Թափելու մոտ չոր աշնան մեկ տերև․․․
Ոհ, կայծ տրվե՛ք ինձ, կայծ տրվե՛ք, ապրի՜մ.
Ի՜նչ, երազե վերջ գրկել ցուրտ շիրի՜մ․․․
Այս ճակատագիրն ի՜նչ սև է, Աստվա՛ծ,
Արդյոք դամբանի մրուրով է գծված․․․
Ոհ, տըվե՚ք հոգվույս կրակի մի կաթիլ,
Սիրել կուզեմ դեռ ապրիլ ու ապրիլ․
Երկնքի աստղե՚ր, հոգվույս մեջ ընկե՛ք,
Կայծ տըվեք, կյա՛նք՝ ձեր սիրահարին հեք։
Գարունն ոչ մեկ վարդ ճակտիս դալկահար՝
Ո՛չ երկնի շողերն ժըպիտ մինձ չեն տար։
Գիշերն միշտ դագաղս, աստղերը՝ ջահեր,
Լուսինն հար կուլա, խուզարկե վըհեր։
Կըլլան մարդիկ, որ լացող մը չունին,
Անոր համար նա դըրավ այդ լուսին․
Եվ մահամերձն ալ կուզե երկու բան,
Նախ՝ կյա՜նքը, վերջը՝ լացող միր վըրան։

Ի զո՛ւր գըրեցին աստղերն ինծի «սեր»,
Եվ ի զո՜ւր ուսուց բուլբուլն ինձ «սիրել»,
Ի զո՜ւր սյուքեր «սե՜ր» ինձ ներշնչեցին,
Եվ զիս նորատի ցուցուց ջինջ ալին,
Ի զո՜ւր թավուտքներ լըռեցին իմ շուրջ,
Գաղտնապահ տերևք չառին երբե՚ք շունչ,
Որ չը խըռովին երազքըս վըսեմ,
Թույլ տըվին որ միշտ ըզնե երազեմ,
Եվ ի զո՛ւր ծաղկունք, փըթիթնե՜ր գարնան,
Միշտ խնկարկեցին խոկմանցըս խորան․․․
Ո՜հ, նոքա ամենքը զիս ծաղրեր են․․․
Աստուծո ծաղրն է Աշխարհ ալ արդեն․․․

Petros Duryan(1851–1872)

گلایه

آه ... بدرود، ای خدا و ای آفتاب

که برفراز روحم میدرخشید

من نیز چونان ستاره یی می روم

تا برانبوه ستارگان آسمان افزوده شوم

ستارگان چه هستند؟

مگر نه آنکه نفرین دردبار ارواح پاک و بی نوایند

که به قصد سوزاندن پیشانی آسمان به پرواز درآمده

تا بل پیشانی خدائی را که ریشه تمامی صاعقه هاست

تا سلاح ها و زینت های آتش زای اورا بیفزایند

و پروازکنند تا بل .. آه ، چه می گویم؟

مرا صاعقه ای فرودآر.

خدایا، تنفر شدید بنده حقیر خود را

او را که اراده صعود از پله های صاف اختران را دارد

که دل آن دارد تا آرزو کند

و در قعر آسمان ها فرو رود، مشکن

درود بر تو ای خدای همه ی موجودات ...

نورها، گل ها، دریاها، و ترانه ها

توئی که گل سرخ پبشانی ام و شعله دیدگانم

لرزش لبانم، پرواز روانم را ، بازگرفتی

ابر سیاهی بر دیدگانم فرو نهادی

و طپش نامنظمی برقلبم بیافزودی

و گفتی که در آستانه مرگ باید که بر من لبخند زنی

بی تردید، حیاتی دیگر به من بازخواهی بخشید

حیاتی چونان جاودانگی نورها،بوی ها، و دعاها

اما هرگاه باید آخرین نفس من نیز

در این مه غلیظ خاموش و آرام،

                                به نیستی گراید

اینک بگذار صاعقه یی ضعیف باشم

و با نامت در آمیزم و فریادی بی پایان سردهم

بگذار نفرین شوم و در پهلویت فروروم

بگذار ترا "خدای کینه توز" بنامم

آه ، می لرزم، رنجور و رنگ پریده ام

من در میان سروهای سیاه ، فریاد و فغانی هستم

و چونان برگ پاییزی ، فروافتادنی

آه، مرا جرقه ای بخشید، جرقه ای تا زنده بمانم

آخر پس از آنهمه رویای شیرین،

چرا باید مزار سرد را در آغوش گرفت....

خداوندا، این چه سرنوشت سیاهی است

که گویی با خطوط مزارها نبشته شده است.

آه ، برروحم قطره ای آتش بیفزائید

هنوز می خواهم دوست بدارم ، زنده بمانم،

                                                    زنده بمانم

ای اختران آسمان، به درون روحم فرود آئید

         آتش بیافروزید، و جان دهید

به عاشق دلباخته ی بینوایان،

در بهار نه سرخ گلی بر پیشانی زردم دیده میشود

و نه انوار آسمان برمن لبخند می زنند.

شب هنگام همیشه تابوت من است

                                           و ستارگان جارها

ماهتاب پیوسته می گرید و جستجو میکند      

                                            در فروترها

مردمانی هستند که کسی را برای گریستن ندارند

و هم برای اینان بود که ماهتاب را آفرید.

و محتضر ، تنها دوچیز می خواهد

                                         نخست زندگی را

و آنگاه گرینده ای بر مزار خویش.

ستارگان به عبث نوید عشق بمن دادند

و بلبل به عبث درس عشق بمن آموخت

و نسیم به عبث ، در درون من    

                                     تلقین عشق کرد

و امواج به عبث مرا جوان نشان دادند

سبزه زاران انبوه به عبث در پیرامونم سکوت کرده اند

و برگ های رازدار هرگز جان نگرفتند

تا آرزوها و رویاهای پرشکوهم ، از من روی نگردانند

و اجازه دادند که همیشه اینچنین در رویا پرورش یابم.

و به عبث شکوفه ها و گل های بهاری

همیشه نفرین گاه  و نماز گاهم را

                                           عطر آگین ساختند

آه ، آنان همه را به باد سخره گرفتند.....

                              اینک دنیا ، نیز مسخره خداست!!!...

پطرس دوریان (1851–1872)

 

http://s3.picofile.com/file/8374730318/1559299984747_scan_rectify_1559299894379_39912_1559709627.jpg

 

 

http://s3.picofile.com/file/8374986350/Shakila_1.jpg

 

آنها چه میگویند؟

 

آنها به من میگویند ، چرا خاموشی؟

آه مگر حرف و کلامی دارد

شعله ای که زبانه میکشد
مانند من سیری ندارد

 

بمن میگویند همیشه غمگینی
چسان نباشم ،

وقتیکه تمامی ستارگان بالای سرم یک به یک فروریختند؟

روزی قلبم طلوع نکرد...

 

به من میگویند _ آتشین نیستی

و بسان دریاچه مرده ای،

رخساره ات پژمرده است و نگاهت خسته

آه... در عمق دریایند کف های من (غمهای من عمیق اند)...

 

من بخود میگویم _لحظه ات فرارسیده است

درآغوش  مادر دیگرت جای گیر(گورت)

شاید درآنجا پیداکنی گلهای سرخ،

بال زدن، پرواز و ستارگان را

 

پطرس دوریان

http://s4.picofile.com/file/8374693884/deryan.jpg

http://s3.picofile.com/file/8372627968/14974450904228.jpeg

https://www.youtube.com/watch?v=QxJpspGbbaQ

Khrovats er

Խռոված էր

Այսօր, ես՝ իմ եարին տեսայ, թուխ մազերը ոլորած էր,
Բարեւ տուի, բարեւ չառայ, գուցէ ինձնից խռովա՞ծ էր,
Նայի դէմքին՝ կարմիր խնձոր, լուսնի նման բոլորած էր,
Սիրտը՝ ելած, աչքերը՝ թաց, անձրեւի պէս վարարած էր,
Կայծակ դարած, խփեց անցաւ, որոտի պէս վրդովուած էր:

Ասի՝ էդպէս սիրտդ տխուր, ու՞ր ես գնում, բոյիդ մեռնեմ,
Կա՛նգ առ, սիրտդ թեթեւանայ, զուր ես գնում, սոյիդ մեռնեմ,
Ականջ արա, բան եմ ասում, լուռ ես գնում, նանիդ մեռնեմ,
Չէ՞ որ, դու՝ իմ, ազիզ եարն ես, ու՞ր ես գնում, ջանիդ մեռնեմ,
Արի նստենք, զրոյց անենք, սիրտդ ինչու՞ պղտորուած է:

Ա՜խ իմ եարը, անցաւ գնաց, աղաչեցի՝ ետ չդարձաւ,
Ուր որ գնաց, հետեւեցի, մինչեւ Լուսոյ աստղը ելաւ,
Գնաց-գնաց ու ման եկաւ, սիրտս էլ հանեց հետը տարաւ,
Ասաւ. - «Գուսան, էդ քո սիրտը, սրտիս դեղ ու դարման չարաւ»,
Նոր հասկացայ, որ իմ եարը իմ արուեստից խռոված էր:

mehr98

http://www.lifeandash.com/wp-content/uploads/2017/02/Life-and-Ash-1024x256.png

سنگ نگاره خشایارشاه در تخت جمشید

http://s4.picofile.com/file/8370998242/784653_737_l.jpg

خشایار شاه و استر(شهبانوی  پارسی)

http://s4.picofile.com/file/8369507692/esthercrowned_jpg.jpg

در دربار شاه اخشورش یا خشایارشاه، پادشاه هخامنشی که بر ۱۲۷ استان فرمان می‌راند، شاه با رایزنی مردخای، آهنگ به یافتن ملکه گرفت. در جست و جو برای یافتن دختری، دختران زیباروی پاکیزه به کاخ برای گلچین شدن آورده شدند. یکی از این دختران، هدسه، یا همان استر، دختر پدر از دست داده، از نسل رانده شدگان یهودیّ  به عنوان شهبانو با آموزش پسرعمویش (مردخای) انتخاب شد.

