election

http://s8.picofile.com/file/8294827718/Mount_Ararat_and_the_Araratian_plain_cropped_.jpg

http://s9.picofile.com/file/8294208350/KHAJE_ABDOLLAH.jpg

http://tooma.ir/wp-content/uploads/2017/02/nan-tost-shekam-por.jpg

We love shrimp and we love pizza, so why not put the two together?  Shrimp and Pineapple Pizza is my new favorite and healthier version of a classic dish and I could easily eat this amazing meal every single week.

http://livingresources.info/2017/02/28/all-about-american-literature/

نان و شراب (به ایتالیایی: Vino e pane) رمانی اثر اینیاتسیو سیلونه، نویسندهٔ ایتالیایی است. این رمان زمانی نوشته شد که سیلونه در تبعید دولت بنیتو موسولینی به سر می‌برد.

کتاب اولین بار در سال ۱۹۳۶ و به زبان آلمانی چاپ و در سوئیس منتشر شد و در همان سال ترجمهٔ انگلیسی آن در لندن نیز منتشر گردید. نسخه ایتالیایی کتاب تا سال ۱۹۳۷ ظاهر نشد. بعداز جنگ سیلونه نسخه کاملاً متفاوتی از کتاب به زبان ایتالیایی در سال ۱۹۵۵ منتشر کرد.

این کتاب اولین بار در سال ۱۳۴۵ و با ترجمه محمد قاضی به فارسی برگردانده شد و اولین اثری بود که از سیلونه به فارسی برگردانده شد.

اولین رمان اینیاتسیو سیلونه "فونتامارا" می باشد که فیلمی نیز براساس آن ساخته شده ، که در سالها قبل از تلوزیون ایران پخش شد.

http://s1.picofile.com/file/7307903331/nan_o_sharab.jpg

نان و شراب، داستان ایثار است. مذهب است که در بطن سوسیالیسم، و هر چند که قهرمان داستان ضد مذهب می‌نماید اما خود به نوعی، جوهره‌ای از حقیقت مسیح را دارد و این یکی از ریشه‌های ناب و کلاسیک سیلونه است که هر اصالتی را در بطن هر مذهب و هر مکتب سیاسی ارج می‌نهد، سیلونه در قسمتی از کتاب به این مهم اشاره می‌کند و می‌گوید "در همهٔ ادوار و در لوای انواع حکومت‌ها، بالاترین کار روح این است که خود را نثار کند تا خود را بجوید. خود را فنا کند تا خود را بازیابد. انسان به جز آنچه می‌دهد ندارد. کتاب تحلیل ژرف کاوانه سیاست جاری است و زندگی توده‌ها در رابطه با این سیاست، تحلیل این تثلیث قدرت: سوسیالیسم - فاشیسم - و کلیسا است، سراسر اثر حاوی طنزی هوشیارانه و زیرکانه است. به خوبی از عهده نشان دادن خُرافه، جهل، و تعصّب مذهبی برآمده است، آن فسادی را که تا عمق استخوانشان ریشه دوانده شکافته است و در ترسیم ایتالیای جهل زده، تاریک و بی فرهنگ که در آن فاجعه یک روشنفکر - مبارز با تمامی ابعاد فساد آن است موافق آمده است، ایتالیایی که در آن جایی برای آزاد زیستن جز در خدمت به ظلم، حکومت و بانک نیست. کشوری که کلیسا در راس مخروط ستم آن قرار دارد و به تبلیغ مذهبی می‌پردازد که جز افیونی مخدر برای مردم نیست. مذهبی که واعظین رسمی آن خدمه مؤسسه دنیایی و سرگرم مشغله‌های دنیوی و طبقاتی هستند، از این روست که یک مبارز متعهد باید اقدام کند و برای جان به‌دربردن از این معرکه گورستانی شوم جان به مهلکه اندازد و نجات خویش را در قربانی کردن خویش بجوید. تمامی تأکید نویسنده بر مراسم عشای ربانی به همین خاطر است. آنجا که از جنگ سخن می‌گوید و آن را محکوم می‌شمارد طنزی سرشار دارد. اندیشه‌های «آکیل گریزپا» دربارهٔ بروز و علت جنگ ایتالیا با انگلستان اگر صد در صد منطقی نباشد و جز طنز به حساب نیاید، نود در صد معقول و عقلایی است و مگر جز این است که جنگ تجاوزگرانه همیشه به خاطر کسب منافع بیشتر رخ داده است؛ و این است طنز گزنده سیلونه که جای ستایش بسیار دارد و از واقعیت جدا نیست، زیرا آدم هوشیار از خود نمی‌پرید در این طنز چه مقدار واقعیت است بلکه می‌خواهد بداند در هر واقعیت تا چه مقدار طنز نهفته است.

به یاد جان باختگان معدن در گلستان*

 

دن: شنیدم در این کوه معدن هست
  بونی: خدا نکند معدن باشد!
دن: نمی فهمم! برای چی؟!
  بونی: زمانی که کوه فقیر است، از آن ماست، اما همین که معلوم شد غنی است، حکومت آن را تصاحب خواهد کرد.
حکومت یک دست دراز دارد و یک دست کوتاه. دست دراز به همه جا می‌ رسد و برای گرفتن است، و دست کوتاه برای دادن است، و فقط به کسانی می ‌رسد که خیلی نزدیکند..!!