مردخای به کمک او دسیسه بر یهودیان را به خشایارشاه گوشزد کردند و خشایارشاه دسیسه گران را کیفر میکند ، آرام گاه  استر  و مردخای اینک در همدان قرار دارد.

http://www.irandn.se/wp-content/uploads/2018/09/sciadipersia1.jpg

کمپانی مازراتی ویژه ترین مدل ۲۰۱۸ خود را برای بزرگ‌داشت محمدرضا‌ پهلوی «شاه پرشیا» Scia di persia نام‌گذاری کرد.
انتشار این مدل فقط ده شمار بود

  https://www.largus.fr/images/images/touring-sciadipersa-ll-geneve18-004.jpg?width=612&quality=80

در خاطرات اردشیر آمده که محمدرضا شاه علاقه ای به نام رضا نداشت و اصرار داشت نام ولیعهد کوروش گذاشته شود. اما حرف آخر را ملکه مادر می زد. او با ناراحتی خطاب به شاه گفت : فقط رضا ، نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم ، بعد هم برای اینکه شاه را بیشتر به انتخاب نام رضا تشویق کرده باشد به او گفت: پس ازصدوبیست سال که او جانشین تو می شود همگان او را با نام رضاشاه دوم خواهند نامید و بدینوسیله نام و خاطره پدرت زنده خواهد شد.

http://s5.picofile.com/file/8369518284/tambr.jpg

http://s2.picofile.com/file/8370719426/photo_2019_08_26_22_35_06.jpg

1000 بار بنویسید ، این جریمه بی لیاقتی ماست

http://cdn-tehran.wisgoon.com/dlir-s3/10531405429463009921.jpg

زنانی که تاریخ ایران را تغییر دادند

http://s2.picofile.com/file/8370854992/mehrangiz.jpg

http://s4.picofile.com/file/8370855018/Dolatshahi_Funeral_1.jpg

تصویر مراسم خاکسپاری وی

 

مهرانگیز دولتشاهی

مهرانگیز دولتشاهی (۱۲۹۶ اصفهان - ۲۹ مهر ۱۳۸۷ پاریس) دیپلمات ایرانی، سه دوره نماینده مجلس شورای ملی و فعال حقوق زنان بود. وی اولین زن ایرانی بود که توانست در تاریخ معاصر ایران به مقام سفیر نایل شود.

مهرانگیز خواهرزاده صادق هدایت، دختر محمدعلی میرزا شکوه الدوله، وزیر پست و تلگراف و تلفن در حکومت پهلوی، خواهر مهین دولتشاهی، همسر مظفر فیروز وزیر کار در کابینه احمد قوام می‌باشد.

مهرانگیز دولتشاهی تحصیلات دانشگاهی خود را در آلمان گذراند و موفق به کسب مدرک دکترا در رشتهٔ علوم اجتماعی شد.

مهرانگیز دولتشاهی بخش عمده‌ای از عمر خود را صرف بهبود امور زنان ایرانی کرد. وی در سال ۱۳۲۵ خورشیدی، در سازمان خدمات اجتماعی و انجمن حمایت از زندانیان مشغول به کار شد. وی پیش از سفر کاری به دانمارک، «جمعیت راه نو» را تأسیس کرده بود که در جهت احقاق حقوق زنان ایرانی فعالیت می‌کرد. او برای اینکه به روحانیت آن زمان نشان دهد فعالیت این جمعیت در جهت بی بندوباری زنان جامعه نیست، با تنی چند از روحانیان برجسته زمان من‌جمله آیت‌الله بروجردی و امام موسی صدر دیدارهایی داشت.
وی یکی از مبتکران قانون حمایت خانواده بود که حق طلاق را برای زنان به رسمیت می‌شناخت و اختیار همسر دوم را توسط مرد منوط به اجازهٔ همسر اول می‌کرد.
کتاب جامعه، دولت و جنبش زنان ایران از آخرین نوشته‌های مهرانگیز دولت‌شاهی است.

مهرانگیز دولتشاهی به مدت سه دوره، به عنوان نماینده کرمانشاه در مجلس شورای ملی حضور داشت.
در دوره وزارت عباسعلی خلعتبری در وزارت امور خارجه ایران، از مهرانگیز دولت‌شاهی برای تصدی سفارت ایران در دانمارک دعوت به عمل آمد (۱۳۵۴) و وی به عنوان اولین سفیر زن عازم سفارت ایران در دانمارک شد و تا زمان پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ به این مأموریت ادامه داد.

در مهر ۱۳۸۷ در سن ۹۱ سالگی در پاریس درگذشت.

در قدیم حمام های عمومی از اول صبح تا چهار ساعت مردانه بود. سپس کسی بالای بام گنبدی شکل حمام میرفت و دو دقیقه بوق میزد که معنی ان این بود که از آن لحظه تا غروب حمام زنانه میشود. علت طولانی بودن ساعات حمام زنانه این بود که مردها معمولا در آن فاصله زمانی دنبال کار و کاسبی بودند و خانمها از صبح زود که به حمام میرفتند، ساعتها در آنجا بودند و حوالی غروب از با لپ های سرخ و سفید بیرون می آمدند.
برای خانم ها حمام فقط محل شستشو نبود بلکه مکان مناسبی بود برای خبرگرفتن از آخرین اخبار از فامیل و همسایه و اهالی محل و چه بسا مقدمات خواستگاری و تعریف از جشن عروسی فامیل های دور و نزدیک.
بوق حمام از شیشه بود و حدود یکمتر درازا داشت. یک سرش مانند نی قلیان و سر دیگرش مثل سرنا گشاد بود.

میگویند روزی بین سردار سپه (دوره نخست وزیری رضا شاه) و سید حسن مدرس در راهروهای مجلس شورای ملی مشاجره و بگو مگو شد. مدرس مثل سریش چسبیده بود به رضا شاه و از او بازخواست میکرد. رضا شاه به مدرس گفت: تو اصلا چکاره ای؟ مدرس پاسخ داد: من حکم بوق حمام را دارم، تا مجلس هست مدرس هم هست.
سردار سپه میگوید: خب پس ما هم حمام ها را طوری می سازیم که احتیاج به بوق نداشته باشد!

شاید آنموقع مدرس منظور رضا شاه را نفهمید، ولی بعدها دو اتفاق افتاد. یکی اینکه بوق زدن حمامی ها غدغن شد و دیگری آنکه آخوندها را از صحنه حکومت به مساجد و حوزه ها کنار زدند.

http://s4.picofile.com/file/8369555584/0ab606a9_3c5e_419c_b614_d35d341a1340_permlink.jpg

میگویند : بعد از انقلاب وقتی خانه اش مصادره وتبدیل به یکی از ادارات بنیاد گردید
هفته ای یکبار به آنجا مراجعه ومستقیم به حیاط خانه رفته وشروع به آب دادن گلهای باغچه میکرد. کارکنان بنیاد هم از ترس گزارش دادن حراست بنیاد باو نزدیک نمی شدند.
روزی یکی از کارکنان جلو رفته وبعد از سلام میگوید : خانم فروزان من اینجا نماز میخوانم آیا شما راضی هستید؟ فروزان در پاسخ میگوید: اگر از قبل از انقلاب نماز خوان بوده ای بله ولی اگر بعد از انقلاب نماز خوان شده ای ...هرگز....!

خاطره ای از فروزان

http://s3.picofile.com/file/8370722400/FOROOZAN.JPG

برای ناصرالدین شاه ،آرایشگری از فرنگ آوردند که سر و سبیل و چهره اش را پیراست و آراست و شاه قاجار از تردستی او جمالی متفاوت از گذشته یافت.پس در برابر آیینه ایستاد و چون خود را دیگرگونه دید، جمله ای گفت که برای همیشه در تاریخ ایران ماند و به ضرب المثل تبدیل شد:
"به راستی که همه چیزمان به همه چیزمان می آید."

http://s8.picofile.com/file/8358004942/photo_2019_04_20_13_10_29.jpg

حکایت بسیار زیبای (ماست و خیار)

میگویند روزی امیرکبیر که از حیف و میل شدن سفره‌های دربار به تنگ آمده بود. به ناصرالدین شاه پیشنهاد کرد که برای یک روز آنچه رعیت میخورند میل کند !! شاه پرسید مگر رعیت ما چه میخورند؟! امیرکبیر گفت: ماست و خیار !!

ناصرالدین شاه سرآشپز را صدا زد گفت:که برای ناهار فردایمان ماست و خیار درست کنید ! سر آشپز دستور تهیه مواد زیر را به تدارک‌ چی برای ماست خیار شاهی داد
✦ ماست پر چرب اعلا
✦ خیار قلمی ورامین
✦ گردوی مغز سفید بانه
✦ پیاز اعلای همدان
✦ کشمش بدون ‌هسته
✦ نان دو آتیشۀ خاش‌ خاش
✦ سبزی‌ های بهاری اعلا و ... .

ناصرالدین شاه بعد از اینکه یک شکم سیر ماست و خیار خورد به امیرکبیر گفت: رعایای پدرسوخته چه غذاهایی میخورند ما بی‌خبریم! اگر کسی از این همه نعمت رضایت نداشت فلکش کنید.

سازگاری داروینی با محیط زیست نه تنها در طبیعت که در جامعه هم کاربرد دارد. همان‌طور که عقاب‌ها را در اقیانوس یا ماهی‌ها را بالای کوه نمی‌بینید، چپ‌ها را هم‌ در جایی(=کعبه آرزویشان) نمی‌بینید که ایده(ئولوژی)های آن‌ها با شکست مواجه شده (= آنجا بقا نمی‌یابند).

توماس سول

http://s5.picofile.com/file/8370719476/photo_2019_08_26_22_37_18.jpg

ما ایرانی ها خیلی بدبختیم، همه چیزو مارک استفاده میکنیم ، آخرین مدها رو با تیر میزنیم ، ست میکنیم همه چیزمونو ، اونوقت چقدر حقوق میگیریم با اضافه کار تا ده شب ، دو شغله ، مسافرکشی ، تهش 400 دلار در ماه!

کت کمتر از هاکوپیان قبول نداریم، دکمه سردست طلا ، آرایشگاه میریم دیپلمات شهرک غرب ، جدیداً هم آخرین تاتو و پیرس از ماهواره باید رد کارمون باشه ... تمام عمرمون نقشه میکشیم که فلان عروسی از فلانی کم نیاریم ، یک کیلو طلا از خودمون آویزون میکنیم...

یکم مقایسه کنیم با کشوری مثل همین اسرائیل که ما همش سایشو با تیر میزنیم و.... سطح رفاه رو در اونجا با مملکتمون مقایسه کنید...

هزینه زندگی و قدرت خرید مربوط به درآمد متوسط در کشورها:

Cost of living and purchasing power related to average income:

کمی به جایگاه خودمون و اعداد و ارقام نگاه کنید (البته این اعداد و ارقام مربوط به قبل از بالا رفتن قیمت دلاره ، همین رو اگر تقسیم بر سه کنید ایران میره ته جدول)

 

https://www.worlddata.info/cost-of-living.php

 

ولی با تمامی این تفاصیل برید بیرون ببینید چه رقابتیه برای اینکه حتماً ماشینمون سراتو باشه (حالا مال ده سال پیش باشه مهم نیست)، کسی حاضر نیست حتی از کنار پیکان هم رد بشه! کسی حاضر نیست با اتوبوس شرکت واحد تو سطح شهر بگرده ، سالی سه بار مسافرتمون از دست نمیره ، تازه هر دوسال یکبار هم پز میدیم که رفتیم پاتایا!!! (البته نمیگیم که همه دارو ندارمونو به حراج زدیم!) ، زن میگیرم با چوب حراج زدن به زندگی بابائه ، خونه اجاره میکنیم با وام بابائه و اقساط نصف نصف!! بچه میزائیم تو مهدکودک مامان بزرگ ...

یادش بخیر زمان اون خدابیامرز با نصف درآمد ماهیانه دوردنیارو میشد گشت....

همه اینها به برکت امام و انقلابِ ...

برای سلامتی خوتون یک َسلَفات... الاف کردی ما را از پارسال تا حالا....

برای‌ اصلاح اساسی در جامعه گوسفندی قاعده بازی را باید تغییر داد با تغییر چوپان مشکل حل نمی شود.
در جامعه گوسفندى؛ حضرت چوپان رهبر، پیشوا، مالک و خداوندگار مطلق می باشد.
ساکنان جامعه گوسفندی به چهار دسته تقسیم می شوند:
الف) چوپان که رهبر و پیشوای مطلق است.
ب) گوسفندان که مسیر زندگی، حیات و ممات و سود و زیان آنها را تنها چوپان مشخص و معین می نماید.
ج) سگ ها که وظیفه سگ ها توسط چوپان تعریف می شود و سگ ها در واقع محافظ منافع چوپان می باشند اما گوسفندان فکر می کنند که سگ ها تنها حافظ امنیت آنها هستند،
گوسفندان نمی دانند که در واقع سگ ها تنها و تنها محافظ و پاسدار منافع چوپان اند و آنها ثروت چوپان بشمار می روند.
د) گرگان که در جامعه گوسفندی گرگ در واقع دشمن منافع چوپان است اما از آنجا که بزرگ‌ ترین منافع و ثروت چوپان همان گوسفندان هستند پس در اینجا با توجه به اشتراک منافع دشمن چوپان دشمن گوسفندان هم است.

نکته ی مهمی که گوسفندان متوجه نیستند این است که چوپان خود در واقع گرگ است، گرگ بزرگ‌ و تمامیت خواه. او است که تصمیم می گیرد چه وقت کدام گوسفند چاق و چله را قربانی نماید، کدام گوسفند را چه زمانی در پیش پای که ذبح نماید، در چه زمانی گوسفندان را تهدید به تهاجم گرگان نماید و چند تا را به قصاب بسپارد و ....
نتیجه
در جامعه گوسفندی تعریف و تقسیم چوپان ها به خوب و بد احمقانه است زیرا تا زمانیکه گوسفندان معتقد به ساختار جامعه گوسفندی هستند و چوپان را منجی خود می دانند این سناریو تا ابد تکرار خواهد شد.

راه حل تغییر چوپان نیست بلکه باید قاعده بازی را تغییر داد.

عبدالحی خراسانی

حقایقی که به دروغ تحویل ما دادند :

راکفلر.. این نامی بود که پس از شورش57 به دروغ ، به نام مبارزه با استعمار ، از این شخص صرفاً به عنوان بنیانگذار کاپیتالیسم و سرمایه داری آمریکا نام برده میشد.

جان راکفلر با دارایی 336 میلیارد دلار ثروتمندترین فرد تاریخ است راکفلر چهل سال پایانی عمرش را در بازنشستگی گذراند. سال‌های آخر عمر راکفلر توأم با فعالیت‌های نوع دوستانه بود. او ۳۵ میلیون دلار در اختیار دانشگاه شیکاگو قرار داد تا انستیتو تحقیقات پزشکی راکفلر، بنیاد راکفلر و کمیسیون بهداشت راکفلر تأسیس شوند که کرم قلابدار (نوعی انگل روده) و تب زرد را در مناطق جنوبی آمریکا ریشه‌کن کرد.
در آمریکا، بسیاری نقاط، بخاطر همین وقفهایی که انجام داده به نام او است، همانند دانشگاه راکفلر و راکفلر سنتر.

Image result for no to drug not to platini maradona

روی پیراهن مارادونا نوشته [ نه به مواد مخدر ]
رو پیراهن پلاتینی نوشته [ نه به فساد مالی ]
مارادونا معتاد دراومد پلاتینی هم دزد
توی زندگی شعار مهم نیست
بعضی ها هم میگن مرگ بر آمریکا و انگلیس
ولی خودشون تابعیت هردوشو! دارن

شاه قاجار در محاصره روحانیون هنگام امضای فرمان مشروطیت :

http://s3.picofile.com/file/8370878518/82A2595E_C0E2_41EA_B20E_E6523FF3FE9B_w1023_r1_s.jpg

و سال 57

http://s2.picofile.com/file/8369506434/6_21.jpg

حکایتی آشنا

خدایان تشنه‌اند
خدایان تشنه‌اند (به فرانسوی: Les Dieux ont soif) رمانی مهیب و تکان دهنده، اثر آناتول فرانس دربارهٔ برخی وقایع بعد از انقلاب فرانسه می‌باشد، که در سال ۱۹۱۲ منتشر شده‌است. این رمان سرگذشت انقلابیونی را روایت می‌کند که پس از رسیدن به قدرت خویی حیوانی به خود می‌گیرند و به نام آزادی دست به هر جنایتی می‌زنند. محور این رمان، به ماجرای یکی از انقلابیون فرانسوی یا به اصطلاح: یک هم‌شهری پاک پاریسی، به نام «اواریست گاملن» اختصاص دارد که پس از عضویت در هیئت منصفهٔ دادگاه انقلاب

دگردیسی یافته و به موجودی سفاک و خونخوار تبدیل می‌شود تا جائیکه حتی از صدور حکم اعدام برای خواهرش نیز ابایی ندارد. بدین ترتیب در این رمان با دست‌مایه قرار دادن داستان مذکور بخشی از تاریخ انقلاب کبیر فرانسه روایت می‌شود. انقلابی که هر روز بیشتر از روزهای قبل فرزندان خود را بلعید، حتی سران اصلی انقلاب همچون دانتون و روبسپیر از این قاعده مستثنی نبودند(صدالبته حقشونه!!).

بریده هایی از کتاب:

«... خدایان نوظهور، یعنی اوباش روی سنگفرش کوچه‌های پاریس تشنهٔ خون شده بودند!». «بدبختانه تاریخ بشر را همین اوباش می‌سازند!»

«افسوس که بدنهادان و فرومایگان نمی‌گذاشتند! هنوز شکنجه‌ها لازم بود، هنوز ریختن خون‌های ناپاک ضرورت داشت …

دادستان!! همهٔ اسامی را در یک ادعانامه ذکر می‌کرد و اشخاصی را به هم‌دستی یک‌دیگر متهم می‌دانست که اغلب برای اولین بار در دادگاه با هم روبه‌رو می‌شدند … هر متهم سه یا چهار دقیقه بازپرسی می‌شد. ادعانامه به تقاضای کیفر …»

Image result for Les Dieux ont soif

دانلود رمان خدایان تشنه‌اند

ﻫﺮ ﻭﻋﺪﻩ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﻫﺮ ﻧﮑﺘﻪ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﻏﻠﻂ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﯾﺎ ﺑﻮﺩ
ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﮔﻠﻪ ﺑﻪ ﮔﺮﮔﺎﻥ ﺑﺴﭙﺮﺩﻧﺪ
ﺍﯾﻦ ﺷﯿﻮﻩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻋﺪﻩ ﻫﺎ ﺭﺳﻢ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩ ؟
ﺭﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﭙﺎﻭﻝ ﺳﺮ ﺍﯾﻦ ﺳﻔﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﺍﺯ ﻏﻔﻠﺖ ﻭ ﺑﯿﺤﺎﻟﯽ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!

ﺧﻮﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺷﮑﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﯾﺪﻧﺪ ﻭ ﺗﮑﺎﻧﺪﻧﺪ
ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯽ ﺑﺮﮒ ﻭ ﻧﻮﺍ ﺑﻮﺩ
ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﻨﯿﻨﯿﻢ ﻭ ﭼﻨﺎﻧﯿﻢ ﺩﺭﯾﻐﺎ ...
ﺍﯾﻨﻬﺎ ﻫﻤﻪ ﻻﻻﯾﯽ ﺧﻮﺍﺑﺎﻧﺪﻥ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ!
ﺍﯾﮑﺎﺵ ﺩﺭ ﺩﯾﺰﯼ ﻣﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﻤﯽ ﻣﺎﻧﺪ
ﯾﺎ ﮐﺎﺵ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻤﯽ ﺷﺮﻡ ﻭ ﺣﯿﺎ ﺑود

ایرج میرزا

جیب برها به بهشت نمی روند!!

http://shohadayeiran.com/files/fa/news/1394/3/20/67804_714.jpg

 بز گاندی!

میگویند ماهاتما گاندی بزی داشت که سمبل عدم وابستگی بود. از مویش لباس تهیه میکرد و شیر و فراورده های شیری بز قوت روزانه اش بود.
زمانی قرار شد که گاندی به برای مذاکراتی به بریتانیای کبیر سفر کند ولی حاضر نبود بدون بزش سوار هواپیما شود.
اما در قوانین انگلیس چنین اجازه ای داده نشده بود. این موضوع مشکلی برای مذاکرات میان هند و انگلستان شده بود. به ناچار قانونی از تصویب پارلمان انگلستان گذشت که در آن بیان شد: ورود حیوانات به پارلمان انگلیس ممنوع است بجز بز گاندی...

Image result for gandhi goat

ملانصرالدین را گفتند:
فلان کس فتوای جهاد داده
نمی‌آیی؟؟؟
                                            ملا گفت:
                                            اگر خودش جهاد کرد
                                            من هم می‌آیم .
                                                                              او میخواهد من بمیرم
                                                                              تا زمینم را صاحب شود..

ازکسی پرسیدند مال چه دوره ای هستی؟

گفت: دوره زار!

گفتند: دوره زار کی بود؟

گفت: اون دوره که ...

بستنی بود ۳ زار

چیپس بود ۵ زار

شیر بود ۵ زار

ساندویچ بود ۲۵ زار

تلفن عمومی بود ۲ زار

Image result for ‫سکه زمان شاه‬‎

یک دوچرخه سوار برای اقتصاد فاجعه است:
۱-خودرو نمیخرد، وام خودرو نمیگیرد
۲-بیمه خودرو نمیخرد
۳-بنزین نمیخرد
۴-قطعات یدکی خودرو نمیخرد
۵-پول پارکینگ نمی‌دهد
۶-چاق نمیشود

وقتی روشنفکری سرگرمی میشود !!

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...
یک روحانی او را دید و گفت :حتما گناهی انجام داده ای!
یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!
یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!
یک یوگیست به او گفت :
این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند در واقعیت وجود ندارند!!!
یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!
یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!
یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده
افتادن به داخل چاله کرده بودند پیدا کند!
یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!
یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهایت رو بشکنی!!!
سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

http://s4.picofile.com/file/8362246668/photo_%D9%A2%D9%A0%D9%A1%D9%A9_%D9%A0%D9%A5_%D9%A2%D9%A6_%D9%A2%D9%A3_%D9%A2%D9%A8_%D9%A1%D9%A1.jpg

http://s5.picofile.com/file/8369507300/photo_2019_08_13_13_16_10.jpg

 ازکمک دیگران ما را سودی نیست
ملتی که چشم انتظار کمک دیگران بماند، بدبخت است و بدبخت نیز خواهد ماند.
هیچ کس برای آرامش روحش به ما کمک نخواهد کرد، باید ده چیز از ما بستاند تا چیزی به ما بدهد.
رافی (1888-1835)

«بلا چاو» («خداحافظ ای زیبا») نام ترانه‌ای است که در زمان جنگ جهانی دوم (بین سالهای ۱۹۴۳ تا ۱۹۴۵ در بحبوحهٔ جنگ داخلی ایتالیا) از سوی پارتیزان‌ها و مخالفان فاشیسم در ایتالیا خوانده می‌شد. این آهنگ که به نماد مبارزات آزادیخواهانه تبدیل شده‌است، به زبانهای بسیاری ترجمه شده و توسط خوانندگان مختلف اجرا شده‌است.