نان و شراب
اینیاتسیو سیلونه(
Ignazio Silone)

http://tnews.ir/news/3c0c85024433.html

http://s8.picofile.com/file/8294498234/maadan.jpg

این هم اولین رمانی که خواندم:

زندانی زندا  نوشتهٔ آنتونی هوپ، یک رمان ماجراجویانه است، "رودولف راسندیل" انگلیسی (کولمن)، در حین سفر و سیاحت وارد شهری به‌نام استرلساو، در سرزمین اروپائی روریتانیا می‌شود و شباهت خارق‌العاده‌اش با "شاهزاده رودولف" (کولمن) که به‌زودی قرار است تاج و تخت کشور از آن او شود، توجه همه را جلب می‌کند. او به‌زودی با "شاهزاده رودلف" ملاقات می‌کند و شبی را به‌عنوان مهمان او می‌گذراند. صبح روز بعد معلوم می‌شود که بنا به دسیسه "مایکل" (ماسی)، برادر قدرت‌طلب "شاهزاده رودلف"، مشکلاتی پیش آمده است: در نوشیدنی "شاهزاده رودولف" داروئی بوده که او را بی‌هوش کرده است. "سرهنگ زاپت" (اسمیت) خادم وفادار دربار نقشه‌ای ترتیب می‌ٔهد تا "راسندیل" موقتاً به جای "رودولف" در مراسم تاجگذاری، که اجرای فوری‌اش ضروری است، شرکت کند. مراسم به‌خوبی و خوشی برگزار می‌شود، اما پس از آن حادثه‌های جدیدی رخ می‌دهند: از یک‌سو "راسندیل" و "شاهزاده فلاویا" (کارول)، دختری که قرار است همسر "شاهزاده رودولف" و ملکه کشور شود، به هم دل می‌بندند و از سوی دیگر "روپرت هنتسا" (فرابنکس جونیر)، ملازم نابکار "مایکل"، متوجه این نقش‌بازی ماهرانه "راسندیل" می‌شود و شاه واقعی را می‌رباید تا به "مایکل" در تصاحب حکومت کمک کند...

ادبیات_داستانی_جهان_برای_نوجوانان_(زندانی_زندا)_آنتونی_هوپ_شهرام_پورانفر_داستان_کودک_و_نوجوان_انتشارات_دبیر

http://library.umac.mo/ebooks/b32293835.pdf

کتاب زندانی زندا اثر آنتونی هوپ

  این داستان زیبا  در دهه سی توسط نشر افلاطون و با ترجمه محمود حدادی به چاپ رسید

نمایش “بی‌عرضه” اثر آنتون چخوف
****
چند روز پیش ، خانم یولیا واسیلی یونا ، معلم سر خانه ی بچه ها را به اتاق کارم دعوت کردم. قرار بود با او تسویه حساب کنم. گفتم:

ــ بفرمایید بنشینید یولیا واسیلی یونا! بیایید حساب و کتابمان را روشن کنیم … لابد به پول هم احتیاج دارید اما مشاءالله آنقدر اهل تعارف هستید که به روی مبارکتان نمی آورید … خوب … قرارمان با شما ماهی 30 روبل …

ــ نخیر 40 روبل … !

ــ نه ، قرارمان 30 روبل بود … من یادداشت کرده ام … به مربی های بچه ها همیشه 30 روبل می دادم … خوب … دو ماه کار کرده اید …

ــ دو ماه و پنج روز …

ــ درست دو ماه … من یادداشت کرده ام … بنابراین جمع طلب شما می شود 60 روبل … کسر میشود 9 روز بابت تعطیلات یکشنبه … شما که روزهای یکشنبه با کولیا کار نمیکردید … جز استراحت و گردش که کاری نداشتید … و سه روز تعطیلات عید …

چهره ی یولیا واسیلی یونا ناگهان سرخ شد ، به والان پیراهن خود دست برد و چندین بار تکانش داد اما … اما لام تا کام نگفت! …

ــ بله ، 3 روز هم تعطیلات عید … به عبارتی کسر میشود 12 روز … 4 روز هم که کولیا ناخوش و بستری بود … که در این چهار روز فقط با واریا کار کردید … 3 روز هم گرفتار درد دندان بودید که با کسب اجازه از زنم ، نصف روز یعنی بعد از ظهرها با بچه ها کار کردید … 12 و 7 میشود 19 روز … 60 منهای 19 ، باقی میماند 41 روبل … هوم … درست است؟

چشم چپ یولیا واسیلی یونا سرخ و مرطوب شد. چانه اش لرزید ، با حالت عصبی سرفه ای کرد و آب بینی اش را بالا کشید. اما … لام تا کام نگفت! …

ــ در ضمن ، شب سال نو ، یک فنجان چایخوری با نعلبکی اش از دستتان افتاد و خرد شد … پس کسر میشود 2 روبل دیگر بابت فنجان … البته فنجانمان بیش از اینها می ارزید ــ یادگار خانوادگی بود ــ اما … بگذریم! بقول معروف: آب که از سر گذشت چه یک نی ، چه صد نی … گذشته از اینها ، روزی به علت عدم مراقبت شما ، کولیا از درخت بالا رفت و کتش پاره شد … اینهم 10 روبل دیگر … و باز به علت بی توجهی شما ، کلفت سابقمان کفشهای واریا را دزدید … شما باید مراقب همه چیز باشید ، بابت همین چیزهاست که حقوق میگیرید. بگذریم … کسر میشود 5 روبل دیگر … دهم ژانویه مبلغ 10 روبل به شما داده بودم …

به نجوا گفت:

ــ من که از شما پولی نگرفته ام … !