Bella ciao

یک روز برخاستم از خواب
دشمن همه جا را گرفته بود
آه بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا، بدرود ، بدرود
ای مبارز مرا با خود ببر
چون که آماده‌ی مرگم
اگر مثل یک مبارز کشته شدم
ای زیبا باید که به خاکم سپاری
در کوهستان دفنم کن
زیر سایه گلی زیبا
و آنان که از کنار گورم می‌گذرند
به من خواهند گفت: چه گل زیبایی
این گل مبارزی‌ست
که برای آزادی جان باخت.
بدرود ای زیبا، بدرود ای زیبا بدرود، بدرود

http://s5.picofile.com/file/8369521568/R_2738695_1414687056_9621_jpeg.jpg

.

https://www.youtube.com/watch?v=0Cg-KfIl8IQ

 

سپیدی  سحری!

توکه موسیقی را می مانی

بیا و ازین اضطراب شبانه رهایم کن

ولبان شبنمناکت

دوباره سخن های آشتی سرکن

وقلبم را صیغل ده

که زنگاربسته وگمراه است

من درتمام شب به غاری تاریک میمانستم

که بادهای تردیدهایش فرومیکوبند

سوزشی بیدارمانده ازدردی فراموش و دور

با یاًس پرنده ای سرگردان

به دیوارهای جانم میکوفت

و پندار میکردم که صداهایی از جایی میشنوم

صداهایی که شراب آفتاب تمنا کنانند

و عشق و نان

و از پی آفتاب و نان و شراب روان میشدم،

اما خسته و تهی

باز می آمدم

سپیده سحری!

توکه موسیقی را میمانی

بیا و این اضطراب برآماسیده را تاران کن

با لبان شبنمناکت

دوباره سخن های آشتی سرکن

و معجزه ی اندوهگین انگشتان باریکت را

برپیشانی ام بگذار

تو میدانی

شب در این سن و سالی که منم

تردید است و درد

بیا و چون کاکلی

فراز سرم پرزن

و ایمان را چونان برکفِ دستم نِه

و دوباره

از پِیِ آفتاب و نان و شراب

روان گردیم

 

http://s4.picofile.com/file/8370876768/vahagn_davtyantchana_u85769_1.jpg

Vahagn Davtyan

1922-1996

http://s2.picofile.com/file/8370877350/resize.jpg

Լույս առավոտի,
Դու, որ նման ես երաժշտության,
Եկ ու ինձ փրկիր այս գիշերային անդաշնությունից,
Շաղոտ շուրթերով շշնջա նորից խոսքը հաշտության
Ու սիրտս զտիր,
Որ պղտորվել ու ելել է հունից:

Ամբողջ գիշերը
Ես նման էի մի մութ անձավի,
Ուր կասկածների քամին էր հեծում,
Կսկիծն էր զարթնել ինչ-որ մի անցած,մոռացված ցավի
Ու մոլոր հավքի հուսահատությանբ պատերս էր ծեծում:

Եւ թվում էր ինձ,
Ձայներ եմ լսում ես ինչ-որ տեղից,
Որ աղերսում են արեւի գինի, մուրում սեր ու հաց…
Ես գնում էի
Արեւի,
Գինու,
Հացի հետեւից,
Բայց վերադառնում ունայն ու հոգնած:

Լո՛ւյս առավոտի,
Դու որ նման ես երաժշտության,
Եկ ու փարատիր այս տագնապը խուլ,
Շաղոտ շուրթերով շշնջա նորից խոսքը հաշտության
Ու դիր ճակատիս
Բարակ մատներիդ հրաշքը տխուր:

Գիտե՛ս դու,
Գիշերն իմ այս տարիքում ցավ է ու կասկած,
Եկ, արտույտի պես ինձ վրա թեւիր,
Դիր ափերիս մեջ հավատն իբրեւ հաց,
Ու գնանք նորից
Արեւի,
Գինու,
Հացի հետեւից…

 

Վահագն Դավթյան

1922-1996

Թագադրում
Որ գարունները
Գան ու չգնան…

Հոգիս արթնացավ հարավի բույրից,
Ինձ է դուրս կանչում զեփյուռը նրա,
Ձյունն էլ արևի ջահել համբույրից
Ուրախ լալիս է դաշտերի վրա:
Ելնեմ, ծաղկումն է ձնծաղիկների`
Ձյունից ինձ նայող աչերն համբուրեմ,
Գնամ ետևից ծիծեռնակների`
Նրանց հետ ետ գամ` գարունը բերեմ,-
Բարձրանամ կապույտ գահը լեռների`
Արևն իբրև թագ իմ գլխին առնեմ,-
Հագնեմ ծիրանին արշալույսների,-
Գարնան թագավոր ինձ թագադրեմ,
Եվ հրովարտակ արձակեմ մի խիստ,
Որ աղբյուրները հավերժ կարկաչեն,
Որ ծաղկեն լեռներն իմ արևանիստ,
Որ ծով դաշտերը հավերժ կանաչեն,
Որ գարունները գան ու չգնան,
Որ հավերժանան զմրուխտ դրախտով,
Որ բեկվի իմ դեմ խորհուրդը մահվան,
Որ մարդը ցնծա հավերժի բախտով:
Եւ ես երջանիկ կլինեմ այնժամ,
Եւ գուցե այնժամ ես մահը սիրեմ,
Երբ անմահ լինեմ, երբ հավերժանամ,
Երբ գարունները ողջ թագավորեմ…

Hovhannes Shiraz
(27.04.1915 – 14.03.1984)

Coronation
May the springs come
And never phase out …

My soul awakened from the scent of the South,
Oh, it’s the breeze of it that’s calling me out!
And the white snow, for the Sun’s fresh kiss,
Is merrily crying over the vast fields.
I’ll rush out and see – it’s the blooming of snowdrops;
I’ll kiss those eyelets peeping out at me,
I’ll fly after swallows, and arriving on their wings,
Along forever I’ll bring back the spring.
I’ll climb the blue thrones of the hills and the mounts,
The plate of the Sun will serve me as a crown,
The apricolour of sunrise I'll wear as a gown,
And coronate myself King - forever spring-bound!
Then, I'll unleash a decree, one - very hoarse and proud,
That may springs always tinkle happily and loud,
May mountains blossom – so high and sun-crowned,
And may sea-fields be green time in and time out.
That may the springs come and never phase out,
But eternalize like Heaven – the emerald unfound.
I’ll deflect death and give life clear clout,
And let the man smile, smile his eternity –
and do that with no doubt!
I shall be very happy then,
Then I may even love the death,
When I become eternal and undeathed,
When reigning over springs to me is bequeathed.

I'm Amazed

Arthur Meschian

 

http://s5.picofile.com/file/8369715000/meschian.jpg

 

 

http://www.arthurmeschian.com/img/AMLargeLogo.png

https://www.youtube.com/watch?v=0VK9CqVyRYs

 

Աղբյուրից մաքուր ջուրը խմելիս` ես կհագենամ,
Եվ հետո, մի պահ կառչած ներկային, ես կզարմանամ,
Թե ինչպես եղավ, որ մեր շուրջ հանկարծ ամենը փոխվեց:
Ասում են` ամեն երազանք ու հույս նորից պղտորվեց:

Զարմանում եմ ես մեր առջև փակվող հազար դռներից,
Զարմանում եմ ես մեզ բաժան անող հազար շերտերից,
Զարմանում եմ ես և նորից-նորից ես չեմ հասկանում:
Եվ գլուխս կախ ամբողջ իմ կյանքում ազգս եմ փնտրում:

Ես չեմ զարմանում նորից արթնացած բյուր ճիվաղներից,
Զարմանում եմ ես նորից համբերող իմ ժողովուրդից,
Զարմանում եմ ես և չեմ վախենում օտար թշնամուց,
Խորանը երկրիս ներսից էր քանդվում և արդեն վաղուց:

Ժանտախտի օրոք քեֆ է ընդանում մի համատարած,
Լրբերը վերցրին իրենց երեսից դիմակն ամոթխած,
Կսպանվի սարում այրվող փամփուշտով չքնաղ պատանի,
Դատապարտելով աճյունը սառած մի ճոխ թաղումի:

Զարմանում եմ ես, որ նորից-նորից, գլուխը կորցրած,
Ընթանում ենք մենք անցած ուղիով արդեն բթացած:
Զարմանում եմ ես, որ այս աշխարհում ոչինչ չի փոխվում:
Անիվը սելի նորից կոտրվեց իր սիրած փոսում:

Զարմանում եմ ես դատարկ ու պարապ ինչ-որ հույսերից,
Զարմանում եմ ես, որ չեմ զարմանում էլ ոչ մի բանից,
Խուլ ու հնազանդ չարին հանձնված այս մեծ աշխարհից
Եվ մարդկանց անդունդը տանող ճանապարհներից:

آب ذلالی از چشمه مینوشم

و سپس به اطراف دنیای پیرامونم می نگرم

و برای یک لحظه غافلگیر میشوم

 با توجه به اینکه همه چیز در اطراف ما چگونه تغییر کرده

و چگونه همه رویاها و امیدهایمان بار دیگر خراب و شکسته شد ،

من متعجبم از از اینکه چه تعداد درب روبروی ما بسته و قفل گشته اند

من متعجبم از هزاران دیواری(مرز)  که مارا از یکدیگر جدا میسازد

من سردرگم هستم از اینکه نمیفهمم چه چیزی اطرافمان میگذرد

من سرم را آویزان می کنم چون نمی توانم ملت خود را بشناسم

ما در حالی که همه اطرافیانمان طاعون زده اند، مهمانی میگیریم
و در این میهمانی همه زنان نانجیب ، ماسک های مقدس خود را کنار میزنند

و یک بار دیگر ، من شگفت زده میشوم از دیدن خودمان از کناره!

که چگونه ما پشت هیولایی قدم می زنیم و ما را به همان فجایع سوق می دهد ،

من تعجب نکرده ام که ما در بین مان هیولا داریم ،
من از ملتم که آنها را مجازات می کند ، تعجب کرده ام ،

من نمی ترسم از دشمن در آن سوی مرز ،
همانطور که دشمن داخل کشور من ریشه میهن ما را خراب می کند.

بنابراین من تعجب می کنم که هیچ چیزی در جهان ما تغییر نمی کند ،
چرخِ
چرخ دستی بار دیگر در همان مکان شکسته می شود.

من از امیدهای ناامیدکننده و خالی خودم شگفت زده شده ام ،

من تعجب کرده ام زیرا اکنون دیگر هیچ چیز نمی تواند مرا متعجب کند.