ــ من که بیخودی اینجا یادداشت نمی کنم!

ــ بسیار خوب … باشد.

ــ 41 منهای 27 باقی می ماند 14 …

این بار هر دو چشم یولیا واسیلی یونا از اشک پر شد … قطره های درشت عرق ، بینی دراز و خوش ترکیبش را پوشاند. دخترک بینوا! با صدایی که می لرزید گفت:

ــ من فقط یک دفعه ــ آنهم از خانمتان ــ پول گرفتم … فقط همین … پول دیگری نگرفته ام …

ــ راست می گویید ؟ … می بینید ؟ این یکی را یادداشت نکرده بودم … پس 14 منهای 3 میشود 11 … بفرمایید اینهم 11 روبل طلبتان! این 3 روبل ، اینهم دو اسکناس 3 روبلی دیگر … و اینهم دو اسکناس 1 روبلی … جمعاً 11 روبل … بفرمایید!

و پنج اسکناس سه روبلی و یک روبلی را به طرف او دراز کردم. اسکناسها را گرفت ، آنها را با انگشتهای لرزانش در جیب پیراهن گذاشت و زیر لب گفت:

ــ مرسی.

از جایم جهیدم و همانجا ، در اتاق ، مشغول قدم زدن شدم. سراسر وجودم از خشم و غضب ، پر شده بود . پرسیدم:

ــ « مرسی » بابت چه ؟!!

ــ بابت پول …

ــ آخر من که سرتان کلاه گذاشتم! لعنت بر شیطان ، غارتتان کرده ام! علناً دزدی کرده ام! « مرسی! » چرا ؟!!

ــ پیش از این ، هر جا کار کردم ، همین را هم از من مضایقه می کردند.

ــ مضایقه می کردند ؟ هیچ جای تعجب نیست! ببینید ، تا حالا با شما شوخی میکردم ، قصد داشتم درس تلخی به شما بدهم … هشتاد روبل طلبتان را میدهم … همه اش توی آن پاکتی است که ملاحظه اش میکنید! اما حیف آدم نیست که اینقدر بی دست و پا باشد؟ چرا اعتراض نمیکنید؟ چرا سکوت میکنید؟ در دنیای ما چطور ممکن است انسان ، تلخ زبانی بلد نباشد؟ چطور ممکن است اینقدر بی عرضه باشد؟!

به تلخی لبخند زد. در چهره اش خواندم: « آره ، ممکن است! »

بخاطر درس تلخی که به او داده بودم از او پوزش خواستم و به رغم حیرت فراوانش ، 80 روبل طلبش را پرداختم. با حجب و کمروئی ، تشکر کرد و از در بیرون رفت … به پشت سر او نگریستم و با خود فکر کردم: « در دنیای ما ، قوی بودن و زور گفتن ، چه سهل و ساده است! ».

متن کمی طولانی بود اما ارزش خواندن را داشت ،در صورت تمایل کلیپ را ببینید

 

http://en.series-tv-shows.com/pic/tvdb/38721/banner.jpg

http://www.imdb.com/title/tt0105954/

امیلی و بلانش ، نوستالژی دهه هفتاد تلوزیون

 امیلی پیر ،  بلانش جوان ؛ تقابل دو نسل

«امیلی و بلانش » همان طور که از نامش برمی آید، سرگذشت زندگی مادر و دختری است که هر کدام نماینده نسلی جدا هستند. با وجود این هر دو وجوه مشترکی دارند که در فصلهای زمانی مربوط به هر نسل کارکرد متفاوتی پیدا می کند. هر دو جسورند و بی باک ، هر دو پر شر و شورند، هر دو فداکارند و هر دو سرشار از اراده و پایداری در رسیدن به هدف . البته خصلت های متفاوتی هم در این دو نمود دارد که همین خود تشخص لازم را به «امیلی و بلانش » می دهد و شاید همین خصلتهای متضاد از هم است که باعث می شود ما امیلی را به عنوان امیلی و بلانش را به عنوان بلانش بشناسیم . امیلی در روشنایی خیره کننده که معرف شخصیت محکم و تثبیت شده اوست ، با وجود محدود بودن مرز آرزوها و رویاهایش همیشه در نقطه طلایی کادر قرار دارد. او به خاطر رسیدن به همان رویاهای دم دستی و سپس حفظ و نگهداری آنها، از هیچ کوششی دریغ نمی کند. اما بلانش که رویاهایش مرز خاصی را نمی شناسد و دنیای امیال و خواسته هایش بی حد و مرز است تا جایی که گاه خود نیز نمی داند چه می خواهد.

http://www.filmnet7.com/images/stories/nyomokahoban_poster.jpg

A story of vicious revenge and hard repentance

Annette and Lucien are enemies. After Annette gets Lucien into trouble at school, he decides to get back at her by threatening the most precious thing in the world to her: her little brother Dani. But tragedy strikes. Annette is so filled with rage that she sets out to alienate and humiliate Lucien at every turn. As Lucien seeks to repent and restore, light floods both of their dark hearts and Christ proves that He makes all things new.