من از این دنیای ناشنوا و مطیع به دست شیطان تعجب نکردم ،
و من از تعداد زیاد جاده های منتهی کننده مردم به فاجعه شگفت زده نشده ام.

https://www.youtube.com/watch?v=NZUkyF7_wUQ

می گویند زندگی کوتاه است
و ضربان قلب زود می ایستد
ولی زیر آفتاب کنار درخت زردآلو
پیر و جوان
کم کم و دسته دسته
خواهند آرمید

می گویند زندگی شیرین است
و عظمت دنیا بی حد و حصر
اما در آغوش آرامگاه
در کنار گلهای قشنگ
مردم دسته دسته
خواهند آرمید


می گویند زندگی عمیق است
و تمام دنیا روشن و نورانی است
اما در برابر فریاد رنگین کمان
و اجتماع ستارگان
مردم دسته دسته
خواهند آرمید

می گویند زندگی تازه است
و زنگ عشق همیشه صدا خواهد کرد
ولی بی رویا و بدون آهنگ
دور میز نان و نمک
مردم دسته دسته
خواهند آرمید

 

Ասում են կարճ է կյանքը,
շուտ կը մարի սրտի զարկը,
բայց արեւի տակ ծիրանի,
երիտասարդ ու ծերունի,
ահա կանգնած շարան շարան,
կը ձանձրանան:

Ասում են քաղցր է կյանքը,
և անսահման երկրի փառքը,
բայց գրկի մեջ բուրաստանի,
ծաղիկների դեմ գեղանի,
մարդիկ ահա շարան շարան,
կը ձանձրանան:

Ասում են խորն է կյանքը,
լույս է համայն երկրի հանքը,
բայց կանչի դեմ ծիածանի,
կամ աստղերի խորհրդալի,
մարդիկ ահա շարան շարան,
կը ձանձրանան:

Ասում են նոր է կյանքը,
միշտ կը հնչի սիրո զանգը,
բայց աներազ առանց տաղի,
սեղանի շուրջ աղ ու հացի,
մարդիկ ահա շարան շարան,
կը ձանձրանան:

ro

July

http://s8.picofile.com/file/8332422168/CactusHeader2.jpg

جامعه تعزیه
محمود صباحی

http://s9.picofile.com/file/8330324850/jameeye_taaziye_mahmood_sabahi.jpg

جامعه ایرانی جامعه تعزیه و سوگوار

ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﭘﺎﯼ ﺩﺍﺭ ﺭﻓﺖ ...
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﺴﺖ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺍﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ !
ﭼﺎﻗﻮ ﺩﺳﺘﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪ ...
ﻭ ﻣﺤﺒﺖ ﺧﺎﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﮔﻞ ﻧﮑﺮﺩ ...
ﻫﻤﺎﻧﮕﻮﻧﻪ ﮐﻪ ﺩﻭﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩ ...
ﺩﺭ ﻭ ﺗﺨﺘﻪ ﻫﻢ " ﺍﺻﻼ " ﺑﺎ ﻫﻢ ﺟﻮﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺪ ...

ﺑﺎﺭ ﮐﺞ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﺳﯿﺪ ...
ﺑﻪ ﺩﻋﺎﯼ ﮔﺮﺑﻪ ﮐﻮﺭﻩ ﻋﺠﺐ ﺑﺎﺭاﻧﯽ آمد ...
ﺗﺎﺯﻩ : ﮐﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺤﮑﻢ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﻋﯿﺐ ﮐﺮﺩ ...
ﻣﺎﻩ ﻫﻢ ﭼﻪ ﺧﻮﺏ پشت ﺍﺑﺮ ﭘﻨﻬاﻥ ﻣاﻧﺪ ...
ﻭ ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﭘﻮﻝ نیز ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﻇﻠﻢ ﻣاﻧﺪﮔﺎﺭ ﺷﺪ !!!
ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺿﺮﺏ ﺍﻟﻤﺜﻞ ﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻩ ﺍﺳﺖ. 
...رنج می برم پس هستم انسان موجودی عقلانی است.عقلانیت با هدفمندی همزاد یکدیگرند.رنج ها ودرجه آن تابعی است از اهدافی که برمی گزینیم. انسان بدون رنج، انسان مرده است البته احتمالا.
به گمان من رنج بزرگترین نعمتی است که هرفردی می تواند داشته باشد مشروط براینکه مسیر را رها نکنیم.براساس تجربه عرض می کنم هرکس به هرچه بخواهد می رسد.وقتی هدفی یاخواسته ای را انتخاب می کنیم آن بصورت چراغی روشن شده که فعالیت ها وافکار ما به سمت آن جهت می گیرد.هرچه هدف کوچکتر باشد راهی را که به سمت آن‌می گشایید کوتاه تر واحتمالا راحت تر وهرچه دور تر باشد راهی را که به سوی آن می گشایید طولانی تر واحتمالا سخت تر است.رنج ها وسختی ها درواقع آماده کردن یاآماده شدن مسیر برای رسیدن به هدفی است که برگزیده اید.بزرگترین اشتباه در زندگی، تغییر مداوم اهداف ومقاصد است زیرا فرجامی جز هدر رفتن منابع وامکانات برای آن مترتب نیست.پر واضح است نقد مداوم خود،رفتارها وعملکرد هامی تواند ما را به حرکت در مسیر پیش رو موفق تر نماید.لازم است که در این نقد، واقع بینانه رفتار کرده وسهم خود را دراشتباهات وعدم موفقیت ها نادیده نگیریم وصدالبته که بزرگ نمایی هم نکنیم.
همانگونه که رنج بستر پیشرفت فردی را فراهم می کند به طریق اولی مقدمات پیشرفت ملتها را نیز فراهم می کند.برای پیشرفت، نگاه به گذشته فوق العاده مهم است زیرا روشها وفنونی که گذشتگان به کاربرده اند ودرعمل کارآمدی اش اثبات شده میانبری است که ما را به هدف نزدیکتر می کند فقط باید مدام روشها،رفتارها ومهارت هایی که به کارمی بریم را مورد آزمون قرار دهیم که آیا ما را به هدف نزدیکتر می کنند یا دورتر؟آیا متناسب باهزینه هایی که می کنیم عایدی مناسبی را نصیب ما می کنند یا اینکه داریم متضرر می شویم
...
یک متن خیلى جالب از کتاب فارسى دبستان سال 1324 ، ببینید سطح آموزش در آن دوران چگونه بوده ..!!

دو برادر ، مادر پیر و بیماری داشتند ..!!
با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و دیگری در خدمت مادر باشد ..!!
یکی به صومعه رفت و به عبادت مشغول شد و دیگری در خانه ماند و به پرستاری مادر مشغول شد ..!!
چندی نگذشت برادر صومعه نشین مشهور عام و خاص شد و به خود غره شد که :
خدمت من ارزشمندتر از خدمت برادرم است ..!!
چرا که او در اختیار مخلوق است و من در خدمت خالق ..!!
همان شب پروردگار را در خواب دید که وی را خطاب کرد :
به حرمت برادرت تو را بخشیدم ..!!
برادر صومعه نشین اشک در چشمانش آمد و گفت :
یا رب ، من در خدمت تو بودم و او در خدمت مادر، چگونه است مرا به حرمت او می بخشی ..؟؟
آیا آنچه کرده ام مایه رضای تو نیست ..؟؟
ندا رسید : آنچه تو می کنی من از آن بی نیازم ولی مادرت از آنچه او می کند بی نیاز نیست ..!!

کتاب فارسی دبستان سال ۱۳۲۴
به فرزندان خود ، " انسان بودن بیاموزیم
.
خاطرات بک انقلابی
خاطره ای از روزهای اول انقلاب


انقلاب که شد من دبیرستانی بودم. همه مدارس و دانشگاهها تا قبل از بلای آسمانی انقلاب چندین ماه تعطیل بودند و وقتی انقلاب شد مدارس بازگشایی شدند و چون فرصتی نبود که همه مطالب درسی را تا پایان سال تحصیلی تمام کنیم، وزارت آموزش پرورش گفته بود بخشهای مهم کتابها تدریس و بقیه حذف شوند. البته تشخیص انتخاب را به دبیرستان ها سپرده بودند. آن زمانها تصور ما از داشتن آزادی، تصوری کاملا غیر عقلانی و غیر منطقی بود و خیال میکردیم حالا که نظام شاهنشاهی رفته، ما آزاد هستیم که هر کاری دلمان خواست بکنیم و هیجکس حق ندارد برای ما تعیین تکلیف کند. دانش اموزان تنبل میگفتند این دروس ریاضیات به چه درد ما میخوره. ما میخواهیم دکتر بشویم. این دروس باید حذف شوند. کتاب فارسی ما پر بود از داستانهای کلیله و دمنه که خیلی سخت بود. اعتراض کردیم که اینها بدرد ما نمیخورد و باید حذف شوند! دبیر جبر و مثلثات را بخاطر اینکه مطالبی که احساس میکردیم بدردمان نمیخورد و قیافه اش هم طاغوتی!! بود را با اعتراضات انقلابی از دبیرستان اخراج کردیم تا بقیه دبیرها حساب کار دستشان بیاید. باور کنید اغراق نمی کنم. عین واقعیت است. دبیر هندسه بیچاره ما وقتی میخواست محور فضایی XYZ را روی تخته سیاه ترسیم کند، از بچه ها می پرسید: اسم این محور X باشه یا Y یا Z ؟ در واقع فرقی نمیکرد کدامشان اول باشد یا دوم ولی آن دبیر میخواست شاید به طعنه به ما بگوید شما دارید از کلمه آزادی سو استفاده میکنید. یا مثلا یک دایره میکشید و نقطه مرکزی دایره را می پرسید بچه ها مرکز دایره را O بگذاریم یا C ؟ جالب این بود که عده ای بلند داد میزدند: آقا بکذارید O و بخش دیگر کلاس با خنده داد میزدند: آقا C. خلاصه دوران عجیبی بود. تصورات غلطی هم از آزادی داشتیم و هم از استبداد.
استبداد مذهبی.. را ندیده بودیم تا نفس مان حال ..بیاد!
انقلابی بیشعور

Cyropaedia: The Education of Cyrus by Xenophon

http://www.gutenberg.org/files/2085/2085-h/2085-h.htm

http://s9.picofile.com/file/8332424084/Cyrus_Great_cyropaedia450_1_.jpg

وصیت نامه کوروش بزرگ از زبان گزنفون:

...همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.از کژی و ناروایی بترسید .اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید ، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد ....

...شادان (متصدی دیوان خراج مازیار): هنوز اینجا هستید؟...
هیچ می دانید که دشمن در جستجوی شماست؟

مازیار: دوستانم با من چه کردند که دشمنانم بکنند؟
برای من دیگر یکسان است...
من گمان می کردم که این مردم را باید از زیر فرمان و شکنجه عرب ها آزاد کرد.
اما حالا که خودشان نمی خواهند دیگر کوشش من چه فایده دارد؟
برگرفته از نسک مازیار.. صادق هدایت

کوهیار: برادرجان ببین چون من می دانستم که ما نمی توانستیم جلو لشگر خلیفه ایستادگی بکنیم، از طرف دیگر راه فرار به ما گرفته بود.
من همیشه عقیده ام این بود که از راه مسالمت با خلیفه کنار بیاییم.
مازیار: بس است....من به درک ولی خویشانت، مادرت، خواهران و برادرانت همه را به وعده پول، به وعده حکومت تسلیم عرب های بی سر و پا کردی؟
کوهیار: عوضش برای همه تان امان می گیرم.
مازیار: مرا بگو که نقشه افشین را برای تو گفتم، مرا بگو که راستی و یگانگی تو را باور می کردم، که برج و باروها و دیواری را که با آن همه رنج و خون دل درست کردم به دست تو، به دست کسی که بیشتر از همه اطمینان داشتم سپردم. ارباب های شترچرانت را از همانجا وارد کردی! کاش یک مو از تن دری به تن تو بود. هر کس دیگر به من خیانت می کرد آنقدر دلم نمی سوخت، ولی تو، تو که مرا برادر خودت می دانی! برو.
برو از جلو من دور شو، برو تو لایق نیستی که با تو حرف بزنم. تو تخمه پدر من نیستی، تو را از کنیز عرب پیدا کرده بود، برو گدامنش پست....

کوهیار: من می دانستم که تو هیچوقت تسلیم عرب ها نمی شوی و درین جنگ بعد از آنکه فتح می کردند سزای همه ما کشتن بود.
این بود که من پا در میانی کردم تا شاید بتوانم برای خویشانم از خلیفه امان بگیرم و جانشان را بخرم.
مازیار: جانی که تو بخری من مرگ را هزار بار به آن ترجیح می دهم. زندگی به این ننگ!
بی شرمی را تا آنجا رسانیده ای که می خواهی برای من از ارباب های شترچرانت امان بگیری؟ خفه شو، به من پند و نصیحت نده....

http://s8.picofile.com/file/8324530300/rezashah.jpg

http://s9.picofile.com/file/8324530242/kasravi.jpg

http://s9.picofile.com/file/8323946600/darigha.jpg
http://s9.picofile.com/file/8326107676/shah.jpg

سروده ی کیخسرو پشوتن  

هلا آتشا ، اورمزدا چه سان

به ناگه سر آمد بر ایران زمان

چرا تخت شاهی ز ما دور شد

چراغ‌‌ فروزان ما کور شد

تبه گشت آن تاج و دیهیم و فر

برآمد همه کامه ی بد گوهر

ز ساسانیان تاج ِ شاهی فِتاد

ز ‌‌ ایرانیان شد بزرگی به باد

فرو برده در خود مه و مهر و تیر

به رزم زمین گشته گردون دلیر

شده کشور پاکی و روشنی

سیه همچو رخسار اهریمنی

نماندِ نشانی ز ایران زمین

تبه گشته در جنگِ آشوب و کین

فتادِ سراسر به چنگال دیو

سر تاج‌‌ داران کیهان خدیو

فرو خفته آتش به آتشکده

نهان گشته نوروز و جشن سده

ز تازی روان خون میهن چورود

نخواند کسی بر بزرگی درود

کشیده به رخسارشان دست مرگ

(سری زیر تاج و سری زیر ترگ)

فتاده به آغوش اهریمنان

زن و کودک و دخت ایرانیان

دریغا نمانده به میهن امید

دریغا سیه گشته روز سپید

دریغا ز شاه و ز جنگ آوران

شده خاک ایران سراسر نهان

به دور از سر سرفرازان کلاه

شده لشکر نیکمردان تباه

درفش کیانی همه چاک چاک

به تیغ هریمن فتاده به خاک

زده مام میهن به آوازِ رود

برآورده بر مویه از غم سرود

کجا آن بزرگان روز نبرد

کجا آن دلیران و مردان مرد

کجا آن رد و موبد و شهریار

کجا آن گلستان خرم بهار

شاه معمایی نداشت...
پیشرفت و ابادی ایران، آسایش ایرانیان،
زندگی‌ و هدف او بود.
شاه... امروز، روسفید تر از همیشه در پیشگاه ما و تاریخ ایستاده است.

انقلاب سفید انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم نام یک سلسله تغییرات اقتصادی و اجتماعی شامل اصول نوزده‌گانه است که در دورهٔ سلطنت محمدرضا شاه پهلوی و با یاری نخست وزیران وقت علی امینی، اسدالله علم، حسنعلی منصور و امیرعباس هویدا در ایران به تحقق پیوست. انقلاب سفید در مرحلهٔ نخست، پیشنهادی شامل شش اصل بود که محمدرضا پهلوی در کنگرهٔ ملی کشاورزان در تهران و در تاریخ ۲۱ دی ماه ۱۳۴۱ خورشیدی خبر اصلاحات و همه‌پرسی را برای پذیرش یا ردّ آن به کشاورزان و عموم مردم ارائه داد. پس از آن و در تاریخ ۶ بهمن ۱۳۴۱ عموم مردم نیز در یک همه‌پرسی سراسری، به اصلاحات رای مثبت دادند. شاه این اصلاحات را انقلاب سفید نامید زیرا انقلابی مسالمت‌آمیز و بدون خون‌ریزی بود.

http://s9.picofile.com/file/8322846892/sahebnews_1345_19_1356.jpg

اصول انقلاب سفید

 اصل اول: اصلاحات ارضی و الغای رژیم ارباب و رعیتی
 اصل دوم: ملّی کردن جنگل‌ها و مراتع
 اصل سوم: فروش سهام کارخانجات دولتی به عنوان پشتوانه اصلاحات ارضی
 اصل چهارم: سهیم کردن کارگران در سود کارخانه‌ها
 اصل پنجم: اصلاح قانون انتخابات ایران به منظور دادن حق رأی به زنان و حقوق برابر سیاسی با مردان
 اصل ششم: ایجاد سپاه دانش
 اصل هفتم: ایجاد سپاه بهداشت
 اصل هشتم: ایجاد سپاه ترویج و آبادانی
 اصل نهم: ایجاد خانه‌های انصاف و شوراهای داوری
 اصل دهم: ملّی کردن آب‌های کشور
 اصل یازدهم: نوسازی شهرها و روستاها با کمک سپاه ترویج و آبادانی
 اصل دوازدهم: انقلاب اداری و انقلاب آموزشی
 اصل سیزدهم: فروش سهام به کارگران واحدهای بزرگ صنعتی یا قانون گسترش مالکیت واحدهای تولیدی
 اصل چهاردهم: مبارزه با تورم و گران‌فروشی و دفاع از منافع مصرف‌کنندگان
 اصل پانزدهم: تحصیلات رایگان و اجباری
 اصل شانزدهم: تغذیه رایگان برای کودکان خردسال در مدرسه‌ها و تغذیه رایگان شیرخوارگان تا دو سالگی با مادران
 اصل هفدهم: پوشش بیمه‌های اجتماعی برای همه ایرانیان
 اصل هجدهم: مبارزه با معاملات سوداگرانه زمین‌ها و اموال غیرمنقول
 اصل نوزدهم: مبارزه با فساد، رشوه‌گرفتن و رشوه‌دادن

پیش از اصلاحات ارضی در ایران، ۵۰ درصد از زمین‌های کشاورزی در دست مالکان بزرگ بود، ۲۰ درصد متعلق به اوقاف، ۱۰ درصد از زمین‌ها دولتی و ۲۰ درصد نیز به کشاورزان تعلق داشت. پیش از اصلاحات ارضی به دستور محمدرضا پهلوی ۱۸۰۰۰ روستا را در فهرستی درآوردند که آن زمین‌ها می‌بایستی بین روستاییان تقسیم شود. محمدرضا پهلوی سالیان دراز از لزوم اصلاحات ارضی در ایران می‌گفت ولی در برابر فشار مالکان بزرگ و روحانیون مجبور بود که اصلاحات ارضی را به عقب بیندازد.
در سال ۱۳۳۸ خورشیدی برابر با ۱۹۵۹، محمدرضا پهلوی متقاعد شد که دست به اصلاحات اجتماعی-اقتصادی بزند. بر این اساس از منوچهر اقبال نخست‌وزیر وقت خواست که پیش‌نویس لایحهٔ اصلاحات ارضی را برای ارائه به مجلس آماده کند. طبعاً تصویب چنین قانونی با مخالفت مالکان و روحانیون رو به رو می‌شد اما از آنجا که حکومت، مجلس را تحت کنترل داشت، تنها راه نجات مالکان، تجدید نظر در لایحه و تغییر آن به ترتیبی بود که اجرایش را ناممکن سازد.
عده‌ای از روحانیون، معتقد بودند که برنامه‌های انقلاب سفید، در تضاد با بنیادهای شریعت اسلام است. سرشناس‌ترین روحانی مخالف، آیت اله خمینی بود که همه‌پرسی را «نامشروع» خواند و آن را تحریم کرد. وی در ۱۰ اسفند ۱۳۴۱، طی نامه‌ای به شاه ایران از دادن حق رأی به زنان اعتراض می‌کند و آن را خلاف اصول قرآن و اسلام می‌داند.
۱۹ دی ۱۳۴۰ برابر با ۹ ژانویه ۱۹۶۲ کابینهٔ دکتر امینی، فرمان محمد رضا پهلوی را برای برچیدن نظام ارباب رعیتی در ایران به تصویب رسانید. دکتر امینی نزد خ... در قم می‌رود تا روحانیون را در مورد این اصلاحات متقاعد سازد. خ... کارنامهٔ نخست‌وزیری دکتر امینی را به باد انتقاد می‌گیرد که سیاست امینی در کشورداری سراسر اشتباه است آموزش در دبستان‌ها و دبیرستان‌ها کاملاً اشتباه است و تنها کافر تولید می‌کند. پس از اظهارات خ...، محمدرضا پهلوی می‌گوید «اکنون شما ماسک چهره‌تان را برداشته‌اید. این مرتجعین سیاه بدتر از انقلابیون سرخ هستند»

http://s8.picofile.com/file/8322847318/bon_ami_fisherabad.jpg

(دهه پنجاه)سوپر مارکت بُن آمی، فیشرآباد
خیابان شاهرضا، مابین خیابان فیشرآباد و ویلا

هیچ چیز دنیا را
به فساد و تباهی نکشانده
مگر زور گفتن معدودی
و زور شنیدن بسیاری!
نادر ابراهیمی

http://s8.picofile.com/file/8324070100/zoor.jpg

چرا اطرافیان دیکتاتورها انسان های ضعیف و متملقی هستند؟
یکی از دلایل اینکه همه ی دیکتاتورها، چه در گذشته و چه حال، در میان چنین حلقه ای قرار می گیرند
علاقه ی آنها به تایید گرفتن مدام و هراس و وحشت از شنیدن سخنانی است که قدرت مطلقه ی آنها را مورد پرسش قرار می دهد.
به این ترتیب جماعتی وامانده و بی مایه یا افرادی که مجذوب قدرت، پول و یا نام هستند
و نتوانسته اند از طریق استعدادها و دانش و توانایی های خود این نام و قدرت و پول را به دست آورند،
دور او را می گیرند و همان هایی را به دیکتاتور می گویند که او می خواهد بشنود.
او به زودی باورش می شود که معقول ترین و زیباترین و درست ترین حرف و تصمیم
از آن اوست. و هر آن کسی که خلاف او بگوید یا خائن است، یا دشمن و یا احمق.!
از کتاب «وقت فراموشی نیست»
شکوه میرزادگی
سزای به قدرت رساندن نا اهلان

شمعون از مقربان باهوش و یکی از نزدیکان یک شاه یهودی بود روزی به همراه پسرش نزد شاه بود و هنگام خروج پیشانی شاه را بوسید.وقتی آن دو از کاخ خارج شدند پسر به پدر اعتراض کرد که چرا به شاه بی احترامی کردی پدر؟ و جای اینکه دست شاه را ببوسی پیشانی اش را بوسیدی؟

شمعون پاسخ داد، زمانی که برای اولین بار به این کاخ آمدم یک مربی ساده بودم قدرتی نداشتم قدم های شاه را میبوسیدم، وقتی از هوش من با خبر گشت و اندکی به من قدرت داد دستش را بوسیدم ، وقتی مرا از نزدیکان خود کرد شانه هایش را بوسیدم و اکنون که از مشاوران اعظم اویم و او به من قدرت بسیاری داده پیشانیش را میبوسم؛ اما بدان اگر فرصتی یابم اینبار سر از تنش جدا خواهم کرد!....