Treasures of the Snow Patricia St John

http://s9.picofile.com/file/8293108418/alps_children.jpg

رمان «بچه‌های آلپ» را «پاتریشیا سن‌جان» به نگارش درآورده است. این رمان را «محمدحسین اسماعیل‌زاده» به فارسی برگردانده است. این رمان یادآور انیمیشنی به همین نام است که در دهه‌ی شصت و هفتاد شمسی در تلویزیون به نمایش درآمده بود. در توضیحات پشت جلد می‌خوانیم: «آنت با موهای بافته‌اش بازی کرد. سپس با تردید گفت: "اما من نمی‌تونم از لوسین متنفر نباشم. هر کاری می‌کنم نمی‌شه." کاملا حق داری. هیچ‌کدام از ما نمی‌تونیم افکار پلیدو از ذهنمون پاک کنیم، موفق نمی‌شیم. اما آنت...

نام کتاب: بچه‌های آلپ
نویسنده: پاتریشیا سن جان
مترجم: محمدحسین اسماعیل زاده
ناشر: فرهنگ صبا
سال نشر: ۱۳۹۵

http://www.kingdomskids.org/wp-content/uploads/2014/03/missionary-story-english.pdf

https://cdn0.iconfinder.com/data/icons/large-glossy-icons/256/Index.png

http://s8.picofile.com/file/8293040892/turkey.jpg

ارزش کتاب و کتاب خوانی وفرهنگ

 49 در صدی از مردم ترکیه که در همه پرسی اخیر به اردوغان* و تغییر پیشنهادی او در قانون اساسی رای «نه» دادند در مناطقی از ترکیه زندگی می‌کنند که 72 در صد ارزش تولیدی اقتصاد ترکیه از آنجاست و 85 در صد کتاب‌های چاپ شده آنجا خوانده می‌شود... اما در مناطقی که 51 در صد مردم رای «بله» داده‌اند تنها 28 درصد تولید اقتصادی کشور از آنجاست و فقط 15 در صد کتاب‌های چاپ شده آنجا به فروش می‌رسند. نتیجه گیری با شما!

* برقراری نظام ریاستی به جای نظام پارلمانی (کم شدن قدرت مجلس یا نمایندگان مردم)

داستان زندگی یک قهرمان

هلن ویلز

Born October 6, 1905
Centerville, CA, United States
Died January 1, 1998 (aged 92)
Carmel, CA, United States

http://s8.picofile.com/file/8294157818/251_1101260726_400.jpg

http://i.colnect.net/f/2739/119/Helen-Wills-Moody.jpg

او که بخاطر شرکت در مسابقاب تنیس نتوانست در آزمون نهایی سال آخر ادبیات دبیرستان شرکت کند،  بخاطر نمره کم لحاظ گشته توسط دبیر ادبیات معدل کافی برای راهیابی به دانشگاه برکلی کالیفرنیا را نداشت(معدل 75)، اما با پشتکار توانست مجددا آزمون داده و با معدل 78/5 فارغ التحصیل و مورد ستایش رییس دانشگاه قرار گرفته و به دانشگاه راه یابد،وی در دوران حضور حرفه ای خود در تنیس زنان، چهار قهرمانی آزاد فرانسه، هشت قهرمانی ویمبلدون و هفت قهرمانی آزاد آمریکا را بدست آورد و تا ظهور مارتینا ناوراتیلووا یعنی به مدت پنجاه سال رکورددار ویمبلدون بود.

http://static.showit.co/1200/P3oe9oYzQU-r54zDIAlumg/shared/flowers_header.jpg

چگونه یک انسان تبدیل به هیولا می شود؟!

یادش بخیر جبارخان، وقتی از شهرستان می آمد تهران، ساکش بغلش بود، رسید ترمینال جنوب نشست ایستگاه اتوبوس ، با یک بلیط اومد میدون سپه ، اومد سراغ دوستش حاج عباس، گفت عباس آقا من بیکارم ، خیلی سخت تورو اینجا گیرآووردم،توروخدا یه کاری کن ، زن و بچه ام سختی نکشن، خلاصه عباس آقا دلش سوخت، تلفنو برداشت شماره گیر رو چرخوند، از اونور صدایی اومد و گفت الو... ، عباس با صدایی محترمانه گفت: الو مهندس (عباس و مهندس ابرام از قدیم ندیم با هم رفیق بودن)... ، بعد هم شروع به گرم گرفتن کرد، که چه خبرا... و گفت مهندس التماس دعایی دارم، یکی از دوستان قدیم اینجانست،دنبال کار میگرده ... براش کاری سراغ داری، اونجا ... گفت بیاد ببینم چه میشه ، انشااله درست میشه، خلاصه جبارخان قصه ما رفت پیش مهندس . منشی مهندس ، اونو راهنمایی کرد به یک اتاق کوچیک وهمونجا مشغول شد.اوایل که اومده بود خیلی سرش تو حساب کتاب نبود، زود فوت و فن کار را یاد گرفت و سرش تو حساب و کتاب رفت و بقولی کار رو دزدید...