این اتفاق افتاد و آن مشاور باهوش اما نا اهل با شورشیان همراه شد و خود سر از تن آن شاه جدا کرد. پادشاه زمانی که شمعون میخواست سر از تنش جدا کند یک جمله گفت: حال امروز مرا دارد آنکه نا اهلان را به قدرت رساند
.

http://s9.picofile.com/file/8324239218/eyeglasses2.png

سرکوب آفتابه دزدها در همه کشورها صورت می‌گیرد،
آن هم با شدت عمل!
نه فقط به عنوان وسیله دفاعی اجتماع،بلکه عمدتا به عنوان گوشزدی جدی به همه بدبختها که سر جای خودشان بنشینند!

لویی فردینان سلین/سفر به انتهای شب
«اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینه‌ای، رام، بی‌عصمت، درب و داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمی‌شویم؛ نه جوراب‌مان عوض می‌شود و نه ارباب‌هامان، و نه عقایدمان. وقتی هم می‌شود آنقدر دیر است که به زحمتش نمی‌ارزد. ما ثابت‌قدم به دنیا آمده‌ایم و ثابت‌قدم هم ریغ رحمت را سر می‌کشیم؛ سرباز بی‌جیره و مواجب، قهرمان‌هایی که سنگ دیگران را به سینه می‌زنند، بوزینه‌های ناطقی که از حرف‌هاشان رنج می‌برند. ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم. او صاحب اختیار ماست. باید هوای کار دستمان باشد که لااقل بشود غذایی بلنبانیم. این که نشد زندگی.»

سفر به انتهای شب / لویی فردینان سلین

http://s9.picofile.com/file/8324208800/safarbeentehayeshab2.jpg

داستان کتاب سفر به انتهای شب

Voyage au bout de la nuit

این رمان در مورد ضد قهرمان سلین، فردینان باردامو است که صداقت و رو‌راست بودن او بسیار به چشم می خورد.

فردینان مثل خیلی از ماها دچار خودسانسوری نیست که هیچ، حتی تمام مکنونات ذهنی و قلبیش را بی ترس و واهمه فریاد می زند. ترسش را، نفرتش را، بیزاریش را و تقریبا هر احساسی که داشته باشد را فریاد می زند. فردینان ترسی از ابراز وجود ندارد.

کتاب مدیر مدرسه جلال آل احمد برگرفته از همین کتاب می باشد..

نویسنده: لویی فردینان سلین

مترجم: فرهاد غبرایی

ناشر: جامی سال چاپ: 1385

از این کتاب فیلمی به همین نام به سال 2006 ساخته شده است

http://s9.picofile.com/file/8324208442/safarbeentehayeshab.jpg

من رمزخوشبختی واقعی را یافته ام باید حال را در یابی نه اینکه همیشه افسوس گذشته را بخوری و فکر آینده باشی. باید قدر این لحظات را که در اختیار داری بدانی مثله کشاورزی آدم هم میتوان در یک زمین پهناور بذر بپاشد هم میتواند کشاورزی خود را به یک قطعه زمین کوچک محدود کندو از همان قطعه ی کوچک نهایت استفاده را ببرد من میخواهم کشت و کارم را به یک زمین کوچک محدود کنم .میخواهم از لحظه لحظه عمرم لذت ببرم و بدانم که دارم لذت میبرم.
جین وبستر(کتاب بابا لنگ دراز)
یاد پدر افتادم که می‌گفت: "نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن. هر کی هر چی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن. آدم‌ها که عقیده‌ات را می‌پرسند، نظرت را نمی‌خواهند. می‌خواهند با عقیده‌ی خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدم‌ها بی‌فایده است." (چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم)
زویا پیرزاد
 
حکایت امروز !!!
معلمی با خواهر فراش مدرسه ازدواج کرد گاهی اوقات معلم غیبت می کرد از فراش که برادر زنش بود می
خواست بجایش به کلاس برود اینقدر این کار تکرار شد که فراش تقریبا شده بود آقا معلم.
بعد از مدتی آقا معلم شد رئیس آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیریت مدرسه منصوب کرد، بعد از مدتی
معلم داستان ما شد مدیر کل استان و برادر خانمش را به ریاست آموزش و پرورش منصوب کرد، چندی گذشت و از
مقام مدیر کلی شد وزیر آموزش و پرورش و برادر خانمش را به مدیر کلی منصوب کرد.
چندی گذشت و وزیر آموزش و پرورش دستور تحقیق و تفحص در باره مدارک تحصیلی کارکنان و مدیران را صادر
کرد و فراش که مدرک ابتدائی بیشتر نداشت آشفته شد و به شوهر خواهرش زنگ زد و گفت: چکار می کنی؟ تو که
می دانی من چند کلاس ابندائی بیشتر ندارم و اگر این دستور را اجرا کنی بدبخت می شوم.
شوهر خواهر گفت: احمق نگران نباش، من شما را به ریاست هیئت تحقیق و تفحص منصوب کرده ام!!
شمار احمقان
از شمار برگ درختان و گنجشکان
بیشتر است


همه ی کبوتران سرنشین جهان
شمارشان به شمار احمقان این شهر نمی رسد

ای دوست
احمقان اینجا پادشاه اند
منتقد اند
حاکم اند
معلم زیبایی شناسی اند
موزیسین اند
روزنامه نویس اند
شاعرند

شمار احمقان از شمار ستاره ها بیشتر است

احمقان مدام در حال بیشتر شدن اند
چه ساده میتوانند مرا بکشند

ای دوست

من می میرم و
احمقان تا أبد زنده می مانند
.
بختیار علی شاعر کرد

http://s8.picofile.com/file/8323796868/bakhtiarali.jpg

http://s9.picofile.com/file/8324211026/latif.gif

شعری ازکتاب "شعر و ضدشعر یا بازی کهنه و نو" آخرین دفترشعرلطیف هلمت شاعر کرد

من های نشونده

آسمان نیستم
واژه هایم ستاره باشند !
رود نیستم
رؤیاهایم ماهی باشند !
کوه نیستم
اشک هایم صخره باشند !
شب نیستم
خنده هایم سیاه باشند !
بیابان نیستم

خاطره هایم خار وخاشاک باشند !
من ، تو نیستم
مرا دوست بدارد !
و من ، من نیستم
تو را دوست بدارد !

بازآفرینی از دوست خوبم مختار شکری پور
 "گورستان گل ها " .. نشر ثالث

 

شیر و روباه…

هر روز زمزمه‌هایی در مورد مخالفت با حکومت شیر شنیده می‌شد. ریشه این زمزمه‌ها به روباه‌ها باز می‌گشت. آنها همیشه معتقد بودند که حکومت شیر بر پایه استبداد است و همه چیز را برای خود و فرزندانش میخواهد. روباه ها فکر می‌کردند که می‌شود جنگل را با نظر جمعی حیوانات اداره کرد. شیر سخنرانی‌های زیادی کرد و از آنها خواست که شورش نکنند. حتی بخشی از اداره جنگل را به آنها داد. اما کارساز نبود. شیر جز غرش ابزاری نداشت و روباهان، به سلاح کلمات مسلح بودند.  شیر با خود اندیشید که چه بسا به زودی،‌ سایر حیوانات نیز چنین بیاندیشند.

http://www.persianpersia.com/images/mimage/10-15194.jpg

یک روز صبح، وقتی حیوانات بیدار شدند دیدند شیر در خانه خود نیست. همه از شادی فریاد زدند. روباه‌ها به سرعت به سمت خانه دویدند و آن را تصاحب کردند. اما در میانشان درگیری به وجود آمد. هر کس مدعی بود حاکمیت از آن اوست. روبا‌ه‌ها به چند دسته تقسیم شدند و خواستند جنگل را عادلانه میان خود تقسیم کنند. اما بر سر معنای «عادلانه»، به جنگ پرداختند. خون و خون‌ریزی شد و درگیری سر گرفت. گرگ ها در این میانه خانه شیر را اشغال کردند. اما روباه ها خود را مالک خانه میدانستند و به سادگی خانه را ترک نمی کردند. هنوز خورشید غروب نکرده بود که حتی یک گرگ یا روباه هم در جنگل زنده نمانده بود.

فردای آن روز، شیر به خانه خود بازگشت و با آسودگی و در احترام کامل، به حکومت خود ادامه داد.

 

مهندس محمدرضاشعبانعلی

 http://s5.picofile.com/file/8154891392/10336828_790391081024590_5521424897065246962_n.jpg
شما صاحب دو زندگی هستید.
دومی زمانی آغاز می شود که در می یابید فقط یک (زندگی) دارید.

" کنفسیوس "

Chris De Burgh – The Girl With April In Her Eyes

http://s8.picofile.com/file/8322847650/chrisdeburg.jpg

There once was a king, who called for the spring
For his world was still covered with snow,
But the spring had not been, for he was wicked and mean,
In his winter fields nothing would grow;
And when a traveller called, seeking help at the door,
Only food and a bed for a night,
He ordered his slave to turn her away,
The girl with april in her eyes..

Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she rides,
Someone help the girl with april in her eyes..

She rode through the night till she came to the light,
Of a humble man's home in the woods,
He brought her inside, by the firelight she died,
And he buried her gently and good;
Oh the morning was bright, all the world snow-white,
But when he came to the place where she lay,
His field was ablaze with flowers on the grave,
Of the girl with april in her eyes..

Oh, oh, oh, on and on she goes,
Through the winter's night, the wild wind and the snow,
Hi, hi, hi, on and on she flies,
She is gone, the girl with april in her eyes..

 

زمانی پادشاهی می‌زیست که همواره در آرزوی بهار بود
چرا که دنیایش پوشیده از برف بود.
اما از آن رو که بسیار سنگدل و نادان بود بهار هیچ‌گاه به مزرعه‌ی سرمازده اش پا نمی‌نهاد و هیچ جیز در آنجا نمی‌رویید..
یک شب مسافری به دروازه قصر آمد
و تقاضای غذا و جایی برای استراحت کرد.
پادشاه به نوکرانش دستور داد او را از قصر برانند.