http://s8.picofile.com/file/8294509226/babashah.jpg

   خلاصه دو سه سال همینطور خودشو نشون داد و حسابی پیش مهندس عزیز شد، از یک طرفم این جبارخان ما، رفیق عباس آقا رفیق مهندس هم میشد، و عباس آقا هم هواشو داشت و هی سفارششو میکرد، کم کم جایی برای خودش دست و پا کرد و یکم راه و رسم پاچه خواری رو هم یاد گرفت و چاشنی کارش کرد، خلاصه دو سه سالی گذشت و یه باره یه ابلاغ اومد که چی؟! جبارخان شد رئیس اداره! اِ اِ عجیب این بابا تا دیروز دنبال کار میگشت .... انگار همین دیروز بود جُوالش رو دوشش بود!!، خلاصه ، راه و رسم پاچه خواری و سفارش عباس آقا کارشو کرد....

یکی دوماه از ابلاغش نگذشته بود ..یهو تلفن زنگ میخوره ...

الووو... سلام

منم عباس

سلام عباس آقا ...چه عجب حالی از ما فقیر فقرا گرفتید

ببین ... زود دست بکار شو ... یه دانشگاه برو ثبت نام کن...چند وقت دیگه قرار اداره بزرگ بشه و احتمالا میشه یه کارکرد مدیر بشی

چندوقت گذشت دیدیم این بابا کتاب دستش گرفته داره کتاب میخونه ... پرس و جو کردیم دیدیم بله داره درس میخونه... خلاصه یکی از همین دانشگاه پولی ها ثبت نام کرده مشغول شده...

هنوز دو سه ماه نگذشته بود که اداره کنی متحول شد ... و دوباره ابلاغ زدن ، که بله جبارخان شده مدیرکل!!!

چند روز بعدش دیدی داره با راننده میاد اداره...

الان از اون سالها قریب 10 سال میگذره،جبارخان ما براخودش آدمی شده، دیگه خبری از آق ابرام و عباس آقا هم نیست،جبارخان دیگه زیر سایه کسی نیست،تازه خودشم سایه بون یه عده از فک و فامیل شده، مدیر میزاره ، مدیر برمیداره و ازین حرفا

خلاصه بَبَم این اوضا کل مملکت ماست...

من دیگه حرفی ندارم!!

 

https://scontent.cdninstagram.com/hphotos-xft1/t51.2885-15/s320x320/e35/11887231_486991994841216_1145286629_n.jpg

http://s9.picofile.com/file/8294499018/bersht.jpg

https://www.torbenrick.eu/blog/wp-content/uploads/2015/06/Organizations-are-shadows-of-their-leaders-Corporate-Culture.jpg

http://s8.picofile.com/file/8294501976/voltair.jpg

اندیشه های گاندی بر انقلاب هند

http://s9.picofile.com/file/8293842442/zendan.jpg

جهان سوم

Image result for third world countries managers

خشم رضاشاه از فرهنگستان و تعطیل کردن آن - با واژه های بیگانه نمی توان سنگ میهن به سینه زد
 

رضاشاه پهلوی 27 اپریل 1938 (هفتم اردیبهشت سال1317) باخشم تمام فرهنگستان ایران را که از عمر آن درست 3 سال می گذشت به دلیل تنبلی اعضاء آن، که هرکدام مشاغل دیگر داشتند تعطیل کرد و دو هفته بعد (21 اردیبهشت) فرهنگستان تازه ای به ریاست وزیر فرهنگ وقت و 24 عضو ثابت ایجاد کرد.
     از رضاشاه (رئیس وقت کشور) نقل شده است که گفته بود: اینان می آمدند؛ چای، شیرینی و میوه می خوردند، دیدار تازه می کردند و حقِ حضور می گرفتند بدون اینکه برای فرهنگ و زبان ما (واژه سازی) کاری انجام دهند!. فردوسی نان خودش را خورد و زبان مارا زنده کرد. اینان پول گرفتند، آقایی کردند اما در راهی که آن مرد هزار سال پیش بازکرد یک گام به جلو برنداشتند. از گور آن مرد شرم نکردند. زبان زیربنای ملیّت است. شرم دارد که با واژه های بیگانه سنگ میهن به سینه بزنیم.
     وظایف فرهنگستان، عمدتا قراردادن واژه های پارسی به جای کلمات بیگانه در زبان ملی و ساختن واژه های تاره با استفاده از ریشه های پارسی و پسوند و پیشوند بود که فرهنگستان دوم تا حد زیاد موفق به انجام این مهم شد. این فرهنگستان، همچنین از آگاهان و پژوهشگران محلی خواسته بود تا واژه ها و همچنین رسوم باقیمانده از عهد باستان را به آن موسسه گزارش کنند.
     دولت تاجیکستان پس از اعلام استقلال، دارد همین هدف را دنبال می کند که کمک بزرگی به ترمیم زبان پارسی و احیاء رسوم کهن ایرانیان است و ایرانیان باید قدردان آن باشند.

revolution!!! and evolution

http://s9.picofile.com/file/8294000618/revolution.jpeg

http://s8.picofile.com/file/8293842634/ketab.jpg

http://s8.picofile.com/file/8294265200/56a8d73d18cb92112765127.jpg

The Windmill

By Emile Verhaeren (1855–1916)

From ‘Six French Poets’: Translation of Amy Lowell

 

THE WINDMILL turns in the depths of the evening, very slowly it turns, against a sad and melancholy sky. It turns, and turns, and its wine-colored sail is infinitely sad, and feeble, and heavy, and tired.