او دخترکی با چشمانی بهاری بود..!

آه ، آن دخترک همچنان به پیش می‌رود
در شب زمستانی و در میان برف و باد وحشی.
او همچنان به راه خود ادامه می‌دهد..

- کسی نیست دخترکی با چشمان بهاری را یاری دهد..!؟

دختر آنقدر در شب راه پیمود تا به روشنایی کلبه‌ی مردی در میانه‌ی جنگل رسید.
آن مرد او را به درون خانه برد.
اما دخترک، در کنار بخاری جان داد
و مرد او را با احترام و مهربانی به خاک سپرد.
صبح‌گاه همه چیز درخشان بود.
و دنیا از برف سپید پوش.
اما هنگامی که مرد به مکانی رسید که دخترک آرامیده بود
مزرعه‌اش را دید که از گل‌های مزار دخترک می‌درخشید.
دختری با بهار در چشمانش..

و آن دختر هنوز در میان برف و باد به پیش می‌رود.
او به پرواز در آمده..
آری او مرده است.
دختری با بهار در چشمانش..

 

ԵՐԱԶԻ ՕՐԵՐ

Կարմիր ծաղիկ մը գարունի
Առտու մը ինծի նվիրեցիր.
Ըզգացի թե տենդեր ունի
Երազկոտ միտքըս ուշացիր։

Խանդաղատանք մը հորդեցավ
Իմ նըվաղկոտ լանջքիս տակ՝
Դողաց սիրո սարսուռն անցավ՝
Ու թովանքը համբույրին հուր։

Եվ ըղձակաթ իմ հեգ հոգիս
Ըզգաց սիրտիդ հուրքն արծարծուն,
Ու մետաքսե ուղի մը զիս
Սեր-Ծաղիկին տարավ ածուն։

Հոն ժըպտեցավ կյանքը ինծի,
Հըմայքներու հույլովն անցավ,
Եվ ուրվական մը կասկածի
Անոր մոտեն երբեք չանցավ։

Միսաք Մեծարենց

روزهای رویایی (میساک متسارنتس)

http://s8.picofile.com/file/8322962334/Yerazi_orer.jpg

Arthur Meschian  

فقط آن...


فقط آن خریده و فروخته نمی شود
که نه می تواند بیاستد و نه می تواند بی افتد
نه شنا می کند و نه پرواز
فقط آن خریده و فروخته نمی شود
 
فقط آن خریده و فروخته نمی شود
که نه متولد می شود و نه نفس می کشد
نه سکوت می کند و نه حرف می زند
فقط آن خریده و فروخته نمی شود
 
بقیه قابل خرید و فروشند
بقیه قابل خرید و فروشند
بقیه قابل خرید و فروشند
در این دنیای بی وجدان
 
بقیه قابل خرید و فروشند
بقیه قابل خرید و فروشند
بقیه قابل خرید و فروشند
و همه خریده و فروخته می شوند
 
و تنها میخ های روی صلیبت
و درد و رنج های زندگی
تنها آن خریده و فروخته نمی شود
 
و تنها تصاویر انباشته در قلبت
چشم های دلتنگ از بی کسی
تنها آن خریده و فروخته نمی شود
 
سایه های حل شده در گذشته
و مصیبت های آینده
تنها آن خریده و فروخته نمی شود
 
و در آحرین پاره چارم
هر آنچه که قابل حراج نیست
تنها آن خریده و فروخته نمی شود

https://www.youtube.com/watch?v=_SdOtS4s5fE

http://s8.picofile.com/file/8323135434/meschian.jpg

Միայն այն չի վաճառվում,
Որ ոչ կանգնում է, ոչ ընկնում,
Որ ոչ լողում է, ոչ թռչում,
Միայն այդ չի վաճառվում:
 
Միայն նա չի վաճառվում,
Որ ոչ ծնվում է, ոչ շնչում,
Որ ոչ լռում է, ոչ ճառում,
Միայն նա չի վաճառվում:
 
Մնացածը վաճառվում է,
Մնացածը վաճառվում է,
Մնացածը վաճառվում է,
Անաստված այս աշխարհում:
 
Մնացածը վաճառվում են,
Մնացածը վաճառվում են,
Մնացածը վաճառվում են,
Եվ բոլորն են վաճառվում:
 
Եվ միայն խաչիդ գամերը,
Այս կյանքի տառապանքները
Միայն այդ չի վաճառվում:
Եվ սրտին սեղմված պատկերը,
Կորուստի թախծոտ աչքերը,
Միայն այդ չի վաճառվում:

Անցյալի հալված ստվերները,
Եվ գալիք արհավիրքները,
Միայն այդ չի վաճառվում:

Եվ նաև վերջին չորրորդը,
Որ մերժում է այդ աճուրդը,
Միայն, նա չի վաճառվում:

Մնացածը վաճառվում է,
Մնացածը վաճառվում է,
Մնացածը վաճառվում է,
Անաստված այս աշխարհում:

Մնացածը վաճառվում են,
Մնացածը վաճառվում են,
Մնացածը վաճառվում են,
Եվ բոլորն են վաճառվում:

Վարձկան զինուոր

Յաճախ քեզի պատմած եմ

Այն բանին մասին,

Որ թափառականի մը կեանքը ապրած եմ

Սպասելով այն օրուան։

Երբ ձեռքդ բռնեմ

Եւ քեզի երգեր երգեմ

Թերեւս այն ատեն կ՚ըսես

Քովս պառկիր, սիրէ զիս

Եւ ես վստահաբար պիտի մնամ։

 

Բայց կը զգամ թէ կը ծերանամ

Եւ այն երգերը, որոնք երգած եմ

Հեռուէն կ՚արձագանգեն

Վար իջնող ջաղացքի

Ձայնի պէս

Կարծեմ միշտ վարձկան զինուոր մը

Պիտի ըլլամ

 

Բազմիցս անգամներ ճամբորդ եղած եմ

Նոր բան մը փնտռելով

Հին օրերուն

Երբ գիշերները ցուրտ էին

Առանց քեզի թափառած եմ

Այդ օրերուն երեւակայած եմ, որ աչքերս

Քեզ տեսած է մօտ կանգնած

Թէեւ կուրութիւնը շփոթեցուցիչ է

Ցոյց կու տայ, թէ դուն հոն չես

 

Հիմա կը զգամ թէ կը ծերանամ

Եւ այն երգերը, որոնք երգած եմ

Հեռուէն կ՚արձագանգեն

Վար իջնող ջաղացքի

Ձայնի պէս

Կարծեմ միշտ վարձկան զինուոր մը

Պիտի ըլլամ

Այո, կը լսեմ ձայնը

Վար իջնող ջաղացքի

Կարծեմ միշտ վարձկան զինուոր մը

Պիտի ըլլամ…

Soldier of fortune

 

I have often told you stories

About the way

I lived the life of a drifter

Waiting for the day.

When I'd take your hand

and sing you songs,

then maybe you would say

"Come lay with me, love me",

And I would surely stay.

 

But I feel I'm growing older

and the songs that I have sung...

echo in the distance

like the sound

of a windmill goin' 'round,

I guess I'll always be...

a soldier of fortune.

 

Many times I've been a traveller,

I looked for something new.

In days of old

when nights were cold

I wandered without you.

But those days I thought my eyes

had seen you standing near.

Though blindness is confusing,

it shows that you're not here.

 

Now I feel I'm growing older

and the songs that I have sung...

echo in the distance

like the sound

of a windmill goin' 'round.

I guess I'll always be...

a soldier of fortune.

Yes, I can hear the sound

of a windmill goin' 'round,

I guess I'll always be

a soldier of fortune...

 

deep purple 1974

http://s9.picofile.com/file/8332420850/deep_purple.jpg

من اغلب به شما داستانهایی در مورد راه
گفته ام
من عمری مثل یک سرگردان زندگی کردم
در انتظار آن روز
وقتی دستت رو بگیرم و برایت آهنگ بخونم
بعد شاید تو بگویی
بیا کنارم و عاشقم باش
و من قطعا پیشت می مانم

اما احساس می کنم که من دارم پیرتر میشوم
و آهنگهایی که خوانده ام مثل
اکویی است از فاصله ای دور
مثل صدای
آسیاب بادی همیشه درحال چرخش
حدس می زنم همیشه مثل
 یک سرباز روزمزد خواهم بود

خیلی وقتها من یک مسافر بوده ام
و بدنبال چیز جدیدی بودم
در روزگاران مسنُی و در سرمای شب ها
من بدون تو سرگردان شدم
اما آن روزها تصور میکردم چشمانم
تورا در نزدیکی دیده اند
گرچه کوری گیج کننده است
نشان می دهد که تو اینجا نیستی

حالا احساس می کنم که من مسن تر هستم
و آهنگهایی که خوانده ام مثل
اکویی است از فاصله ای دور
مثل صدای
آسیاب بادی همیشه درحال چرخش
حدس می زنم که همیشه
 یک سرباز روزمزد خواهم بود

بله، من میتوانم صدای
آسیاب بادیی را بشنوم که درحال چرخیدن بدور خودش است
حدس می زنم که همیشه مثل
 یک سرباز روزمزد خواهم بود

حدس می زنم که همیشه مثل
 یک سرباز روزمزد خواهم بود

 

دریا با امواج خسته اش
مانند قلبم با آه و گداز
انگار به من می گویند نزد بیا
بیا و دلتنگیهای ما را گوش کن

موج های دریا فریاد می زنند
و اشک ریزان
و هق هق کنان
ترانه های عاشقانه می خوانند

موج های دریا پشت سر هم
همانند قلب من در هم می کوبند
و بی صبرانه می آیند و میروند
گویا با دلتنگیهایم آنها نیز می گریند

موج های دریا فریاد می زنند
و اشک ریزان
و هق هق کنان
ترانه های عاشقانه می خوانند

موج های دریا پشت سر هم
همانند قلب من در هم می کوبند
و بی صبرانه می آیند و میروند
گویا با دلتنگیهایم آنها نیز می گریند

موج های دریا فریاد می زنند
و اشک ریزان
و هق هق کنان
ترانه های عاشقانه می خوانند
 http://s8.picofile.com/file/8323801234/jesus_christ_300x225.jpg
Ծովը հովնած ալիքներով
Սրտիս նման մռմռալով
Կարծես կասէ եգուր ինձ մոտ
Եգուր լըէ սրտիս կարոտ

Ալիքները կը կանչեն
Սիրո երգեր ինք կը ըրքեն
Ու արձունքներ թափելով
Կը կակազեն

Ալիքները շարան շարան
Կը փափախեն սրտիս նման
Ու անհամբեր կերդան կու գան
Կարոտիս հետ կարծես կու լան

Ալիքները կը կանչեն
Սիրո երգեր ինք կը ըրքեն
Ու արձունքներ տափելով
Կը կակազեն

Ալիքները շարան շարան
Կը փափախեն սրտիս նման
Ու անհամբեր կերդան կու գան
Կարոտիս հետ կարծես կու լան

Ալիքները կը կանչեն
Սիրո երգեր ինք կը ըրքեն
Ու արձունքներ տափելով
Կը կակազեն