  1

  Since dawn its arms—pleading, reproachful—have stretched out and fallen; and now again they fall, far off in the darkening air and absolute silence of extinguished nature.

  2

  Sick with winter, the day drowses to sleep upon the villages; the clouds are weary of their gloomy travels; and along the copses where shadows are gathering, the wheel-tracks fade away to a dead horizon. Some cabins of beech logs squat miserably in a circle about a colorless pond; a copper lamp hangs from the ceiling and throws a patina of fire over wall and window. And in the immense plain, by the side of the sleeping stream—wretched, miserable hovels!—they fix, with the poor eyes of their ragged window-panes, the old windmill which turns, and—weary—turns and dies.

آسیاب بادی

 

آسیاب در دل شب، بر زمینه آسمانی تیره و محزون می چرخد، بالهایش که پارچه سرخی به رنگ شراب آنها را پوشانده بسیار سنگین، غم انگیخته و خسته جلوه می کند.

از سپیده سحر تا کنون بازوان او چون کسیکه ناله و زاری کند، مدام بالا رفته و پائین افتاده اند و اکنون نیز بنگر تا بار دیگر در آن ضایدوردست، در تیرگی و سکوت طبیعت چگونه فرو می افتند.

روشنی روز رنجور زمستانی بر فراز دهکده ها بخواب می رود، ابرها از گشت و گذار بیهوده خود خسته اند. از کنار بیشه ها که سایه ابرها برویشان توده شد، شیارهای چرخ کالسکه بسوی افق مرده و غمگینی کشیده شده است.

برگرد آبدانی کهنسال، کلبه ای چند با حالتی سخت فقیرانه گوئی نشسته اند، چراغهائی مسین از سقفشان آویزان است و روشنائی آن بر روی دیوارها و پنجره ها می لرزد.

http://www.artnet.com/WebServices/images/ll00205lldV5uGFgNKECfDrCWQFHPKcGNND/sir-frank-brangwyn-untitled-(+-another;-2-works-from-windmills-series).jpg

در پهنای دشت بی انتها، بر کرانه آب های بخواب رفته و زیر آسمان فرو افتاده، کلبه ها با چشمان دریده و وحشت زده خود آسیاب کهن را می نگرد که می چرخد و خسته می شود و می میرد.

 امیل ورهارن

ترجمه: سیروس ذکاء

بیچارگان/امیل ورهارن
دل های دردمندی وجود دارند که به ظاهر همچون سنگ های گورستان پریده رنگ و خاموشند،اما در انها دریایی از اشک موج می زند.
پشت هایی وجود دارند که به ظاهر راست قامتند امادر نهان زیر بار گران غم و رنجی که از صخره های عظیم سرزمین های کوهستانی سنگین تر است،دو تا شده اند.
بیچارگانی وجود دارند که دلی آکنده از گذشت و محبت دارند اما روزی نیست که زندگانی آنان را آماج تیرهای بلا نکند.

http://philatelia.ru/pict/cat5/stamp/13285s.jpg

ما مردان تهی ، از توماس استرنز الیوت

ما مردان تهی

ما مردان پوشالی

تکیه داده بر هم

 

سرهامان

انباشته از کاه


افسوس
چون نجوا می کنیم
با یکدیگر

صدای خشکمان

آرام و  بی معنا

چون صدای وزش باد

در میان  علفهای خشک

 

چون صدای پای

موشهای صحرایی

بر خرده شیشه ها

در سردابی خشک


هیبتی  بی شکل

سایه ای بی رنگ

نیرویی افلیج

شکلکی بی حرکت

 

آنان که

با نگاهی مستقیم

پا در سرزمین دیگرپادشاه مرگ نهاده اند

 

ما را به یاد می آورند

نه چون گمگشتگان

نه چون ارواح خشمگین

 

بل، چون مردان تهی

مردان پوشالی

  Thomas Stearns Eliot (T.S.Eliot)

1819-1880


http://s9.picofile.com/file/8293569884/9f5d9373dc09e32bfd30fe565b37bfa6_488x750x1.jpg


http://s8.picofile.com/file/8294266518/t_s_eliot.jpg

 

به مناسبت درگذشت رابرت مایلز آهنگساز آهنگ معروف کودکان از سرزمین رویایی (Robert Miles - Children)

زادروز : 3 نوامبر 1969- بدرود : 9 می 2017  

http://s8.picofile.com/file/8294663268/600px_Robert_Miles.jpg

 

http://www.notable-quotes.com/l/henry_wadsworth_longfellow_quote.jpg

http://s8.picofile.com/file/8294382592/orvel2.jpg

http://hotgram4.filmiro.com/2017/05/02/395/5780931272548395211.jpeg

http://s9.picofile.com/file/8293568192/hye_song.jpg

Nakhagahakan əntrutyunner
Rruben Hakhverdyan

Նախագահական ընտրություններ

Ռուբեն Հախվերդյան
.
Երկնքում ճախրող ոստիկաններ
Ոստիկանատիպ մուրացկաններ
Մուրացկանակերպ անգույն դեմքեր
Ու կերած-խմած ուրվականներ
.
Բացուխուփ անող շատ բերաններ
Ասես ափ նետած անթիվ ձկներ
Հերթերում պատերազմող ձեռքեր
Ո՞վ է այս ամենը հնարել
.
Սա ի՞նչ հանելուկ է,
Սա շուտասելուկ է
Չի լսվում ո՛չ ձայն, ո՛չ պատասխան

Սա ի՞նչ հանելուկ է,
Սա շուտասելուկ է
Ո՞վ է Տեր Աստվածն ու սատանան
.
Որովայնամիտ ու բութ դեմքեր,
Եվ անթիվ դատարկ որովայններ
Բարքերի անկում, անկման բարքեր
Եվ անկման եզրին կանգնած կարգեր
.
Կուսականորեն շիկնած լրբեր
Կուշտ ու կուռ կերած խմած սրբեր
Դզած ու փչած ու կեղծ կույսեր
Կույսերից հիասթափված հույսեր
.
Սա մի կուսանոց է, թե՞ սա բոզանոց է
Ասե՛ք ձայնազուրկ իմաստուններ
Ու՞ր է անգլուխը, քաղաքագլուխը,
Որն ունի ոռի վրա ծալքեր
.
Մտավորական քրեականներ
Կիսագողական ոստիկաններ
Ղումարի նստած դասախոսներ
Ու նստած-հելած շատախոսներ
.
Անգթությունից կոտրած սրտեր
Ու գթաբաժան առաքյալներ
Խորհրդարանում խորհող այրեր
Ու նմանատիպ դեպքի վայրեր
.
Իսկ կարգին տղերքը
Ում ձեռքին է զենքը
Մահվան հետ գիշեր են լուսացնում
Իսկ ազգի տականքը
Մեր ազգի թերանքը
Թալանում է ազգը ու պղծում
.
Գեներալատիպ մեծ գրողներ
Գրողի տարած գեներալներ
Գեներալամիտ նախարարներ
Ու նմանատիպ տարբեր բաներ
.
Նախագահական ընտրություններ
Եվ անընտրելի նախագահներ
Հալումաշ եղած անթիվ ստեր
Ո՞վ է այս ամենը բեմադրել
.
Ո՞վ է նստած վերը
Դրա տիրու մերը
Չի լսվում ո՛չ ձայն, ո՛չ պատասխան

Ո՞րն է իրականը,
Տերն ու տիրականը
Էս անտերուդուս անտերության

http://s9.picofile.com/file/8294550268/voting.jpg

https://www.youtube.com/watch?v=iul22094eOQ

انتخابات ریاست جمهوری
روبن حق وردیان
 

افسرانی که به مقامات بالا رسیده اند
گدایان افسر مانند
چهره های ریاکار گدا صفت
و ارواح شکم سیر
 

دهان های زیادی که بسته شدند
همانند ماهیانی که در ساحل پرتاب شده اند
دستهایی که به نوبت به جنگ رفته اند
تمام اینها را چه کسی اخترع کرده است
 

این چه معمایی است
زود جواب بده
نه صدایی شنیده می شود و نه پاسخی


این چه معمایی است
زود جواب بده
چه کسی خداوند است چه کسی شیطان!؟

چهره های کودن و شکم پرست
و افراد بی شمار توخالی
سقوط روش ها ، روشهای سقوط
و نظام هایی که در لبه سقوط افتاده اند

بی حیاهای خوش چهره ی حزب گرا
مقدس نماهای تا خرخره شکم سیر
ظاهراً پاکدامن های در باطن ریاکار
و امیدهای بریده شده از این مقدس نماها

این جایگاه مقدس است یا فاحشه خانه؟
بگوئید ای آگاهانی که صدایتان بریده شده است
کجاست آن بی کله ای که جلودار باشد
و جگرش را داشته باشد

 

ذهن های جانی و خلاف کار
پاسبان های دزد صفت
استادهایی که پای میز قمار نشسته اند
و اشخاص وراجی که زیاد نشست و برخواسته اند

قلبهای شکسته از کینه توزیها
مراجع دینی که نفرت پراکنی می کنند
حیوانات وحشی نشسته در مجلس
و صحنه های ددمنشانه مشابه

اما ای مردان واقعی
سلاح در دست چه کسی است
که همراه ماه شب را روشن می سازند
اما تفاله های این ملت
مایه های ننگ این ملت
ملت را به زباله و کثافت تبدیل کرده اند

نویسندگان بزرگ افسرمآب
و افسرهایی که مرده شورشان را ببرند
رئیس جمهورهای افسر گونه
و چیزهای مختلف مشابه

انتحابات ریاست جمهوری
و رئیس جمهورهای انتصابی
دروغ های بیشمار ماست مالی شده
چه کسی همه اینها را صحنه سازی کرده است

صاحب و جانشین اصلی کیست
ای بر پدر و مادرش
نه صدایی می شنود نه پاسخی


چه کسی واقعاً
صاحب و مالک است
این وضع بی صاحبی و هرکی هر کی را

 

http://s8.picofile.com/file/8294383226/slug_64113.jpg

ԿԱՐՕՏԵԼ ԵՄ

Տարիներ առաջ թողել հեռացել
Ոչ ինձ յիշել ես ոչ էլ իմացել
Թէ ո՞նց եմ ապրել, ո՞նց եմ դիմացել
Ո՞նց եմ սէրը քո հազիւ մոռացել։

Տարիներ առաջ թողել հեռացել
Ոչ ինձ յիշել ես ոչ էլ իմացել
Չգիտեմ թէ ո՞ւր ես եղել
Ո՞վ է քեզ գրկել գուրգուրել
Չեմ ուզում ես նորից քեզ սիրել։

Քեզ կարօտել էի ասա ո՞ւր էիր
Այսքան տարի անցաւ ինչո՞ւ չկայիր
Հիմա եկել ես ու նորից սէրը քո
Լցուել է իմ հոգին, երնեկ չգայիր։

Ես քեզնից հետոյ շատ եմ տառապել
Ոչ ուրախացել ոչ էլ խնդացել
Ուրիշ մէկին սիրել չեմ ուզել
Սէրդ իմ սրտից հազիւ եմ հանել։

Ես քեզնից հետոյ շատ եմ տառապել
Ոչ ուրախացել ոչ էլ խնդացել
Չգիտեմ թէ ո՞ւր ես եղել
Ով է քեզ գրկել գուրգուրել
Չեմ ուզում ես նորից քեզ սիրել։

https://www.youtube.com/watch?v=AOjr07GrH6Y

Tata Simonyan -

Qez Karotel Em

 

https://i.mycdn.me/image?id=306813144230&t=34&plc=MOBILE&tkn=*WpUJ49ZXPOafmGEcR_JSI0LUpoI

Life and love by Maro Margaryan(1915-1999)

Մարո Մարգարյան: [Կյանքն ու սեր բառը ինձ համար մեկ է]

Կյանքն ու սեր բառը ինձ համար մեկ է.
Թե սեր չկայ, ես չկամ աշխարհում.
Երկինքը կապույտ, արեւը շեկ է,
Արեւ չլինի, ո՞րտեղից գարուն:

Իմ սիրո համար երկմտանք չունեմ,
Անբավ սիրուց է իմ տառապանքը,
Միայն գիտենամ, որ սիրում են ինձ,
Որ ես աշխարհին մի բանով թանկ եմ:

Որ ժպտալով են անունն իմ հիշում,
Իմ իղձերն ամեն, ճիգերն ու ջանքը,
Որ տարիներն իմ չեն անցել իզուր,
Որ ինձմով մի բան շահել է կյանքը:

Մարո Մարգարյան 1952

http://s9.picofile.com/file/8294172568/%D5%84%D5%A1%D6%80%D5%B8_%D5%84%D5%A1%D6%80%D5%A3%D5%A1%D6%80%D5%B5%D5%A1%D5%B6.jpg

ԱՐԾՈՒԻ ՍԷՐԸ

 

Ժեռ քարափին արծիւ նստաւ,

Արծիւ նստաւ ու երգեց.

Ձորի միջին աղջիկ տեսաւ—

Նխշուն տեսքէն զարնուեց։

 

«Հէյ, ջա՜ն աղջիկ, մարալ աղջիկ,

Ափսո՜ս թռչել չգիտես.

Էդ ծմակում լռիկ-մնջիկ

Պիտի թոշնես ծաղկի պէս։

 

Թէ թռչէիր—իմ ժայռերին

Քեզ թագուհի կ'ընտրէի,

Քուն գար աչքիդ՝ իմ թևերին

Անուշ երգով կ'օրրէի։

 

Էդ աչքերդ՝ ինձ սև գիշեր,

Ժպիտդ՝ վառ արեգակ,

Անծէր երկինք քեզ չէր իշխեր

Ու կը լինէր հպատակ։

 

Եարաբ թռչել հէ՞չ չգիտես,

Քեզ ո՞վ ծնեց առանց թև.

Եարաբ կեանքում հէ՞չ չես

Օդում թռչել միշտ թեթև . . .»


 

էսպես երգեց ժեռ քարափէն

Հպարտ արձիւն անդուման.

Թռաւ, անցաւ սարէն, ձորէն,

Լալով բախտըն աղջկան։


Shoushanik Kourghinian (1876-1927)

 

THE EAGLE'S LOVE

 

THE eagle sat upon the rocky verge;

He sat and sang — the wild notes filled the air.

He saw the maiden in the vale below;

He marked how beautiful she was, how fair.

 

"Good girl, thou maiden like the reindeer fleet!

How sad it is thou hast not learned to fly!

In silence, in that place of shadow deep,

Thou like a flower wilt fade away and die.


"O lovely maid, if thou couldst only fly.

Queen would I make thee of my rocky steep!

And if thine eyes grew heavy, on my wings

I with sweet songs would cradle thee to sleep.


"To me those eyes of thine are darksome night,

Thy smile a burning sun, like that above.

The heaven vast would not rule over thee,

But would become thy vassal, for thy love.

 

"I wonder if thou canst not fly at all?

Who gave thee birth, devoid of wings for flight?

I wonder if thou never in thy life

Hast longed to soar in air, all free and light?"


Thus the proud eagle from the rocky verge

Sang, longing for the maiden for his mate.

He flew away, and soared o'er hills and vales,

Mourning and grieving for the maiden's fate.

 

http://s9.picofile.com/file/8294205250/Shushanik_Kurghinyan.jpg

https://www.youtube.com/watch?v=AL2CIkwcOzE&feature=share

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.